پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶ - ۷ ژوئن ۲۰۰۷

 

جامعه انضباطی در بحران

 

میشل فوکوMichel Foucault

ترجمه: کوروش برادری

 

 

 

·         کلا قدرتِ دولت از حق ویژه برخوردار است. خیلی از انسان‌ها بر این عقیده‌‌اند که اشکال دیگر قدرت، برگرفته از قدرتِ دولت‌‌اند. البته من نمی‌‌خواهم تا آن‌جا پیش بروم که بگویم قدرتِ دولت از اشکال دیگر قدرت بر گرفته می‌شود، اما بر این عقیده‌‌‌ام که، قدرتِ دولتی دستکم بر اساس آن استوار است و این اشکال دیگر قدرت هستند که ممکن می‌کنند، که قدرتِ دولت وجود دارد. اگر می‌‌خواهید قدرتِ دولت را تغییر دهید، آن‌‌‌‌وقت باید انواع مناسباتِ قدرت را، که در درون جامعه کارگر هستند، تغییر دهید.

 

چه ارتباطاتی میان نظریه کلاسیک قدرت و نظریه شما وجود دارد؟ نکات تازه‌‌‌‌ نظریه شما چیست؟

     تفاوت در نظریه نیست، بلکه در موضوع، نقطه‌‌‌‌نظر است. نظریه قدرت،به‌‌‌‌‌طور کل، در مفاهیم حق سخن می‌‌‌‌گوید و سئوال مشروعیت، مرزها و ریشه حقوق را پیش می‌‌‌‌کشد. تحقیقات من متمرکز است بر روی فنون قدرت، فنآوری قدرت. تحقیقات من راجع به این موضوع است که  قدرت چگونه حکومت می‌‌‌کند و فرمانبرداری از خود را تدارک می‌‌‌‌بیند. از قرن هفدهم و هجدهم به این‌‌‌‌سو، این فنآوری به‌‌‌‌طور قابل‌‌‌‌ملاحظه‌‌‌‌‌‌ای مدام رشد کرده است. بااین‌‌‌‌‌حال، کار پژوهشی انجام نگرفت. در جامعه کنونی جنبش‌‌‌‌های مقاومت مختلفی مانند جنبش زنان، جنبش دانشجویی پدید آمده‌‌‌اند و روابط میان این جنبش‌‌‌‌‌‌های مقاومت و فنون قدرت یک موضوع بررسی و تحقیق جالب‌‌‌‌توجه‌‌‌‌ای می‌‌‌‌سازند.

 موضوع تحلیل‌‌‌های شما جامعه فرانسه است. تاکجا این نتایج می‌‌توانند ادعا کنند که دارای اعتبار جهانی‌اند ؟ آیا آن‌‌‌ها برای‌‌‌نمونه قابل تعمیم به جامعه ژاپن هستند یا نیستند؟

     این سئوال مهمی است. موضوع تحلیل همواره توسط مکان و زمان تعیین شده است، هرچند تلاش می‌شود به موضوع اعتباری جهانشمول داد. هدف من این است که، فنِ قدرت را، که دائم در جست‌وجوی وسایل تازه است، واکاوم، موضوع من جامعه‌‌ای است که تحت تابعیت قانون کیفری است. این جامعه در فرانسه، آلمان و ایتالیا متفاوت است، و تفاوت در نظام‌‌ها است. درمقابل این، سامانه‌‌ای که قدرت را موثر می‌‌سازد، مشترک است. نتیجتاً من فرانسه را به‌عنوان سنخ یک جامعه اروپائی انتخاب کرده‌‌ام، که تحت تابعیت قانون کیفری است. من تحقیق می‌‌کنم چگونه انضباط این‌‌‌جا رشد کرد، چگونه برطبق رشد جامعه صنعتی و افزایش جمعیت تغییر کرد. انضباط که این‌‌قدر کارساز بود، تا قدرت را پابرجا نگاه دارد، بخشی از تاثیرش را از دست داد. انضباط در جوامع صنعتی در معرض بحران است.

شما از «بحران‌های انضباط» حرف می‌زنید. پس از این بحران‌‌ها چه اتفاقی می‌‌افتد؟ آیا امکاناتی برای پیدایش یک جامعه نوین وجود دارد؟

     قریب به چهار یا پنج قرن اعتقاد این بود، که رشد جوامع غربی در گرو بازدهی قدرت درحین انجام کارکردش است. در خانواده، برای‌‌نمونه، مهم بود که اقتدار پدر یا والدین چگونه شیوه‌‌‌های رفتاری کودکان را کنترل می‌کنند. هنگامی که این سازوکار ازهم فروپاشید، جامعه هم درهم فروپاشید. این‌‌که فرد چگونه گوش سپرد، موضوع مهمی بود. در سال‌‌های گذشته هم جامعه تغییر کرده است و هم افراد. افراد مدام متنوع، متفاوت و مستقل هستند. رفته‌رفته انواعی از مردمان وجود دارند که تحت اجبار انضباط نیستند، به‌‌طوری‌‌‌که ما باید رشد یک جامعه را بدون انضباط فکر کنیم. طبقه حاکم همیشه آغشته است به فن قدیمی. اما تردیدی نیست که ما در آینده باید از جامعه انضباطی خداحافظی کنیم.

