سث شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۹ ژوئن ۲۰۰۷

ژوئن ۱۹۶۷

جنگ شش روزه

 

 

ریشه های بحران خاورمیانه

 

هنگامی که  در سحرگاه ۵ ژوئن، ارتش اسرائیل به مصر یورش برد، کسی تصور نمی کرد که چهل سال بعد، آن کشور همچنان به اشغال سرزمین های عربی که در این تهاجم فتح کرده است، ادامه بدهد و پیکارهای خشونت بار، میلیشیا ها را در غزه رو در روی هم قرار دهد. همچنین، هیچکس تصور نمی کرد که  جنگی چنین کوتاه مدت منطقه را به اغتشاش بکشد.  ایالات متحده، اسرائیل و کشورهای پادشاهی عرب از شکست ناصر و ناسیونالیسم عرب خوشنود شدند؛ در واقعیت، با این شکست، ظهور اسلامیسم سیاسی و تثبیت مقاومت فلسطین شتاب بیشتری یافت. ناتوانی سازمان ملل متحد در تحمیل اجرای قطع نامه های بی شمار در مورد استقرار صلحی عادلانه در منطقه به بی اعتباری قدرت های غربی کمک کرد. بالاخره، وضعیت «نه جنگ، نه صلح» موجب طولانی شدن استثنائی قدرت های خودکامه عرب گردید. این روند اغلب با تایید امریکا همراه بود. *

 

با وجود این، اسرائیل، برنده اصلی سومین درگیری با کشورهای عربی همجوار، پس از جنگ های 1949-1948 و جنگ سوئز در 1956، با خودداری از استرداد زمین های غصب شده، با حفظ جمعیت فلسطینی نافرمان در زیر اشغال و با اعتقاد به این که  با استفاده از قهرمعضلات را برطرف خواهد کرد، در بحران سیاسی و اخلاقی عمیقی فرورفت که افتضاحات و فساد پی در پی تنها یکی از نشانه های آن است.** جنگ 1967 که همچنین نتیجه محاسبات نادرست و خطاهای انسانی بود، موید این امراست که به ندرت، جنگ مقدمه صلح است.

 

* به مقاله «ضربه روحی شکست بر نسلی از اعراب»  مراجعه نمائید.

** به مقاله «اشغال باعث چه تغییراتی در اسرائیل شده است» مراجعه کنید.

 

لوموند دیپلماتیک، ژوئن 1967

 

خطاهای تاکتیکی، برخورد استراتژی ها

 

هنری لورنس  Henry Laurens

استاد Collège de France، نویسنده آثار مختلف از جمله

La Question de Palestine: le Troisième tom,

L'Accomplissement du Prophéties, ١٩٤٧-١٩٦٧,٢٠٠٧, Fayard, Paris.

 

در اوایل سال ١٩٦٧، ناظران و تعدای از «کارشناسان» (واژه ای که تعریف دقیقی از آن ارائه نشده)، خطر عمده از سرگیری کشمکش مسلحانه میان اعراب و اسرائیل را نمی دیدند. مسلم است که از سال ١٩٦٤، به علت «تغییر مسیر» رودخانه اردن توسط اسرائیل و مقابله به مثل سوریه در« تغییرمسیرواکنشی»  سرچشمه های این رود بزرگ که ظاهرا مورد پشتیبانی اردن و لبنان نیزبود، تنش ها دائما بالا می گرفت. اما کشورهای اردن و لبنان به حمایت لفظی اکتفا  می کردند.  بمباران های اسرائیل، دمشق را واداشت تا عملیات ابتدائی را متوقف سازد.

 

البته حقیقت دارد که جمهوری متحده عربی (١) جمال عبدالناصر و اسرائیل در یک مسابقه تسلیحاتی واردشده بودند که بطورطاقت فرسائی بر اقتصاد آن ها سنگینی می کرد. اما، از شواهد پیدا بود که اسرائیلی ها با بزرگ نمائی تهدید مصر در افکار عمومی، میخواستند نخستین محموله بزرگ ابزار جنگی آمریکائی  را تحویل گرفته و در صورت حمله اعراب، تضمین امنیتی  دریافت کنند.

 

برتری نظامی آشکار اسرائیل و تفرقه حاکم بر جهان عرب در جریان جنگ سرد میان «پیشرو ها» و «محافظه کاران» (یا به قول پیشروها «مرتجعین») کارشناسان را به این نتیجه رساند که اگر صلح غیرممکن است، بنا بر شیوه متداول، جنگ غیر محتمل به نظر می رسد.

 

در مورد این بحران بسیار کوتاه مدت که از ١٩ مه تا ٤ ژوئن ١٩٦٧ طول کشید و به یک کشمکش مسلحانه منتهی شد، سه توضیح ارائه شده است. اولی که در آن دوره تقریبا جهانشمول بود، مصر را متهم به خواست نابودی دولت اسرائیل می کرد . این رفتار با توجه به تناسب قوا غیر منطقی بود. توضیح دوم که تقریبا متقارن بود، می پنداشت که حکومت اسرائیل دامی نهاده و احتمالا موفق  خواهد  شد که با بازی دادن دولت های غربی و همچنین رژیم های عرب، مطلوب ترین  شرایط سیاسی ممکن را برای آغاز مرحله دوم اشاعه و توسعه صهیونیسم کسب نماید. نظیر همه تفسیرهای متکی بر توطئه، این روش برای یکی از بازیگران ، هوشمندی فوق العاده قائل شده و حیله گر توصیفش می کند وبرای دیگری به همان اندازه عیب می تراشد. سومین تفسیر، بیشتر بر مسئولیت مشترک طرف های متخاصم در پی یک سلسله اشتباه محاسبه ناظر است.

 

تولد دوباره سیاسی فلسطین که با تاسیس سازمان آزادی بخش فلسطین در سال ١٩٦٤ تحقق یافت و نخستین عملیات نظامی الفتح در سال ١٩٦٥عوامل جدیدی را در بر دارد. مسئولین فلسطینی اظهارات جنگ طلبانه دولت های عرب را نعل به نعل تکرار کردند و به روشنی کوشیدند آنان را به ورود در جنگ  وادار سازند.

 

آغاز مبارزه مسلحانه فلسطینی، حتی اگر نتایج آن جزئی بنظر می رسید، (حدود ١٥ کشته اسرائیلی که قریب باتفاق شان نظامی بودند، بین اول ژانویه ١٩٦٥ آغاز نخستین عملیات الفتح و ٥ ژوئن ١٩٦٧) اولین نشانه زیر سوال بردن پیروزی ١٩٤٩-١٩٤٨ بود، و مسئولان اسرائیلی آن را به عنوان انگیزه اعلام جنگ به حساب آوردند. حزب بعث سوریه که در سال ١٩٦٣ قدرت را در دست گرفت، درچرخش تندروانه و چپ گرایانه خود از فلسطینی ها پشتیبانی کرده و به نوبه خود با آسیب پذیر ترین عمل انجام شده، به این دلیل که کمتر مورد اقبال جامعه جهانی قرار گرفته بود، مخالفت کرد. این امر حاکمیت اسرائیل بر ناحیه غیرنظامی میان دودولت بود (٢). بعدها، تاریخدانان نتیجه این کار را «سندروم سوری» سیاست نظامی اسحاق رابین نامیدند که در آن زمان رئیس ستاد ارتش بود، یعنی یک سیاست تهاجمی که هدفش حفظ برتری اسرائیل در ناحیه غیرنظامی و واداشتن سوریه به چشم پوشی از حمایت مبارزه مسلحانه فلسطین  بود.

 

شعارهای تبلیغاتی رادیوی ناصر نتیجه معکوس داد

 

در آن زمان، رابین بدنبال جنگ جدیدی میان اعراب و اسرائیل نبود. او فکر میکرد که یک قدرت نمائی ساده همراه با توافق تلویحی واشینگتن برای تحمیل خواست او بر سوریه که مصر تنهایش گذاشته بود، کافی است. برنامه های ستاد فرماندهی اسرائیل بر دکترینی تکیه می کرد که پیکار را سریعا به خاک دشمن بکشاند. این بینشی بود کاملا «تخصصی و فنی» زیرا که خاک اسرائیل برای عملیات دفاعی مناسب نیست. از این امر برداشت می شود که در صورت تسخیر سرزمین های عربی، بدون صلحی کامل استردادی صورت نخواهد گرفت و در هر صورت،  خطوط ترک مخاصمه تغییر خواهند یافت  (البته میشود پیش بینی کرد که در چه جهتی) . رابین و ستاد مشترک در حضور نخست وزیر لوی اشکول، محدوده مورد نظرشان را طوری تعیین کردند که در آینده بتواند امنیت اسرائیل را تضمین کند. لیطانی، دره اردن، کانال سوئز این محدوده را مشخص می کرد. اشکول به جز در مورد لیطانی، زیاد ابراز خوشحالی نکرد و آن هم بخاطر دست رسی به منابع آبی لیطانی بود که در آن موقع نیز مسئله اضطراری تلقی میشد. همگی اطمینان داشتند که چنین برنامه ای در غیاب حمایتی بین المللی غیر قابل تحقق است.

 

در واقع، در سال ١٩٥٦هنگام بحرانی که در پی آن کمپانی کانال سوئز توسط ناصر ملی شد، ایالات متحده آمریکا نشان داد که مراقب گوش به زنگ حفظ وضعیت موجود سرزمین ها است و از ارتش اسرائیل خواسته بود که غزه را ترک نماید. ازآن زمان ببعد، کمک فزاینده آمریکا  منوط به احترام به حفظ وضعیت موجود بوده است. پس مسئله به توانائی ارتش اسرائیل در تسخیر سرزمین های جدید ارتباط نداشته بلکه  به توان دولت در نگهداری و حفظ آن ها مربوط بود.

 

پیش از بحران مه – ژوئن١٩٦٧، اسرائیل دو عملیات نظامی انجام داد. روز ١٣ نوامبر ١٩٦٦، حمله هوائی به روستای سامو واقع در کرانه باختری برای «تنبیه» روستائیان بخاطر کمک شان به الفتح و نبرد هوائی بین اسرائیل و سوریه در هفتم آوریل ١٩٦٧ (که موجب سقوط شش هواپیمای شکاری  میگ توسط هواپیماهای میراژ اسرائیل گشت) جهت تحقیر رژیم سوریه.  عملیات نخست ملک حسین اردن را قانع کرد که اسرائیل به منظور غصب کرانه باختری قصد نابودی پادشاهی اردن را دارد و عملیات دوم بی عملی مصر ناصر را به نمایش گذاشت.

 

نظامیان اسرائیلی با پشتیبانی کم و بیش آشکار دولت بدون آنکه بخواهند تا جنگ پیش روند، از استراتژی تنش استفاده کردند. آنان بدون هیچ تردیدی رژیم بعثی را به آغاز عملیات قاطعانه جدیدی تهدید میکردند. در چنین وضعیتی در روز ١٣ مه ١٩٦٧، اتحاد شوروی دمشق و قاهره را از تهاجم قریب الوقوع ارتش اسرائیل به سوریه آگاه ساخت. نگرانی اتحاد شوروی ظاهرا بر اطلاعات کسب شده متکی بوده و به همین استراتژی تنش تکیه می کرد.  نبود تمرکز نظامی در مرزها چیزی را ثابت نمی کند، اسرائیل توان بسیج  بسیار سریع نیروهایش را داشت.

 

 از ١٤ مه به اینطرف، ارتش مصر در صحرای سینا مستقر شد. میتوان آن را عملیاتی  بازدارنده تلقی کرد.  اما، ناصر برای محو آثار تجاوز ١٩٥٦ ، به بازی های سیاسی اعراب واکنش نشان می داد ، به این صورت که با انزوای اردن، آن کشور را مجبور کرد که با ترک اردوگاه عربستان سعودی به اردوی مصر نزدیک شود. به این منظور او د ر١٥ ماه مه از سربازان کلاه آبی سازمان ملل خواست که مرزهای بین المللی را ترک نمایند.  آن گاه، سازمان ملل تصمیم گرفت که نیروهایش را بطور کامل از سینا و نوار غزه عقب بکشد. زیرا بدون توافق مصر، نیروهای سازمان ملل از نظر حقوقی نیروی اشغالگر تلقی می شدند.

