میزان عدالت در
قلمرو اقتصاد – 3
رابطه مستقیم انسان
با واقعیتها
ابوالحسن بنی صدر
● اگر بنا را بر توحید بگذاریم
، رابطه با واقعیتها ، سازگاری جستن و و سازگار شدن و سازگارکردن می شود
و محیط زندگی هر فرد فراخنای توحید و نظام اجتماعی بطور کامل باز و از راهگذر رشد،
تحول پذیر می شود .
چند و چون فعالیتهای انسان ها در این دو محیط اجتماعی ، چند و چون
فعالیت های ویرانگر ( بر اصل تضاد ) و یا چند و چون فعالیتهای سازنده ( بر اصل
توحید ) می شوند.
بدین قرار ، راست راه رشد
- تنها وقتی انسان به حق عمل می
کند ، این راست راه را بر می گزیند زیرا خط یا میزان عدالت است - راهی که انسانها چون در ﺁن می شوند با خدا، و به یمن ﺁن، با واقعیتها رابطه مستقیم
برقرار می کنند و بنا بر این، نیروهای محرکه را در رشد بکار می اندازند، این راه است .
و نیز، اگر زمان و مکان اجتماعی – طبیعی را محدود
بدانیم، استعدادهای ما ، در فعالیتهای
خود، از این حکم پیروی خواهند کرد . و
اگر این زمان و مکان را نامحدود بدانیم، استعدادهای
ما فعالیتها را با زمان و مکان نامحدود سازگار خواهند کرد . چند و چون های این دو نوع فعالیتها را نمی
توان متفاوت خواند . زیرا متضاد هستند . توضیح این که فعالیتهایی که در تابعیت از
زمان و مکان محدود انجام می گیرند، غیر
ﺁزاد و قدرت فرموده ، بنا بر این ، ویرانگر می شوند . حال ﺁنکه فعالیتهای بر وفق
زمان و مکان نامحدود ، ﺁزاد از محدود
کننده ها ، بنا بر این ، سازنده می شوند .
پس، عدالت میزانی است که بدان،
ﺁدمی را از باز و بسته بودن زمان و مکان اندیشه و عمل او ، ﺁگاه می کند .
اقتضای عمل به عدالت اینست که زمان و مکان هر فعالیت نامحدود فرض شود.
اینک تجربه را پیشنهاد می کنم . این تجربه را از ﺁن رو پیشنهاد
می کنم که فعالیت اقتصادی اول انسان، تنظیم رابطه با واقعیتها به ترتیبی است که استعدادهای او در فعالیت
خود، ﺁزاد باشند و این فعالیتها با یکدیگر همآهنگ باشند :
● استعداد تعقل و خلق اندیشه نیاز به نامحدود شمردن هستی
دارد . زیرا عقل از رهگذر اینهمانی جستن با هستی هوشمند است که ﺁزاد می شود و می تواند
اندیشه را خلق کند . نه تنها لحظه اندیشیدن ، لحظه ایست که در ﺁن، عقل از زمان و مکان محدود رها است، بلکه
هر گاه عقل کسی بخواهد خود را به زمان و مکان محدود پایبند کند، توان تعقل را از دست داده و خویشتن را از خلق اندیشه
ناتوان کرده است . بنا بر این، محدود کردن
زمان و مکان، عقل ، این مرغ تیز پرواز
را از افقی محروم می کند که بی کران هستی
است. این محرومیت سرانجام از پرواز
ناتوان و نازایش می سازد .
بسا اگر انسانها این ﺁزمایش را کرده بودند ، چرخ زندگیشان بر
راست راه رشد، شتاب می گرفت .
