سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶ - ۲۲ مه ۲۰۰۷

معركه گیر ارتجاع مرد

 

ایرج شكری

 

فخرالدین حجازی یكی از تملّق گوبان خمینی واز مبلغان و معرگه گیران رژبم  آخوندی  در سالهای اول به قدرت رسیدن خمینی روز 29 اردیبهشت مرد. خبرگزاری فارس كه به جناح راست رژیم نزدیك است ضمن اعلام این خبر و تجلیل از او، روی  سابقه او در دوران مبارزات دكترمصدق و حمایت او از دكتر مصدق تاكید كرد و  خبرگزاری آفتاب كه گفته می شود به مجمع تشخیص مصلحت  وابسته است ، خبر و نظر كوتاهتری داشت و  به این كه او«سخنرانیهای آتشین» در اوائل انقلاب می كرده اشاره كرد. سایت امروز وابسته به اصلاح طلبان و خردادیان سال 76، به درج خبر ایسنا در این مورد اكتفا كرد.  سایت رادیو بی بی سی مفصل تر به سوابق او پرداخت  و این كه او  قبل از انقلاب در حسینه ارشاد سخنرانی می كرده  و یكی دوبار توسط ساواك دستگیر و بعد هم به مشهد  تبعید شده بود، و اشاره كرد. و خامنه ای روز یكشنبه 30 اردیبهشت مرگ او را تسلیت گفت و از این كه او مبلغان رژیم به ویژه در دوران جنگ بوده ار او تجلیل كرد.

فخرالدین حجازی در دوره اول مجلس رژیم روضه خوانها، كه تحت شرایط آن زمان خمینی و آخوندهای ضد ایرانی، به ناچار صفت «ملی» را برای آن پذیرفته بودند با آرای امت امام به عنوان نماینده اول به مجلس راه یافت و در مقام نماینده اول مجلس در یكی از دیدارهای گروهی با خمینی كه در آن زمان ترتیب داده می شد، چنان از خمینی تملق گفت كه خمینی  كه با رغبت تمام در دیدارها  به شعارهای «روح منی خمینی -  بت شكنی خمینی» كه بطور ممتد تكرار می شد، گوش می كرد، نارضایی خود را از آن همه تملق بروز داد. تقریبا همه خادمان خمینی در كارنامه شان در سالهای اول به قدرت رسیدن او كارهای ننگین  و اقدامات جنایتكارانه ثبت شده دارند كه آن روزها «با افتخار» و به عنوان خدمت به اسلام و امام و انقلاب به آن  می پرداختند اما،  بعد ها، وقتی   به خاطره نویسی پرداختند دیگربه صرف خود ندیدند به آن بپردازند، و یا اگر مردند  و از میان رفتند،  دیگران در ذكر خدمات آنان به «امام و انقلاب اسلامی » مصلحت اسلام و انقلاب و نظام را، در مسكوت گذاشتن آن دیدند. به طور مثال خلخالی در كتاب خاطرات خود، هیچ اشاره یی به اعدامهایی كه در كردستان كرد، نكرده است. تنها به شرح محاكمه و اعدام مقامات رژیم شاه پرداخته است. او از قتل سران تركمن در زمان وقوعش(اسفند 58)، اظهار بی اطلاعی كرد، اما سه سال بعد در مصاحبه یی با تكبر اعلام كرد خود او دستور اعدام آنها و شماری دیگری نزدیك به صد نفر دیگر از تركمنان را داده است(*).در سایتهای وابسته به رژیم بیشتر به « سخنرانیهای آتشین» فخرالدین حجازی در اوائل روی كار آمدن خمینی تاكید شده ، اما به محتوا و سمت و سوی این سخنرانیها یا پرداخته نشده یا یك وجه  آن كه درآن روزها برای  خمینی و رژیم منحوسی كه بنیان گذاشت مهم بود، مسكوت مانده است. این «سخنراینهای آتشین»، در آن سالها به  ویژه قبل از آغاز جنگ ایران و عراق تنها در ستایش از امام و اسلام و خط و نشان كشیدن به شرق و غرب نبود، علیه نیروهای  دگر اندیش  وتهیج و بسیج حزب اللهیها علیه این نیروها هم بود. مشكل بزرگ خمینی در آن زمان این نیروها بودند كه روزنامه های هنوز«پاكسازی» نشده، اخبار مربوط به فعالیتها و اعلامیه های آنهار منتشر می كردند و بحثهایی در مورد آزادی و دموكراسی در روزنامه ها مطرح می شد  كه خمینی را خشمگین می كرد و آن را توطئه یی علیه  اسلام كه اسم مستعار خودش بود، می دانست؛ چنان كه در یك سخنرانی در سوم خرداد 58 ، صریجا روشنفكران را دشمنی بدتر  از شاه دانست و گفت« او در عین قدرتش هم، باز اسم خدا را می آورد ، باز به زیارت می رفت ولو به طور ریا بود. اما اینها به طور ریایی هم حاضر نیستند. بعضی از نویسنده های ما حاضر نیستند برای جلو بردن مقصدشان یك كلمه اسلام به كار ببرند ولو برای این كه ما را بازی بدهند. ما با اینها باید همان مبارزه ای را بكنیم كه با محمد رضا كردیم برای این كه توطئه در كار است نه قضیه آزادی». او در همان سخنرانی به صراخت گفت:«آخوند یعنی اسلام روحانیین و اسلام درهم مدغمند». آن  سخنرانی خمینی كه در كیهان 5 خرداد 58 درج شده، به تنهایی آیینه یی است نشان دهنده اوضاع سیاسی – اجتماعی آن روز كه خمینی  موقعیت خود را در آن در تهدید و خطر از سوی نیروهای دگر اندیش می دید. در همان روزها بود كه روزنامه نگاران آزایخواه و مردم دوست كه با اعتصاب 62 روزه خود در دوران حكومت نظامی سال 57 در ارتقاء مبارزات علیه رژیم شاه نقش موثری بازی كرده بودند و با سقوط رژیم شاه از حمایت بسیار مردم برخورد دار شده بودند، زیر فشار شدید از بیرون به خاطر سخنرانیها خمینی و دستیارانش كه تودهای نا آگاه را علیه آنان تحریك می كردند و در برابر دفتر روزنامه ها تظاهرات به راه می انداختند، و از داخل توسط انجمنهای اسلامی كه مثل قارچ یكباره همه جا روئیده، بودند، قرار داشتند. در این ایام  بود كه بعد از آن كه سرانجام كیهان از داخل توسط حزب اللهیهای كیهان به اشغال در آمد و از تحریریه آن سلب اخیتار شد و از كیهان كنار گذاشته شدند، فخرالدین حجازی در مطلبی با عنوان «پرولتاریا در كیهان» دركیهان یكشنه 6 خرداد85،( یعنی سه