 

اسرائیل با ناتوانی شاهد از کف رفتن یکی از مهم ترین غنائم جنگ ١٩٥٦ بود (٣).  حتی بدتر از آن، روز ١٧ مه، دو هواپیمای شناسائی مصر با پرواز از طریق اردن، بدون این که مورد شناسائی نیروی هوائی اسرائیل قرار گیرند، از فراز نیروگاه اتمی دیمونا گذشتند. این پرواز آسیب پذیری این نیروگاه را که البته با مرز فاصله زیادی داشت، نشان داد. اعتقاد درونی مسئولان اسرائیلی این بود که یک عملیات هوائی «پیش گیرنده»   علیه تجهیزات هسته ای آنها،  با درک  حتی تایید گسترده بین المللی مواجه خواهد شد. این نگرانی تا پایان بحران ادامه یافت و موجب اولین احضار سربازان ذخیره گردید. برنامه اتمی اسرائیل بدون این که تضمینی برای بازدارندگی  آن باشد، عامل اصلی در پیشروی به سوی جنگ  شد.

 

قدم بعدی، بستن تنگه تیران میان خلیج عقبه و دریای سرخ  در روز ٢٢ ماه  مه از سوی ناصر بود که میخواست اوضاع به شرایط پیش از جنگ سوئز بازگردد. رئیس (ناصر) در فکر بود که خطر جنگ را بخرد و تصور میکرد که ارتش او امکان رودرروئی با دشمن را در صورت حمله دارد.. برخی از مسئولان نظامی مصر حتی عملیاتی را در صحرای نگو برای برقراری ارتباط با اردن در سرمی پروراندند ولی ناصرمخالف بود و آن را وتو کرد. او بصورت علنی،اسرائیل، امپریالیسم و «ارتجاع» را در یک کاسه گذاشت. (منظوراو از ارتجاع، پادشاهی های عربستان سعودی و اردن و شاه ایران بودند)

 

با این رویه، ناصر با کم بها دادن به نیروی نظامی دشمن، تصور می کند که اسرائیل هنگامی قادر به حمله است که  از کمک خارجی بهره مند گردد و از سوی دیگر نمی تواند در دو جبهه بجنگد. زیرا او تصور می کرد که هیچ کشور قدرتمند اروپا به او کمک نخواهد کرد و همین طور آمریکا که در جنگ ویتنام گرفتار بود.  مصر امکانات لازم برای بلند پروازی هایش را داشت زیرا از نیروی بازدارنده کافی برای انصراف اسرائیل از هر حمله ای برخوردار بود. رهبر مصر درک نمی کرد  که اسرائیل تنها به پشتیبانی سیاسی  ( و نه شرکت نظامی ) ایالات متحده و امپراطوری بریتانیا نیاز دارد.

 

تبلیغات قاهره علیه اسرائیل، امپریالیسم و ارتجاع پر سر و صدا بود. اولین کشوری که به ناصر پیوست، اردن بود. محبوبیت ناصر در اردن پس از  ٢٢ مه  به اوج خود رسیده بود. در همان زمان، ناصر با تمام حیله گری حسابگرانه اش ، خطرات ناشی از تبلیغات را در نظر نگرفت. برای او سخت بود که به یک موفقیت واقعی ولی محدود بسنده کند. با تمام این ها، رادیوهای ناصر سخنان او را که سنجیده تر بود( او حرفی از عملیات تهاجمی نمی زد)، پوشش می دهند.  رادیو صوت العرب ،  از محوکامل دولت اسرائیل ، نابودی قریب الوقوع آن صحبت می کرد و موسسات عربی دیگر نطق های او را تکرار کردند و غرب از آن نتیجه گرفت که آنان می گویند «یهودیان را به دریا پرت کنید»، جمله ای هرگز بیان نشده بود . اگر ناصر فقط می خواست که  به شرایط پیش از ١٩٥٦ برگردد، دستگاه های تبلیغاتی او از وضعیت پیش از ١٩٤٨سخن می راندند.

 

اسرائیل به اتمام کاری که در جنگ استقلال تحقق نیافت، امیدوار است :

فتح کرانه باختری

 

نظامیان اسرائیل متحیر از حادثه غیر منتظره، دولت خود را به گرفتن ابتکار جنگ حول دادند. سرویس های اطلاعاتی اسرائیل از پیش بینی حوادث آتی ناتوان بودند، زیرا که رهبران مصر دائما تصمیمات غیرمترقبه می گرفتند و گاهی متضاد. اشکول تمایل داشت  از این وضعیت استفاده  دیپلماتیک ببرد. مطبوعات اسرائیل از «هولاکوست جدید» حرف می زدنند و بدین ترتیب جوسازی می کردند که فاجعه ای قریب الوقوع در راه است.

 

تصمیم اعزام آبا ابان وزیرخارجه به پاریس و واشینگتن تصمیم گیری ها را به تاخیر انداخت. ژنرال دوگل اعلام کرد که با هر کس که ابتکار شروع جنگ را بدست گیرد، مخالفت خواهد کرد. لندن و واشینگتن بسته شدن تنگه تیران را بمثابه تجاوز تلقی کردند ولی خواهان جنگ نبودند. دو پایتخت در نظر داشتند یک رزمایش دریائی بین المللی جهت اثبات آزادی تردد در خلیج عقبه براه اندازند و  نام آن را «مسابقه ناوها در دریای سرخ» گذاشته بودند. پرزیدنت لیندن جانسون پیام داد که «اسرائیل تنها نخواهد ماند مگر این که تصمیم بگیرد که تنها برود (٢٦ مه ١٩٦٧) و خواهان فرصتی برای یافتن راه حلی سیاسی شد.

 

اتحاد شوروی هر چند مورد مشاوره واقع نشد، ولی از سیاست ناصر حمایت کرد. کرملین فقط از مصری ها خواست که محتاطانه عمل کرده و در شروع جنگ پیشقدم نشوند.  از نگاه ناصر، همه این تمناها تاکیدی بر قدرت موضع اوست که او را به سمت تداوم تناسب قوای جدید در سینا و بهره گیری حداکثر از شرایط برای بزانو درآوردن «جبهه ارتجاع» سوق داد. عقب گرد اصلا مطرح نبود. این امر برای نیروهای مترقی شکستی به حساب می آمد.  او فکر میکرد که از آن جا که این نیروها در جنگ تبلیغاتی برنده شده اند، مداخله نظامی آمریکا را غیرممکن می سازد زیرا این عمل تمام منطقه را به آتش کشیده و سقوط رژیم های وابسته به غرب را موجب خواهد شد.  تنها باید صبر کرد تا اردن تسلیم شود و در آن صورت عربستان سعودی از او پیروی خواهد کرد . ایران نیزکاملا منزوی می  شود. دیگر، سینا داو اصلی نبوده بلکه سرتاسر شبه جزیره عربستان با همه منابع نفتی اش مطرح می شد.

 

قاهره هر پیشنهاد راه حل سیاسی که آزادی دریانوردی اسرائیل را در خلیج عقبه در بر داشت ، رد کرد. لندن و واشینگتن متوجه شدند که انجام عملی «رزمایش در دریای سرخ» نا ممکن است. آنان با خطر انگیزش بسته شدن کانال سوئز، توقف نفت رسانی و تصمیم دولت های عربی به خارج کردن سپرده های ارزی به لیره استرلینگ مواجه بودند. شق آخر میتوانست موجب سقوط پول انگلستان شود. در نتیجه، ماهیت مسئله تغییر یافت. از آن پس ، مسئله  این بود که کدامیک از دو اردوگاه بر خاورمیانه مسلط شده   و کنترل منابع نفتی و مالی آن را بدست خواهد گرفت (همزمان  جنگ سرد سخت میان غرب و «اردوگاه سوسیالیستی» جریان داشت).  مداخله نظامی حتی نمادین دو قدرت آنگلوساکسون عمدتا به نفع شوروی ها تمام می شد.

 

 سیاست « بازدارنده »  ناصربه خوبی عمل  کرد اما بر کم بها دادن به نیروی نظامی اسرائیل که بسیار نیرومند تر از سال  ١٩٥٦ بود،  تکیه داشت. رهبران مصر با بی مسئولیتی کامل تاثیرات سخنرانی هایشان بر روی  افکار عمومی  غرب و جامعه بین الملل را نادیده گرفتند.  

 

در حالی که نطق های ناصر آتشین تر می شد ،  فرماندهان ارشد نظامی اسرائیل بر فشار خود بر حکومت افزودند.  آریل شارون که فرمانده یک گردان بود، حتی حرف کودتای نظامی را پیش کشید. پیوستن کامل اردن  به جمهوری متحده عربی به حوادث شتاب داد، بویژه که عربستان سعودی مجبور به دنباله روی شد. بنظر می رسید که اسرائیل کاملا در محاصره ائتلاف اعراب قرار دارد. این بدترین کابوس برای استراتژی این کشور بود. در اول ژوئن اشکول مجبور شد کوتاه بیاید. او یک دولت وحدت ملی تشکیل داد. موشه دایان وزیر دفاع گردید و رهبر راست گرایان، مناهیم بگین وزیر بدون کرسی شد. آنان طرفداران شناخته شده گسترش سرزمین ها بودند. فراتر از  موجودیت اسرائیل ، مسئله  آنان به کرسی نشاندن امری بود که جنگ استقلال نتوانسته بود به انجام برساند،  عمدتا فتح سرزمین های کرانه باختری.

 

دولت آمریکا با از دست دادن امید حصول به راه حل سیاسی، آماده شد در ضمن متمایزکردن  برای حفظ آبرو پیش اعراب، دستان اسرائیل را آزاد بگذارد .  روز ٣١ مه،  مییر آمیت رئیس موساد [سرویس های اطلاعاتی اسرائیل ] برای بحث درباره شرایط وارد واشینگتن شد. روز بعد، او با رابرت مک نامارا وزیر دفاع  و رئیس سازمان سیا ملاقات کرد. او میدانست که با چه زبانی با آمریکائیان صحبت باید کرد و خود را با «تئوری دومینو»ی آمریکا در خاورمیانه  تطبیق داد. به این معنی که اگر ناصر در این مرحله برنده شود، تمام منطقه تا مرزهای اتحاد شوروی  به سلطه اعراب در خواهد آمد. اسرائیل به تعهد آمریکا در طولانی مدت و حمایت [حفاظت] فوری در صورت مداخله احتمالی شوروی نیاز دارد. مخاطبان او به روشنی نشان دادند که با این تحلیل موافق اند.

 

برای خلاصی عربستان سعودی، واشینگتن تلویحا به اسرائیل اجازه ورود در جنگ را داد.

 

در اولین روزهای ژوئن، این پیام از طریق چندین مجرا منتقل شد. روز سوم ژوئن دین راسک، وزیر خارجه آمریکا در بخشنامه ای که به تمام سفارتخانه های امریکا در جهان عرب مخابره شد، موضع دولت را تشریح کرد. در مقابل روانشناسی «جنگ مقدس» اعراب، و معادل اسرائیلی آن «روانشناسی آخر دنیا» جائی برای راه حل منطقی وجود ندارد. آمریکا نمی تواند بیش از این اسرائیل را نسبت به آن چه این کشور دفاع از منافع حیاتی اش می نامد، به «خویشتن داری» دعوت کند.  اعراب همچون اسرائیلی ها به تقدیر تسلیحات اطمینان دارند. پس در این میان، یک نفر در محاسبه خطای بزرگی کرده است.

 

روز ٤ ژوئن، والتر روستو مشاور رئیس جمهوری آمریکا در یادداشتی آینده را پیش بینی کرد.او تمام احتیاط های لازم سخنوری را بکار بست تا جنگ و پیروزی اسرائیل را به عنوان فرضیه مطرح سازد. اعراب میانه رو یعنی بالقوه کلیه اعرابی که از توسعه قدرت ناصر هراس داشتند، بیشتر ترجیح می دادند که او از اسرائیل شکست بخورد تا نیروهای خارجی. در آنصورت شرایط جدیدی پیش خواهد آمد. میانه روی در خاورمیانه مستقر شده و دولت ها بر رشد اقتصادی، یعنی همکاری منطقه ای تکیه خواهند کرد.  علاوه بر آن، اگر اسرائیل راه حلی برای پناهندگان فلسطینی بیابد، آن کشور به عنوان بخش لاینفک منطقه پذیرفته خواهد شد. ما با یک مرحله تاریخی تغییر شکل منطقه روبرو بودیم. اسرائیل که تمام تضمین های لازم را  از امریکا گرفته بود، نیازی به انتظار نداشت. در چهارم ژوئن ١٩٦٧، دولت تصمیم نهائی را گرفت.

