شنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۶ - ۱۴ آوريل ۲۰۰۷

چیزی بگو  و عشق

 

 حسین منزوی

 

 

چیزی بگو

 

حرفی بزن جان  آستین سوی تو می افشاندم

چیزی بگو عشق  از کمین بوی تو می باراندم

حرفی بزن  چیزی بگو  کاین بغض در من بشکند

بغضی که دارد از درون  دور از تو می ترکاندم

با من تو امروزی نئی تا از کئی ؟ می بینمش

عشق است و با لالای تو گهواره می جنباندم

وقتی اشارت از سر انگشت اهرم می کنی

چون صخره ی کور و کری سوی تو می غلطاندم

از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم

می پیچد و از هر طرف سوی تو می پیچاندم

شور دل شوریده را من با چه بنشانم که عشق

با هر چه پیشش می رسد ، سوی تو می شوراندم

 

 

 

عشق


نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی ام
- زخمی سراپا می‌‏شناسیدم؟
با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم- خسته
آیا می‌‏شناسیدم؟
راه ششصد ساله‌‏ای از دفتر(حافظ)

تا غزل‌‏های شماها،
می‌‏شناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است

من همان خورشیدم اما،
می‌‏شناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا،
می‌‏شناسیدم؟
می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها
می‌‏شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا،
می‌‏شناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریا
!  می شناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود

عشق(قیس) و( حسن) لیلا
می‌‏شناسیدم؟
در کف(فرهاد)تیشه من نهادم، من
!
من بریدم(بیستون) را می
شناسیدم
مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیوار حتی
می‌‏شناسیدم
من همانم, مهربان سال‌‏های دور

رفته‌‏ام از یادتان؟ یا
می‌‏شناسیدم؟

 

                                حسین منزوی