 |
سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶ - ۲۲ مه ۲۰۰۷
|
|
|
"آسما
ن غربت"
بابک یحیائی
چشم ام به آسما ن غریبی ،
نکرده خو
بنشین کنا ر من ،
از میهن ام بگو .
آن جا که حا کم است ، مردم چه
می کنند؟
کا ین خا ک پر شده است ،
زکفتا ر ، مو به
مو. ؟
خشکیده خنده بر لب گل ،
آفتا ب در غم است
شور و نشا ط شده تا راج
و
بغض است د ر گلو.
بر قامت "درازدامنان"
درشت خو
جز " د لق " جنگ ،
نشود راست ،
مکن هیچ جستجو!
دنیا ز جنگ، گریزان
وحکام بی شعور
از خشم خلق،
به جنگ " می گریزند
" سو به سو!
این میهن و طبیعت سرشار،
و دشت بکر
بخرد، کجا کند
از " اتم " و مرگ،
گفتگو؟
باید زبان به مهر گشود،
وز عشق گفت
کاین خاکدان،
به بذر عشق،شود طرفه و نکو!
استر – ۲۳ مارس ۲۰۰۷
|
|
|
| |