 

جنگ ژوئن ١٩٦٧ از اشتباهات محاسبه کلیه کشورهای درگیر زاده شد. در مدارک بدست آمده، واژه اشتباه  بارها بکار رفته است. ابهامات حقوقی موجود در مصالحه  ١٩٥٦ مربوط به   آزادی تردد در خلیج عقبه و تنگه تیران تعیین انگیزه و آغاز کننده  جنگ را مشکل کرده است . یعنی طرفی که محاصره را تحمیل  کرده  و یا  طرفی که  اولین گلوله را شلیک می کند؟ در طرف اعراب، جنگ سرد میان جمهوری متحده عربی و عربستان سعودی بیش از کشمکش اسرائیل-اعراب موتور  وقایع بود،  کشورهای عرب با حرافی ها و رفتارشان، در افکار عمومی جهانی خود را در بدترین شرایط قرار دادند.

 

نزدیکی نظامی اسرائیل- آمریکا که در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی شروع شده بود، تند تر شدن مواضع را تسریع کرد و در این منظر، بطور تحسین آمیزی  افاظی بی اعتبار سازی   را با همسان کردن امپریالیسم، ارتجاع و صهیونیسم ، بکار گرفت. برای نجات عربستان سعودی بود که آمریکا تلویحا به اسرائیل اجازه ورود در جنگ را داد.  کسانی که در واشینگتن –از همان زمان - «نوعی خاورمیانه جدید» طرح می کردند، در چارچوب تغییر رژیم ها و با احترام به تمامیت ارضی دولت های موجود به آن دست می زنند.  بدین ترتیب، آنان به گفتار های مترقی عرب حق می دهند که همواره این نوع توطئه های غربی را تقبیح کرده اند. اما آنان نسبت به توانشان در برقراری  نظم در سرزمینی پس ازاشغال نظامی توهم دارند.

 

اگر چه در اوایل سال ١٩٦٧، توسعه قلمرو در دستور کار قرار نداشت، اسرائیل از نظر حقوقی از کل خاک فلسطین تحت قیمومت هرگز چشم نپوشیده است.  برخی افراد هنوز آن را تکرار می کنند. بسیاری همواره به آن فکر می کنند. هیچکس نمیخواهد بپذیرد که تولد دوباره سیاسی فلسطین که توسط جنگ شتاب یافت، بطور ناگزیری کشمکش را به بعد نخستین آن برخواهد گرداند، یعنی مبارزه دو ملت برای سرزمین مقدس.

 

----------- 

عنوان اصلی مقاله: Erreurs tactiques, choc de stratégies

 

----------- 

پاورقی ها:

١ – جمهوری متحده عربی در سال ١٩٥٨ از ادغام مصر و سوریه ایجاد شد. یک کودتای نظامی در سوریه در سال ١٩٦١به این تجربه پایان داد. اما مصر همچنان این نام را تا سال ١٩٧١ حفظ کرد.

 

٢ – در ٢٠ ژوئیه ١٩٤٩ میان اسرائیل و سوریه، پیمان ترک مخاصمه امضا شد و در مرز میان دو کشور،  دو حوزه را به عنوان منطقه غیرنظامی اعلام کرد. مسئله حاکمیت بر این حوره ها هنوز معلق مانده است.

 

٣ – پس از خاتمه جنگ ١٩٥٦، ناظران سازمان ملل متحد، در غزه و شرم الشیخ مستقر شده و آزادی تردد در خلیج عقبه  (از جمله به سوی بندر ایلات) را تضمین می کنند.

 

----------- 

 

لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٧ .

ترجمه بهروز عارفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جنگ شش روزه

 

ضربه روحی شکست بر نسلی از اعراب

 

بسمه کودمانی درویش Basma Kodmani Darwish

مدیر Arab Reform Initiative در پاریس، مولف کتابهای زیر:

La Diaspora Palestinienne, PUF, Paris, ١٩٩٧;

The Danger of Political exclusion. Egypt's islamist problem, Carnegie Papeers,n°٦٣, Washingtion, October ٢٠٠٥.

 

تلاشی ارتش های مصر، سوریه و اردن در برابر اسرائیل، پیش از همه شکست سیاسی نسلی بود که بر رشد اتحاد عربی و سوسیالیسم دل بسته بود. جوامعی که گیج و سرگردان شده بودند به مذهب رو کردند . از آن جاکه هیئت های حاکمه  ناقابل و خودکامه، جز تداوم قدرت خود به هر قیمتی که شده، هدف دیگری ندارند، شاهد ظهور ناگهانی جنبش های اسلامیستی بسیار نیرومندی هستیم.

 

 

اگر چه جنگ ١٩٦٧ به طور نسبی قربانیان کمی داشت، مصر با دادن ده هزار کشته بیشترین بها را پرداخت. هر کدام از کشورهای سوریه و اردن کمتر از ٥ هزار تلفات دادند. با وجود این، اعراب ترجیح می دادند که کشته های بیشتری بدهند تا سرزمین ها و حیثیت شان را. شکست در برابر اسرائیل و نیز بوِیژه تفسیر بی پرده مقاصد والای دولت عربی مترقی، ناسیونالیست (ملی گرا) و تجدد طلب که ناصریسم و بعثیسم (١) جلوه آن و ایجاد جمهوری متحده عربی بین مصر و سوریه(١٩٦١ – ١٩٥٨) نقطه اوج آن بود، با  نکس (با فتح نون) به معنی «واژگونی»  توضیح داده می شود . در طول تقریبا دو دهه از ١٩٥٠ تا ١٩٦٧، اعراب در پی فرصت دیگری  بودند که نکبه (فاجعه) یعنی از دست دادن فلسطین را در سال های ١٩٤٩ -١٩٤٨« ترمیم» کنند. هنگامی که در اسرائیل گفتمان مربوط به برگشت ناپذیری فتح سرزمین ها رشد می کرد و با تاثیر گیری از آن، صحنه سیاسی صف بندی جدیدی می یافت، برگشت ناپذیری دولت یهود به واقعیت بدل می شد (٢).

 

این شکست بر کنش و حتی ارزش های جوامع عرب تاثیر ژرفی گذاشت. در این جامعه ها، بهای جان انسان ها کاهش یافت. به یقین، غم و اندوه  یک خانواده در سوگ فرزندش از قبل  کمتر نیست ولی این جوامع خود را درگیر در جنگی مشروع می دانند که درد و رنج،  پاره ای از آن است. در این دوره بود که تجلیل از مرگ ( شهید پروری)  پدیدار شد، در ابتدا ، جنبش فدائیان فلسطین برای خاک خود و حفظ هویت ملی ایثار کردند و سپس جنبش های اسلام گرا ضمن تقدیس، از آن بهره برداری نمودند.

 

پیش از هر چیز، جنگ ١٩٦٧ نقطه عطفی سیاسی در منطقه است. از یک طرف، در مجرای «فلسطینی شدن» کشمکش اسرائیل- اعراب و از سوی دیگر با تاکید بر معیار های  مذهبی. برای نخستین بار پس از ١٩٤٨، مطالبات فلسطینی ها از سوی رهبران فلسطینی طرح گردید. سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف –PLO) که در سال ١٩٦٤ ایجاد شد ،  بزودی از طرف جامعه عرب به مثابه تنها نماینده خلق فلسطین شناخته شد. در اواخر سال های ١٩٦٠، ساف مقاومت مسلحانه را شروع کرد، اما بتدریج کشورهائی که پایگاه عملیاتی ساف بودند، بر روی این سازمان بسته شدند. آن گاه ساف به روش های بدیل مقاومت روی آورد. پس از حذف سازمان در اردن در سال های ١٩٧١ -١٩٧٠، ساف به عملیات تروریستی بین المللی دست زد که در حکم ابزار کلیدی استراتژی آن سازمان بود. سازمان در سال های ١٩٨٠ کاملا تروریسم را کنار گذاشت. اولین بار است که گروه های مسلح غیر دولتی که حملات خود را به خارج از مرزها کشانده اند، در صحنه مبارزه حاضر می شوند. این گروه ها علاوه بر اسرائیل، با هیئت های حاکمه کشورهای عرب که مقر عملیات شان است، مواجه میشوند.

 

در مرحله دوم، شاهد نقطه عطفی در روابط میان سیاست و مذهب و و دست یازی  شیوخ بزرگ مسلمان به بخش بزرگی از افکار عمومی هستیم. از همان فردای شکست، و در پی تظاهرات بزرگی که خواستار بازگشت جمال عبدالناصر پس از استعفا(٣)  به قدرت بود، وی به فکر استفاده از زعمای مذهبی افتاد. و حمایت آنها را به دست آورد. شیخ محمد متلی شعراوی، محبوب ترین رهبر مذهبی مصر، در مراسم نماز جمعه پس از شکست اعلام کرد: « از خداوند  به خاطر شکست تکان دهنده ای که موجب بیداری ملت شده سپاس گزارم . آنها می فهمند که با کنارگذاشین مذهب از امور همگانی به راه خطا رفته اند»

 

هیئت حاکمه ابزاری کردن مذهب را وسیله ای برای بازسازی حقانیت از دست رفته اش قرار داد و مطمئن بود که قادر به کنترل روحانیان خواهد شد. ناصر شیخ شعراوی را به مقام واعظ حزب واحد منصوب کرد. معهذا، خیلی زود به خطرات آن پی برده و در صدد محدودساختن نفوذ او بر آمد.

 

«شکر خدا کن که شکست ملت را بیدار کرد»

 

هنگامی که در سال ١٩٧٠ انور السادات جانشین ناصر گردید، استراتژی انطباق را می گزیند. تبانی میان دو قوه برقرار شده و این مصالحه به منظور کرخت کردن مردم و جلوگیری از چالش نظم موجود، عمیق تر  نیز شده است. با وجود این، مقامات مذهبی استقلال پیشه کردند و نسبت به تسخیر دل ها و وجدان ها اطمینان داشتند. آنان بر فضای عمومی مسلط شدند،  نظیر فرهنگ، امور اجتماعی، رسانه ها، ارتباط با دیگران از مسیحیان مجاور گرفته تا غربی های دورتر اما تهدید کننده تر. رشد چشمگیر آنان (الازهر در مصر، زعمای وهابی در عربستان) از آنان قطب بدیلی می سازد که قادر به سامان دهی زندگی جامعه و معنی بخشیدن به حیات جمعی است . آنان با امکانات مالی شان، قادر به عرضه خدمات اجتماعی به جماعت نیازمند گشتند.

 

فزون بر آن، بنیاد مذهبی حتی پیش از گسترش جنبش های تندرو منسوب به اسلام، مسئله فلسطین را همراه با تقدیس آن در مرکز مسائل هویتی قرار می داد.  او همچنین مسئله فلسطین و  رودرروئی ملی و سرزمینی را بصورت مخاصمه  آشتی ناپذیر یهودی – اسلامی بیان میکرد. ذکر این مطلب که اسلامیسم پاسخی به ایجاد دولت یهود بر پایه ای مذهبی است، قرائت نادرستی از گذشته می باشد. بین سال های ١٩٤٨ و ١٩٦٧، اسرائیل نمودی از تحقق طرح ملی گرائی به شمار می رفت که ناسیونالیسم عربی و فلسطینی به مخالفت با آن برخاستند. اما شکست حاکمیت ناصری و بعثی در سال ١٩٦٧، آن ها را از قدرت ارائه شمائی برای قرائت کشمکش محروم ساخت. تاریخ تحت نفوذ بنیادهای مذهبی رقم زده شد. امروز نسل های پس از ١٩٦٧ – که اکثریت بسیار بزرگ جمعیت را تشکیل می دهند – تاریخی انباشته از گفتار سیاسی را می آموزند. این گفتار همچنین به محض انحراف از تقوا و صراط مستقیم در پیش آنان احساس گناه بر می انگیزد.

