يکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۷

از ملوک الطوایفی سیاسی تا کار جدی برای ایران

 

از الزامات دموکراسی ـ  بخش اول

 

دکتر علی راسخ افشار

  از جبهه ملی ایران

 

قطره دریاست اگر با دریاست / ورنه  او قطره و دریا دریاست

 

فیلسوف انگلیسی توماس هابس (Thomas Hobbes 1588 – 1679 )  در کتاب معروف خود لویاتان ( Leviatan)   وضع طبیعی بشریت را " جنگ همه با همه " میداند که همان قانون معروف جنگل است و با طرح این تز نتیجه می گیرد که، پس برای ایجاد نظم و امنیت و عدالت در جامعهء بشری وجود فرمانروائی دیکتاتور لازم است مشروط بر آنکه او بتواند نظم را در جامعه برقرار کند والا بایستی با فرمانروائی دیگر که قدرت ایجاد نظم را دارد جابجا شود. البته این تز بوسیلهء فرانسیس بیکن و جان لاک و دیگر لیبرالیستها نقض گردید و لیبرالیسم گام بگام شکل گرفت که با پایان گرفتن نظام ملوک الطوایفی و فئودالیسم منجر به استقرار نظام دموکراسی پارلمانی در اروپا و آمریکای شمالی گردید.

و بالاخره حقوق بشر که یکبار در جریان انقلاب کبیر فرانسه مطرح شده بود بعد از جنگ دوم جهانی بصورت تکمیل شده در سی مادهء حقوق بشر تبلور یافت و مورد قبول همگان شد.

متاسفانه با سرنگونی دولت ساسانی قرنها ثبات اجتماعی که سلسله های ماد و هخامنشی و اشکانی و ساسانی تضمین کننده و حافظ آن بودند، بهم ریخت و قرنها همبستگی ایرانیان را با یکدیگر که فرهنگی پویا و تمدنی چشمگیر و درخشان بوجود آورده بودند، نابود کرد.

هجوم اعراب و رخنه ونفوذ آنان در اکناف و اطراف کشور و جنگهای خوارج و شیعه و سنی و معتزله و اشاعره و فشارها و شکنجه و کشتار و تحقیر ایرانیان و بجان هم انداختن آنان بوسیله والیان اُموی و عباسی بر ایران زمین، و بعد ها حاکمیت منطقه ای و ملوک الطوایفی و جنگها و برادرکشی سلسله های ایرانی طاهریان و صفاریان و سامانیان و آل بویه، و بعد هم حاکمیت ترکان خونخوار غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی و مغول و تاتار و آق قویونلو و قره قویونلو و صفوی و جنگهای شیعه و سنی داخلی و خارجی این دوران، و قاجارهای ترک، شیرازه کشور را بهم ریخت.

ملوک الطوایفی و خان خانی که پس از هجوم اعراب دامنگیر ایرانیان شد، در جامعه فرهنگ خود گرائی و خود محوری  و تنها بفکر خود و خانوادهء خود بودن و تا آنجا که ممکن است جل و پلاس خود را جمع کردن و خطر را از سر گذرانیدن، بجای همبستگی پیشین ملی، سرشت و ملکهء ایرانیان شد که تا به امروز هم ادامه دارد.

لازم بتذکر است که این خودگرائی و خود محوری که اگوئیسم  ( Egoism)نامیده میشود و مذموم است، نبایستی با فرد گرائی به معنای به رسمیت شناختن حقوق فرد در مقابل حقوق دولت و حاکمیت و جامعه که اینویدوآلیسم (Invidualism)  خوانده میشود، که شرط  لازم تحقق نظام دموکراسی پارلمانی میباشد، اشتباه شود.

نگاهی جامعه شناسانه به روابط ایرانیان بویژه فعالان سیاسی، چه در داخل و چه در خارج کشور حتی امروز هم، واقعیت تز هابس، جنگ همه با همه، و ملوک الطوایفی سیاسی را تداعی میکند.

