دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶ - ۲۰ اوت ۲۰۰۷

 

نكاتی در مورد یك برنامه تلویزیونی

 

ایرج شكری

 

برنامه میزگردی با شما در صدای آمریكا كه  روی سایت عصر نو قرار گرفت و به گفتگوی گرداننده برنامه با دكتر ماشاالله آجودنی در مورد نقش روشنفكران در دو انقلاب مشروطه و بهمن سال 1357 اختصاص داشت (و در آن از رژیم پهلوی هم ستایش شد)، در واقع میزگرد نبود، چون هم شركت كننده و هم مجری برنامه هر دو همسو باهم وبرای ثابت كردن درستی حكمی كه خودشان در مورد امت سازی از ملت، توسط روشنفكران، در انقلاب سال 57 صادر كرده بودند اظهار نظر كردند بدون این كه از جامعه روشنفكری مورد اتهام قرار گرفته كسی در برنامه شركت كرده باشد. یكی دو تلفن از سوی شنوندگان برنامه هم كه نظراتی منفی در مورد عملكرد رژیم شاه داشتند،  نمی توانست جای خالی یك نماینده از جامعه روشنفكری سال 57 در آن برنامه  را پر كند. مجری برنامه احمد رضا بهارلو خود از شاه دوستان است كه موقع  گفتگو با رضا پهلوی در یكی از همین برنامه ها او را «شاهزاده عزیز» خطاب می كرد. در برنامه گفتگو با آقای آجودانی وقتی خانم شنونده یی در تماس تلفنی در انتقاد از  عملكرد محمد رضا شاه به كودتای 28 مرداد و  اقدامات بعدی شاه در تیرباران افسران توده یی و گلسرخی اشاره كرد بهارلو ضمن قطع حرف او، مطرح كردن اعدام گلسرخی را به عنوان یكی از پیامدهای كودتای 28 مرداد، خنده دار یافت  و گفته حالا همه چیز را به كودتای 28 مراد ربط می دهند. آن چه باعث شد من این یادداشت را بنویسیم، مطالب تحریف شده یی بود كه از سوی كسی ارائه شد كه در زمینه فرهنگ و تاریخ  ایران كار تحقیقی می كند. تاخیر در نوشتن این یادداشت هم برای این بود كه فكر می كردم واكنشی ار سوی افرادی كه صلاحیت بیشتری برای این كار دارند، صورت خواهد گرفت. در چند روز گذشته پیوسته مطالب عصر نو را نگاه كرده ام اما مطلبی كه نقد آن برنامه باشد ندیدم. در مورد ارزیابی ارائه شد از نقش جامعه روشنفكری در انقلاب سال1357 در برنامه  مذكور ، طبعا نمی شود انتظار داشت كه در شرایط كنونی ایران از سوی روشنفكران داخل كشور پاسخی داده شود. این را از كانون نویسندگان در تبعید می شود انتظار داشت، یا كسانی كه در زمان رژیم شاه به عنوان اهل قلم و منتقد رژیم شناخته می شدند و اكنون در خارج بسر می برند. آن چه مربوط به «چپ» می شود كه در آن برنامه به نحو آشكاری هم مورد تحقیر قرار گرفت هم  با تحریفی آشكار در حزب توده  خلاصه شد، به عهده گروههای سیاسی چپ است متاسفانه واكنشی از آنان نیز دیده نشد و خوب بود كه واكنشی به آن برنامه نشان می داند. روش كار محقق با كار كسی كه با تعلق حزبی و گروهی وارد بحث و جدل در مساله یی می شود باید فرق داشته باشد. در جدل حزبی و سیاسی طبیعی است و دور از انتظار نیست كه هر كس از نقطه نظر و خط خود دفاع كند و در رد نظر طرف مقابل و بزرگ كردن نقاط  ضعف طرف مقابل، به مساله بپردازد(*). اما محقق باید  بدون تحریف حقایق و تا حد امكان همه جانبه نگر مسائل را مورد بررسی قرار دهد تا زوایای مختلف موضوع ، مورد توجه قرار بگیرد و از یكجانبه نگری بپرهیزد تا بتواند خدمتی به ارتقاء آگاهی و دانش مردم در موضوع مورد تحقیق بكند . در برنامه یاد شده جامعه روشنفكری ایران در انقلاب سال 57 در موضعی مثل موضع حزب توده قرار داده شد و شگفت تر آن كه آقای آجودانی موضع خمینی در مورد مستكبرین و مستضعفین را با مساله طبقه كارگر و امپریالیسم كه از سوی  حزب توده گروههای چپ بكار گرفته می شد، تقریبا یكی دانست. واقعا جای شگفتی ندارد؟ خمینی كه می گفت الاغ هم همه چیزش اقتصاد است و مردم برای نان ارزان جوانهایشان را نداده اند، بلكه برای اسلام بوده، اصلا می فهمید امپریالیسم یعنی چه؟

