پنجشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۶ - ۱۲ آوريل ۲۰۰۷

فرصتی طلایی برای ایران در بازی سیاست مدرن

روانکاوی یک فرصت و یک کابوس

 

داریوش برادری

 فوق لیسانس روانشناسی/ روان درمانگر

 

 

 روانکاوی یک فرصت طلائی

 

سرانجام خبري خوش از آمريکا شنيديم. تام لانتوس و خانم پلوسی آمادگی خویش را برای رفتن به ایران و دیالوگ با ایران بیان کردند(1). این اعلام آمادگی جناح دمکرات با خشم جمهوری خواهان و بوش روبرو شده است و شکاف میان این دو بخش را بویژه بعد از سفر خانم پلوسی به سوریه و تاثیر احتمالی این سفر بر حل بحران ملوانان و رفع تشنج در منطقه  بیشتر کرده است.  حال موقع استفاده دولت ايران از اين فرصت بوجود آمده  و دعوت پلوسي به ايران براي ديالوگ و گفتگو مانند سوريه است. با اين کار ايران هم صف تحريم را مي شکند و نشان ميدهد که خواستار مذاکره و ديالوگ است و هم به دموکراتها کمک مي کند که تير خلاص را به جمهوريخواهان و بوش در انتخابات آينده بزنند. با اينکه خوشبختانه بوش ديگر نمي تواند انتخاب شود ولي منظور هواداران نگاه او در دولت امريکا و ميليتاريسم صنعتي هستند که خواهان ادامه راه او و نگاه بنیادگرانه و دموکراسی به زور او هستند.. پلوسی و دموکراتها به اين پيروزي و  ایجاد دیالوگ و رفع بحران  احتياج دارند تا هم در انتخابات آینده پیروز شوند، هم مسير سياست آمريکا را در خطي نو بياندازند و به پايان بحران عراق  و خروج آمريکا از تله عراق دست يابند و هم  از نگاه منفي به آمريکا در سطح جهاني به سان يک کابوي خودسر و خودخواه  بکاهند. ايران اکنون مي تواند با اين دعوت و ديالوگ هم به اين دست يابد که از خطر حمله نظامي و تحريمهاي بيشتر بکاهد و هم رابطه بهتري با امريکا ايجاد کند، هم بر قبول حق خويش در داشتن انرژي هسته اي صنتعی و صلح آمیز اصرار ورزد و همزمان نشان دهد که حاضر است هرچه بيشتر در مسير رفع سوء تفاهمها و شفافیت هسته ای به سان یک دولت مدرن قدم وردارد .  از طرف دیگر ایران می تواند با این دعوت و دیالوگ نشان دهد که مانند هنگام  بحران ملوانان قادر به عقلانیت سياسي و بازی مدرن سیاسی در لحظات بحرانی است و می تواند به حرکات چندلایه و پارادکس و غیرقابل انتظار دست زند. بزبان دیگر می تواند   در کنار دفاع از استقلال خویش خواهان دیالوگ و رفع تشنج و احترام متقابل باشد،- هرچند که وظیفه اپوزیسیون و نیز جامعه مدنی در این است که همزمان به نقد و انتقاد از هرگونه حرکات تشنج آمیز کشور و دولت خویش و خطاهای کشور و دولت  بپردازد و بحث ضرورت دیالوگ و سیاست مدرن در همه عرصه های دولتی و داخلی و خارجی را و ضرورت  رشد هرچه بیشتر عقلانیت سیاسی  و دیالوگ در عرصه های داخلی و خارجی را  مطرح و گسترده سازد- . موضوع  مهم این است که  دعوت ایران از پلوسی و لانتوس فرصتی مهم و طلایی برای نشان دادن این امر اساسی به جامعه جهانیست  که جامعه و دولت ایران خواهان گفتگو و دیالوگ مدرن است و   قادر  است، حتی باوجود خطاهای مختلف،  بسان يک دولت مدرن مسئوليت مدرن نيز نشان دهد و ديالوگ و همکاري کند و جامعه مدنی ایران و دولت و اپوزیسیون ایران می توانند با وجود نقد متقابل یکدیگر، همزمان به سان یک جامعه مدرن یکپارچه و هر کس به گونه و شیوه خویش از این امکان و فرصت پشتیبانی کنند و یکپارچگی جهان ایرانی در دستیابی به فضای صلح و دیالوگ و امنیت داخلی و خارجی را نشان دهند و اینگونه ضربه ای بزرگ بر هر اندیشه حمله نظامی و یا میل تجزیه ایران و نیز  ضربه ای بزرگ به مخالفان دیالوگ میان ایران و آمریکا در سطح جهانی، ضربه ای کوبنده و تاثیر گذار به  طرفداران حمله و تجزیه در بخشهای بنیادگرایانه اپوزیسیون و یا به مخالفان دیالوگ و دوستی  در صفهای بنیادگرایان درون ایران  بزنند .