روز بعد از آن سخنرانی تهدید آمیز خمینی علیه روشنفكران)، به  نا مربوط گویی علیه روشنفكران و گروههای چپ پرداخت و از جمله نوشت: «كارگران روزنامه كیهان، سر انجام برخاستند و خودشان روزنامه نگار شدند حالا هم می نویسند و هم حروف می چینند و هم صفحه بندی وچاپ می كنند و این خود اوج پیروزی طبقه كارگر است كه به آگاهی رسیده اند و خود ساختگی و خود كفایی، و من انتظار داشتم كه حامیان طبقه كارگر جشن بگیرند و خوشحال شوند كه زمینه حكومت كارگری در ایران فراهم شده است وبزودی ستمدیدگان بر سمتكاران پیروز می شوند. ولی با اندوه فراوان دیدم كه طرفداران حكومت پرولتاریا بر آشفتند و حمله ها و دشنامها را آغازیدند و گروهی را نیز به دنبال خود كشانیدند و اعتصابها براه انداختند وكارشكنی ها و دیگر كارها. آخر مگر نه این كه پیش بینی جناب ماركس تحقق یافته و كارگرها روی كار آمده اند پس این همه دغدغه خاطر برای چیست ؟  اشتباه اینجاست كه آقایان می گویند كارگر یعنی كمونیست و نمی توانند این حقیقت را باور كنند كه گروهی ممكن است كارگر باشند اما كمونیست نباشند و مثلا مسلمان باشند»، فخر الدین حجازی در ادامه پرت و پلا گویی های خود نوشت:« در آلبانی هم با وجود اصلاحاتی كه جناب انور خوجه در زمینه های اقتصادی كرده است بازهم مردم نام بچه های خو را محمد و فاطمه می گذارند و به دستور دولت كه می گوید نام بچه ها تان را تراكتور و كمباین و داس و چكش بگذارید گوش نمی دهند». این معركه گیر وقیح  و مرید و مقلد خمینی در ادامه مطلب مدعی شد كه : « در اسلام سخن از آگاهی است نه از دانشهای آكادمیك و تخصص و فلسفه و دیپلماسی و سوسیولوژی و پسیكولوژی و لژیها و ایسمهای ساخته و پرداخته و قطار اندر قطار. در اسلام ابوذر صحرا نشین از افلاطون آگاه تر است و ابن مسعود بزچران ازكانت و دكارت ونییچه و هگل، قرآن هم كتاب ناس است و نوشته یی ساده و روشن به سادگی فطرت چوپانها و و به زلالی چشمه ها». این نامربوط گوییها در آن روزها البته می توانست بخشی از كارگران را كه احساسات مذهبی آنان این گونه مورد سوء استفاده قرار می گرفت بفریبد، كارگرانی كه چیزی از زبان قرآن كه عربی بود نمی دانستند. اما امروز نقاب از چهره آخوندها افتاده و نتیجه جاری شدن احكام اسلام  و عملكرد رژیم آخوندی بر كارگران و نسل و جوان و زنان ایران روشن است. آن« زبان زلال و روشن» چیزی جز ابزاری برای انحصار قدرت قیمومیت بر مردم و غارت آنان نبود. آن زبان به گفته فخرالدین حجازی ساده و روشن به زالالی چشمه ها چنان قابل تفسیر و برداشتهای گوناگون شد كه، بیش از ربع قرن بعد از استقرار جمهوری اسلامی، آیت الله ها ،و زعمای قرآن خوان و تفسیر گو و حدیت و روایت شناسش، اختلافاتشان در «قرائت مختلف» از آن بیشتر و بیشتر می شود. این اختلافات چنان بود كه خود خمینی قائم مقام و «حاصل عمر» خودش آیت الله منتظری را تحقیر كرد  و به انزوا به گوشه انزوا فرستاد و جانشینانش كسی مثل عبدالله نوری را كه چنان مورد اعتماد خمینی بود كه یكی دو سالی قبل از پایان جنگ او را نماینده خود در سپاه پاسداران با حق عزل و نصب فرماندهان كرده بود، به محاكمه كشیدند و به زندان محكوم كردند، آیت الله آذزی قمی مدافع سرسخت فقه سنتی و ولایت فقیه  و بناینگذار روزنامه رسالت به گوشه انزاو فرستاده شد و اجازه انتشار به كتابی كه نوشته بود، نداند و در انزوا مرد و امروز این اختلافات در برداشت از آن كتاب ناس و تعالیم خمینی و رسول الله چنان است كه همسر سخنگوی دولت كه فاطمه رجبی كه این طور كه پیداست كسی جلودار وقادر به مهار كردنش نیست، از سوی سایت آفتاب وابسته به مجمع تشخیص مصلحت، متهم به اهانت به مرجعیت می شود** . آن فرمایشات آتشین در مورد« آگاهی در اسلام» و« فراهم شدن زمینه حكومت طبقه كارگری در ایران» امروز واكنشی جز تمسخر از  سوی گارگران نسبت به گوینده« آتشین كلام» آن نمی تواند برانگیزد. در سال 1382 كه آخوند محمد خاتمی در مقام رئیس جمهوری رژیم قرار داشت به نشان تقدیر از همین آدم وتحسین افكارش نشان درجه 2 تعلیم و تربیت به او اعطا كرد.

