رويا مقد س
مهرگان
۱
امشب مرا
نوری چند هزارساله از کتابي کهن ميخواند
نزول مبارک کماني از مهربانی
خاطره ی تاريخ را
ورق ميزند
ای
بادهای پاييز!
اسطوره ی مهر را بر من بباريد
که دلم پاييزيست،
امشب
۲.
مظهرانديشه ی آريا،
ميترا که
را شب چره
ميهمانست،
امشب
و تو ای آفتاب خزان
بر درختان برگ ريزان
رنگ مهر ببار
که مهرگانست امشب
اين چنين روز
تصوری
از خدا بر زمين می تابد
نامش ست مسيحا شايد مشيا و
يا
!نميدانم
پاره ای از الوهيت
۳.
درد کشيده با انسان ، فدای جانش ميشود
… و بازدر آن دورها
گردبادی از اسطوره
مي پراکند اوراق تاريخ را در هوا
درفش کاوياني سرشار از
خروووش ش ش
دماوند ضحاک زير غرووور
مدفون
بر تخت مينشيند فريدون
وآنگاه هاله ای از عشق و رنگ
بگرد پاييز می پيچد
۴.
آفتاب مهرگان تا رام روزش می تابد
و عطر مشک و عود و عنبر هوا را مست می کند.
و چه خوش موسيقای استواری پيمان
در خش خش برگها مينوازد
و چه گرم طپش قلب محبت در دلم ميرقصد.
و مرا به گرانيگاه تاريخ اساطيريم ميبرد
مهرگانست و در هوا عطر انسان و مهربانيش می پيچد
و به!..
که چه مبارک است امشب
22.Sep.2007
Denmark