باری، اگر تجربه گر بپذیرد که نه تنها بگاه اندیشیدن و خلق
اندیشه ، ﺁدمی با هستی اینهمانی می جوید ، بلکه فعالیت طبیعی استعداد او ایجاب می کند هستی را بی پایان
بداند . زیرا در این فراخنای بی کران است
که استعدادهای انسانها ﺁزاد می شوند . در
اقتصاد ، تولید محور و تولید تابع نیازهای انسان در جریان رشد می شود . بدین سان، حالتی را که، در ﺁن، این
استعداد فعالیت ﺁزاد می یابد را حالت
ﺁزاد و این حالت را میزان عدالت می خوانیم.
● استعداد علم ﺁموختن، به اعتبارهای
گوناگون ، نیازمند ﺁنست که رشد علمی را نامحدود بداند . از ﺁن جمله اند این سه
اعتبار که از نظر فعالیتهای انسان مهمند :
یک – اگر بنا را بر محدود
بودن رشد علم بگذاریم ، همواره همان خطر وجود دارد که در طول تاریخ وجود داشت و در
قرن بیستم جمعیتی عظیم را بکام مرگ برد و ویرانی های بزرگ ببار ﺁورد :
علم الیقین یکی است و این
یکی همانست که من یا ما بدان دست یافته ایم. ( ایسمهای قرن ما و بنیادگرائی ها و «
پاک دینی » ( انتگریسم ) ها )
دو – علم محدود است و من یا
ما به ﺁخر ﺁن رسیده ام یا رسیده ایم. در تاریخ، ملتهایی بوده اند که این حکم را
صادر و بدان دلشاد شدند، اما از رشد
مانده اند . چون رشد نکرده اند، در بیراهه ویرانگری افتاده اند و بسا تا
نابودی رفته اند . ﺁیا جامعه های مسلمان
، از جمله به خاطر جبر این حکم ،از رشد نماندند و همچنان در بیراهه ویرانگری
نماندند ؟
سه – برای ﺁنکه عقل بر روی
علم باز باشد و سانسور در کار نیاید ، اصل راهنمائی لازم است که هیچ حدی ایجاد
نکند و عقل را گرفتار محدوده ای نگرداند . اطلاع ها، داده ها ، اندیشه ها ، بدون
مانع و بی کم و کاست، به اندیشه راه پیدا کنند . چنانکه عقل از جبر منطبق کردن
واقعیت با دلبخواه قدرت رها باشد و
واقعیت را چنانکه هست ببیند
و بشناسد . اصلی که عقل را از هر حد و مرزی رها می کند و هستی بیکران را فضای او می گرداند، از بندگی قدرت
ﺁزاد می ماند و جامعه ای با عقل جمعی
ﺁزاد، رابطه مستقیم با اقتصاد برقرار می کند و در این رابطه، اقتصاد در خدمت انسان
است. موزانه عدمی این اصل راهنما است .
بدین قرار، هم رشد انسان و هم ﺁزادی او ( پرهیز از اسطوره کردن
علم و چماق کردن ﺁن ) ، اقتضا می کند ﺁدمی رشد علمی را پایان ناپذیر بشمارد .