 

در مدت چهار دهه، گسست میان جوامع عرب و قدرت های حاکم عمیق تر شد. از این پس، محافل  مذهبی سرپرستی وجدان ها را به عهده گرفت و رتق و فتق دل افسردگی ها و آمال های سیاسی  به جنبش های اسلامیستی  واگذار گردید. این جنبش ها به دو جناح عمده قانون طلب و «انقلابی» تقسیم شدند.

 

مصر همواره کانون جهت گیری های ایدئولوژیکی بود و جریانی که سرتاسر منطقه را باخود برد، نیزدر این منطقه به راه افتاد. مجاورت دشمن اسرائیلی بر ننگ شکست ١٩٦٧ افزود، زیرا نیروهای اسرائیلی در کرانه شرقی کانال سوئز و بلندی های جولان در فاصله ای کمتر از صد کیلومتر با دمشق جبهه گرفته بودند. اخوان المسلمین با کنار گذاشتن نظریات سید قطب (٤) و با نفی خشونت ، استراتژی فتح تدریجی جامعه را از طریق ترویج خزنده آئین شان در پیش گرفتند. اگرچه آنان همچنان همگان را  به جهاد علیه نیروی اشغالگر (اسرائیل یا حضور نظامی بیگانگان) دعوت می  کردند  ، بطور روشن با تندروهائی مرزبندی نمودند که جنگ علیه بی دینان در راه خدا را، چه در داخل و چه در خارج از کشور مطرح می کردند .

 

برعکس، جنبش جماعت اسلامی که طالب راه اندازی عملیات قهرآمیز بود، موجودیت خود را اعلام کرد. آنان جنبش اخوان المسلمین را ترک کرده و عملیات خود را در سه جهت سازماندهی کردند (٥). ابتدا، برای تسخیر جوانان در دانشگاه ها و در دبیرستان های معتبر نفوذ کرده و از میان فرزندان خانواده های بزرگ بورژوای دمشق، امان، قاهره، اسکندریه و خارطوم به عضو گیری پرداختند. اسلامیسم تندرو که قبل از همه جنبشی روشنفکری و سیاسی است، هرگز تیول طبقات مستمند نبود. رهبران این جنبش همچون رهبران جماعت از سال ١٩٦٧ و نظیر سران القاعده بعد ها، روشنفکران بورژوازی تحصیلکرده و مرفه بودند.

 

سپس آنان کارزاری برای گسترش حجاب براه انداختند. این امر را چگونه توجیه کردند؟ برای مقابله با «تجاوز» به خاک اسلام، اسلامیست ها دلبستگی وسواسانه ای نسبت به مقوله احترام و تقوا نشان می دهند که زنان زبان رسالت و وظیفه هدایتش را دارند.  از آنجائی که حکومت ها قادر به نجات آنها نیستند، جامعه و زنان باید خود مستقیما آن را بدوش گیرند.

 

بالاخره، سومین وهله از استراتژی «جماعت» تمرینات بدنی و ورزش است. با حرکت از نیت خیرخواهانه بهداشت زندگی و تن سالم، رزمجویان آگاهی قبلی دارند که بدین ترتیب با آمادگی عملی به عملیات مسلحانه در راه تصادم با قدرت حاکم قدم بر میدارند.

 

در قدم نخست، اخوان المسلمین مصر که رهبری اش در اثر سرکوب شدید سال های ١٩٦٦ – ١٩٦٥، از هم پاشیده  بود و  ، سرکرده های آن ، اعدام یا به زندان های طولانی محکوم شده بودند، در شیفتگی جوانان نسبت به تزهای «جماعت» وسیله مناسبی برای تجدید سازمان و پر کردن صفوف خود یافتند. اما، جوانان خشمگین خواهان جنگ بودند و اخوان راه مسالمت آمیز را انتخاب کرد و هیچگاه از آن منحرف نشد.

 

هنگام وقوع هر بحران بزرگی، وضعیت مشابهی رخ داد. سرکوب خونین اخوان المسلمین در سوریه در شهر حما در سال ١٩٨٢، تعقیب خشونت بار جماعت اسلامیه در مصر در سال های ١٩٩٢ -١٩٨٨ بدنیال سوءقصد به جان غیرنظامیان و جهانگردان؛ دهه سیاه ١٩٩٠ در الجزایر؛ ١١ سپتامبر... همه این بحران ها واکنش های معکوس برانگیخت. جناح (اکثریت) دست از خشونت یا مبارزه مخفی برداشت و به سوی فعالیت قانونی و میانه روی روی آورد. در صورتی که جناح اقلیت قاطع تر شده و خشونت جهادی را برگزید که غالبا با مهاجرت همراه بود.

 

با گذشت زمان، گفتار میانه روانه و روش های قانون گرا موثر بودنش را ازنقطه نظر سیاسی نشان داد. بر محبوبیت صاحبان این گفتارها نیز افزوده شد.  به علاوه قدرت های سیاسی که فقط به استفاده از سرویس های امنیتی موسوم به «مخابرات» اتکا می کنند، با بازکردن حساب روی اسلام گرایان میانه رو در عربستان سعودی، مصر و اردن و مراکش، کوشیدند تا با افراطیون در مورد طرحی جزمی در جهت خنثی کردن جاذبه آنان بر روی جوانان و بی اعتباری خشونت مجادله نمایند.

 

این تجربه قانع کننده بود، زیرا وزنه گروه های مسلح چه در مصر چه در الجزایر کاهش یافت. اما اسلامیسم به مثابه روش تفکر و نمونه جامعه از طریق میانه روها و نهادهای مذهبی در حال جا افتادن بود و این امر با رشد محافظه کاری و تضعیف آزادی ها همراه گشت.

شکست ١٩٦٧ همچنین موجب سقوط هیئت حاکمه در سوریه، عراق، سودان و لیبی گردید. اما این آخرین تکان هایی بود که در این زمینه رخ داد، درحالی که پس از سال ١٩٤٨، عدم ثبات سیاسی بخشی از چشم انداز خاورمیانه بود . این منطقه شاهد کودتاهای پی در پی بود. از نزدیک به چهل سال، همان رهبران (یا پسران آن ها) با قدرت بر اریکه حکومت تکیه کرده اند (٦). (به گاهنامه ضمیمه مراجعه کنید)

 

در سال ١٩٧٣، شاهد جهشی بودیم که همچون نمونه ای در تخیلات عرب باقی مانده است. جنگی که قاهره و دمشق در ماه اکتبر براه انداختند بطور موقتی این احساس را تداعی کرد که میتوان تحقیر ١٩٦٧ را شست و تناسب قوا را معکوس کرد. ابتدا در زمینه استراتژیکی، از بسیج همگانی منابع نظامی و نفتی چنین بر می آ مد که در فقدان اتحاد، نوعی همبستگی عربی وجود دارد که قادر است به مطالبات ضعیف تر و پیش از همه فلسطینی سنگینی بخشد. در زمینه سیاسی، جهان عرب با صدای واحد سخن می گفت و مطالبات یک پارچه طرح می کرد . بالاخره، در زمینه اقتصادی، درآمد ناگهانی که به کشورهای نفت خیز سرازیر شد، روزنه امیدی بود که جوامع مربوطه به برکت  توزیع  ثروت توسط حکومت ها، از آن بهره مند شدند.

 

در سال١٩٧٣، شاهد جهشی بودیم که در حافظه اعراب ماندنی است.

 

این امیدها توهماتی بیش نبودند. در زمینه نظامی، جنگ هیچ بهبودی ببار نیاورد و نتیجه مساوی بود. نوبت مذاکرات و مصالحه حتی پیش از مخاصمه تعیین شده بود. ارتش مصر پس از عبور موفقیت آمیز از کانال سوئز بنابر دستور سیاسی متوقف شد. سادات تنها میخواست که خطوط آتش بس ١٩٦٧ که به سود موقعیت اسرائیلی ها بود، تکان بخورد. اسرائیل دچار هراس شد ولی بسیار زود و پیش از دادن هرتضمینی در جهت استرداد سرزمین های اشغال شده در ١٩٦٧، اطمینان خاطر یافت. مصر و عربستان سعودی به عنوان سرکرده خیلی زود نشان دادند که همبستگی عرب نسبت مستقیم با پشتیبانی و کمک آمریکا دارد. بالاخره، ثروت ناگهانی که نصیب دولت های نفت خیز گردید و کشورهای عربی دیگر نیز از آن بهره مند شدند – از جمله از طریق بازگشت درآمد انبوه کارگران مهاجر از کشورهای خلیج – با افزایش بی سابقه فساد، زد وبندهای انگلی همراه بود.  نفت قدرت های حاکم را منسجم و ثروتمند کرد . هدفی که کشورهای مصرف کننده بدنبالش بودند. در جائی که سرویس های امنیتی و نظارت بر مردم کامل تر و مجهز تر می شد، چهره دولت پلیسی در مقابل بازار وسوسه انگیزی که این دول عرضه میکردند، کم رنگ جلوه کرد. نفوذ آنان بر جامعه با فراخواندن نخبگان قدیمی - «غنی تر شوید» - و از طریق ایجاد یک بورژوازی  دولتی نوین تقویت شد. بدین ترتیب هیئت حاکمه امکان یافت که اصلاحات صوری  ( از جمله چند حزبی ظاهری) برای ترمیم اندک وجهه خود به عمل آوردند.

 

پانزده سال بعد، مشاهده میشود که دهه «طفره» (ثروت بادآورده) به بهبود کیفیت زندگی مردم منجر نشد و این ثروت بصورتی نابخشودنی به هدر رفت، همان طوری که در الجزایر شاهدش بودیم. کشورهای خلیج [فارس] بتدریج کارگران آسیائی را جانشین نیروی کار اعراب کردند و افق را بر روی صدها هزار جوان که در موطن خودمحکوم به بیکاری بودند، بستند.

 

در چنین چشم اندازی، کشمکش اسرائیل- فلسطین چه وزنه ای داشته و دارد؟ آیا مسئله مرکزی است؟ آیا حل این مناقشه کلید توسعه در منطقه است؟ در آمریکا و بویژه در اروپا چنین نمی اندیشند. باید گفت که این ترجیع بند به سختی ضعیف است و بنظر می رسد که از اواخر سال های ١٩٧٠  بر خلاف تحولات منطقه، جایگاه منفی داشته است. درآن عصر، پرزیدنت سادات تصمیم گرفت که سمت گیری ها، اولویت ها و اتحادها را قاطعانه تغییر دهد تا بتواند سینا را باز پس گیرد. او در این راستا، مشاوران شوروی رااخراج کرد و آمریکائیان را وارد مصر نمود. او با پشت کردن به فلسطینی ها، صلحی جداگانه  درکمپ دیوید در سال ١٩٧٨ با اسرائیل منعقد ساخت. کشورهای عربی با قاهره قطع رابطه نمودند و بدین ترتیب از سردستگی مصر که چندین دهه ادامه داشت، بی نصیب ماندند.

 

بموازات آن، رشد چشمگیر توان عربستان سعودی و کشورهای خلیج و تشعشع مالی آنان با ارزش های مذهبی مصرفی و توجه و حتی سپاس و قدرشناسی نسبت به قدرت های آنگلوساکسون همراه بود. که این کشورها را در تکیه زدن بر اریکه قدرت یاری کرد و یا حتی برخی را در سرزمین هائی که به خاطر آن ها تکه تکه کرده بود، به تاج و تخت رسانده بود.

 

در حالی که مصر به «مصریت» خویش می بالید، نخبگان خلیج خواستار بنیان گذاری آینده ملی و امنیت شبه جزیره عربی بودند و این روند نمی توانست بدون نوعی احساس شوینیستی ، مدیون نبودن به «آرمان عربی» به ثمر رسد، احساسی که آنان خود را تنها حافظش تلقی می کردند. اولویت اردن، دفاع از سرزمین و تمامیت خود با خلاصی از مقاومت فلسطین بود. سوریه، در عملی مشابه در سال ١٩٧٦ در لبنان مداخله کرد و با حملات  خود در جهت  کاهش توان سازمان آزادی بخش فلسطین تلاش کرد. این روش ها با سخن پراکنی ملی گرائی که همچنان دست نخورده نگهداشته بود، در تضاد بود.