این واقعیت تنها دامنگیر ملیون نیست، چپها،  سلطنت طلبان و مذهبی ها و بر مسند قدرت نشستگان و ارتشیان و تجار و کسبه و ورزشکاران و بالاخره تمام قشرهای جامعه از باسواد و بیسواد، شهری، دهاتی و روشنفکر و عامی، همه با هم در جنگ و دعوا و کشمکش و اختلاف هستند و در واقع همه جا شعار " حیدری نعمتی " بچشم می خورد.

تو گوئی ایرانیتی، انسانیتی، اشتراک منافعی  و سرنوشت مشترکی  ما مردم با هم نداریم.

همه برای هم میزنیم، در حالیکه دشمنان مشترک ما  دهها سال است که با هم دست اتحاد داده اند.

نفت ما، قدرت اقتصادی ما، نیروی روشنفکر و تحصیلکرده و کارآمد ما و بازار ما را میان خود تقسیم کرده اند و هر یک راضی بسهم خود میباشند. ولی ما که اکثرا" سطحی و بدون عمق و دانش و اطلاع کافی این طرف و آن طرف پرسه میزنیم، یک روز مشروطه خواه میشویم روز دیگر پای علم رضا خان سردار سپه سینه میزنیم، و بعد توده ای میشویم، و بالاخره سر از اردوگاه ملیون و مصدق در می آوریم، و جنبش فراگیر ملی شدن نفت را سامان میدهیم، اما در کودتای بیست و هشت مرداد، بانگ جاوید شاه سر میدهیم، و روز دیگر فضای ایران را از مرگ بر شاه پر میکنیم، و هم زمان با حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله، هزاران هزار در احمد آباد به روز چهارده اسفند پنجاه و هفت گرد مزار مظهر آزادی و دموکراسی دکتر محمد مصدق، ادای احترام میکنیم. و بالاخره  زیر فشار حاکمیت ولایت فقیه و استبداد دینی قرار میگیریم.

در این سخن منظورم همهء ایرانیان نیست، اما چه بسیار که ناظر جابجائی ها، تغییر متناقض مواضع سیاسی ایرانیان چه در داخل و چه در خارج کشور بوده ایم.

در مورد فعالان سیاسی واقعیت این است که آنها را در سه بخش میتوان دید که از آغاز مشروطیت چنین بوده است.

یکی آنها که در دوران احساساتی و آرمانگرائی جوانی در یکی از جریانهای سیاسی فعالیت میکنند اما پس از ورود به زندگی خانوادگی و زن و فرزند و اشتغال، دست از کار سیاسی میکشند و بزندگی شخصی می پردازند.

گروه دیگر آنهائی هستند که پس از دوران جوانی و آرمانگرائی، یا در خدمت استبداد قرار میگیرند و به مشاغل دولت استبداد می پردازند و یا خدمتگزار استعمار و قدرتهای خارجی میشوند و به ملک و ملت خود خیانت میکنند. تنها جمع قلیلی میمانند که کار سیاسی را همچنان تداوم می بخشند و خدمت به میهن را حالا در هر جریانی که به آن معتقد باشند، به هر گونه کار دیگری ترجیح میدهند.

 لازم به تذکر است که انسانهای متفکر پژوهنده در طول زندگی و آموزش و مطالعه و تحقیق و تعمق، تکامل می یابند و چه بسا به عقاید و مواضع دیگری میرسند، که بایستی مورد احترام همگان باشند.

هر یک از ما چه بسیار ایرانیانی را در همین خارج کشور میشناسیم که پس از آشنا شدن با شیوهء کار و روش احزاب کمونیسنی در اتحاد شوروی سابق و اقمارش و یا چین از چپ بریده اند و صمیمانه و صادقانه امروز در صف ملیون قرار دارند.

زنده یاد خلیل ملکی شخصیتی متفکر و منصف و دانشمند و شجاع بود که پس از آنکه برایش روشن شد که نظام استالینیستی و حزب توده ء در خدمت آن، آن چیزی نیست که برای او قابل قبول باشد، از موضع قدرت، چرا که او عضو هیاًت اجرائی حزب بود، از آن حزب برید و بالاخره به اردوگاه مصدق پیوست و تا به آخر عمر هم به آن وفادار ماند.