اگر تجربه را پی بگیریم، متوجه می شویم حالت یادگیری، حالت احاطه
محدود، توسط نا محدود است . توضیح این که ، هرچند به حافظه سپردن، علم جستن نیست ،
اما برای این که ما موضوعی را، خوب و زود،
به حافظه بسپاریم ، نیازمند ﺁنیم که ﺁن احاطه را پیدا کنیم. یعنی ﺁن
را بفهمیم . این تجربه – هر کس فراوان انجامش داده است - انسانها را به این صرافت نینداخته است که
کودکان و نوجوانان و جوانانی که می ﺁموزند ، می باید ابتکار عمل داشته باشند ،
تجربه گر بشوند تا این معرفت نخستین را
بیابند که رابطه اشان با دانش ، رابطه احاطه یابنده ( جویای علم ) با احاطه شونده
( موضوع علم ) است. حال ﺁنکه والدین و
سپس معلمان ،دانشجو را ظرفی تلقی می کنند که باید از علم پر کرد یا مصرف کننده ای
می انگارند که باید علم مصرف کند . این جانب ، تا ﺁن روز که به این غلط پی بردم و رابطه خود با علمی که باید جست را
تغییر دادم، زمان و کارمایه های بسیاری را تباه کرده بودم . در ایران ما، همچنان،
دانش ﺁموزان و دانشجویان گرفتار نظام ﺁموزش و پرورشی هستند که حاضر نیست به دانش
ﺁموز و دانشجو میدان ابتکار بدهد . در نتیجه
، دانش ﺁموز و دانشجو در استعدادهایش بجای عقل ،حافظه را بیش از اندازه
بکار می برد . اما به حافظه سپردن ،
نیازمند احاطه پیدا کردن بر موضوعی است که به حافظه می سپاریم . از این زمان مانده، موضوع های بخاطر سپرده
شده، بستگی به میزان فهمیده شدنش دارد . فردای امتحان یا در زمانی کم و بیش
دیرتر، فراموش می شود .
در کشورهائی که نظام اجتماعی ﺁنها باز نیست و رابطه ها، رابطه های
ﺁمر و امربر است، بابت روش ﺁموزش و پرورش غلط، هزینه های بس سنگین را تحمل می کنند و زمانی را از دست می دهند که
طول عمر نسلها است .
از این تجربه نیز به این نتیجه می رسیم که وضعیت، وضعیتی که در
ﺁن، استعداد علم و فن ﺁموختن و بیشتر از ﺁن، جستن و یافتن دانش و فن جدید ، خود جوش و طبیعی ، انجام می گیرد .
بدین قرار، میزان عدالت ، خودجوشی و ﺁزادی استعدادهای انسان در
فعالیتهای خویش است . قلمرو اقتصاد، دیگر عرصه قدرت
سرمایه نیست که در ﺁن، انسان خودجوشی و ﺁزادی در انواع کارهای خود را باز یابد .
● تأنس را انسان شدن و انسان فرهنگ ساز معنا کرده اند . بنا بر فطرت، انسان انس می گیرد و محبت و
دوستی و صلح را حقوق خویش می شمارد . اما عشق نیز، از جمله فعالیتهائی است که بمحض
حد یافتن و تعین پذیرفتن، و دیگری را
بخاطر خود خواستن ، از خود بیگانه می شود . برای مثال، اگر کسی به دیگری گفت با او دوست است اما در دل می دانست بخاطر
مقصود معینی اظهار دوستی کرده است و با رسیدن به مقصود، به دوستی پایان می بخشد ،
فریبکار است .
بدین قرار، انسان برای ﺁنکه بتواند با دیگری انس بگیرد، نخست می
باید برخود و دیگری ، بعنوان انسان، معرفت بجوید . به قول سعدی، بداند انسانها «
از یک گوهرند » . حتی برای این که از رهگذر رشد هویت بجوید، بر او است که پاسخی برای پرسش « انسان کیست ؟ » داشته
باشد. هرگاه پاسخ او به پرسش این باشد
که انسان حقوقمند ، صاحب استعدادهای پرشمار ، بنا بر این چند بعدی ، از جمله استعداد انس گرفتن دارد ، و فرهنگ ساز
است، اگر راه رشد در پیش گیرد، به خود هویت سازندگی می بخشد و اگر بیراهه قدرت سازی و ویرانگری در پیش گرفت،
هویت ویرانگری می جوید، و رابطه ها با
یکدیگر را، رابطه قوا می کند و به فرمان قدرت ستمگستر، این مرزها را پدید می ﺁورد
:
مرز نژادی ، مرز ملی ،
مرز قومی ، مرز جنسی ، مرز طبقاتی ، مرز قشری ، مرز گروهی ، مرز خانوادگی ، مرز
دینی و مرامی ، مرز فرد ( اصالت فرد و تقدم ﺁن بر اجتماع ) و مرز اجتماعی ( تقدم
اجتماع بر فرد ) و... این مرزها را قدرت
( = زور ) به دست انسانها ، در جریان ویرانگری ، بوجود ﺁورده ست . ﺁنها که خود را در این مرزها محدود می کنند،
نخستین قربانیان ویرانگری خود می شوند . زیرا ناگزیر هستند ﺁزادی خویش را از دست
بدهند و استعدادهای خود را به بردگی قدرت درﺁورند . عصر ما ، عصر قربانیان مرز
سازیها و مرزبندیها است . اما واقعیتی که جمهور انسانها از ﺁن غافلند ، اینست که
حتی بندگان قدرت نیز ، ناگزیر هستند تصوری از « نژاد برتر » ، « مسلمان مکتبی »
، « جامعه بی طبقه » و ... داشته باشند تا بتوانند قدرتمداری و خشونت مرگ
ﺁور و ویران ساز را توجیه کنند .