 

در آمریکا و اغلب در اروپا، دیگر اعتقادی به محوری بودن کشمکش اسرائیلی – فلسطینی نیست.

 

انقلاب اسلامی ایران در سال های ١٩٧٩ -١٩٧٨ و جنگ ٨ ساله صدام حسین علیه این کشور، محور دیگری برای تنش ها را پدیدار ساخت. این حوادث بمراتب بیشتر از کشمکش با اسرائیل تلفات مرگ بار داشت. در اثر این حوادث، کشمکش اسرائیل – اعراب نقش محوری و مرکزی خود را از دست داد. توانائی عراق به تغییر توازن در منطقه با بسیج همه منابع کشور جهت مقابله وسواسانه با تهدید شیعه گری در داخل کشور و در رقابت با همسایه ایرانی به هدر رفت. تصمیم صدام حسین  برای اشغال کویت در ١٩٩٠، به همه امیدها که گویا قدرت عراق می تواند علیه اسرائیل کارآمد باشد، خاتمه داد. بدین صورت پس از مصر، دومین کشور قدرتمند عربی از معادلات استراتژیکی اسرائیل – اعراب خارج شد.

 

اگر شکست ١٩٦٧ و در پی آن ، نزدیکی مصر با عربستان سعودی به جنگ سرد عربی میان «کشورهای پیشرو» متحد شوروی و «کشورهای ارتجاعی» متحد آمریکا خاتمه داد ( به مقاله هانری لارنس، «خطاهای تاکتیکی، برخورد استراتژی ها» در همین شماره لوموند دیپلماتیک توجه کنید)، هیچ نظام امنیتی منطقه ای که به مدیریت بحران ها و حل و فصل مناقشات قادر باشد، بوجود نیامد. حتی مفهوم جهان عرب جایگاه خود را از دست میداد و اغلب به جای آن از اصطلاح «کوچه و خیابان عرب» استفاده می شد که تحت تاثیر احساسات همگانی در غلیان بود ولی اساسا ناتوان.

 

فقدان دموکراسی جامعه ها را از بحث دموکراتیک محروم ساخته است.

 

موضوع «مرکزیت» کشمکش به حکومت های فعلی امکان داد که قدرت  را بدست گیرند و هزینه های سرسام آور تسلیحاتی و توسعه شاخه های مختلف سرویس های امنیتی خود را با استفاده از سخنوری ملی گرایانه توجیه نمایند. با وجود این، با اطمینان میتوان گفت که نمیتوان خشونت این رژیم ها علیه جوامع خود و سلطه آن ها بر همه زمینه های زندگی عمومی را با کشمکش فلسطین توضیح داد. همچنین، کشمکش فلسطین، هدایت نادرست، خودکامگی فساد، رفتار خشن رهبران با شهروندان را توجیه نمی کند.

 

اما اگر رهبران از ضرورت مبارزه با اسرائیل با چنین اثر بخشی استفاده می کنند، به این جهت است  که این کشمکش وجدان جمعی اعراب را شکل داده است. محوری بودن کشمکش در همین جاست: رابطه با اسرائیل، داوری افکار عمومی را نسبت به هر قدرت خارجی، سمت و سو وگفتارهای متفاوت نیروهای سیاسی را مشخص می کند. برای خلق های منطقه، باید بطور خستگی ناپذیری بهترین چارچوب [اسلامی یا عربی] را جستجو کرد تا بتواند به بهبود مواضع اعراب نسبت به اسرائیل بیانجامد. آنان هر پیکاری را که هدفش مخالفت با دولت یهود نباشد ، رد میکنند و نسبت به شرکت در مبارزه ای که توان آنان را از این هدف منحرف سازد و در نتیجه «ضد میهن پرستانه» باشد، تردید دارند. دلیل جاذبه جنبش هایی که استراتژی جدیدی علیه اسرائیل طرح میکنند، از حماس تا حزب الله و حتی تا وسوسه پوچ گرایانه برخی در تشویق عملیات القاعده، همین امر است. اگر کشمکش عناصر تشکیل دهنده استراتژیکی منطقه ای را دیگر سامان نمی دهد، ولی دست کم نحوه عملکرد ها را تعیین می کند. رهبران برای تدفین آن کوشیده اند. اما هیولای خفته بطور حتمی برای تهاجم برخواهد گشت.

 

در نتیجه، شکست و هزیمت  جنگ شش روزه بر یک نسل اثر روحی گذاشت. همان احساسی که فرانسویان بیست ساله هنگام فروپاشی ١٩٤٠ داشتند. این نسل مبهوت در شکست متحد شد،  نسلی «  دلسرد  » (٧) .  پیشینیان آنان تقدیر خود را به دیگران سپرده بودند؛ یاس آنان وحشتناک بود. اما برای کسانی که پا به دوران بلوغ می گذاشتند، وضعیت سخت تر بود: آنان مجبور بودند که با حرکت از واقعیتی فلج کننده، آینده خود را بسازند. جو حاکم بر محیط اعراب تغییر کرده بود.  اعراب جنگ را باخته و سرزمین های متعددی را ازدست داده بودند. اکنون می بایست اسرائیل را در مرزهای ژوئن ١٩٦٧ که جهانیان به رسمیت می شناختند، پذیرفت. به امید اینکه در مقابل حرکت های خیرخواهانه ای که آن کشور خواستارش بود، به آن مرزها قانع شود.

 

از نظر معنوی، وضعیت این نسل در  زمان های مختلف، متفاوت بود. چشم این نسل بر روی جهان بازتر شد. آنان به این امر آگاهند که روزهای خوشی را که جوامع شان در آن، آینده ای جمعی در پیش داشتند، پشت سر گذاشته اند. چشم انداز آینده نگران کننده و افق تاریک است؛ نمی شود در گذشته به دنبال تعقل گشت. از نگاه بسیاری، بیش از حافظه، اسطوره است که تسکین می دهد. فرهنگ سیاسی این نسل های عرب پس از ١٩٦٧، ضد امپریالیستی، ناسیونالیستی یا اسلامیستی بر زمینه جنگ تکوین یافت.  وجدان آنان را  خطوط آتش بس ١٢ ژوئن احاطه کرده بود. اسرائیل مرزهای نظامی و استراتژیکی را تغییر داده و سپس با تداوم اشغال، واقعیت های اقتصادی و انسانی را نیز متحول کرد.

 

فلسطینیان برای رودرروئی با مخمصه های کشورهای عربی، به شجاعت زیادی نیازمند بودند. شهامت مبازره برای سازماندهی مقاومت از یک طرف و هشیاری و روشن بینی از سوی دیگر، برای آگاه ماندن باید از عملیات نظامی دیر یا زود برای براه انداختن مذاکرات ابزاری ساخت و امتیازاتی نیز داد. یاسر عرفات و یارانش از اوایل سال های ١٩٧٠ این امر را می دانستند، ولی بر عکس، رهبران دولت های عربی، آنان هرگز تک روی را برای تحمیل خواست خود از طریق زور، انتخاب نکردند. آنان همواره در جستجوی تبادل نظر میان سازمان های فلسطینی، اجماع و در یک کلمه وابستگی به  الزامات دموکراتیک بودند. انتخابات ژانویه ٢٠٠٦ که حماس را به حکومت رساند، این امر را یک بار دیگر نشان داد، همچنین تلاش های دو طرف برای تشکیل حکومت اتحاد ملی شکننده وتا کنون از استقرار نظم ناتوان بوده است. همان طوری که درگیری های کنونی نشان می دهد. اما رئیس تشکیلات خودمختار محمود عباس تشکیل حکومت اتحاد ملی را به دست گرفتن اوضاع از طریق زور ترجیح داد.

 

فقدان دموکراسی در بقیه جهان عرب، این جوامع را از فضای بحث و نظام مشارکت محروم کرده است.   در شرائطی که رهبران این کشورها  مردم را به حال خود رها کرده  و سعی در مذاکره  برای صلح – صلحی برای خود – دارند نخبگان روشنفکر در غیاب حکومت هائی که چیز زیادی از آنها انتظار نمی  رود مترصد ند که به تنهائی در این مورد فکر کنند و در جستجوی راه حل هائی برای مشکلات نگران کننده روزمره خود باشند . آیا این وضع یاس آور است؟ آنان عمدتا ضعف را پذیرفتند ولی  در جستجوی روش های بدیل برای سازماندهی اجتماعی پرداختند.

 

جهان عرب قادر نشد که در مورد گذشته که پل والری [نویسنده و شاعر نامی فرانسه] آن را « بلای قوه ادراک» نامیده بود، بحث و مجادله کند. و یا در درجه ای ضعیف تر، از آن بگذرد. در مدت چهل سال، ناسیونالیسم فلسطینی استراتژی، رهبری، گفتار و مواضع خود را تغییر داد اما  اشغال طولانی اجتناب ناپذیری خود را تحمیل کرد.

 

هنری کسینجر که روزی خطابه معروف «خداحافظ ساف» *  را سر داده بود، دیگر برای استقبال از حماس حضور نداشت. برای نسلی که داغ این جنگ را بر تن خود داشتند، حل مسئله فلسطین، شرط گریز ناپذیر و نیروی محرکه جهت برنامه ریزی بی دغدغه برای آینده است. با شکستن این طلسم است که مقابله با حکومت های موجود و ترویج دموکراسی و آزادی ها بدون متهم شدن به خیانت به آرمان بزرگ میسر خواهد شد. همچنین با چنین شرایطی است که میتوان وزنه ارتش ها و سرویس های امنیتی را در زندگی جامعه ها به داوری گذاشت؛ و همچنین با این امر است که می توان اندیشه واحد اسلامیستی  را زیر سوال برده و روابط قابل اعتماد تری با خارج و بویژه با غرب برقرار کرد.

 

 

 

 

 

 

 ---------- 

عنوان اصلی مقاله: Une génération arabe traumatisée par la défaite

 

Bye Bye PLO *

 

پاورقی ها:

١ – جمال عبدالناصر (١٩٧٠ – ١٩١٨) در سال ١٩٥٢ همراه با «افسران آزاد» قدرت را در مصر در دست گرفت. او حماسه سرای اتحاد اعراب گردید. حزب بعث (نوزائی) در سال ١٩٤٧ بر پایه شعار «اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» تاسیس شد. این حزب در محیط نظامیان و اقشار میانی نفوذ داشت. حزب بعث با برخورداری از شعباتی در همه کشورهای عربی، توانست در سال های ١٩٦٠ قدرت را در سوریه و عراق بدست گیرد. معهذا، روابط نفرت انگیز و اختلافات میان دمشق و بغداد مانع از هر اتحاد اعراب گردید.

 

٢ –

Ian S. Lustick, Unsettled States, Disputed Lands: Britain and Ireland, France and Algeria and the West Bank- Gaza. Cornell University Press, New York, 1993.

 

٣ -  ناصردر روز ٩ ژوئن پس از شکست در جنگ استعفا داد، اما پس از تظاهرات سترگ مردم ، روز بعد آن را پس گرفت.

 

٤ – عضو اخوان المسلمین، نظریه پرداز خشونت واستراتژی سیاسی  که مورد الهام جنبش های معتقد به جهادقرار گرفت. وی در سال ١٩٦٦ به فرمان ناصر اعدام شد.

 

٥ – « صفحات مجهوله فی تاریخ الحرکه الاسلامیه المعاصره، من النکسه الا المشنقه »، شهادت نامه طلال الانصاری (از رهبران جهاد اسلامی مصر) ، گردآورنده عبداله سرور، انتشارات المحروسه، قاهره،٢٠٠٦.

 

٦ – کتاب «عرب بودن»، نوشته الیاس صنبر و فاروق مردام بی، مصاحبه با کریستف کانچف، انتشارات اکت سود، آرل ، فرانسه، ٢٠٠٦

 

٧ –

Charles Taylor, " A different kind of courage", The New York Review of Books, 26April,2007

 

 

--------------

لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٧.

 

ترجمه بهروز عارفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حتی ژنرال دوگل در انزوا بود...