نكاتی دیگری را هم  در مورد آن گفتگو درخورد یاد آوری می دانم و به عنوان شاهدی از رویدادهای انقلاب سال 57، توجه محقق محترم را به این نكته جلب كنم كه اظهارات ایشان را منطبق با واقعیت آن زمان نیافتم. یكی این كه در بخشی از سخنانشان ایشان ضمن تایید بر وجود سانسور و ممنوعیت انتشار كتابهای متعلق به گرایش چپ در ایران، گفتند كه بعد از انقلاب خودشان شاهد بوده اند كه این كتابها كه در پیاده رو جلوی دانشگاه فروخته می شد و اصلا جوانان به آنان نگاه هم نمی كردند. كتابهای چپی كه البته انتشارشان از كمی قبل از سقوط شاه شروع  شد و به عنوان كتابهای «جلد سفید» معروف شد،  گفته می شد كه در مدت ششماه حدود 14 میلیون نسخه از آنها به فروش رفته است. بعد از انقلاب هم نه تنها بین دانشجویان كه اكثرشان هوادار این یا آن گروه  سیاسی بودند و در آن میان گروههای چپ در مجموع بیشترین هوادار در بین جوانان را داشت كه مشتاق خواندن و دانستن آن متون ممنوعه بودند كه به سیاست مربوط می شد، بلكه بین دانش آموزان سالهای آخر دبیرستان و بین كارگران هم خواننده داشت. برای این مساله من هیچ مدرك و سند نمی توانم ارائه كنم امامی توانم به مساله انقلاب فرهنگی خمینی در اردیبهشت 1359 كه هدفش پاكسازی دانشگاهها از هوادران گروههای چپ و دگراندیش بود استناد كنم. بعد هم،  هم چنان كه همه می دانند دانشگاهها تعطیل شد تا هم از استادان و هم از دانشجویان دگر اندیش پاكسازی شوند و هم كتابخانه های دانشگاهها از كتابهای ضاله كه البته منحصر به كتابهای چپی نبود. با این حال هزاران جوان جذب نیروهای چپ شده بودند و در شرایطی كه دائما مورد یورش حزب اللهیها قرار می گرفتند، به فروش نشریه در خیابانهای اطراف دانشگاه تهران و یكی دو نقطه دیگر ادامه می دادند. خانم تهمینه میلانی در صحنه هایی از فیلم «نیمه پنهان» تا حدودی شرایط آنزمان را باز آفرینی كرده است. تلاش برای توزیع نشریات بعد از 30 خرداد 60 هم توسط گروهای چپ، برای شكستن فضای رعب و سكوتی  كه رژیم در صدد برقراری آن بود چند ماهی ادامه یافت كه جوانان بسیاری با خطر پذیری در این اقدام شركت داشتند و بسیاری از آنان كه دختران جوان نیز در بین آنان كم نبودند دستگیر و توسط رژیم شكنجه و اعدام شدند.  در ضمن توجه محقق محترم را به این نكته هم جلب می كنم كه در كشورهای غربی كه ممنوعیتی هم برای انتشار كتابهای چپی نبوده یا داشتن افكار چپ ممنوع نبوده كه جوانان به خاطر ممنوعیت به آن حریص شوند، به رغم فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات سیاسی در كشورهای بلوك شرق سابق، هنوز ایده و گرایشهای «چپ» در این كشورها نمرده است. از اعتصاب كارگران بار اندازهای انگلیس در چند سال پیش گرفته تا فعالیتهای احزاب كمونیستی مختلف در فرانسه، طرح ایده ها و شعارهای چپ را می توان مشاهده كرد.