 

 اميدوارم اين امکان بزرگ را ايران از دست ندهد و پلوسي و لانتوس را دعوت کند و اميدوارم که اپوزيسيون به انعکاس گسترده اين امکان و ديالوگ و ضرورت آن بپردازد، زیرا تاثیر این دعوت و دیالوگ می تواند بنا به توان دولت و اپوزیسیون و نیز بسته به نوع و عمق حرکت و استقبال جهانی،چندلایه و از جهات مختلف سودمند و تاثیرگذار بر روند پروسه دمکراسی و مدرنیت جامعه و دولت و سیاست ایران و شکست سیاست جنگ طلبانه و بنیادگرایی از هر نوع ایرانی و یا آمریکاییش باشد. در واقع ایران با این دعوت و دیالوگ با يک تير چند نشان مي زند و هم حساب بوش و سیاست  زورگویانه او  را مي رسد که نافی دیالوگ و طرفدار سیاست زور و دست قوی است و هم با اينکار دولت ايران نشان مي دهد که از نگاه بنيادگرانه موجود در برخي محافل ايراني نيز بيشتر فاصله گرفته است و خواهان روابط برابر و سالم و ديالوگ با غرب است. همزمان  این حرکت صلح جویانه ایرانی و دیالوگ با خانم پلوسی و دمکراتها و بازتاب آن در رسانه ها می تواند باعث تحولی مهم در نگاه جهان غرب به ایران و فرونشستن هراسهای نسبت به خطر ایران برای صلح جهانی در نگاه مردم غرب و جهان باشد و هرچه بیشتر سیاست تحت فشار قرار دادن ایران و ایزوله کردن ایران از یکسو و از سوی دیگر نگاه تشنج طلبانه در سیاست آمریکا و بعضی محافل انگلیسی و اروپایی را منزوی تر سازد و به صلح جهانی و رفع تشنج کمک رساند.  این حرکت در درون ایران نیز باعث رشد و قوی تر شدن حرکات دمکراتیک در همه سطوح میشود.تحول دمکراتیک ایران احتیاج به صلح و دیالوگ با غرب و رابطه با غرب دارد. بر بستر این صلح و ارتباط با غرب و رفع خطر هرگونه حمله ویا خطر تجزیه و سرنگونیست که هم جامعه و هم دولت و هم مردم می توانند به معضلات درون کشور و دست یابی به راه حلهای مدرن بیاندیشند و در این باره به اشکال مخلتف و در سطوح مختلف با یکدیگر به دیالوگ بپردازند. همزمان گسترده شدن این دیالوگ و ارتباط و  رشد روابط اقتصادی و فرهنگی، امکان پیوند میان ایرانیان خارج از کشور و درون کشور را و تاثیرگذاری متقابل و دیالوگ متقابل را بیشتر می کند و راههای نویی را برای ارتباط  و دیالوگ در سطوح مختلف روشنفکری،سیاسی، اقتصادی،هنری و غیره میان اپوزیسیون و دولت و یا جامعه مدنی و یا میان قشرهای مختلف داخل و خارج کشور باز می کند و ایرانیان خارج از کشور هرچه بیشتر می توانند به نقش خویش به سان واسطه میان دو فرهنگ و پیوند دهنده دو فرهنگ کمک رسانند و تاثیر گذار بر روند رشد مدرنیت در ایران باشند و هم خود پیوندی نو با خویش و ایران یابند. باشد که اين ديدار صورت گيرد و روزي ديگربار کنسول گري امريکا در ايران ايجاد شود و اين ديدار ايجاد گر راهي نو و ديالوگي نو در منطقه شود. ديالوگي وراي سياست نفرت از غرب بن لادني و دمکراسي به زور بوشي.  ارتباطی نو و ورای سیاست غرب ستیزانه و یا غرب شیفتگانه عمده ایرانی، ورای جهان بازگشت به خویش جلال آل احمدی و تقلید کورکورانه تقی زاده وار و بر بستر تحولات مثبت در جهان فرهنگ در حال مدرن ایرانی. دیالوگی مدرن و انتقادی و همراه با احترام متقابل و علاقه متقابل به همکاریهای و معاملات اقتصادی،فرهنگی  در همه عرصه ها.

