شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶ - ۲۰ اکتبر ۲۰۰۷

دوبیتی های شیخ ابوالمُدرنِ چَپستانی

 

 م.سحر

http://msahar.blogspot.com/

 

                        

سیاست پیشه یُم گَپ می زنُم مو

به راهِ راست ها ، چپ می زنُم مو

چهل سال است بر طبلِ خیالات

دارام رام رام ، رَ رَپ رَپ می زنُم مو !

 

دموکراتی مجاهد یا چریکُم

توکه دیکتاتوری ، من هم شریکُم

خدا داند که با کردارِ ناجور

اقلاً صاحبِ پندارِ نیکُم !

 

مو کُرد و گیلک و تُرک و بلوچُم

به غیر از چپ نبیند چشمِ لوچُم

ستم کیشی، ولی با نافِ آهو

دموکراتی ، ولی با شاخ ِ قوچُم

زسوسنگِـردُم امّا اهلِ بِرنُم

متاع ِ عهدِ بوق ، امّا مُدرنُم

بَلَم بشکسته ای بر طرفِ کارون

سوارِ ناوگان ِ ژول ورنـُم !

 

مو نظمی نو زتاریخُم طلب بی

خیالاتـُم خوراکِ روز و شب بی

به سوی «آرمانشهرِ طلایی»

دُعای مِسگرانُم وِردِ لب بی!

 

مو که از «داغ  ِ لعنت خوردگان»اُم

ندونُم در کجای این جهانُم

جوانی رفت و پیری درفروبست

  به روی آرزوهای جوانُم !

 

حقیقت یابِ ضّدِ دینی اُم مو

مُحقق تا به نوکِ بینی یُم مو

دموکراسی شناس ِ مکتبِ کانت

به اوردوگاهِ استالینی یُم مو!

 

مو که تازنده آهوی مُدرنُم

چَراگاه و چَراجوی مُدرنُم

به پروازی تجدّد را پریدُم

به صحرایی فراسوی مُدرنُم !

 

مو روحُم با مُدرنیِت ندیم است

که با وی عهد و پیمانُم قدیم است

شنیدستـُم که از دیوارِ برلین

گُذر کرده ست و در تهران مقیم است!

 

چو ماما بندِ نافُم سُست کِرده ست

نهادُم تیز و فکرُم چُست کِرده ست

بُـوام از بلگراد، آبجِی م ز لندن

مُدرنیَت برایُم پُست کِرده ست !

 

مو زلفِ بور و چشمِ زاغ دارُم

ز لارُم ، در لوزان اُطراق دارُم

فرنگی پیشِ مو پیش از مُدرنه

مو این اهدایی از قــُنداق دارُم !

 

کدو می خوردُم و رُز می نشاندُم

لنین می خواندُم و بُز می چراندُم

رُزُم پَرپَر شد و باغ ِ کدو مُرد

لنینُم شد پوپِر ، بُز را پراندُم !

 

مو چشمُم از فرنگی زاغ تر بی

خرُم از قبرسی قِبراق تر بی

به هر معبد شدُم ، آن کاسه بودُم

که از آش ِ درونش داغ تر بی !

 

به صوتِ سوسن و رقصِ جمیله

به خود درمی تنُم چون کرمِ پیله

وطنخواهُم ، طرفدارِ جدایی

دموکراتُم ، هواخواهِ قبیله !

 

مو هردم با خیالُم حال دارُم

تبار و ایل در دنبال دارُم

شترواری به خوابِ پنبه دانه

هوای دولتُ فدرال دارُم !

 

مو نوعی در طبیعت بی بدیلُم

که ترک تایباد و کُردِ گیلُم

به گپ، خواهان ِ استمرارِ ملّت

به دل در بندِ استقلال ِ ایلُم !

 

چنان شورِ تبار و شوق ِ تیره

به سازِ چپ نوازُم گشته چیره

که بهرِ مهرِ ایران جا نمانده ست

مرا در دل ، ز بس عشق ِ عشیره !