 

دومینیک ویدال، الکسی برگ Dominique Vidal & Alexis Berg

 

عنوان صفحه اول روزنامه «فرانس سوار» در روز ٥ ژوئن ١٩٦٧ چنین بود: « حمله مصری ها به اسرائیل ». در حقیقت، هنگام انتشار نخستین چاپ  روزنامه، اسرائیل بود که ابتکار حمله را بدست گرفته و هواپیماهای مصری را بر روی زمین نابود ساخته بود. چنین بود که «جنگ  دارای حق پیشدستی » شروع شد*. در پایان این جنگ، اسرائیل وسعت خاک خود را به چهار برابر رساند و کرانه باختری، بیت المقدس شرقی، سینا و جولان را اشغال کرد. دروغ چنان گنده است که فرانس سوار (با مدیریت پی یر لازاروف) در چاپ دوم همان شماره اشتباهش را ترمیم کرد ( اگر بشود چنین گفت) و بر صفحه اول تیتر زد «جنگ در خاورمیانه»...

 

این نمونه کاریکاتوری، جلوه ای از رفتار بخش بزرگی از رادیو تلویزیون و مطبوعات فرانسه نسبت به جنگ شش روزه بود. به مدت چند ماه، هدف – دفاع از اسرائیل – وسیله را توجیه می کرد – و البته تا حد دستکاری های بسیار فاحش ...

 

ماه های پس از کشمکش، رسانه ها تصمیمات جمال عبدالناصر  رئیس جمهوری مصر** را به عنوان اقداماتی برای نابودی دولت یهود معرفی کردند. حتی نشریه «کانار آنشنه» (اردک زنجیری) در دام افتاد.  این هفته نامه در شماره ٣١ مه ١9٦٧ با عنوان «به سوی راه حل نهائی مسئله اسرائیل» می نویسد: «رئیس(مترادف مصری پیشوا) خطاب به نمایندگان مطبوعات جهان رسما اعلام کرد که اگر اسرائیل تنها انگشت کوچک اش را تکان دهد، به نابودی کاملش کمر بسته است، البته توضیح نداد که به چه وسیله ای؟ (کوره های آدم سوزی؟ اطاق های گاز؟) ».

 

مشاهده کردیم که همزمان با تهاجم اسرائیل، روزنامه نگاران،  جهان عرب را متهم به تجاوز کردند. روز ٦ ژوئن، روزنامه سوسیالیستی « لوپوپولر» هنوز عنوان می کرد که «اسرائیل در مقابل حمله همه جانبه مقاومت می کند» و پس از پایان جنگ با این وضعیت دفاعی ادعائی، پیروزی ارتش اسرائیل را توجیه کردند. عنوان روزنامه «کومبا» در ٨ ژوئن چنین بود: «کارنامه شگفت آور ارتش اسرائیل». در  همان روز ایو کواو در فیگارو نوشت: «چنین بر می آید که امشب پیروزی ارتش داوود بزرگترین پیروزی همه دوران باشد و دیکتاتورهرگز چنین «سیلی سختی» دریافت نکرده بود.»

 

این دستکاری ها بر روی افکار عمومی بی اثر نیست. افکار عمومی به سود سیاست اسرائیل بسیج شده بود. این وضعیت در طول بحران و جنگ بطور فزاینده ای ادامه داشت. در پاریس و شهرهای متعددی هزار نفر در تظاهرات شرکت کردند. طبقه سیاسی در کلیتش در صف اول این تظاهرات قرار داشت (به جز حزب کمونیست فرانسه و چپ تندرو). روزنامه «پاری- ژور» در شماره اول ژوئن با خشنودی از «جشن بی نظیر ٥٠هزار «طرفدار» برای اسرائیل» صحبت کرده و بر حضور جانی هالیدی [خواننده مشهور راک] تاکید می کند. در همان زمان در روزنامه «اورور» می خوانیم: «تظاهرات متعدد باشکوه به سود ملتی در خطر»

 

فراخوان کمیته همبستگی فرانسه با اسرائیل با امضای صدها نفرتقریبا در یک صفحه کامل همه روزنامه ها چاپ شد. نام سرژ گنزبورگ، ژولیت گره گو، ایو مونتان، سیمون سینیوره، میشل پیکولی [خوانندگان و هنرپیشگان سینما] و نیز رمون آرون، میشل دروآ، موریس دروئون، والری ژیسکار دستن و فرانسوا میتران در میان آنان دیده میشد. تومار دیگری به ابتکار ژان پل سارتر و سیمون دو بووار منتشر شد که عمدتا روشنفکران و هنرمندان چپ آن را امضا کرده بودند. هر دو فراخوان با موفقیت زیادی روبرو شد. در شماره ١٤ ژوئن ٦٧ لوموند، پروفسور موریس  دو ورژه توضیح میداد که «استقبال بخش بزرگی از فرانسویان از آرمان اسرائیل، حزب کمونیست فرانسه را در شرایط سختی حتی نسبت به طرفداران خود قرار می دهد»

 

شخص رئیس جمهوری فرانسه برای به گوش رساندن صدایش با مشکل روبرو بود. ژنرال دوگل در جلسه هیئت دولت دوم ژوئن اعلام کرد: « اولین کشوری که دست به اسلحه بزند، نه از تایید و طبیعتا، نه  از پشتیبانی فرانسه برخوردار خواهد شد.». بصورتی منطقی، از لحظه شروع جنگ، ژنرال دوگل فروش اسلحه را به طرفین درگیری ممنوع ساخت. چند ماه بعد، در یک کنفرانس مطبوعاتی، که عمدتا از آن تنها  جمله بحث انگیزی را به یاد سپردند که یهودیان را «مردمی مطمئن به خود و سلطه گرا» می خواند ، ژنرال اضافه کرد که اسرائیل «بر روی سرزمین های فتح شده، اشغالی سازمان می دهد که ممکن نیست بدون ستمگری، سرکوب و اخراج ادامه یابد،  و این که در آن جا مقاومتی علیه اسرائیل شکل می گیرد که آن کشور آنرا تروریستی ارزیابی خواهد کرد.»

 

با کمی پس گرد، این تحلیل حکم یک پیشگوئی را دارد. اما، در آن دوره آزار دهنده بود. تا آنجا که مجله «نوول اوبسرواتور» در شماره٧ ژوئن می نویسد: «چرا دوگل اسرائیل را رها کرد» و اضافه می کند که « فرانسه گلیست دوستی در جهان  ندارد و فقط منافع اقتصادی دارد». باید گفت که نظر ژنرال دوگل با دو دهه پشتیبانی بی قید و شرط از رهبران اسرائیل و در بستر آن، دست یابی آن کشور به بمب اتمی و هیدروژنی به کمک فرانسویان ، فاصله می گرفت. موضعگیری دوگل در میان فرانسویان از یک طرف با احساس گناهی مشروع روبرو شد  که شرکت فعال حکومت ویشی در نسل کشی یهودیان برانگیخته بود.  از سوی دیگر، خوشحالی حسرت خوردگان الجزایر متعلق به فرانسه را از انتقامی که اسرائیل از اعراب گرفته بود، بر باد داد.

 

پس از تهاجم به لبنان و کشتار صبرا و شتیلا در سال ١٩٨٢، و سپس انتفاضه سنگ ها از سال ١٩٨٧، فرانسوی ها بطور روشن از اسرائیل فاصله گرفتند و خواستار ایجاد دولت مستقل فلسطین با پایتختی بیت المقدس شرقی در کنار اسرائیل شدند. کاخ الیزه [رئیس جمهوری فرانسه] از مردم پیشی گرفته بود. جانشینان ژنرال دوگل، از ژرژ پمپیدو تا ژاک شیراک از سیاست خاورمیانه  ژنرال تبعیت کردند. آیا نیکولا سارکوزی نیز آن را دنبال خواهد کرد؟

 

در رسانه های سال ١٩٦٧ به استثنای مطبوعات کمونیستی و چپ تند رو و «تموانیاژ کرتین» (گواهی مسیحی)، کمبود یک کلمه تکان دهنده است: «فلسطینی» . فرانسه از قربانیان عمده این جنگ  که مکمل «نکبه» (فاجعه) است، چیزی نمیداند، حتی نام شان را...

---------------   

 

* به مقاله «امپراطوری، استراتژها و مناقشات» از موریس لوموان در همین شماره مراجعه کنید

** به مقاله «اشتباهات تاکتیکی، برخورد استراتژی ها» از هانری لورنس در همین شماره مراجعه کنید.

عنوان اصلی مقاله: Même de Gaulle était isolé…

لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٧ - 

ترجمه بهروز عارفی

 

جنگ شش روزه

 

اشغال باعث چه تغییراتی در اسرائیل شده است؟

 

مرون راپوپورت Meron Rapoport

روزنامه نگار هآرتص، تل آویو

 

در چهل سال، اسرائیل از کیبوتس نشینی اشتراکی به یک اقتصاد جهانی شده رسیده و از یک جامعه نسبتا متعادل به یکی از ناعادلانه ترین جوامع غربی تبدیل شده است. تمام این تحولات در اشغال سرزمین های فلسطینی ریشه داشته و لذا به جنگ ١٩٦٧ بر می گردند. چرا که پیروزی خیره کننده اسرائیل در آن جنگ، مانع از برانگیختن شش درگیری جدید نشد. مناقشه هائی که به سود اسرائیل تمام نشدند.

 

گاهی حافظه فریبکار است. در حالی که چهل سال از جنگ شش روزه می گذرد، بخشی از اسرائیلی ها ترجیح می دهند باور کنند که دوران پیش از ١٩٦٧ ، عصر طلائی و بهشت موعود مردم اسرائیل بود و این که اسرائیل پیش از آن زمان، جامعه انسانی و عادلانه بود که در آن ارزش های کار ، فروتنی و همبستگی بر خودخواهی و طمع  غلبه داشت. بهشتی که در آن همه با هم آشنائی داشتند و بویژه کسی سرزمین دیگران را اشغال نمی کرد.

 

 

صد البته، این توهمی بیش نیست. در ١٩٦٦، سال پیش از اشغال، بیکاری به میزان بی سابقه ده در صد رسیده بود و اقتصاد دچاررکود شدیدی بود. برای اولین بار در تاریخ کشور، تعداد اسرائیلی هائی که کشور را ترک می کردند، بیش از مهاجران جدیدی بود که وارد می شدند. علاوه بر آن درهمان سال، ٤٠٠ هزار عرب اسرائیلی که به هنگام جنگ ١٩٤٨ در روستاهای خود مانده بودند، از یوغ «حکومت نظامی» (١) خلاص شدند. البته شرایط آن ها همچنان بحرانی بود و زمین هایشان را بتدریج مصادره می کردند تا شهرک های جدید یهودی بسازند.

 

از جنگ شش روزه به این سو، اسرائیل را بمنزله ابر قدرت نظامی منطقه ای و حتی بین المللی تلقی کردند. اما آن چه کمتر روشن شده، این است که جنگ بطور چشمگیری اقتصاد کشور را تغییر داد.  با شکوفائی اقتصاد، رکود به پایان رسیده و از میزان بیکاری کاسته شد. چهل سال بعد، اسرائیل کشور دیگری شده است. در حالی که در سال ١٩٦٧ تولید ناخالص داخلی به سختی به ١٥٠٠ دلار می رسید، در سال ٢٠٠٦، میزان آن به اوج خود یعنی ٢٤ هزار دلار رسید. در گزارش مربوط به توسعه انسانی سال ٢٠٠٥ که «برنامه سازمان ملل متحد برای توسعه» PNUD بانی آن بود، اسرائیل مقام بیست و سوم را کسب کرد.

 

علاوه بر این، در مدت چهار دهه یک و نیم میلیون یهودی در این کشور مستقر شدند و کل جمعیت یهودی از ٤/٢میلیون به ٥/ ٥  میلیون رسید. لذا قابل فهم است که چرا برای بیشتر شهروندان اسرائیلی، جنگ شش روزه لحظه ای تعیین کننده  در  روند موفقیت آمیز کشور بشمار می رود.