ﺁگاهی از این غفلت، به ما می ﺁموزد که توجه دادن انسانهائی که
خود را در این مرزها زندانی کرده اند، به ﺁزادی که از دست می دهند و استعدادهایی
که تخریب می کنند و محیط اجتماعی که بسته یا نیمه باز نگاه می دارند، نیروهای
محرکه ای که تخریب می کنند و محیط زیستی که ﺁلوده می کنند و... ،اما با ایجاد
نظام اجتماعی خالی از این مرزبندی ها، باز و تحول پذیرممکن میشود و این خود تحقق
بخشیدن به عدالت اجتماعی است.
باری، حالت انس، محبت، دوستی و صلح اجتماعی ، حالت رهائی از تضادها، باز جستن توحید و ﺁزادی است . فعالیت اقتصادی در این ﺁزادی
، فعالیت انسان در خدمت قدرت سرمایه نیست
و انسان موجودی که در شئی ( نیروی کار ) و مصرف کننده ناچیز شده است ، نمی ماند .
ﺁزاد می شود و اختیار خود را از نو به
دست می ﺁورد .
استعداد انس و عشق ورزی انسان به ما می گوید :
برنامه رشد اقتصادی که بر کاهش روابط قوا و از میان برداشتن تضادها و
افزایش رابطه های خالی از زور و پر از انس و دوستی ، همراه نباشند، درغهای بزرگ
هستند .
● فعالیتهای ششگانه انسانها ،
در محیطهای اجتماعی و طبیعی که می سازند، و در بطن رابطه با هستی ، فرهنگ و نیز ضد
فرهنگ ( فرﺁورده های قدرت ) هر جامعه را
پدید می ﺁورند . این فرهنگهای در رشد یا در انحطاط که، بدان ها، هر جامعه هویت پیدا
می کند، مشترکات دارند . این اشتراکات را فرهنگ جهانی می خوانیم . اگر رابطه با هستی نبود، فرهنگها نیز نبودند ،
مشترکات ﺁنها که، در واقع ، مشترک اول و پایه ، همان رابطه با هستی است ، هم نبودند و فرهنگ جهانی نیز وجود
نمی داشت.
اما در این جا، مقصود از فعالیت فرهنگی که به « هنر و ادبیات » اصطلاح شده، هم هست و هم
نیست :
برای این که فعالیتی را هنر بخوانیم ، می باید فعالیتها، مرزهای
ممکن را درنوردیده و در فراخنای ناممکن ، انجام گرفته باشد . بدین قرار، هر
ابتکار، ابداع و خلقی که مرزهائی را در می نوردد که عقل جمعی و عقلهای افراد عبور
از ﺁنها را ناممکن می انگارد، هنر است . بنا
بر این تعریف، هنر نه تنها نیاز به رابطه
ای با زمان و مکانی فراختر از زمان و
مکانی زندگی های فردی و اجتماعی دارد ، بلکه از ﺁنجا که خود بیرون رفتن از این دو
محدوده است، بنفسه ﺁزاد کننده است .از این رو، «هنر و ادبیات» وقتی هنر نیستند،
محدود کننده اند و چون هنر می شوند، ﺁزاد کننده می شوند :
هنر انسان ها را به یاد ﺁزادی ذاتی خویش می اندازد و به ﺁنها جرأت
رها شدن از جبرهای اجتماعی را می بخشد .
