سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶ - ۲۲ مه ۲۰۰۷

پنج

 

( پنج نمایش همراه)

 

محمود کویر

www.mahmoodkavir.com

***

 

(یک)

 ( سنگ و سگ)

 

بازیگران:

تماشاگران

صدا

 

( همراه با ورود تماشاگران)

صدا: برادرا و خواهرا لطفن حجاب اسلامی رو رعایت کنید. امشب و همه شب یک تئاتر بی نظیر. نه، کم نظیر. برادرا لطفن از در سمت راست. بفرمایین ردیف جلو. همشیره! با توام! آهای! ضعیفه! خواهرا از در عقب. ردیفای آخر.. برو جلو. برو جلو. نمالی! خفه شو! برو جلو! درا رو ببندین. اومدن تئاتر... مسجد هم می رین.؟ برین جهندم. کافرا! قرتیا!

( صدای خنده.  تیراندازی. جیغ) سنگ بدین!( مشتی سنگ به میان تماشاگران ریخته می شود) یاال بردارین. نباید درشت تر از تخم گنجشک باشه. بزنین! یاال! بزنین. فکر کنین دارین توپ میندازین. یا گوله برفی. ثواب داره. بندازین، بلکه هم گناهاتون بخشیده بشه!

( روی صحنه چیزی زیر پرده ای سفید و خون آلود است. سنگ هایی بر آن می خورد)

صدایی دیگر: نه! نزنین! مادر! عروسکم! نه!

( تاریکی)

 

****

(دو)

 

(میدان هفت تیر)

 

بازیگران:

هیچ کس

 

( باد. تاریکی. بوق. پارس سگها)

در انبوه تاریکی تنها جیغ های هراسان زنی شنیده می شود:

نه! ولم کنید! نه! من می ترسم. من سوار این ماسین نمی شم! نزن! نه!

( آژیر آمبولانس ها. پارس سگ ها. روشنی. چادری سپید و خون آلود بر صحنه افتاده است)

 

صدای مرد: برادرا یاالله! اتوبوس آخر خیابون ایستاده. عجله کنید. باید بریم جلوی دانشگاه!

صدای مرد دیگر: بیاین! بیاین یکی دیگه!

 

( بوق. باد. تاریکی. پارس سگ ها)

 

****

(سه)

(میان پرده)

بازیگران:

تماشاگران

صداها

 

صدا: پایان پرده ی اول. هم اینک، میان پرده

صدای دیگر: جانمی پرده!

صدای دیگر: برادر جوادی به مفاسد. برادر جوادی به  مفاسد. خواهر زینب به حراست!

صدا: برادران و خواهران لطفن حجاب اسلامی رو رعایت کنید .. برادران دینی و خواهران محجبه صف رو رعایت کرده و به قسمت فروشگاه مراجعه فرمایند. از افراد زیر چهارده سال اسم نویسی نمی شود. کلیه های گروه الف هفتصد و کلیه های گروه ب نهصد تومن. قیمت مقطوع.  صد در صد بهداشتی. برادرا و خواهرا هجوم نکنید. هر گونه خرید کلیه و مثانه و جیگر در اسرع وقت. خواهرا لطفن شئونات اسلامی رو رعایت کنن!

صدای دیگر: سقز نجو بی پدرمادر!( تاریکی) اه! برقا رفت. بدو اون زنبوری رو بیار. برادرا هجوم نکنین( جیغ یک زن. جیغ. صدای یک قورباغه)

 

****

( چهار)

(خاوران)

 

بازیگران:

تماشاگران

یک مرد یا زن

 

 زن یا مرد: شب. شبا میان سراغم. اسباشون رو کنار در می بندن.اسبایی که شیهه های خونی می کشن. گرمب گرمب سم های آتیش گرفته شون رو از پشت پنجره های خاموش و بسته هم می شه شنید. با چشای سرخ! ته ریشای  سرخ! از گوشه ی لبای دریده شون سه قطره خون،  قطره، قطره، روی خاک می چکه. لبه ی انگشترای عقیق شون،زیر ناخنای بلند و چرکشون. پر از خون خشک شده است. از شکاف پیرهنای سرخ بی یقه شون، بخار سرخی تنوره می کشه. دشنه ها شون توی تاریکی برق می زنه.