 در رژیم «عدل اسلامی» در حالی كه حداقل دستمزد برای كارگران 185 هزار تومان در ماه تعیین شده بنا برا آمار ارائه شده از منابع رسمی همین رژیم(وزارت رفاه اجتماعی) خط فقر از در آمد كمتر از ماهی 450 هزار تومان در ماه( برای خانواده 5 نفره) آعاز می شود. امروز اعتراضات كارگران و معلمان به سختی شرایط زندگی و بی اعدالیتهای موجود، اعتراضات دانشجویان علیه استبداد و اختناق و اعتراضات زنان برای  رفع تبعیض و نابرای تحمیل شده به آنان به خاطر اجرای احكام اسلام، نشانه آگاهی آنان به ضد مردمی بودن عملكرد رژیم سركوبگر آخوندی است. شكی نیست كه بسیاری از آنان نه آثار ماركس و هگل و كانت را خوانده اند نه در رشته فلسفه و سوسیولوژی و...تحصیل كرده اند، آنان عملكرد ضد مردمی  رژیم به طور مستمر روزانه  طی نزدیك به سه دهه تجربه كرده اند و به این آگاهی ناب رسیده اند كه قرآن و اسلام و اجرای احكام آن، دام تزویری بود كه خمینی برای انحصار قدرت در دست خود و قیمومیت بر مردم، بر سرراه آنان كسترد و هر اعتراضی را وحشیانه سركوب كرد و در دادن حكم كشتار زندانیان سیاسی نیز تردیدی به خود راه نداد. دفاع از اسلام و قرآن در واقع دامی بود كه خمینی بر سراه  كه  پیشرفت مردم و استقرار عدالت و دموكراسی گسترد و آخونده گمان می بردند كه می توانند هم چنان مردم را در این دام نگه دارند. اما مردم ایران در گروههای مختلف صنفی و اجتماعی با اعتراضات خود به شكلهای گونان نسبت عملكرد ضد مردمی رژیم،  نشان داده اند كه می خواهند از این دام رها شوند.    