شما بر روی خرده-قدرت‌‌ها پای می‌‌فشارید، درحالی‌‌‌که در جهان امروز قدرتِ دولت هنوز موضوع اصلی است. جای قدرتِ عمومی در نظریه قدرت شما کجا است؟

     کلا قدرتِ دولت از حق ویژه برخوردار است. خیلی از انسان‌ها بر این عقیده‌‌اند که اشکال دیگر قدرت، برگرفته از قدرتِ دولت‌‌اند. البته من نمی‌‌خواهم تا آن‌جا پیش بروم که بگویم قدرتِ دولت از اشکال دیگر قدرت بر گرفته می‌شود، اما بر این عقیده‌‌‌ام که، قدرتِ دولتی دستکم بر اساس آن استوار است و این اشکال دیگر قدرت هستند که ممکن می‌کنند، که قدرتِ دولت وجود دارد. چگونه می‌‌توان ادعا کرد که کلیه مناسباتِ قدرت، که میان جنسیت‌‌‌ها وجود دارد، میان والدین و کودکان، در خانواده، در دفاتر کار، میان بیماران و تندرستان، میان افراد عادی و غیرعادی از قدرتِ دولت برگرفته شده است؟ اگر می‌‌خواهید قدرتِ دولت را تغییر دهید، آن‌‌‌‌وقت باید انواع مناسباتِ قدرت را، که در درون جامعه کارگر هستند، تغییر دهید. زیرا، درغیراین‌صورت، جامعه عوض نمی‌‌شود. در اتحادجماهیرشوروی [سابق]، برای‌‌‌نمونه، طبقه حاکم تعویض می‌شود، اما روابط قدرت سابق باقی می‌مانند. آن‌‌چه مهم است این است که روابط قدرت مستقل از افرادی، که قدرتِ دولتی را در اختیار دارند، عمل می‌کنند.

شما در «مراقبت و تنبیه» می‌نویسید، قدرت که تغییر می‌‌کند، دانش تغییر می‌کند. آیا این رویکردی بدبینانه به دانش نیست؟

     من نمی‌‌گویم، که میان هر دو یک رابطه تابعیت قطعی وجود دارد. ما از زمان افلاطون می‌‌دانیم، که دانش نمی‌‌تواند کاملا مستقل از قدرت وجود داشته باشد. این به این معنی نیست که دانش در انقیاد قدرت سیاسی است، چراکه در چنین شرایطی هیچ دانش واقعی نمی‌تواند بوجود بیاید. غیرممکن است رشد  دانش علمی را درک کنیم، بدون‌‌این‌‌که تحولات سازوکارهای قدرت را لحاظ نکنیم. نمونه مشخص اقتصاد خواهد بود. اما علمی مانند بیولوژی نیز برطبق عناصر درهم‌‌‌پیچیده‌‌ای، نظیر تغییروتحولات در فرهنگ کشاورزی، روابط با جهان خارج یا نیز به انقیادکشاندن مستعمرات، رشد می‌کند. نمی‌‌توان پیشرفت دانش علمی را بدون سازوکارهای قدرت فکر کرد.

همان‌‌طور که من حدس می‌‌‌‌زنم، سئوال من به‌‌‌منزله نمونه مشخص ازحیث رابطه دانش و قدرت گستاخانه است: شما که به شیوه رادیکال و انتقادی به تحقیق قدرت مشغول هستید، به‌‌عنوان نماینده فرهنگی دولت فرانسه به ژاپن آمده‌‌‌اید… این در ژاپن قطعاً غیرممکن خواهد بود.

     فرانسه مشتاق است فرهنگش را توسعه دهد و محصول سمّی را نیز صادر خواهد کرد، اگر این یک فرآورده فرانسوی باشد. ژاپن نسبتاً کشور آزادی است و آثار من این‌جا در کمال آزادی ترجمه شده است. در تمام دنیا تبادل فرهنگی گسترش و مهم شده است، و غیرممکن است سفر یک متفکر به خارج از کشور را ممنوع کرد، دستکم وقتی یک رژیم دیکتاتوری مطلق نیست. من به‌‌هیچ‌‌‌‌وجه فکر نمی‌‌کنم دولت فرانسه یک دولت کاملا آزاد است، اما احیاناً می‌‌توان گفت که دولت فرانسه صرفاً واقعیت را، همان‌‌طور که هست، به رسمیت می‌شناسد و آن را ممنوع نمی‌‌کند.

 

منبع:

Michel Foucault

Dits et Ecrits- Band III

Suhrkamp verlag, 2003, Frankfurt am Main