(گروهی که گویی وردی را دم گرفته  و بر دور مر د می چرخند و او نیز می چرخد)

هی هله هی هله هی هله هی هی

هی هله هی هله هی هله هی هی

 هی!شما خورشید منو ندیدین؟  اون پونزده سالشه. یه شماره به من دادن. گفتن بگرد پیداش می کنی! اینهاش! ببینید! اما اینجا تاریکه... تاریکه اینجا!  تاریک!و بیابون تا بیابون سنگ . شاید زیر هر بوته ی گلی یه سنگ باشه. سنگایی که هق هق گریه می کنن. و روی هر سنگی چندتا شماره. اینهاش! همینه! نه! این یکی! نه! این! نه! این! این!هی! نرین خانوم. آهای! اینجا! هی! شما! بله! شما! شما  خونه تون کنار کشتارگاه نیست؟فکر می کنم که من شما را اونجاها دیدم.... شما. شما خانوم، که هر روز وقتی بادای زرد میاد، با یه کالسکه خالی، از توی قبرستون، رد می شین. بله، خودتون هستین. برای چی خودتون رو می زنید به کوچه علی چپ. خودتون نیستین؟ البته که هستین. یه چمدون عنابی رو از توی کالسکه در میارین و توی یه قبر کهنه، زیر بوته های نیلوفر خاکش می کنین. پس چرا چیزی نمی گین! بگین که شما هستین. نه! شما هستین! هستین. هستین. آقا! شما. نه! شما که عینک زدین! بله! بله. شما رو می گم. شما که کنار میدون اعدام چاقو می فروشین. من خودم از تون یه زنجیرخریدم.پس چرا، چرا خودتون رو قایم می کنین؟ شما دختر خانوم. شما جواب منو بدین. بگین که اشتباه نمی کنم. راستی. توی راسته ی تازیانه فروشا... هنوز عطر فراق و اشک چشم عاشق می فروشین؟ چرا جواب نمی دین؟ می ترسین؟ از چی؟ شما رو کجا دیدم؟ سلام آقا! سلام! منم. نه! تو رو خدا نرین! آهای! منو توی این تاریکی تنها نذارین. آهای! کجا می رین! صبر کنین! آهای! آهای!   شما رو بخدا بایستید! نگاه کنید!نگاه کنید! از زیر سنگا! عطر نی لبک وهق هق فرشته ها می آد.

( جیغ. تاریکی. پارس سگ ها)

 

( پنج)

(فریاد)

بازیگر:

یک نفر

 

( ناکجا یی.  باد روزنامه ها و کتاب های نیم سوخته را به هر سو می برد. چادر خونین بر زمین است. کسی قدم زنان می آید. نابیناست. میان چادر می ایستد)

 فردریک دورنمات می گه:« در دنیای مضحک فعلی  دیگر گناهکار یا مسئول حضور ندارد، چون همه می گویند : ( دست ما نبود) یا ( جداً نمی خواستیم کار به اینجا بکشد) . ما به طور دسته جمعی مقصریم و همگی در گناه آباء و اجدادمان غوطه می خوریم. فقط کمدی ، شایسته ی وضع ماست. دنیای ما دنیای مسخره و عجیبی است که بمب اتم هم دارد . در این صورت ، دیگر محلی برای تراژدی خالص وجود ندارد و فقط اتفاق وقایع اسفناک امکان پذیر است.»موافقین؟

 صدایی از بیرون: بیاس! بیاین این یکی هم دار بزنیم. بیاین!

( جیغ. پارس سگ ها. سکوت. آواز ممتد قورباغه ها. تاریکی که تا پایان می ماند)

 

 

پایان