 

برعکس، برای دیگران، ١٩٦٧ ریشه همه دردهاست. از دیدگاه نظری، پیروزی کوبنده نیروی نظامی اسرائیل در مقابل قدرتمندترین ارتش های جهان عرب (مصر، اردن و سوریه)، قاعدتا می بایست به اسرائیلی ها اطمینان خاطر بخشیده و احساس امنیت دهد. امری که امروز از آن بسیار دور هستیم. اسرائیل همه چیز است جز یک مکان امن و از سال ١٩٦٧ کشور ٦ درگیری را به خود دیده است: جنگ فرسایشی در امتداد کانان سوئز (١٩٧٠ - ١٩٦٨)، جنگ رمضان یا کیپور (١٩٧٣)، دو انتفاضه (١٩٩٣-١٩٨٧ و ٢٠٠٥-٢٠٠٠) و جنگ های لبنان (١٩٨٢ و ٢٠٠٦) در این مناقشات حدود ٥ هزار اسرائیلی و ٥٠ هزار عرب (مصری، سوری، لبنانی و بویژه فلسطینی) جان خود را باختند. خلاصه کنیم، اسرائیل هنوز هفتمین روز جنگ شش روزه را به پایان نبرده است.

 

مشکلات اسرائیل به تداوم مناقشه ختم نمی شود بلکه مسئله  این است که ارتش دیگر پیروز نمی شود. ژنرال بازنشسته دوو تاماری که تاریخدان شده است، پس از حوادث لبنان در تابستان ٢٠٠٦ توضیح داد که جنگ ١٩٦٧ آخرین پیروزی غیرقابل تردید این کشور بود.  به عقیده وی، کلیه زور آزمائی های دیگر با عقب نشینی حتی با شکست روبرو شد. و هربار تل آویو مجبور شد امتیازات مهمی بدهد. از آن جمله، جنگ ١٩٧٣ پیرو قرارداد های صلح با مصر، به عقب نشینی کامل از سینا در ١٩٧٩ انجامید. انتفاضه اول به پیمان های اسلو در ١٩٩٣ منجر شد. تجاوز لبنان در ١٩٨٢ با عقب نشینی بی قید و شرط در سال ٢٠٠٠ بپایان رسید.  تقریبا دو سال پیش، انتفاضه دوم اسرائیل را مجبور ساخت تا مستعمره نشین های غزه را برچیند.

 

اما در مورد جنگ اخیر با لبنان چه باید گفت! اگر در مقطعی از زمان، طبقه سیاسی دم از پیروزی میزد، پیرو نظر سنجی روزنامه هآرتص که یک هفته پیش از پایان جنگ منتشر شد، تنها بیست درصد اسرائیلی ها فکر می کنند که در جنگ پیروز شده اند. مشکلات عدم نیل به پیروزی قاطع، بدون تردید بیانگر این است که چرا یک سیاستمدار قدیمی اسرائیل اخیرا با حفظ هویت اعلام کرد که وی مطمئن نیست که اسرائیل بیست سال بعد وجود داشته باشد. چهل سال اشغال، بجای فروکش کردن هراس، آن را تقویت کرده است.

 

اوضاع از چه زمانی تیره تر شده است؟ این مسئله چیز جدیدی نیست. ژنرال موشه دایان، برجسته ترین رجل سیاسی آن دوره، پس از پیروزی سال ١٩٦٧، جمله مشهوری بیان کرده است: «ما منتظر تلفن اعراب هستیم». او می خواست که باور کنیم که پس از این تلفن، اسرائیل در مقابل امضای پیمان صلح با جهان عرب از سرزمین های اشغالی سینا، نوار غزه و کرانه باختری و جولان خارج خواهد شد. توم سگو (تاریخ دان) در کتابی که در سال ١٩٦٧ نوشته است (٢)، نشان میدهد که خواست واقعی حکومت اسرائیل چنین نبود. با وجود این، در جهان و در خود اسرائیل، موضع این کشور  را چنین وانمود کرده اند.

 

از طرف دیگر در همان دوره، اسرائیل روندی دنبال کرد که هرقرارداد متکی بر سرزمین ها در مقابل صلح را مشکل و حتی غیر ممکن می ساخت. نخست وزیر عضو حزب کار، لوی اشکول که به صلح طلبی معروف بود، اجازه داد که پیش از پایان سال ١٩٦٧، اولین شهرک های استعماری در کرانه باختری (کفراتزیون) مستقر شوند. موشه دایان وزیر دفاع دستور داد که شهرها و روستاهای سوری را در فلات جولان اشغال شده،  ویران سازند و به جای ویرانه های شهر سوری قنیطره ، شهرک استعماری اسرائیلی بسازند. اوایل سال ١٩٦٨ به اسرائیلی ها اجازه دادند تا در مرکز شهر اشغال شده الخلیل (هبرون) زندگی کنند.

 

پس از چهل سال شاهد نتیجه آن هستیم. مرکز الخلیل به صورت شهر اشباح در آمده است . فلسطینی ها نه حق سکونت در آن قسمت دارند و نه حق گردش و خرید و همه این ها بخاطر جا بازکردن برای ٥٠٠ ساکن مستعمره های  یهودی. تصادفی نیست که پس از قتل ٣٩ مسلمان در صحن مسجد ابراهیم  واقع در محوطه مقبره پیامبران توسط باروخ گلداشتاین در سال ١٩٩٤، اولین سوءقصد انتحاری در این شهر رخ داد.

 

کافی است نگاهی به نقشه بیاندازیم تا متوجه شویم که شهرک های استعماری کرانه باختری بر طبق یک نقشه طراحی شده از پیش بناشده است تا از یک طرف جامعه های فلسطینی را از همدیگر منزوی کرده و از سوی دیگر تداومی میان شهرک های استعماری و خاک دولت اسرائیل پیش از ١٩٦٧ایجاد کنند. در اطراف محلات عرب نشین بیت المقدس نیز شهرک هائی ساختند تا قسمت شرقی شهر را از روستاها و شهرهای فلسطینی مجاور جدا سازند. سپس همین ساختمان سازی را در دره رود اردن ادامه دادند تا کرانه غربی رود اردن را از اردن جدا کنند. در طول این مستعمره هاحتی در کرانه باختری جاده هائی ساختند تا نابلس را از رام الله و قلقیلیه را از تولکرم جداسازند.

 

کشور اسرائیل قربانی هیولائی است که خود در طول چهل سال ساخته است.

 

معمار بزرگ مستعمره سازی، آریل شارون در سال ١٩٧٥ به روشنی اعلام کرد که هدف او جلوگیری از تشکیل یک موجودیت فلسطینی است. این استراتژی که در طی سال ها  از طرف حکومت های راست و چپ دنبال شده، موفقیت کسب کرده است.

 

امروزه، بیش از ٢٥٠ هزار اسرائیلی در صدها مستعمره در کرانه باختری زندگی می کنند که باید دویست هزار ساکن شهرک های جدید واقع در بیت المقدس اشغالی را بر آن ها افزود . حتی تعداد آن ها موجب تغییر رفتار طبقه سیاسی اسرائیل نسبت به آنان گشته است. از این پس، به استثنای منحصر به فرد سازمان های عرب و حزب کمونیست، همه مسئولان اسرائیلی از یوسی بلین تا آمی آیالون و از اهود اولمرت تا خانم تیپی لیونی معتقدند که انضمام «بلوک های مستعمره» باید بخش لاینفکی از هر قرارداد صلح باشد.  به عبارت دیگر، مسیر دیوار حائل مشهور به منظور انضمام آن ها به اسرائیل انتخاب شده است.

 

آن چه حیرت آور است، این است که همان رهبران سیاسی از جمله آریل شارون پیش از سکته مغزی، امروزه در صحبت های خصوصی و گاهی آشکارا می پذیرند که شهرک های استعماری مانع اصلی برای امضای پیمان صلح با فلسطینی ها و کلیه جهان عرب بشمار می رود. اسرائیل قربانی هیولائی است که خود این کشور در مدت چهل سال ساخته است. برای اسرائیل غیر ممکن است که این مستعمره ها را بدون انضمام بخش های ساحلی غرب رود اردن جذب نماید. به دلیل الزامات بین المللی، حقوقی و بویژه جمعیتی اسرائیل، حتی حکومت های راست بسیار افراطی نیز از برداشتن این قدم خودداری کرده اند. زیرا اختلاف زاد و ولد به صورتی است که «اسرائیل بزرگ» در آینده نه چندان دور، اکثریت فلسطینی خواهد داشت. اما، اسرائیل نمی تواند خود را از شر آن خلاص کند، چرا که شهرک های استعماری از عناصر جدائی ناپذیر جامعه اسرائیل است. مستعمره سازی به تله ای تبدیل شده است.

 

آیا اسرائیل آگاهانه در این دام افتاده است؟ آیا اسرائیل با اشغالگری چنان انس گرفته که بدون آن ادامه راه ممکن نیست؟ از چهل سال پیش، ما در جامعه ای که بر پایه امتیاز بنا شده زندگی می کنیم. به یقین، حتی پیش از جنگ شش روزه مهاجران جدیدی که از کشورهای عربی می آمدند، از حقوقی کمتر از یهودیان رسیده از اروپا بر خوردار بودند. و فلسطینی هائی که در اسرائیل زندگی می کنند، حتی حقوق کمتری داشتند. اما، پس از ١٩٦٧، دولت نظام رسمی تبعیض را پایه گذاشته است. اسرائیل یک میلیون فلسطینی مقیم سرزمین های کرانه باختری و نوار غزه در سال ١٩٦٧ (که امروز به ٥/٣ میلیون نفر رسیده اند) را از حقوق سیاسی محروم کرد و بدین گونه زندگی در تمام جوانب آن زیر نظارت فرماندهان نظامی قرار گرفت.

 

در نتیجه، در طول چهار دهه گذشته، رابطه میان فلسطینیانی که زیر اشغال زندگی می کنند و اسرائیلی ها عمیقا تیره شده است. اما، بدیده اسرائیلی ها، شرایطی که در آن یک طرف از همه حقوق بهره مند بوده و دیگران از آن محروم اند، عادی است. محدودیت های بیش از پیش با اهمیت در زمینه تردد به فلسطینی ها تحمیل می شود و از این رو اسرائیلی ها تنها هنگام خدمت سربازی در کرانه باختری است که با آن آشنا می شوند و این امر بر تفاوت ها می افزاید. پایان بخشیدن به اشغال، به معنی چشم پوشی از احساس ممتاز بودن است و برداشتن این قدم بسیار مشکل است.

 

یکی از تحولات بزرگ جامعه اسرائیل پس از ١٩٦٧، تغییر شکل سریع آن به یک جامعه سرمایه داری مدرن است. عملیات بزرگی که پس از جنگ آغاز شد، طبقه کارفرمای نیرومندی بوجود آورد که قادر شد از کار مزدوری ارزان قیمت سرزمین های اشغالی بهره مند شود. میلیاردها دلار به  فنون برتر بسیار کارآمد نظامی اختصاص یافت. (از سال ١٩٧٣، ایالات متحده هر سال سه میلیارد دلار کمک نظامی به اسرائیل می دهد) و کشور را به ابر قدرت «تکنولوژی پیشرفته» تبدیل کرده است.

 

بموازات نظام حق ویژه و مزیت که ادامه اشغال برقرار کرده است، جامعه بصورتی فزاینده و بی نهایت دچار تفرقه شده است. در ١٩٦٧، بیش از ٨٠ درصد نیروی کار وابسته به سندیکای واحد و قدرتمندی بود که یک سوم اقتصاد ملی را کنترل می کرد. هنوز کیبو تس ها دارای محبوبیت زیادی بودند. اکنون، با کمتر از ٢٥درصد کارگر عضو سندیکا، ما یکی از ناعادلانه ترین جوامع غربی را داریم. اگر ضریب جینی Gini را که نابرابری ها را اندازه می گیرد، بپذیریم، دولت یهود مقام شصت و پنج را به خود اختصاص داده و در میان اقتصاد های پیشرفته یکی از بدترین موقعیت ها را داراست. (٣) در این کشور هیجده خانواده قریب به ٧٥ درصد اقتصاد را در دست دارند. این شرایط تا حدی در جنگ  شش روزه ریشه دارد.

