دیوانگی
گیل آوایی
21 اکتبر 2007
دوسِش داری؟
- آره.
- یعنی چی آره؟
- خوب دوسش دارم. دوس داشتن که یعنی چی نداره! دوسش دارم.
- مگه میشه هنوز ندیدیش دوسش داشته باشی؟
- از کجا می دونی که ندیدمش؟
- خودت گفتی.
- اون دیدنی که تو پرسیدی! خوب آره که ندیدمش و نمی بینم!
- دیدن دیدنه دیگه! این خول بازیا چی یه در میاری.
- خول بازی نیس. دیدنی که تو می گی کاسبکارانه اس. من دنبال داد و ستد نیستم.
اون طوری که من می بینمش بهتر از خودم می شناسمش. اصلا می دونی همیشه دنبالش بودم
انگار. دنبالش که پیداش کنم هست و نیستمو بدم. باور کن اصلا به هیچی فکر نمی کنم
که چی میشه! یعنی هرچی که می خواد بشه مهم نیس. فرقی نداره برام. به این چیزا اصلا
فکر نمی کنم و نمیخوام هم فکر کنم. دوسش دارم همین. طوری که از خودم به من نزدیک
تره. با منه. حس می کنمش. تو فکرم، تو روحم. احساسم. تو تنهاییهام، تو شلوغیها هر
جا با هر کی باشم با منه. وای چشاش دیونه ام می کنه همینطور مثه یه سایه، مثه خودم
با من. تا حالا شده که روماسه ها راه بری؟
- خوب آره.
- رو ماسه ها که جا پات می مونه؟
- خوب که چی؟
- من وقتی کنار دریا قدم می زنم جاپاشو می بینم با منه یه جور احساس می کنم که
یکی شدم باهاش یا یکی شده با من.
- تو دیونه شدی.
- آره! درست میگی من دیونه شدم. به معنی واقعی دیونه شدم. باور کن خیلی جدی
میگم. دیونه ام . هیچی غیر از اون فکر نمی کنم. باهاش حرف میزنم ، می خونم، داد می
زنم، بغلش می کنم، نازش میدم، حس می کنمش، گاهی حتی بو می کشم. تنش رو حس می کنم.
به من زندگی می ده.
- کاش باهات یه چیز دیگه ای می گفتم. نگرانتم. خیلی هم نگرانم.
- نگران واسه چی!؟
- این کوسخول بازیایی که در میاری! اگه شدید بشه خطرناکه. می ترسم
کار دست خودت بدی.
- اگه کوسخول بازیها اینه! پس هستم. بد جوری هم هستم. ولی چرا نگرانی؟
- خوب یه وقت کار دست خودت می دی.
- منظورت از کار دست خودم می دم چی یه؟
- بدتر بشی.
- یعنی چی بدتر بشی؟
- خوب احمق جان گذرت به تیمارستان می افته.
- اولا احمق خودتی. قرار نیس هرکی با معیارایی که تو فکر می کنی، فکر نمی کنه
یا زندگی رو نمی بینه احمقه! ثانیا همه چیز دو تا چارتا نیس. تو دوست داشتن می
دونی یعنی چی؟ می تونی تعریفش کنی؟ احساس می دونی یعنی چی! تو زیباییها رو می بینی! حس می کنیشون! ببین،
تو احساس روممکنه اینطور ببینی که دستتو رو شعله اتش بگیری، حس می کنی می سوزی!
یعنی هر چیزی رو فیزیکی می بینی. همین! ولی من اونطوری نمی بینم. من به آتیش فکر
می کنم. من رابطه آتش و حس خودم فکر می کنم. حتی اینکه بخوام آتش بشم. چی اشکا ل
داره! حس خواستنه . خیلی چیزا رو نمی شه فورموله کرد. حتی خیلی چیزا تو زندگی،
طبیعت هستش که تعریف شدنی حتی نیستند. شده تا حالا بری جنگلی، کوهی جایی که طبیعتش
بگیره ترو، یه جوری که فراموش کنی کی و چی و کجا هستی، ناخودآگاه بخونی، بخندی
شادی کنی! یه جوری که انگار بخشی از اون طبیعتی! اصلا این چه مرگیه که هرچی تو
تعریفای ما باشه وجود داره اگه نباشه نداره. این مزخرفه! چرته! ندیدنه چیزی دلیل بر
وجود نداشتنش نیس.
- تو چی داری می گی!؟ برو بینیم! زده به کله ات! باور کن داری دیونه میشی!
- اِه............تو همین چند لحظه پیش گفتی دیونه شدی حالا می گی داری دیونه
می شی! درجه می دی درجه می گیری!خلاصه دیونه شدم یا نه!؟
- من جدی می گم نگرانتم.
