شنبه ۴ فروردين ۱۳۸۶ - ۲۴ مارس ۲۰۰۷

 

معرفی کتاب

"هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم"،

 نوشته دکتر ماشاء الله آجودانی

 

دکتر شاداب وجدی

 

          درباره "بوف کور" صادق هدایت بسیار نوشته اند و خوانده ایم (و خود "بوف کور" را هم). اما هربارنکته های مبهمی درباره این داستان در ذهن ما باقی مانده بود. البته تجزیه و تحلیل های مبتنی بر روانکاوی، از جمله نظریه های "گوستاو یونگ" در مورد خودآگاهی جمعی و رسیدن هدایت به همین درجه از آگاهی، روشنگر بعضی از نکات مربوط به ذهن نویسنده و بافت داستان بود. اما معمایی که در کلیّت داستان وجود داشت همچنان باقی بود و جوابگوی پرسشهایی که ذهن ما را مشغول می داشت نبود. من در اینجا ضمیر جمع به کار می برم زیرا با بسیاری دراین باره گفت و گو کرده ام که در این ارزیابی با من هم عقیده اند. اطمینان دارم که بسیاری از خوانندگان "بوف کور" در این لابیرنت معماگونه سرگردان مانده اند. شک نیست که یکی از ویژگی های یک رمان خوب آن است که تعبیرها و تفسیرهای گوناگون برانگیزد و خواننده را به وسواس و تفکر وادارد. "بوف کور" از این خصوصیت ویژه برخوردار است و تفسیرهای گوناگونی که از این رمان سمبولیک شده است ارزش ادبی آن را نشان می دهد. در آینده نیز شاید با تعابیر جدیدی روبرو شویم.

          "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" نوشته دکتر ماشاءالله آجودانی برای نخستین بار روشنگر بسیاری از نکات مبهمی است که خوانندگان "بوف کور" با آنها روبرو بوده اند و  گشاینده کلاف سردرگم این رمان. آجودانی معمای داستان "بوف کور" را با توسل به آثار دیگر صادق هدایت مانند "پروین دختر ساسانی"، "اصفهان نصف جهان"، "طلب آمرزش"، "علویّه خانم"، و "البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه" می گشاید. در این آثار نفرت شدید صادق هدایت نسبت به دین و مذهب و نژاد سامی و تمایلات شدید ناسیونالیستی او را می توان دید. ضدیت هدایت با آیین و فرهنگ عرب، که به زعم او فرهنگی است جاهلی و برخاسته از طبیعت خشن صحرا، و عشق هدایت به فرهنگ ایران باستان در آثار او تجلی فراوان دارد. علاوه براین، آجودانی "بوف کور" را در متن تاریخی و فرهنگی زمان هدایت بررسی می کند و نه جدا از آن. نویسنده جریانهای فکری زمان انقلاب مشروطیت یعنی پنج سال پس از تولد هدایت را پیش روی خواننده می گذارد و ضمن آن که نشان می دهد که چگونه انقلاب مشروطیت همانند یک فرد دوشخصیتی بلاتکلیف می ماند و راه به جایی نمی برد به نظم و نثر زمان انقلاب مشروطیت استناد می کند تا نشان دهد که هدایت در نفرتش از اعراب و ستایشش از ایران باستان تنها نبوده است. آجودانی از جمله به عارف و عشقی دو شاعر دوران مشروطیت اشاره می کند و می نویسد: "عارف مانند بسیاری از ناسیونالسیتهای آن دوره نژادپرست، ضد عرب، ضد ترک، و لامذهب اما شیفته دین و آیین زرتشتی بود. او که مانند بسیاری از ناسیونالیستهای آن دوره خانه داریوش را مالامال از روضه خوان و سیّد و رمّال می دید همه بدبختی های کشور ساسان را در حمله عرب می دانست و می گفت: تا که شد پای عرب باز به ایران آن روز / خبر خرّمی از کشور ساسان نرسید". آجودانی همچنین درباره عشقی می نویسد که او نیز شیفته ایران باستان و دین و آیین زرتشت بود و همچون عارف ضدّ عرب و بی دین. نویسنده منظومه "رستاخیز شهریاران" را مثال می آورد که مقایسه ای از عظمت ایران باستان با ذلت و خواری ایران در عصر شاعر است. نویسنده از آقاخان کرمانی نقل می کند که می نویسد: "خو و خصلت و روش  و طبیعت عرب که به اسم دین اسلام و ضرب شمشیر آن مردم کالانعام در فطرت ایرانیان راسخ و ریشه دار شده چقدر خرابی به ملت ایران رسانیده است".