 

روانکاوی یک کابوس

 

  نگاه بن لادنی و یا سیاست بوشی  در واقع  دو نگاهي مکمل هم هستند وبه اينخاطر نيز زبانشان شبيه هم هست و يکي از شيطان امريکا و جهاد بر عليه ملحدين سخن مي گويد و ديگري از محور شرارت و سرکوب سر مار و ديدن ايران و سوريه به سان محورهاي شرارت. بوش و بن لادن دو نگاه مشابه هستند که به درجات مختلف خواهان نفي ديالوگ و  طرفدار سرکوب ديگري حتی با خشونت و دست یابی به سروری خویش هستند. خواه که بوش از درون يک سيستم دمکرات هم بوجود آمده باشد.، باز هم اين بيشتر نشان مي دهد که حتي سيستم دمکراسي  نيز بايستي با هشياري به نقد کشيده شود، آنگاه که مثل بوش و جامعه آمریکا و تحت تاثير کابوس يازده سپتامبر و ناتوانی از هضم سمبلیک و بالغانه این کابوس، هرچه بیشتر ار لحاظ روانی به سمت  سیاست و نگاه بنیادگرایانه و نفی دیالوگ و میل سرکوب دیگری برای دست یابی به یک سبکبالی و امنیت احساسی و درونی کشیده میشود. کابوس یازده سپتامبر در کنار تاثیرات  اقتصادی وسیاسی دیگر،  دارای این تاثیر مهم روانی در فرهنگ و سیاست آمریکا و در نهایت جهان غرب بوده است که گویی فروریختن سمبلهای بزرگ اقتصاد و فرهنگ غرب در روان جمعی آمریکایی  و بخشی از محافل غربی بشکل   بريده شدن فالوس و و اختگی،بشکل خورد کردن  توان قدرتمندي و شکاندن اعتمادبنفس نارسیستی  و احساسات ناشی از این احساس اختگی و لرزش هولناک درونی نارسیستی احساس و تجربه  شده و میشود ، یعنی  بشکل  اوج گيري احساسات  اختگي،ترس اختگی دوباره و ناتواني روحي و جسمي و احساس گناه در برابر تصاوير پر قدرت پدر و مادر خيالي خويش  ، بشکل اوج گیری خشم نارسیستی نابالغانه  و میل تنبیه و خورد کردن عامل این بریدگی و شدت یابی احساسات دوسودایی مرگ و هراس، خشم و درد،عشق/نفرت،  بشکل اوج گیری حس ناتوانی جنسی و روحی و میل چیرگی بر این احساسات ترسناک و فلج کننده و  دست یابی به احساس لذت نارسیستی خود بزرگ بینی دوباره از طریق خورد کردن و له کردن رقیب احساسی و بریدن فالوس و توان قدرتمندی او، بزمین زدنش در خانه اش و کاشانه اش و خورد کردن جهانش و بزندان انداختنش به سان موجودی فاقد حقوق انسانی و در نهایت فالوس و قدرت. از درون این احساسات نابالغانه و هراس و خشم نارسیستی حمله به افغانستان و عراق، زندان گوانتانومو و نفی همه قوانین جهانی و حقوقی و حتی تا حد قبول محدودیت آزادیهای خویش و قبول کنترل توسط دولت برای دست یابی به حس امنیت و آرامش سابق توسط دولت و مجلس آمریکا، بوجود می آیند و نطفه شان بسته می شود.( طبیعتا در کنار علل اقتصادی و سیاسی دیگر. این علل احساسی آماده کننده و بستری خوب برای منافع اقتصادی و سیاسی در پی نفت و حاکمیت بر جهان بوده است. البته بستری نابالغانه و در نهایت تفی سربالا برای دموکراسی در آمریکا و مدرنیت در سطح جهانی). در واقع تحت تاثیر کابوس یازده سپتامبر آمریکا و بخشی از جهان غرب  به يک رجعت  منفي احساسي و روحي دست مي زند و ديگر بار به فرهنگ خير و شر  و نگاه نارسيستي و خشمگينانه شيفتگانه/متنفرانه نابالغانه  برمي گردد. نگاهی نارسیستی  که در درون نگاه مدرن  و مفهوم <من> مدرن بگونه ای   بقول لکان وجود دارد.