 

با این دسُّم از اون دَس می سُتونُم

هرآنچه نیس یا هَس می سُتونُم

مو کُردِ گیلکُم ، تُرکانه از فارس

حقوق ِ خلق ِ خود پس می سُتونُم !

 

دوبیتی های طوطی خانِ ِچپ آوازه

خیالی راحت و آسوده دارُم

که راهِ عافیت پیموده دارُم

مسلمان بـُُلشویکی لیبـرالـُم

مو این «دانش» زحزبِ توده دارُم !

 

درآن راهی که نسلِ ما مچل بود

حقیقت، حُکم ِ «استادِ ازل» بود

ز دست استالین پیمانهء زهـر

به کام ِ ما همه قند و عسل بود !

 

پس از عُمری سیاحت درتباهی

به جز«کژراهه» نسپُردیم راهی!

خطا کردیم ، وجدانی و فکری

غلط کردیم ، کتبی و شفاهی !

 

مو که فرزندِ دلبندِ لنینـُم

جنینِ بندِ نافِ استالینـُم

لَبن پروردِ پستان ِ تزاری

به قرآن ، آفتِ این سرزمینـُم !

 

گهی جنس ِ لنینی می فروشُم

گهی کالای چینی می فروشُم

شلیته ی شرقی و تُنبان ِ غربی

به «روشنفکرِ دینی» می فروشُم !

 

مو که شاگردِ شیطان ِ رجیمُم

اسیرِ اعتیادِ حَبِّ جیمُم

سفر ها دارُم ازحزبی به حزبی

جدید الفکرِ اعصارِ قدیمُم !

 

مو بی دینُم ، ولی دین دارُم امشو

به دل، دردِ فلسطین دارُم امشو

غم ِ دوشین ِ استالین کمُم بود

عزای شیخ یاسین دارُم امشو!

 

 

طبیبِ فکرِ بیمارُم خدایَه

چراغ ِ راهِ دشوارُم خدایَه

چپول اندر چپِ خطِ امامُم

نگهـدارُم ، نگهـدارُم خدایه !

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*  چو بهمن به زاولستان خواست شد

      چپ آوازه افکند و از راست شد

                                                 «سعدی»

      ولیکن به حزبِ طراز نوین

      چِکَش بی محل بود، واخواست شد!

     از این رو در اُرکسترِ«بین الملل»

     سرودِ وی «از ماست بر ماست» شد !

 

**  در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند

     آنچه استادِ ازل گفت بگو ، می گویم !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یکی دو نکته :

 

1

طرح ها از خاور است برای کتاب «گفتمان الرجال».

نقل یا درج آن ها در جای دیگر بدون ذکر وأخذ و نام «خاور» مجاز نیست.

 

2

در این طنز های انتقادی «جنبش چپ» ( به عنوان «چپ» در ایران یا در هیچ کجای دیگر جهان) مورد عتاب و طعنه قرار نگرفته است. بنا بر این مبادا که به «چپ ستیزی» تعبیر شود.

آنچه در این ابیات مورد انتقاد است ، همانا خامی و کوته نگری در عقاید و نظریاتی ست که ده ها سال به نام مارکسیسم لنینیسم در ایران تبلیغ می شد و نهایتاً در خدمت کشور سلطه طلب و زورگوی همسایهء شمالی ما بود. *(ر.ک : یادداشت زیر)

این کشور پس از انقلاب بولشویکی اش ، همان منافع استعماری روس های تزاری را در ایران دنبال می کرد ، منتها این بار زیر نام عوام فریبانه«سوسیالیسم » و«طبقهء کارگر» یا منافع خلق های خاور و امثال اینها.

با نهایت دریغ ، بسیاری از فرزندان آرمانگرا و خیرخواه و از جان گذشتهء ایران ، طی ده ها سال در دام تئوری سازان و ایدئولوگ های تزاریسم سرخ غوطه می زدند و حتی جان و هستی خود را برخی این گونه تئوری ها می کردند.