- من هم نگرانم نه واسه خودم .
- واسه چی؟
- واسه یارم. واسه زیبای خودم. واسه جان خودم. واسه جان و جهان خودم. واسه
نازم. عشقم. زندگیم.واسه بیتابیهام واسه دلتنگیهام واسه....
- تو راس راسی بچه شدی.
- بی شباهت به بچه بودن هم نیس چون واقعا به همون زلالی و بی غشی کودکانه می
خوامش! گاهی مثه یه بچه دلم واسه اش تنگ می شه بغضم می گیره.
- پستونک هم می خوای!؟
- آره ولی نه به مفهمی که تو می گی!
- واقعا که!
- واقعا چی! خره! نمی دونی من چقدر خوشبختم. اصلا می دونی همه چیز رو یه جور
دیگه می بینم. برام همه چیز حس قشنگی داره. هرچی برام زنده است. روح داره با من
حرف می زنه. من رابطه ام با همه چیز و همه کس فرق کرده. احمق جون سعی کن بجای
نگران شدن و به قاضی رفتن، یه لحضه منو درک
کنی!تو این سن و سال، دیگه گذشته ندونی چه ته و چی می خوای یا نمی خوای!
- یعنی چی؟
- یعنی اینکه آدم دیگه سر خودش که
کلاه نمیذاره! یعنی اینکه آدم با خودش صادقه! من واقعا دوسش دارم. دوس دارم. بابا
عاشقشم عاشق! می تونی بفهمی!
- خوب حالا که اینطوره کی شیرینیشو می خوریم؟
- دیدی گفتم کاسبکارانه می بینی! دیدی مثه آدمکهای کلیشه ای که: پیدا می کنی، خوشت میاد، سعی می کنی دوسش داشته باشی، بعدشم ازدواج می کنی! بعدشم
بچه دار می شی، بعدشم فاتحه! این فاجعه نیس!؟ اینجور به زندگی نگاه کردن! بی روح و
آدم کوکی شدن نیس!؟
- ده پس چی! واسه چی آدم عاشق می شه؟
- بی فایده اس!
- چی بی فایده اس؟
- بی فایده اس با تو حرف زدن!
- یعنی چی بی فایده اس خوب بگو؟
- میدونی بعضی چیزا هس که یاد دادنی یا یاد گرفتنی نیستند باید باهاش روبرو
بشی مثل هوایی که نفس می کشی و مثه طبیعتی که مستش می شی مثه.........
- ها.....آره بی فایده اس! بهترین کسی که باهاش بتونی حرف بزنی روان کاوه!
- احمق جون کسی که به روان کاو نیاز داره تو هستی که اینجور مثه یه حیوون به
زندگی نیگاه می کنی مثه یه احمقی که مثه خر می خوره، مثه گاو می خوابه مثه
.............
- تو ...تو.....
- تو چی!؟ بگو هرچی می خوای! جوابتو بدم. اینجور که به زندگی نیگا می کنی
واقعا فاجعه اس.
- واسه چی فاجعه!؟ اصلا هم نیس!
- شاید! بذار اینطور بگم که تو راس می گی، من هم راس می گم. تو اونطوری
به زندگی نیگا می کنی، من اینطوری. زندگی
هرکی ماله خودشه و حق داره اون طوری که دوس داره زندگی کنه. آدم ده بار که بدنیا
نمیاد!
- ولی با همه این حرفها پیش یه روانکاو برو.
- حتما میرم!
- جون من؟
- آره! جون تو میرم! ولی روانکاو ی که تو می دونی با روانکاوی که من می گم
زمین تا آسمون فرق داره.
- ده!؟ یعنی چی!
- یعنی اینکه تو مثه همون برداشتت از زندگی، روانکاوت هم یکیه که بری عقده
هاتو بگی، غم و پریشونی ها و چه می دونم چیزایی که با فکر و روحت سر و کار داره و
راضی نیستی ازشون بگی! دوایی بگیری و تلقینی بشی و باهاشون برخورد کنی.
- خوب روانکاو تو چی؟
- روانکاو من کسیه که قربونش می رم! فداش می شم! واسه اش دیونه شدم! بازام
میشم! دورش هم می گردم. جونمو می دم براش! رانکاویه که روحمه! روانمه!
روانکاویه که منو بهترازمن میشناسه! روانکاویه که.....
- تو دیونه ای!!!!!!!!!!!
- بدجوری ام دیونه شم. دیووووووووووووووووووووووووونه شم!
- برو به دیونگیهات برس! ما هم به کارمون!
- حتماً! بایدام برم. دلم بدجوری بیتابشه! قربونش برم...........
تمام