جمعه ۲۷ مهر ۱۳۸۶ - ۱۹ اکتبر ۲۰۰۷

قطعه ای به

ياد شيوابنی فاطمی

هست و نيست

 

زندگی لحظه ا يست

کوتاه

ميان ِ پلکهای

غروب و طلوع ِآفتاب

يکی می آيد سبز

يکی می رود سفيد

بار ديگر

زمين

تنديس آدمی را می سازد

و داستان ِ رنگپاره ِ ی زندگی

ناتمام  می ماند

ساعت ِ آغازی در پايان

می نوازد

او از پنجره ی ِ باغ ِ

هست و نيست

به نا گهان کبوتری

پر  می کشد

دانه ی حس هايی  را

که اندوخته بود

در نقاشی هايش

جا ودانه

کاشته می شود

 

هستی همچنان

در رود ها جاريست

وهاله ی خاطره او

در کشتی  ِ

تبسمِ ستاره ها

آرام آرام

ارغوانی

می گذرد ...

 

ِ شيوا بنی فاطمی نقاشِ هنرمند از ميان ما رفت

شيوا با اميدواری در بيمارستان برلين  ماهها منتظر ريه بود .

اما متاسفانه ريه جديد به بدن اونساخت و بعدازمدتی در کُما ی چند روزه درگذشت .

وقتی هفته پيش خبر اندوهگين  فوتش را شنيدم بی اختيار به ياد آخرين ملاقاتم با او در بيمارستان  افتادم ، کبوتری را که از ِگل ساخته بودم وبا شعر هايی که ازعشق و زندگی رويش نوشته  شده بود، به او دادم .اوبا خوشحالی وشادابی خاصی گفت اين کبوتررا برای هميشه در کنارم نگهداری خواهم کرد، حال خود او چون کبوتری آزاد پر کشيد ورفت و خاطره اش را در قلب دوستانش جا ی  گذاشت.

يادش گرامی باد.     19 اکتبر 2007

شهلا آقاپور

www.aghapour.de