          در این زمینه است که آجودانی "بوف کور" را تفسیر می کند. راوی کتاب "بوف کور" که دختر اثیری را عاشقانه دوست می دارد از چشمهای او تصویری می آفریند و آنرا در جعبه ای برای خود پنهان می کند. آجودانی دختر اثیری را به صورت استعاره ای برای ایران پیش از اسلام می بیند و می نویسد که حتی افعالی که در روایت اول "بوف کور" به کار گرفته شده است بیشتر به صیغه ماضی است و افعالی که در روایت دوم می بینیم بیشتر به صورت زمان حال است، زمان حالی که از 1400 سال پیش یعنی از زمان حمله اعراب به ایران آغاز شده است. راوی دختر اثیری را تکه تکه و سپس دفن می کند تا خاطره عشق پرحسرت خود را به خاک بسپارد. اما تلاش او بیهوده است زیرا این بار کوزه راغه که یارگار شهر ری و استعاره ای است برای گذشته باستانی ایران و نقاشی آن درست مانند تصویر دختر اثیری است روی سینه راوی سنگینی می کند، همانگونه که پیکر بی جان دختر اثیری.

          در روایت اول قبرکن گلدان راغه را به راوی می دهد و در روایت دوم گلدان راغه در اختیار پیرمرد خنزر پنزری است که با دندانهای زرد و افتاده اش قرآن می خواند و پشت پیشانی کوتاه او افکار احمقانه ای مثل علف هرزه روییده است و فضای شهر آنگونه که هدایت ترسیم کرده است قبرستانی است که آدمهای زنده اش یا پیرمرد خنزر پنزری اند یا قصابند که بسم الله می گویند و گوشتها را می برند. در روایت دوم "بوف کور" دختر اثیری به لکاته ای بدل می شود که عشق و شهوتش را نثار رجاله ها می کند. می خوانیم: "در اینجا هم خاطره عشق او به دختر اثیری، زن او یا "ایران" او، یک بار دیگر مورد تجاوز پیرمرد خنزر پنزری قرار می گیرد که همچنان از دهانش آیه های عربی فرو می ریزد. در حقیقت در روایت زمان حال، شهر ری، چه در بیرون خانه و چه در درون خانه، در تجاوز پیرمرد خنزر پنزری است. هم گلدان راغه از آن اوست و هم خاطره عشق راوی. گویی همه معنویت و شکوه ایران قدیم در قبرستان شهر ری، شهری اسلام زده، به باد رفته است".  در "بوف کور" خوانده ایم که راوی می خواهد گلدان راغه را از پیرمرد خنزر پنزری بگیرد و پیرمرد در پشت مه ناپدید می شود. نویسنده کتاب این صحنه را این گونه تفسیر می کند: "بدین ترتیب راوی بوف کور در زمان حال، در ایران اسلامی شده، ایرانی که از 1400 سال پیش تا کنون استمرار دارد، همچنان نگران گلدان راغه است که یادگار شهر قدیم ری، یادگار عشق او، و یادگار شکوه و عظمت باستانی است و در دستهای متجاوز پیرمرد خنزر پنزری قرآن خوانی از نظر او محو می شود، گویی راوی بوف کور همچون هدایت امیدی به آینده، امیدی به احیاء گذشته پرشکوه، و امیدی به بازیابی کوزه راغه ندارد و خاطره مرگبار آن عشق پرشکوه به گذشته چون زن مرده ای هم بر سینه هدایت و هم بر سینه راوی بوف کور سنگینی می کند".

          در صد و سی صفحه آخر کتاب پیوستهایی درباره "توپ مروارید" و بخشهایی از "صد خطا به" میرزا آقاخان کرمانی آمده است. با آوردن آنها نویسنده بار دیگر نشان می دهد و تاکید می کند که صادق هدایت در تاسف خود برای از دست رفتن شکوه و عظمت تاریخ باستان ایران و نفرتش از فرهنگ عرب تنها نبوده است و متفکران دیگر زمان او هم در این احساس با او شریک بوده اند. نکته در خور توجه آن است که دکتر آجودانی بر تفسیرهایی که بر مبنای روانکاوی از بوف کور شده است خط بطلان نمی کشد و آگاه است که هر پدیده انسانی یا اجتماعی همواره نتیجه مجموع عوامل است و نه تنها یک عامل. می نویسد: "یاس هدایت اگرچه می تواند متاثر از عوامل روانی و اجتماعی متعددی شمرده شود، بطور اساسی ریشه در نگرش ناسیونالیستی او دارد". علاوه بر این، اهمیت کتاب "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" در آن است که نتیجه گیری های آن از یک سو بر مبنای زمینه تاریخی- فرهنگی زمان هدایت قرار دارد و از سوی دیگر بر مبنای سایر آثار هدایت. این شالوده محکم است که تفسیر آجودانی از "بوف کور" را منطقی و استوار می سازد. در پایان نویسنده به این نکته اشاره می کند که در کتاب حاضر وارد جهان پیچیده "فردیت" راوی "بوف کور" و رابطه پیچیده آن با سایر شخصیتهای داستان نشده است و می نویسد: "تفسیرم را درباره این جهان پیچیده فردیت راوی "بوف کور" و روابط پیچیده اش با دیگران در فرصتی مناسب – در چهارچوب همان مفهوم پیوسته معنادار – منتشر خواهم کرد".  بدین ترتیب باید با اشتیاق در انتظار روشنگری بیشتری درباره داستان "بوف کور" باشیم.