دیگر این كه به دوران درخشان اقتصادی در زمان محمد رضا شاه اشاره شد. در همین دروان درخشان اقتصادی، وقتی كارگران یك كارخانه نساجی در كرج در اعتراض به كمی دستمزد به طرف تهران راه افتادند تا در برابر وزارت كار اجتماع كنند، در میانه راه  در محل كاروانسرا سنگی نیروهای ژندارمری راه را بر آنان بستند و به سوی آنان آتش گشود و آنان را به خاك و خون كشید. این رویداد در همان سال برگزاری جشنهای 2500 شاهنشاهی  یعنی در سال 1350 رخ داد. در آن دوران درخشان اقتصادی ، من در دوره خدمت سربازی بعد از آموزش نظامی، افسر وظیفه مامور خدمت در آموزش پرورش بودم. خدمتم در پاییز 1352 شروع شد و محل خدمت دبیرستانهای اردبیل و نمین بود كه در آنجا تدریس می كردم. هوادر آذر ماه هم در آنجا خیلی سرد بود و در زمستان  در ساعات روز اغلب ده تا 15 درجه زیر صفر بود(شبها گاه تا نزدیك 30 درجه زیر صفر پایین می آمد)، بچه های روستاهای اطراف نمین پای پیاده مسافت طولانی پوشیده از برف را به مدرسه می آمدند و بعضی از آنها كفش كتانی به پا داشتند كه خیس می شد. زمانی كه ساعت اول صبح درس داشتم بچه می خواستند پاهای یخ زده خود را دور بخاری كلاس گرم كنند كه خب برای همه جا نبود و باید نوبتی این كار انجام می شد. بخاریها هم اكثر فرسوده بود حرارت زیادی تولید نمی كرد. اكثر روستاهای آن منطقه فاقد لوله كشی آب و فاقد حمام بود و صد البته فاقد تلفن بود و دسترسی به پزشك برایشان بسیاردشوار.  در مدت تعطیلی تابستان كه در وسط  مدت خدمت ما قرارداشت، ما باید دوماه را در تهران در پادگان با آموزش نظامی   می گذراندیم. دوستانی كه در جنوب كشور و در بلوچستان خدمت می كردند، از فقر شدید تری در مناطق خدمت خود سخن می گفتند. در آن دوران درخشان اقتصادی فساد گستره یی در دربا و در دستگاههای دولتی وجود داشت. طرحهای بزرگ صنعتی زمان شاه  با ریخت و پاشها و زیانهایی همراه بود كسی در مورد آن نمی توانست سخن بگوید، و این چهره پنهان آن دوران درخشان اقتصادی است.

در برنامه صدای آمریكا محقق محترم گفتند كه در زمان شاه به جز آزادی سیاسی همه گونه آزادی بود. البته این درست كه در زمان شاه پلیس به جشنها و میهمانیهای مردم حمله نمی كرد و پوشش اجباری برای مردم تعیین نشده بود. نفرت من از رژیم شاه  سبب آن نمی شود كه این واقعیت آن دوران را رد كنم، اما این را هم نباید فراموش كرد كه رفتار پلیس كلا با مردم توهین آمیز بود، و به خاطر همین مردم نیز برای تحقیر آنان، عنوان «بچه پرورشگاهی» به افسران شهربانی داده بودند. شاه از مردم متنفر بود، چون یك بار اورا از كشور فراری داده بودند و شعار «شاه فراری شده – سوار گاری شده»  حتما به گوشش رسیده بود. در زمان شاه ما ملت نبودیم، رعایا و بندگان شاه به حسابم می آمدیم و او «خدایگان» بود. شاه اگر حقی برای ملت می شناخت حزب فراگیر تشكیل نمی داد و عضویت در آن را برای همه اجباری  نمی كرد و به مردم تكلیف نمی كرد كه اگر  نظام  شاهنشاهی، قانون اساسی و حزب رستاخیز را قبول ندارند گذرنامه بگیرند و كشور را ترك كنند. در حالی كه خودش در موارد متعدی قانون اساسی را زیر پا گذشته بود.

چون از سوی مجری برنامه اسم صادق هدایت به میان آمد و این كه بنا به ادعای ایشان روشنفكران اگر كتابهای صادق هدایت را هم خوانده بودند نباید دچار اشتباه  می شدند، صرف نظر از بی پایه بودن آن حكم و آن ادعا كه قبلا به آن پرداخته شد، باید این نكته را یاد آورشد كه نوشته هایی از صادق هدایت كه در آن نظراتش را در مورد اسلام و روحانیت گفته از جمله« توپ مرواری» از كتابهای ممنوع الانتشاردرزمان شاه بود، و اگر هم به طریقی چاپ شده بود، یافتن آن مشكل بود، البته بی تردید بسیاری از روشنفكران كشور آن را یافته و خوانده بوده اند. دیگر این كه صادق هدایت با همه بیزاریش از اسلام و باهمه  ایران دوستیش، از شاه و شاهنشاه  و آن تملق گوئیهایی درباری هم بیزار بود و در همان كتاب «توپ مرواری» آن را به تمسخر گرفته است.(**)