( در نهایت هر انسانی چنین بخشی نارسیستی در کنار بخشهای سمبلیک و رئال خویش دارد. موضوع مهم حاکمیت و برتری بخش سمبلیک بر روان و جهان انسانی است که عرصه زبان،دیالوگ،پارادکس،چندلایگی و برخورد تثلیثی با خویش و دیگریست و در آنجا تمنا و عشق زاییده میشود که روی دیگرش قانون است.) اما در کنار این پتانسیل همزمان در انسان مدرن  توانایی عقلانی دیدن و نگاه سمبلیک و پارادکس و توانایی دیالوگ نیز وجود دارد که در نتیجه این کابوس احساسی و ناتوانی از هضم بالغانه آن، این قدرت سمبلیک و تثلیثی  گویی هرچه بیشتر پس زده می شود و عنصر نارسیستی نابالغ و نگاه نارسیستی ثنوی شیفتگانه/متنفرانه هر چه بیشتر قدرت می یابد و در روان جمعی آمریکاییان و در سیاستشان نقش و قدرت می گیرد. این امر بویژه بدان خاطر است که آمریکاییان بر خلاف اروپاییان در دو سده اخیر همیشه بیرون از کشور خویش در جنگ شرکت داشته اند و اکنون برای اولین بار جنگ را و هولناکی جنگ را در جهان و در خانه خویش لمس می کنند.  بقول ژیژک حادثه یازده سپتامبر در واقع کابوس ساحت  رئال درون خویش  و لمس کابوس حیطه رئال جهان انسانی خویش را بطور ناگهانی و تراژیک بر آمریکاییها و جهانیان آشکار می سازد، ساحت رئال و کابوسی که به سان بخش غیرقابل درک و پوچ زندگی است و  در معنای لکانی این بخش حیات انسانی  برای بشر همیشه بشکل کابوس و غیرقابل فهم، در قالب خشونت،قتل، اشکال بیمارگونه سکسوالیته، ناگهانی و کابوس وار   بر انسان ظاهر میشود. با کابوس یازده سپتامبر، آمریکاییها و جهان غرب یا مدرن  با بخش کابوس آور و غیرقابل فهم  زندگی روبرو میشوند، مانند    اهالی شهرک کوچک فیلم <پرندگان> هیچکاک، که ناگهان می بینند، پرندگان بی آزار بدون دلیل به آنها هجوم می آورند و در معنای روانکای به سان سمبل این بخش رئال و غیرقابل فهم و کابوس گونه حیات انسانی، به انسانها حمله می کنند(2) و برای آدمی راهی نمی ماند که یا به شکل بالغانه با این کابوس روبرو شود، ناپایداری و خطر کابوس بنیادین را،پوچی و هیچی نهایی همه افکار،آرزوها و حقایق جهان انسانی خویش  را بپذیرد و بر اساس این شناخت و قبول فانی بودن خویش و دیگری،با قبول فانی بودن آرمانها و حقایقش، با قبول  ضربه پذیر بودن خویش و دیگری،قبول احساسات دلهره و هراس و ترس و عشق بشری خویش، با قبول نیازهای بشری خویش و با  قبول آرزوها و تمنایش که همیشه چون خودش پارادکس و چندلایه، در واقع  تمنای دیگریست و در پی دیگری و میل به دیده شدن توسط دیگری و عشق به دیگریست،   به دیالوگ و پیوند انسانی با دیگری و ایجاد یک جهان انسانی و سمبلیک و قابل به تحول دست یابد. یا آنکه ناتوان از این برخورد بالغانه و سمبلیک به کابوسهای خویش و به ساحت رئال و پوچی جهان انسانی خویش، به شکل خیالی/نارسیستی و یا  به شکل رئال اسیر نگاه این کابوس شود.  