 

 *- در اسفند 1358 بعد از یورش رژیم به گنبد و تركمن صحرا برای سركوبی مردم تركمن صحرا و برچیدن شوراها و كانون هایی كه تشكیل داده بودند، خلخالی كه برای راه انداختن دادگاههای چند دقیقه ای و جوخه های اعدام به گنبد سفر كرده بود، بعد از پیدا شدن جسد چهار تن از رهبران سیاسی تركمن( توماج، مختوم، جرجانی.واحدی)، دخالت خودش را در این ماجرا تكذیب كرد. وی كه تكلیف شرعیش را در گنبد انجام داده و به قم برگشته بود، در تماس تلفنی خبر نگار كیهان در این زمینه گفت«هركس در رابطه با قتل این چهار نفر درمورد من چیزی می داند افشاگری كند... اینجانب كرار به وسیله جرائد اعلام كرده ام كه در گنبد و تركمن نه كسی را بازجویی كرده ام نه محاكمه، تا چه رسد به اعدام...»(كیهان 6 اسفند 1358). اما حدود چهار سال بعد، او از اقدامات جنایتكارانه خود در گنبد با سربلندی و به عنوان یكی از اقدامات «برجسته و انقلابی» خودش یاد كرد. وی در اظهاراتش كه در روزنامه صبح آزادگاندر 28 شهریور 1363 چاپ شد (این روزنامه جای روزنامه تعطیل و مصادره شده آیندگان منتشر می شد گفته می شد در اختیار كمیته ها ست و بهزاد نبوی در اداره آن نقش دارد) در این مورد گفت:« من با قاطعیت در گنبد وارد شدم و یكی از كار های برجسته و انقلابیم، در گنبد بود. ما دستور دادیم هركسی را كه مسلح باشد بیاورند كه آوردند، یكی، دوتا، سه تا. پنج تا، هر كسی را كه مسلح آوردند اعدام كردیم. این جریان را كه می گویم شاهد زنده داریم: آقای مصحف استاندار مازندران، آقای دادستان آن زمان مازندران، دادستان كل و آقای درویش رئیس سپاه پاسداران گنبد، آقای دراز گیسو كه چندی پیش سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلمان شرقی بود...و چه بگویم برای شما آقای هاشمی [رفسنجانی]، حاج احمد آقا، شخص حضرت امام خود آقای منتظری و همه مسئولین، آقای دكتر بهشتی و آقای قدوسی، كیست كه نداند این جریانات را؟ همه می دانستند، آقای رفیقدوست هم می داند.94 نفر منجمله توماج، واحدی، مختوم. جرجانی، اینها را بنده اعدام كردم. 94 نفر را اعدام كردم نه یك نفر...من با قاطعیت اسلامی در گنبد وارد شدم و خلق تركمن را در آنجا كوبیدم. من اینها را اولین بار نیست كه گفته باشم، ولی در جراید اولین بار است كه منتشر می شود... می گویند قتل (رهبران تركمن) عمدی بوده، بله عمدی بوده. من توماج، واحدی، مختوم، جرجانی را بگذارم[زنده بمانند] كه چی؟».

 

اسدالله لاجوردی جلاد هم جوانان دانشجو و دبیرستانی هوادار مجاهدین  گروهای سیاسی چپ را كه در زندان مقاومتشان زیر شكنجه در هم شكسته بود و اظهار پشیمانی كرده و به «آغوش اسلام» باز گشته بوده بودند، به مصاحبه تلویزیونی می نشاند و بعد، از این كه آنها ندامت و« توبه» خود را اعلام می كردند، می گفت «خب شما می ونید كه ما شما را اعدام می كنیم و این توبه برای آخرت شماست و با «مهروزی» خیلی كم نظیری! می گفت« انشاالله خدا توبه را قبول بكنه». از این خدمات سید اسد الله لاجوردی، در ام القرای اسلام ذكری نمی شود. چانكه عناصر سابقا وزارت اطلاعاتی رژیم نیز از اذعان به آن و پذیرفتن نقشثی كه در سركوبگریهای خونین دهه 1360 داشتند، می گریزند.

 

**

http://www.aftabnews.ir/vdcfycdw6mdyv.html

 

http://iradj-shokri.blogspot.com

 

.                                                                                      پ – 31 اردیبهشت1386-21 مه 2007

.                                                                                       

.