از لحاظ رشد که در « هنر و ادبیات » بنگریم، صاحب دو نقش تعیین کننده شان می یایبم :
یک – جریان اندیشه های باز کننده
افق زمانی و مکانی و بنا بر این، باز کردن افق دید و ﺁشکار کردن امکانهای جدید . و
دو – بسط دادن فراخنای ﺁزادی
، در نتیجه ، رشد پذیر کردن انسانها و جامعه های ﺁنها .
در جامعه ای که قدرت ( = زور ) رابطه ها را تنظیم می کند و ﺁغاز
و فرجام فعالیتها است ، « هنر و ادبیات »
ی پیدا می شود که ستایش قدرت، بیانگر
ترسها و راهبر ﺁدمیان به فعالیتهای ویرانگر هستند . سرشار از خشونت و ضد ابتکار و
ابداع و خلق ، ضد هنر، هستند . در این جامعه ها ابعاد ویرانگریها هستند که رشد می
کنند و ضد فرهنگ است که گسترش می یابد .
● از استعدادها ، ﺁن استعداد
که موضوع فعالیتش ، اقتصاد است ، کارش تنظیم
رابطه ایست که می توانیم ﺁن را رابطه ء ﺁزاد و مستقیم انسان با زمان و مکان ، دقیق
تر بخواهی، با هستی بخوانیم . به ترتیبی که فراخنای نا محدود ، عرصه فعالیتهای
استعدادهای انسان بگردد و وضعیت انسان،
وضعیت انسان ﺁزاد باشد . تنظیم رابطه با
هستی ، ضابطه ای می شود برای یک رشته
تنظیم ها میان:
- انسان و طبیعتی که درﺁن
زندگی می کند ،
- انسان و جامعه ای که در ﺁن
زندگی می کند ،
- انسان و طبیعت بزرگ (
منظومه شمسی و منظومه های دیگر )
عدالت را میزان کردن در
اقتصاد بدین انقلاب واقعیت پیدا می کند .
بدین قرار، برای ﺁنکه الگوی اقتصادی دیگری پیشنهاد کردنی
شود، می باید ﺁن « انسان مقتصد » الگو که
اقتصاد سرمایه داری بر وفق ﺁن ، ساخته شده است و موجودی
غیر واقعی و غیر طبیعی
است را با «
انسان در وضعیت ﺁزاد و
برخوردار از « اقتصاد ﺁزادی » ، جانشین کنیم .
این انسان را که استعدادهایش ، در وضعیت ﺁزاد، فعالیت ﺁزاد دارند ، انسان فطری یا انسان ﺁزاد می خوانیم .
اما اقتصاد، تنها تنظیم هائی نیستند که ﺁزادی فعالیتهای
استعدادهای انسان را میسر می کنند :
از ﺁنجا که در طبیعت از هر چیز به اندازه وجود دارد و این انسانها
هستند که ﺁلت قدرت مداری می شوند و از راه مصرف انبوه و تخریب نیروهای محرکه، ندرت
بوجود می ﺁورند . لذا، جلوگیری از
ﺁمر شدن قدرت ( سرمایه داری ) و هدف فعالیتهای اقتصادی شدن توقع های
قدرت و بوجود ﺁمدن ندرت نیز موضوع « علم
اقتصاد » می شود .
به سخن روشن، کار
اقتصاد، حفظ محیط زیست به ترتیبی است که این محیط با زندگی سازگارتر و منابع موجود
در ﺁن در افزایش، وگرنه، به اندازه ، بمانند
.