 

از پیامدهای مهم دیگر نیز مثالی بزنیم. پس از ١٩٦٧، کشمکش اسرائیل-فلسطین در صحنه بین المللی جایگاه غالب و شاید مهمترین را به خود اختصاص داده است. اسرائیل از این شرایط سود برده است. روابط عالی اسرائیل و ایالات متحده، جایگاه برجسته آن در سطح بین المللی، قدرت نظامی و شکوفائی اقتصادی  از آن ناشی شده است. درست نظیر این حقیقت که جامعه عرب که هر مذاکره ای را پس از جنگ شش روزه رد میکرد، اینک به اسرائیل پیشنهاد می کند که یک صلح کلی با تمام کشورهای عرب منعقد کند.

 

پس از جنگ لبنان در ٢٠٠٦، جامعه اسرائیل احساس میکند قیامت نزدیک است

 

اما پیامدهای ١٩٦٧ دارای جنبه های منفی بسیار نیز است. اگر اسرائیل جایگاه برتر و ویژه ای در غرب یافته است، به این دلیل است که دولت یهود به عنوان «جبهه خونین» میان غرب و شرق، میان تمدن «یهود- مسیحی» (که با توجه به تاریخ دو مذهب، اختراع عجیبی است) و تمدن اسلامی تلقی می شود. پس از سوءقصدهای ١١ سپتامبر، این بینش به وسعت در اسرائیل و البته فراتر از راست مذهبی پراکنده شد که از سال ١٩٦٧ مستعمره سازی در ارض اسرائیل تابعی از تقدیر الهی است. این امر کشمکش اسرائیل-اعراب را که در ابتدا بر سرخاک یعنی سیاسی بود به درگیری فرهنگی و مذهبی تبدیل کرد. معاون نخست وزیر و رهبر حزب اسرائیل بیتنو (اسرائیل، خانه ما) که «انتقال» نواحی عرب اسرائیل را سرزمین های اشغالی در سر می پروراند، اخیرا به روزنامه هآرتص گفته است که اسرائیل « جبهه مقدم جهان آزاد است» (٤)

 

تمام این مسائل احساس فاجعه بار نزدیکی قیامت را که پس از جنگ لبنان در تابستان گذشته بر بخش های متعدد جامعه اسرائیل حاکم شد، توضیح میدهد. در شرایطی که حزب الله را به عنون بازوی مسلح ایران و جمهوری اسلامی را به مثابه فعال مایشای این جنگ تمدن ها معرفی می کنند، شکست ارتش اسرائیل با تمام قدرت و تجهیزات فوق العاده اش در برابر چند هزار جنگجوی شیعه تعلیم ندیده، ضربه روحی ایجاد کرد. بسیاری از مردم پرتاب هزاران راکت به شمال اسرائیل را که به مدت یکماه ادامه داشت، بدون این که ارتش قادر بر پایان دادن بر آن باشد، به عنوان نشانه عدم پذیرش اسرائیلی ها در منطقه تلقی کردند و این که در دراز مدت، غول اسلامی می تواند ما را شکست دهد.

 

خلاصه کنیم، این چهل سال جامعه را تا حدی فلج کرده که رهبرانش دیگر جسارت تلاش برای یافتن راه حلی جهت مناقشه ندارند. سرانجام، اشغال بر اسرائیل مستولی گشته است.

 

-----------

عنوان اصلی مقاله :Comment l'occupation a transformé Israël

 

پاورقی ها:

 

١ – این «حکومت» آنان را مشمول منع رفت و آمد (حکومت نظامی)، محدودیت تردد، اقامت تحت نظر کرده و به یهودی سازی مناطق عرب نشین اسرائیل می پرداخت.

 

٢ – کتاب ١٩٦٧، نوشته تام سگو Tom Segev، از انتشارات Denoel، پاریس، سال ٢٠٠٧

 

٣ – در ضریب جینی Coefficient Gini [ضریبی برای اندازه گیری نابرابری ها در تقسیم درآمد در یک کشور. م]، صفر  نشانه برابری کامل است. در سال ٢٠٠٦، اسرائیل ضریب ٢/٣٩ را کسب کرد در جائی که امپراطوری بریتانیا  ٣٦، فرانسه ٧/٣٢ و آلمان ضریب ٣/٢٨ را دریافت کرد. ضریب آمریکا ٨/٤٠ بود.

 

٤ – روزنامه هآرتص، تل آویو، شماره ٣٠ مارس ٢٠٠٧.

------------ 

 

لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٧.

 

ترجمه بهروز عارفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ژوئن ١٩٦٧

 

ضمیمه ها

 

هفته ای تعیین کننده

 

٥ ژوئن. از ساعت هفت و چهل وپنج دقیقه صبح، هواپیماهای اسرائیل فرودگاه های مصر را بمباران کرده و قریب به اتفاق هواپیماهای مصری را نابود کرد.

 

٦ ژوئن. نیروی زمینی اسرائیل باریکه غزه را اشغال کرده وتانک هایش وارد شبه جزیره سینا شد.

 

٧ ژوئن. اسرائیل با تکمیل فتح کرانه غربی رود اردن، بخش قدیمی شهر بیت المقدس را تسخیر می کند.  ( و در ٢٧ ژوئن ان را ضمیمه اسرائیل ساخت)

 

٨ ژوئن. زره پوش های اسرائیل به کانال سوئز رسیدند. مصر تسلیم شد.

 

٩ ژوئن. اسرائیل متوجه جبهه سوریه می گردد و پس از دوروز پیکار، جولان را تا شهر قینطره به تسخیر می آورد. ناصر استعفا داد ولی روز بعد در پی تظاهرات پشتیبانی صدها هزار نفر، آن را پس گرفت.

 

١٠ ژوئن. پایان نبردها. اسرائیل خاک خود را چهار برابر کرد و چهارصد هزار پناهنده جدید فلسطینی آواره شده و از رود اردن گذشتند.

 

 

 

 

حکومت هائی که می روند ... و آن هائی که می مانند!

 

١٩٦٨

ژوئیه. کودتای حزب بعث در بغداد

 

١٩٦٩

فوریه. یاسر عرفات به ریاست کمیته اجرائی سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف- PLO) انتخاب شد.

مه. جعفر محمد نمیری در سودان به قدرت رسید.

سپتامبر. معمر قذافی پادشاهی لیبی را در تریپولی سرنگون کرد.

 

١٩٧٠

سپتامبر. مرگ جمال عبدالناصر و انتخاب انور سادات به جانشینی او.

نوامبر. حافظ اسد مرد شماره یک دمشق (سوریه) گردید.

 

 

١٩٧٩

فوریه. بازگشت آیت الله خمینی به تهران و استقرار جمهوری اسلامی.

 

١٩٨١

اکتبر. قتل انور سادات. حسنی مبارک به جای او نشست..

 

١٩٨٥

مارس – آوریل. تظاهرات توده ای به سرنگونی نمیری توسط ارتش سودان و استقرار حکومت پارلمانی منجر شد.

 

١٩٨٩

ژوئن. مرگ  خمینی در ایران. کودتای نظامی ژنرال عمر حسن البشیر متفق اسلامیست ها در سودان.

 

١٩٩٩

فوریه. مرگ ملک حسین پادشاه اردن و آغاز سلطنت پسرش عبدالله دوم.

 

٢٠٠٠

ژوئن. درگذشت حافظ اسد رئیس جمهوری سوریه. پسرش بشارالاسد جای او را می گیرد.

 

٢٠٠٤

نوامبر. مرگ یاسر عرفات در فرانسه. انتخاب محمود عباس به جای او در راس تشکیلات خود گردان فلسطین.

 

 

 

چند دهه رودر روئی

 

١٩٧٠

سپتامبر. درگیری میان نیروهای ملک حسین پادشاه اردن و مقاومت فلسطین . فلسطینی ها پس از اخراج از آن کشور در سال ١٩٧١، در لبنان مستقر شدند.

 

 ١٩٧٣

اکتبر. حمله نیروهای مصر و سوریه به اسرائیل. ارتش اسرائیل که در ابتدا عقب نشست، سرانجام پیروز شد.

 

١٩٧٥

آوریل. آغاز جنگ داخلی در لبنان. این جنگ با امضای قرار دادهای طائف (١٩٨٩) و با دادن ١٥٠هزار کشته (طبق آمار رسمی) به پایان رسید.

 ١٩٧٨

مارس. اسرائیل با اشغال جنوب لبنان، یک «ناحیه امنیتی » در آن جا ایجاد کرد.

 

١٩٨٠

سپتامبر. تجاوز ارتش عراق به ایران. آغاز جنگی طولانی که با دادن ٢ میلیون تلفات در ١٩٨٨ بپایان رسید.

 

١٩٨٢

ژوئن. آغاز تهاجم اسرائیل به لبنان. اسرائیل تنها در سال ٢٠٠٠، جنوب لبنان را ترک کرد.

 

١٩٨٧

دسامبر. آغاز انتفاضه اول، ابتدا در غزه و سپس در کرانه باختری. انتفاضه تا سال١٩٩١ ادامه یافته و    ١٣٠٠   کشته  فلسطینی  و  ٢٥٠ کشته اسرائیلی بر جای گذاشت.

 

١٩٩٠

اوت. تجاوز عراق به کویت.

 

١٩٩١

ژانویه – مارس. جنگ اول خلیج (١٥٠هزار کشته عراقی، ٤٦٦ کشته در بین نیروهای«ائتلاف»)

 

١٩٩٤

مه – ژوئیه. جنگ داخلی در یمن.

 

١٩٩٦

آوریل. عملیات اسرائیل علیه لبنان با نام «خوشه های خشم»

سپتامبر. در گیری در کردستان عراق. دخالت ارتش عراق و بمباران های آمریکا.

 

٢٠٠٠

سپتامبر. آغاز انتفاضه دوم که با دادن ٤٥٠٠ کشته فلسطینی و هزار اسرائیلی تا ٢٠٠٥ ادامه یافت.

 

٢٠٠١

سپتامبر – اکتبر. سوءقصدهای القاعده در نیویرک و واشینگتن. آغاز جنگ افغانستان در پی آن.

 

٢٠٠٢

مارس – ژوئن. عملیات موسوم به «بارو»: اسرائیل دوباره کرانه باختری را به اشغال نیروهای نظامی خود درآورد.

 

٢٠٠٣

مارس – آوریل. جنگ آمریکا- انگلستان درعراق

 

٢٠٠٦

ژوئیه – اوت. جنگ اسرائیل علیه لبنان (١٣٠٠ کشته در میان لبنانی ها و ١٦٠ کشته اسرائیلی)

 

 

کتاب ها:

به زبان فرانسه

L'Islamisme à l'heure d'Al-Qaida.

François Burgat, La Découverte.

Paris, 2005, 214 pages

نگاهی متعهد به سطوح مختلف یکی از گرایشات عمده جهان اسلامی معاصر

 

Le Proche-Orient éclaté, 1956-2006.

Georges Corm, Gallimard, coll. "Folio",

Paris, 2006, 1068 pages.

«جمع بندی» از تاریخ منطقه، که مولف مرتبا با اطلاعات تازه، تجدید چاپ کرده است.

 

La Grande Guerre pour la civilisation.

L'occident à la conquête du Moyen-Orient.

Robert Fisk, La Découverte poche,

Paris, 2007, 956 pages.

 عنوان چاپ انگلیسی این کتاب

The Great War for Civilisation,

The Conquest of the Middle East, Harper Collins Publishers, 2000 m 1328 pages

 می باشد.

رابرت فیسک، روزنامه نگار انگلیسی از آشنایان به مشرق است. او دیدگاهی از کل استراتژی های امپریالیستی را از سال ١٩١٩ نشان میدهد.

 

Considérations sur le malheur arabe.

Samir Kassir, Actes Sud, Arles, 2004, 102 pages.

آخرین نوشته روزنامه نگار لبنانی پیش از قتلش. این کتاب ترازنامه ای تلخ از تحولات ناسیونالیسم و سوسیالیسم عرب ارائه می دهد.

 

Etre Arabe,

Farouk Mardam-Bey & Elias Sanbar, Actes Sud, Arles, 2005, 306 pages.

 

 

لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٧،

 

 

ترجمه بهروز عارفی