به شکل خیالی بخواهد با گنده گوییهای نارسیستی، توهمات  نامیرایی و بی نیازی خیالی نارسیستی  و نفی دیالوگ، نفی فانی بودن،نفی احساسات هراس و ضعف بشری خویش و نفی نیازهای بشری خویش به دیده شدن توسط دیگری و نفی ضرورت  دیالوگ با دیگری در عشق،قدرت و سیاست ، سعی کند بر این هراسها و نیازهای بشری خویش توهم وار پیروز شود و مرتب بهای این توهم و ناتوانی از تن دادن به تمناهای فانی و پارادکس انسانی خویش را که همیشه تمنای دیگریست، به شکل گرفتاری در انواع بازیها و بیماریهای تراژیک فردی و جمعی روانی و تکرار این بازیها و گرفتاری در بحرانهای فردی و جمعی تا حد پریشانی و پژمردگی  بپردازد، تا آنزمان که این تکرار تراژیک و بیماریش او را وادار به جستجوی راه حل بالغانه برخورد به کابوس و ساحت رئال خویش سازد.  یا در شکل و  حالت رئال برخورد به کابوس خویش، خود به ابژه و ابزار این کابوس و نفی تمنا و نیاز انسانی و ابزار این خشونت و تبلور کابوس تبدیل شود. یعنی به منحرف جنسی، به متجاوز جنسی و قاتل، به پدوفیل متجاوز ، سادیست متجاوز و به زور تبدیل شود و مثل نورمان در فیلم پسیکوی هیچکاک چنان به ابزار دست نگاه کابوس وار  مادر خیالی حاکم بر جانش تبدیل میشود که به سان یک روبوت دست به کشتن دیگری بدون هیچ احساسی میزند. ( سادیسم و مازوخیسم سالم نیز وجود دارد که براساس اختیار و آزادی متقابل دو علاقه مند به این گرایشات است و به همین دلیل نیز پدوفیلی نمی تواند هیچگاه سالم باشد،زیرا یکطرف کودک و نابالغ و ناتوان از امکان انتخاب است،حتی وقتی به ظاهر و به کمک کلک کودکی را به سکس وسوسه کرده باشد. باز هم شکلی از انحراف جنسی و تجاوز به روان و جسم یک کودک است. زیرا او هنوز تجارب روحی و جنسی لازم برای هضم سالم این جریان و جواب بالغانه را ندارد.). اینگونه در شکل رئال و کابوس وار پاسخ به این جهان رئال خویش و هیچی و پوچی جهان انسانی خویش، ما شاهد قتل و خشونت و نفی پارادکس انسانی و نفی نیاز انسانی خویش به دیالوگ و تمنای دیگری و عشق دیگری، از طریق کشتن دیگری و کشتن هراس و ترس خویش از طریق کشتن دیگری و دیدن مرگ و هراس در چشمان او  و همخوانی خویش با قدرت ایجادگر این ترس و هراس هستیم. یعنی برای فلج نشدن بدست کابوس و ندیدن فانی بودن خویش، چنین انسانی خود به کابوس تبدیل میشودو  کابوس می آفریند.یعنی اگر کابوسها و فجایع و تراژدیهای فردی و جمعی و یا اگزیستانسیال بشری قادر است که مانند چشمان مدوزا دیگری را سنگ کند.اکنون این انسان متجاوز می خواهد خود با تبدیل شدن به چشمان مدوزا و  ابزار نگاه او، دیگری را سنگ کند و بدینوسیله بر هراسهای بشری خویش و  ذات بشری پارادکس و نیازمند به دیالوگ و دیگری خویش چیره شود. با اینکار اما همزمان به قتل عمق انسانی خویش، به قتل پارادکس انسانی خویش، به قتل ژرفای عشق و احساسات انسانی نهفته در خویش،  از هراس و دلهره تا امید و جرات می پردازد و اینگونه در واقع عمق خویش را از دست می دهد و روبوت می شود.