کوچه . . .
کوچه ای ، خالی
کوچه ای ، خلوت و خمود
کوچه ای ، در مسیر عبور بادی عبوس
کوچه ای ، در حضور حیات و
نفس های گرمِ ، موریانه و مار
کوچه ای ، مملو از حرکت
زندگانِ در تصویر خود سرگردان
که
بودنشان شکل نبودن را دارد
با رنگ کم رنگ صورتی .
کوچه ای ، با دیوار های بلند فرو ریخته
کوچه ای ، با سنگ ریزه های
رشد ناکرده
کوچه ای ، با آب باران بی
مزه و رمق
کوچه ای ، با بنفشه های
پلاستکی وارداتی
کوچه ای ، با حرکت بی
استراحت باتوم پلیس های عروسکی
کوچه ای ، با شکل بی توقف
ترس
کوچه ای ، با تصویر من از
پشت سر
و بوی ما، بر آمده از سطل آشغال
کوچه ای ، که حرف عاطفه را
بر دیوارش نقاشی کرده اند
کوچه ای ، که چادر مادر را حجاب بی شرمی خود کرده
کوچه ای ، که کلاه پدر را بر سر خود گذارده
کوچه ای ، که
مرا به بودنم مجبور ساخته
کوچه ای ، که ما آن را زندگی نامیده ایم
بدون ، فریاد زندگان
وبوی ، محبت همسایه
و حضورآشکار عشق .
رضا بایگان - ۱۲-۶-۲۰۰۷
فرانکفورت - المان