(حساب آنها که آگاهانه در خدمت روسیهء شوروی قرار داشتند از اینگونه جوانان آرمانگرای ایرانی جداست.)

یکی از خطرناک ترین و ضد ایرانی ترین انواع این نظریه پردازی های روسی مسئلهء «ملت سازی لنینی ـ استالینی » بود  که ایران را «کثیر المله» می نامید و تفرقه و دشمنی را در میان ملت ایران تبلیغ می کرد.

پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم روسی ، مسائل مربوط به سوسیالیسم و منافع « پرولتاریای جهانی» و امثال اینها فروکش کرد، اما آثار شوم و ویرانگر تئوری استالینی مربوط به « مسئلهء ملی» همچنان در ذهنیت باقی ماندگان جنبش چپ روسوفیل تداوم یافته و به تخریب و تحریک و تفرقه اشتغال دارد. برخی از آنان اگرچه لباس طبقهء کارگر را از تن بیرون آورده اند ، اما در سایهء همان تئوری «مسائل ملی» یکباره به مسلک قوم پرستی و نژادگرائی قبیله ای پیوسته اند. و متأسفانه نژاد از دو سو دارند:

هم ریشه در مسلکی دارند که رؤیا های دوران ملوک الطوایفی و عشایری خود را در پرتو تئوری های کهنهء روسیهء استالینی رنگ آمیزی می کند و هم از مکاتبی آموزش می بینند که مروّج نظریه پردازی های نژادپرست پان تورکی یا مبلغ مکاتب بعثی های صدامی و ناصری ست.

به هر حال این موضوع بسیار جدّی و یکی از مشکلات اساسی جنبش چپ و سازمان های سیاسی امروز ایران و اصولا یکی از انواع بدبختی های ایران معاصر است که بحث آن مجال و محل دیگری می طلبد.

در هرصورت این دوبیتی ها ناظر به چنین مسائلی ست و البته ناظر بر مسائل دیگری نیز هست همچون «نومدرنیت» یا «پُست مدرنیگری» برخی از همین «سوراخ دعا گم کردگان» جامعه سیاسی در طیف چپ و روشنفکری و «نیمچه روشنفکری» و نیز نزد برخی از «اصحاب شعر و رمان» در ایران امروز.

بنا بر این دوست دارم که «رفقا» به دل نگیرند و «نارفقا» هم زیاد شاد نشوند و قند در دل خودشان آب نکنند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                                                                                       

*  یادداشت :

 

همین روز ها هم که سرنوشت کشور بازیچهء دستِ غدّار ترین سُفهای کُلّ تاریخ ایران و ریش ِ ملاّیان قـدَرقدرت ِ حاکم در گرو اتُم بازی ها و عربده جویی های بلاهتبار و ایرانسوز آنان است ، می بینیم که خرس قطبی برای دریدن بخش های باقی ماندهء ایران ، بار دیگر دندان تیز کرده و حقوق ملت ایران را از دریای خزر پایمال باج گیری ها و مـُشـتـُلـُق ستانی های خود می کند  و در چنین اوضاعی ملایان خائن و دغل و ضد ایرانی  به زیاده خواهی ها و زورگویی های او تمکین می کنند و به معاهدات ننگینی از نوع ترکمانچای تن درمی دهند تا مگر آنها را  درگرداب و گنداب بین المللی که خود آفریده اند و ملت ایران را نیز به پرتگاه آن کشیده اند مددی کند و «دولت امام زمانی » آنان را در سایهء حمایت های سیاسی و بین المملی خود قرار دهد.

 

تـُفــو بر تو ای چرخ گردون تــُفــو

 

 

 

رباعی زیر نیز متأثر از همین اوضاع پریشان و اندوهبار ایران است

 

ای شیخ دغا ، مام و پدر را مفروش

دیوار و سرای و بام و در را مفروش

دیریست که تاجری و دینت کالاست

بفروش خدارا و خزر را مفروش !

 

                                                                  پاریس  17.10.2007

                                                                             م.سحر