مکانیکی می شود. روح پارادکس و چندلایه انسانی خویش را از دست میدهد و در واقع سطحی و مکانیکی میشود و این سطحی بودن فاجعه آمیز است و خطرناک است،زیرا وقتی بر قربانی خویش،خواه کودکی یا زنی بیگناه، مسافری تصادفی در اتوبوسی که دیگری منفجر می کند و یا ماشینی تصادفی که از کنار ماشین نظامی و محل کنترل رد میشود و نگاه راننده به نظر تیرانداز خطرناک و یا تمسخرآمیز است، دیگر به بسان انسانی با احساسات پارادکسی چون شک،مهربانی،ترس،دلهره،اخلاقی و غیره عمل نمی کند که این احساسات و افکار  به او ژرفا و نیاز به دیالوگ و دست یابی به اطلاعات بیشتر برای انتخاب راه و امکان می دهد، بلکه به سان نگاه مدوزا و ابژه این نگاه و خواست این نگاه در دیگری تنها یک ملحد، یک بربر، یک قربانی ضعیف خواستهای جنسی و احساسی خویش می بیند که بایستی جواب پس دهد و به سرنوشتش تن دهد و او بتواند در چشمانش هراس و عمقی را ببیند که هم از آن می ترسد و هم دیگر قادر به حسش نیست و جای خالیش را بنوعی احساس می کند. شاید این آخرین پارادکس است که باعث می شود قاتلان با تمامی روبوت شدنشان، دارای ریتوال و روشهایی خاص برای قربانی کردن شوند  که در نهایت باعث گرفتاریشان و بدام افتادنشان میشود. گویی در همین پارادکس آخر دیدن هراس و تمنای بشری در نگاه قربانی و حس خلاء این احساس در خویش و خالی بودن خویش است که سرانجام کم کم چیزی مثل یک ریتوال و آیین قربانی کردن بوجود می آید که باعث شناسایی پروفیل او توسط پلیس میشود و در نهایت گویی او با  این آخرین پارادکسش بطور ناخودآگاه  در پی آن است که دستگیر شود و از کابوسی که خودش باشد رها یابد و دیگربار خویش را حس کند،حتی در زندان و یا بر صندلی الکتریکی.(البته من مخالف اعدامم)..  چنین انسانی آنگاه چون نورمان در پسیکوی هیچکاک روبوت وار به قتل انسانی دیگر دست می زند و یا   به سان خلبان خودانتحاری به ساختمانی که برای او سمبل کابوس است حمله می کند و می خواهد اکنون او کابوس بیافریند و در همان لحظه با قتل دیگران و کشتن آرزوهای دیگران،خویش را نیز می کشد، زیرا دیگری جز خود او نیست و تمنای او،تمنای دیگریست. او،دیگریست و تنها راه سالم ارتباط با خویش، دیالوگ و قبول تمنای خویش و نیاز خویش به دیالوگ و بیان احساسات انسانی خویش از خشم تا عشق از طریق دیالوگ است. یا به شکل تجاوز به یک ملت و اشغال آن کشور و جستجوی خشمگینانه دشمن خویش به قصد قتل و له کردنش،خواهان چیرگی بر هراس دیدن کابوس خویش و دیدن ساحت رئال هستی خویش است و اینگونه در مسیر این انتقام گیری و خشم نارسیستی کورکورانه،قدم به قدم ،چه در حرف و سخن، چه در عمل و کردار، هر چه بیشتر به آن چیزی تبدیل میشود که در واقع قصد نابودیش را به سان دشمنش را دارد و سخن از کشتن محور شرارت و نفی همه حقوق حقه بشری بخاطر احتمال شرور بودنش می کند. او نیز نمی بیند که چگونه اسیر نگاه کابوس ، در واقع هرچه بیشتر به ابزار کابوس تبدیل میشود و اینگونه با کشتن دیگری،خویش را نیز می کشد،زیرا عراقی و افغانی، خود اوست. او با تبدیل دیگری به کابوس و نگریستن و جستجوی به این کابوس، کم کم خود به این نگاه و کابوس تبدیل میشود.  وقتی مدتی طولانی به درون قهقرا بنگری، آنگاه قهقهرا نیز به تو می نگرد.  