و  باز هم کم نیستند هموطنانی که روزی در جبههء ملی اروپا و  امریکابودند و پس از آشنائی و مطالعه ادبیات مارکسیسم از جبههء ملی جدا شدند و مکتب سوسیالیسم را پذیرا گردیدند، هر چند تقریبا" تمامی آنها مصدقی باقی ماندند که من آنها را چپ های مصدقی میدانم که مورد احترام  ما ملی ها هستند.

ما،  ملیون  نه با آنها که از چپها بریده اند و صمیمانه و صادقانه و آگاهانه به ملیون  پیوسته اند و نه با آنها که با دانش و آگاهی جای خود را در جریانهای چپ می بینند و به مبارزه و خدمت خود به مردم کشور ادامه میدهند، هیچگونه مسئله و مشکلی نداریم.

مشکل ما با آنهائی است که چون پایگاه های خود را در چپ از دست داده اند و دیگر از سوی حاکمیت های کمونیستی تقویت و تغذیه نمی شوند و افقی هم در آیندهء ایران برای خود نمی بینند بانگ مصدق مصدق سر داده اند و نام مصدق و جبههء ملی را ببازی گرفته اند و چه در خارج کشور و حتی در شورای مرکزی جبههء ملی نفوذ کرده و یا در خارج کشور در اروپا و آمریکا به دو دستگی و اختلاف و آشوب دامن میزنند و افرادی صادق را آلت دست خود کرده اند.

مدتی است مصدق ستیزی در خارج  کشور بوسیلهء عوامل سیا که دور و ور رضا پهلوی جمع شده اند و از بنیاد هوور در آمریکا در دانشگاه برینستون هم تغذیه میشوند، شروع شده است. اینان علاوه بر کار تبلیغاتی و انتشاراتی حالا دامن بکار عملی هم زده اند که از آن جمله نشستهای برلن و لندن و پاریس بوده است و حالا در پی بوجود آوردن سازمانی بنام جبههء ملی که در خدمت آنان باشد، افتاده اند که لیست تنی چند از شرکت کنندگان در نشست پاریس شاهد آن است.

شنیده شده که گفته اند از ما پیرمردان و سالخوردگان جبههء ملی خارج کشور کاری ساخته نیست و ما فعالیتی نمی کنیم !!! تو گوئی صحنهءمبارزهء سیاسی میدان فوتبال و زمین ورزش است که قدرت بدنی مطرح باشد!!!

نخست آنکه این سخن توهینی غیرقابل گذشت به دکتر مصدق است. آن پیر احمد آبادی در سنین کهولت و با ضعف مزاج از منزلش و روی تختخواب و زیر پتو از ساعت شش صبح تا پاسی از شب و تا حملهء کودتاچیان به خانه اش، با بزرگترین قدرت استعماری پنجه در افکند و پوزه استعمار انگلیس را بخاک مالید و در مراجع بین المللی پیروز شد و مصدر آنهمه خدمات شایان به ملت گردید.

و دیگر، چه کسی میتواند منکر خدمات عظیم و فراموش نشدنی پیرمردانی چون گاندی، نهرو، نلسن ماندلا در مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری ایشان گردد.

فراموش نکنیم که سالخوردگان دیگری چون کنراد آدنائر در آلمان و ژنرال دوگل در فرانسه و یا در ایتالیا دوگاسپری، کهنسالانی بودند که باب مثال، سالهای متمادی خدمات برجسته ای به کشور خود نمودند.

در کارزار سیاسی،  توان فکری و دانش و تجربه و پختگی و خردمندی و قدرت تجزیه و تحلیل و حل مشکلات جامعه و پیش بینی صحیح رویداد ها مطرح است، نه توان بدنی. حالا این کار از دست هرکس که بر آید و شایسته باشد، از زن ومرد، پیر و جوان، با تحصیلات عالی و مدرک علمی و مقام استادی دانشگاه و یا شخصیتی خود ساخته، تفاوتی ندارد.

آنچه مهم است اثبات صلاحیت داشتن است.    

کار جدی برای ایران موضوع بخش پایانی این مقاله خواهد بود.

 

دکتر علی راسخ افشار  ــ  ۱ مهر ۱٣٨۶