بدین قرار، میزان عدالت می باید انسان ها را از اندازه اثرهای فعالیتهاشان در محیط زیست ، ﺁگاه کند . لذا، بیشتر شدن امکانهای طبیعت و عمران ﺁن و سالم تر شدن محیط
زیست ، حاصل بکار بردن مداوم میزان عدالت می شود .
بدین قرار، برنامه های رشدی که پایه این یا ﺁن الگوی « اقتصاد قدرت » که غرب ساخته است ، ضد رشد را ببار ﺁوردند و جهان امروز و محیط زیست
را دچار وضعیتی کرده اند که مشاهده می
کنیم .
● قوه رهبری که هر انسان دارد
، کارش مدیریت فعالیتهای انسان به ترتیبی است که در وضعیت ﺁزادی ، فعالیتهای استعدادهای
انسان خودجوش و در راست راه رشد، تنظیم می جویند و انجام می گیرند . اگر انسانها به خود زحمت تجربه را بدهند ، در
می یابند که هرگاه استعدادی فعال و استعدادهای دیگر غیر فعال باشند، قوه رهبری او
ﺁزاد نیست . به سخن دیگر، رابطه با خارج ( از انسان ) مستقیم نیست. از راه قدرت بر قرار می شود و رابطه با قدرت ، فعالیتهای استعدادهای او را
محکوم به امر قدرت ( = زور ) کرده است .
اگر تجربه دیگری را انجام بدهد ، به واقعیتی پی خواهد برد که، از
ﺁن ، غافل بوده است : هر زمان رابطه انسان با محیط زندگی او ، رابطه ای جبری و
محدود به محدودیتهای مقرر، می گردد، او رابطه مستقیم با واقعیت ها را از دست می دهد و رهبری فعالیتهای حیاتی او به بیرون از او منتقل می شود. دقیق تر
بخواهی ، قوه رهبری او مطیع
رهبریهائی می شود که در خارج
از او قرار دارند و بنام قدرت عمل می کنند :
به لحاظ سیاسی ، مطیع ولایت بنیاد دینی ، بنیاد حزبی و بنیاد دولت
و... به لحاظ اقتصادی ، مطیع کارفرمائی
، به لحاظ اجتماعی، مطیع بنیادهای اجتماعی ( خانواده ، فامیل ، سندیکا و... ) ، به
لحاظ علم و فن، بنده بنیادهای تعلیم و
تربیت و مراکز تولید علم و فن و از لحاظ
فرهنگی، برده بنیادهای فرهنگی جامعه می شود .
برای اینکه اثر زیانبار رابطه اطاعت میان انسان و بنیادهای
اجتماعی را نیک دریابیم ، رابطه کودک با بنیاد خانواده را مطالعه می کنیم تا تفاوت
میزان شدن عدالت و میزان شدن قدرت را در شدت محرومیت از حق محبت اندازه بگیریم :
● هرگاه فرض کنیم خانواده ای
تشکیل شده باشد بر پایه عشق متقابل و رابطه زناشوئی خالی از زور باشد، فرزندی که به
دنیا می ﺁید، محیط زندگی خویش را فراخنای محبت و ﺁزادی می یابد . چون قدرت محور نیست
و اطاعت از قدرت، پدر و مادر ، روش تعلیم و تربیت او نیست، کودک در استعدادهای خویش رشد می کند. پدر و مادر،
حقوق ذاتیش را به او خاطر نشان می کنند .
به او می ﺁموزند چگونه زندگی را عمل به این حقوق کند . هر زمان کودک با پدیده ای
رابطه قوا بر قرار کرد، برای مثال ، عروسکی را شکست، به او می ﺁموزند، چرا و چگونه
به نیروی خود جهت ویرانگر می دهد و ﺁن را به زور بدل می کند. چرا و چگونه
وقتی به نیروی خود جهت ویرانگر می بخشد، نتیجه
کارش خراب کردن و محروم شدن می شود .
