شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۸ اوت ۲۰۰۷

من و همسرم

 

رضا فرمند

 

http://www.rezafarmand.com

 

من و همسرم، همدیگر را در شبِ شعری دیدیم

و چندین شب با واژههای هم پای کوبیدیم.

*

همسرم، پندارهای تازهام را آبستن میشود؛

و آنها را در رفتارش رشد میدهد

و من، پای نهال هر اندیشهاش

با همهی واژههایم بیدار میمانم.

*

همسرم

پیچش ایماژها و بُرش واژهها را در شعر میبییند

و هر فورم تازه را در رمان و داستان درمییابد

*

شبهای نخست همخوابی، بدخواب میشدیم؛

و چون پیکرههای زنده به هم میخوردیم:

یا بازوی او زیر سر من به خواب میرفت

یا ران من در گرمگاهِ مادگیاش عرق میکرد

و من از ترس اینکه بیدارش کنم جُم نمیخوردم

رفتهرفته، ولی همبدن و همخو شدیم.

*

پس از همکناری نخستین، در آن شب نرم و سفید

همسرم بوسه بوسه به من گفت:

«هر وقت بخواهی دوباره هماغوشی کنی

نگران خوابام نباش!»

و همینکه تردیدم را در سکوتم شنید؛ سر فراگوشام آورد:

«هماغوشی در خواب و بیداری شیرینتراست!»

و من دیدم که به هزار زبان میشود «دوستت دارم» گفت

*

همسرم ملافهها را زود زود میشوید

می گوید: «ملافه باید بوی تازگی بدهد؛

بوی ملافهی تازه، اشتهای هماغوشی را بیشتر میکند!»

*

من و همسرم به آسانی هوسهای هم را بو میکشیم؛

دستان من، به هنگام، روی موها و گونههایش میلغزد

و لبهای او، به هنگام، آتشهای پُرکشش و نرم را

در جانام بیدار میکند

*

همسرم، عاشق محیط زیست و طبیعت است

و رختهایش را دوستتر دارد که در هوای آزاد بیاویزد

من چهار طبقه پائین میروم

و آنها را روی ریسمان همگانی همسایگان پهن میکنم

*

در کارهای خانه،

چهار دست عاشقانه از هم پیشی میگیرند.

هر بامداد، از خریدِ نانِ تازهی چاشت که برمیگردم

قهوه و بوسه آماده است.

*

کودکان نازم خوب بار میآیند

از زاد روزاشان، دوراندیشام کردهاند

دخترکام، این هوشِ نرم، جهان را،

واژه به واژه، نما به نما به خویش میکشد.

دخترکام، یکپارچه پُرسش گرم؛

یکپارچه آفتابِ آزاد است.

*

پسرکام، گاه، در تنگدلیهایم آفتابی میشود

و مرا خندانخندان تا بیشههای آسمان، میدواند.

*

همسرم به گونهی هر زنی که بخواهم درمیاید

گاه، بینیی نازک دارد، پوستی سفید؛

و اندامی یک هوا از من بلندتر

گاه، لبی خوشبُرش، پوستی شکلاتی

و اندامی یک هوا از من کوتاهتر

همسرم، به هر سان،

همیشه جوان و دوست داشتنیست!

***

امشب، پُرسشی با دستهای زبرش، واژههایم را میفشرد؛

همسرم نیز بیدار ماندهاست.

من با ویسکی، پرسشهایم را نرم میکنم؛

و همسرم با زیرپوش کامانگیزی که خود دوخته است

برهنگیاش را پرستارانه بر هوسام میتاباند؛

به این گمان که با هماغوشیاش آرام میشوم.

 

پاریس، کریل(Creil)، ژويیه ۲۰۰۳