به هرحال اگر ملت ایران در انقلاب سال 57 امت شد، به خاطر عملكرد روشنفكران كشور نبود. به خاطر این بود كه ما شاهنشاه آریامهری  داشتیم كه مدعی بود وقتی در كودكی به زیارت امامزاده داوود می رفته هنگام سقوط به دره حضرت ابوالفضل او را گرفته و نجات داده بود(مثل مرد عنكبوتی یا اسپایدرمن) و این كه شاهنشاه  به مناسبت عاشورا مجلس سوگواری برگزار می كرد و پا منبر روضه خوانها می نشست. اگر ملت امت شد، به خاطر این بود كه شاه سركوبگر و ضد كمونیست بود و مسلمانان انقلابی را هم به اسم ماركسیت اسلامی با جوخه اعدام می سپرد و آزادی عقیده و بیان را برچیده بود و حتی فعالعت احزابی را كه خواهان فعالیت در چارچوب قانون اساسی مشروطه بودند، ولی مخالف روش استبدادی بودند، تحمل نمی كرد و دست به دست كردن كتابی مثل اصول مقدماتی فلسفه، خطر دستگیری و شكنجه توسط ساواك  و زندانی شدن را همراه داشت.

 

* یك نمونه جالب توجه در این مورد، انتقادات اپوزیسیون فرانسه از اقدام رئیس جمهوری فرانسه است در اعزام همسرش به لیبی برای مذاكره جهت آزادی پرستاران بلغاری و یك پزشك فلسطینی كه 8 سال بود در آنجا به اتهام استفاده از خون آلوده به ویروس ایدز و مبتلا كردن تعدادی كودك، زندانی بودند و داد گاه حكم اعدامشان را هم  صادر كرد. سفر همسر رئیس جمهور منجر به تجدید نظر در حكم اعدام و تبدیل آن به زندان شد و اقدامات بعدی دولت فرانسه منجر به انتقال محكومان به بلغارستان شد كه ظاهرا توافق شده بود  محكومیت زندان خود را در بلغارستان سپری كنند كه البته دولت بلغارستان آنان را به زندان نفرستاد. با این كه مداخله رئیس جمهور فرانسه در این امر منجر به رهایی محكومان از مجازات اعدام و بعد آزادی آنان  شد ولی اپوزیسیون به ویژه حزب سوسیالیست و سبزها او را  مورد انتقاد قرار داد، كه تحت چه عنوانی همسرش وارد این ماجرا شده  پس وزارت خارجه در میان چه كاره است؟

 

** در توپ مرواری از جمله می خوانیم«...در اینوقت اعلیحضرت داشت  مطابق دستور كتاب” علاج الاسقام“  روی بواسیرش را كه قبلا زالو انداخته بود، ضماد تواغج می گذاشت، از كستاخی دریا سالار خاطر ملوكانه  سخت برآشفت، اشاره به میرغضب باشی كرد كه سر دریا سالار را در دم از تنش جدا سازد. دریا سالار گفت: ” اعلیحضرتا! قبله عالم سلامت باشد! بنده از راه دیوثی به بواسیر بوسی ذات اقدس شرفیاب شده ام“. غریب اینست كه اداء این سلام همان و جا در جا بهبود سنده سلامش همان. لكن افسوس كه میرغضب باشی مهلتش نداد و سرش را بی درنگ ختنه كرد. در حالیكه آمریق وصبوص به زبان حال میسرود بیت: چرا عمر دراج و طاووس كوته ؟ چرا مار و كركس زید در درازی؟ نا گفته نماند كه مرحوم آمریق وصبوس شاعر شیرین سخن بود و قبل از این كه رخت به سرای عقبی بكشد، قصیده یی در مدح بواسیر ملوكانه سروده بود كه این چند بیت از آن بدست ما آمد. نظم:

 ذات شاهانه چون یبوست یافت

گشت كون مباركش خونی،

بسكه در مستراح، شاهنشاه

زور زد همچو مرد افیونی،

پاره شد مقعد همایونش

از یكی سنده همایونی».

پ – 29 مرداد 86 – 20 اوت 2007

                           

            http://iradj-shokri.blogspot.com