کاری بیشتر می کنند : به او می ﺁموزند وقتی زور بکار می برد، عقل او از یاد می برد
چون و چرا کند . حقوق خود را نقض می کند و استعدادهای او رشد نمی کنند و...
کودکی که بدین سان بار می ﺁید، مصرف را محور زندگی نمی کند،
تولید را محور زندگی می کند . زور را ویرانگر می داند . نه خود زور بکار می برد و
نه زیر بار زور می رود . زندگی را عمل به
حقوق خویش می کند و می داند از
رهگذر رشد است که به خود هویت می بخشد .
بنا بر این روش، بنیاد خانواده در خدمت انسان ( پدر و مادر و
کودک ) است . میزان عدالت همین است و
حاصل بکار بردنش انسان الگوئی است که
توصیف شد .
● حال خانواده ای را بجوئیم
که، در ﺁن، زور قائمه رابطه ها است و
اطاعت کردن روش عمومی است . نه تنها کودک ،که پدر و مادر نیز تابع استبداد خانواده
ای هستند که خود ﺁن را با قائمه کردن زور
، ایجاد کرده اند . فرﺁورده این خانواده ، انسانی معتاد به اطاعت از قدرت است.
حال اگر بنیادهای دیگر جامعه نیز بر انسان مسلط باشند و از انسان
اطاعت محض مطالبه کنند، جامعه با نظام اجتماعی بسته و ویرانگر نیروهای محرکه و بنا
بر این سخت ظالمانه بوجود می ﺁید .
بسیاری از جامعه ها امروز از این نوع هستند .
بدیهی است استعداد ابتکار و ابداع و خلق بلحاظ زندانی بودن در محدوده ها، اغلب ،
فرﺁورده های ویرانگر می سازد .
با انجام این تجربه، ﺁدمی از این فریب بدر می ﺁید که گویا
نیازهای او را محیط اجتماعی و خود
او بوجود می ﺁورند . حال ﺁنکه وقتی انسان
ﺁلت فعل چند خودکامه گشت که ، در بیرون
از او، فعالیتهای او را بطور جبری به او القاء می کنند، او انسانی یک بعدی می شود .
بدین سان، یک ضابطه
عمومی به دست می ﺁید :
تنها وقتی رابطه ، رابطه با
خدا ( = ﺁزادی ) است، رابطه انسان با واقعیتها مستقیم و قوه رهبری او مستقل است
. پس این رهنمود قرﺁن:
هرکس خود را هدایت می کند، زمانی به عمل درﺁوردنی است که انسان در
رابطه با خدا ، مجموعه ای از استعدادها و حقوق می شود که فعالیتهای استعدادهایش خود
جوش هستند : وضعیت یا حالت ﺁزاد .
بدین قرار، فعالیت اقتصادی سالم و ﺁزاد، ﺁن فعالیتی است که به
انسان امکان دهد در رهبری فعالیتهای خود، مستقل باشد . بنا بر میزان عدالت، استقلال کامل قوه رهبری ، همان وضعیت و حالتی
است که وقتی ﺁدمی در ﺁنست، ﺁزاد است.
وضعیت ﺁزاد ، وضعیتی است که ، در ﺁن، خود را، در فعالیتهای ششگانه خویش ، در
بی کران لااکراه می یابد . از این
جا، فعالیت اقتصادی ﺁزاد نه ﺁنست که
لیبرالی
سم مدعی است که فعالیت است
که محیط زندگی انسان را محیط لااکراه می
گرداند و به انسان امکان و فرصت می دهد
ﺁزادی خویش را حفظ کند و اقتصاد معیشت او، اقتصاد گشایش و ﺁزاد کننده او بگردد . این
میزان را میزان عدالت اجتماعی می خوانیم .