وضعیت فلسفه در دوره گلوبال
فلسفه گلوبال ؛ گزارش،ادعا،یا آرزو؟
آرام بختیاری
درگزارشی پیرامون وضعیت فلسفه بوزژوایی ویا لیبرال،
درعصر گلوبال،آمده كه فلسفه هند همچنان نقش مهمی دررابطه فلسفه شرق وغرب بازی میكند
و فرهنگ فلسفی یونان یك پروسه هماهنگ اززمان باستان تاكنون را طی مینماید .فلسفه دركشورهای
آمریكای لاتین و قاره آفریقا با عنوان “فلسفه كشورهای جهان سوم“ درحال سازماندهی
خود میباشد.درآسیای مركزی وجزایر اندونزی، فلسفه درحال شكل گیری است .واگر پروسه
دمكراتیك شدن جمهوری های سابق شوروی همچنان به پیش برود،امیدی بزرگ برای فلسفه آینده
دراین گونه كشورها وجود دارد. ودرحالیكه فلسفه اسرائیل درحال تحولاتی جدیداست،در
كشورهای عربی،فلسفه درحال خماری وخستگی است. دركشورهای كانادا، استرالیا، و سوئیس،فلسفه
درحال رشد و شكوفایی قابل توجهی است.درصحنه فلسفی اروپا، انگلیس همچنان هنوزنقش
رهبری را بعهده دارد؛ بعدازانگلیس، فرانسه،هلند ،كشورهای اسكاندیناوی، و لهستان، مقام
های بعدی را حائزشده اند. درآلمان، اتریش، ایتالیا، و اسپانیا، حضور فاشیسم،آسیب
های جبران ناپذیری به پروسه ترقی فلسفه وارد آورد. درزمان جنگ سرد،نه تنها فلسفه
آلمان،بلكه فلسفه درتمام اروپا زیر تقسیم این قاره و بدلیل وجود دیوار آهنین، دچار
موانع عظیمی شد.
با پایان نظام فئودالی و ورود اقتصادهای محلی
ملی به اقتصاد جهانی،فلسفه مدرن نیز جایی برای فرهنگهای خارجی و بین المللی
بازنمود.فلسفه دیگر امتیاز خلقهای خاصی نبود و هژمونی رشته های اقتصاد،صنعت و علم
دیگر فقط دراروپا وجودنداشت. زمان و دوره ای كه فقط چندكشور یا چند مكتب یا چند
متفكر،وضعیت فلسفه را تعیین كنند،سپری شده است.درفضای مدرن فلسفه در عصر گلوبال،
هركشوری،جریانی ویا متفكری،همچون اعضای یك اركستر بزرگ،جای خاص خودرادارند.در نیمه
اول قرن بیست،بدلیل تاثیر حوادث و وقایعی مانند انقلاب،صنعت،ناسیونالیسم،امپریالیسم،
و ارتجاع،آسیب های زیادی به پروسه جهانی شدن فلسفه وارد شده .فلسفه در عصر جهانی
شدن گلوبال، دیگر درلباس ادعای مطلق بودن یك سیستم، یك جریان و یا یك مكتب ، نمی
تواند خودرانشان دهد . خودمركز بینی یا اروپامركزبینی جهان صنعتی غرب دچارتزلزل
شده است. حقیقت دیگر مانند زمان بورژوازی ،درمالكیت اروپا بعنوان دانش، قدرت، و حق
بجانبی، نیست . ازآغاز هزاره سوم میلادی،بعداز عبور ازجامعه صنعتی به جامعه رسانه
ای، اطلاعات ، و اینترنتی: اقتصاد، سیاست، فرهنگ،اجتماع، و فلسفه نیز درجستجوی هویت
خاص و مستقل خود شده اند.
فلسفه دیگرمانند گذشته نبایداز:مفاهیم،تعاریف،اصول،الهام،وحی
، و یقین تشكیل شود بلكه آن باید
فقط متكی به تحقیقات و بررسی های منفرد و مستقل باشد. گروهی از مورخین دانشگاهی
غرب مدعی هستند كه مفاهیم سنتی و قدیمی مانند: تجزیه و تحلیل، سنتز، و دیالكتیك،
برای علوم فلسفی كافی نیستند ودیگر واقعیات
را نمیتوان فقط باكمك هستی شناسی ارسطویا دیالكتیك هگل شرح داد و حوزه و وظایف
فلسفه بر اثر استقلال سایرعلوم ازفلسفه،نه تنها كوچك نشده بلكه توسعه یافته. آنهایی
كه پیرامون وظایف فلسفه تعیین تكلیف میكنند،اگربخواهند آنرانوكرسیاست كنند،به آن
دستبرد زده اند. و اگر ازفلسفه انتظار نجات داشته باشند، انتظارشان زیادی است،
واگر ازآن تاییدیه تئوریك بخواهند،موجب فسادآن خواهندشد. فلسفه باید میان دین،سیاست،و
هومانیسم، آخرین را انتخاب كند.
آزادی و
استقلال فلسفه ازعلم زده گی نباید به نفع نادانی یا اعتقادمذهبی یا خرافات قرون
وسطایی باشد بلكه باید به شكل دانش بهتر و كاملترباشد . برخورد فلسفه شرق و غرب میتواند
امكانات جدیدی برای : آزمایش، انتقاد، موضع گیری، جهت یابی. و متد ، ایجاد كند.
تفكر باید دوباره در رابطه با حقیقت تجدید نظر كند و دنبال راهی تازه باشد، حقیقت
دیگر مجموعه دانش و سرمایه نیست بلكه همچون نظر بودا و سقراط، راهی برای شناخت
خودبسوی هستی حقیقی و وجود واقعی است، چون پیش ازاینكه انسان خودرا تغییر بدهد، نمی
تواند خواهان جهان بهتری باشد.
چون اقتصاد جهانی و گلوبال،كوشش های ملی و ناسیونالیستی
را به كنارزد ، ازجمله وظایف كنونی فلسفه، بحث پیرامون یك تمدن و فرهنگ جهانی است
. درپایان عصر صنعتی شدن،امكان یك تمدن جهانی،خودرانشان میدهد كه خواهان حل تضادهای
سیاسی و اجتماعی در روی میز مذاكره است و نه در میدان جنگ . و در وضعیتی كه مشكلات
جدیدی از جمله: ارتش سازی، آسیب های محیط زیست، اختلاف فرق و توسعه میان شمال و
جنوب كره زمین، و بحران انرژی، در نظر كارشناسان لیبرال، بحران هویت فلسفه،زمانی
برطرف میشود كه آن از بحث با ایدئولوژی ها نترسد و خواهان رابطه و گفتمان با ادیان،
و كشف مجدد اخلاقی جهانی باشد، كه مناسب ضرورت های عصر گلوبال است .