او نیز هرچه بیشتر به روبوت تبدیل میشود و اینگونه است که می بینیم، چگونه ملتی با فرهنگی دموکراتیک گام بگام این فرهنگ را در حال از دست دادن است و بجای ژورنالیسم نقادانه، به ناسیونالیسم کورکورانه و پروپاگاندای سیاسی و ژورنالیستی دست می زند و در برابر محدود شدن حقوق اولیه مدرنش سکوت اختیار می کند و اینگونه در پی دست یابی به آرامش، هرچه بیشتر خویش را از مسئولیت مدرنش و هشیاریش  دور می سازد و جامعه اش و خویش را محکوم به یک رجعت احساسی و گرفتاری در حالت شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی می سازد و به ابزار دست رهبرش تبدیل میشود. رهبری که خود به سان نمادی از گرفتاری در این نگاه کابوس وار و به سان سمبلی از فانتزی گروهی آمریکایی، اکنون خواب جنگ صلیبی تازه می بیند و اینگونه سخن میگوید و ملت رجعت کرده هورا می کشد و نمی بیند که با تبدیل شدن به سربازان جنگ صلیبی،دقیقا به بازیگر متقابل ومکمل این جنگ صلیبی تبدیل شده است که در آنسو به سان دیگر طرف این جنگ صلیبی، خواهان آزاد کردن جهان اسلامی از  حکومت ملحدان است. هر دو خواهان پاکی و آرامش مطلق و وحدت نارسیستی و نفی نیاز خویش و نفی ضرورت زمانه به دیالوگ  و گفتگو هستند. اینگونه در یک جهان جهانی شده، دو گروه از نفی جهانی شدن و نفی قبول تنوع ،هر کدام به شیوه خویش، سخن می گویند. همه این رفتارهای متقابل،  اشکالی از این حالت نابالغانه برخورد به کابوس و معضلات زندگی انسانی و تبدیل خویش به ابزار کابوس و اسارت در نگاه کابوس و رئال  است. نگاه بن لادنی نیز که خواهان فروریختن سمبلهای قدرت و فالوس غرب است و کابوس یازده سپتامبر را می آفریند، خود مملو از حس و لمس این کابوس و تبدیل خویش به ابزار این کابوس است. یعنی اگر درست بنگریم، بن لادن و نگاه او در واقع همان نگاه و عمل آمریکا بعد از یازده سپتامبر است. او نیز حرکتش ناشی از یک رجعت احساسی و یا گرفتاری در نگاه شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی نسبت به غرب است. او نیز در واقع خویش و جهانش را توسط غرب اخته شده و ناتوان شده احساس می کند و تحت تاثیر احساس اختگی و احساس حقارت فردی و جمعی خویش دست به بریدن سمبل قدرت دیگری و له کردن حریف و ایجاد کابوس می کند. او می خواهد کابوس درونی خویش و جهانش و ناتوانیش از هضم مدرنیت و ناتوانی از  ایجاد یک مدرنیت عربی را بشکل کابوس وار و قتل دیگری و اخته کردن حریف انجام دهد. می خواهد تلافی کند و بدین وسیله دیگربار احساس قدرت خویش را بدست آورد. اما چنین خیالی باطل است نه راه کابوس وار و یا راه گنده گوییهای خیالی نارسیستی از قبیل هنر نزد ایرانیان و یا اعراب است و بس،خواهد توانست بر این هراسها و بحران مدرنیت و سنت و بر احساس بحران اختگی شرق چیره شود. تنها راه، هضم سمبلیک مدرنیت و ایجاد مدرنیت ایرانی و شرقی از طریق تلفیق و هضم نگاه مدرن با بخشهای سالم فرهنگ خویش است. نه می توان مدرنیت را کپی کرد و یا تقلید کرد. تاریخ کشور ما و  شکل خیالی و نارسیستی برخورد ایرانی به معضل بحران سنت و مدرنیت که در قالب بازگشت به خویشتن جلال آل احمدها و تقلید تقی زادهها صورت گرفت، نشان می دهد که این شیوههای خیالی نارسیستی همانقدر محکوم به شکست و تشدید بحران است که اشکال کابوس وار برخورد به هر حرکت دمکراتیک در ایران مانند قتلهای زنجیره ای و یا خشم کور به جهان غرب محکوم به شکست و ایجاد کابوسهای نو است. تنها راه هضم سمبلیک مدرنیت و ایجاد ایران مدرن و جهان مدرن ایرانی از طریق  تلفیق نگاه مدرن و بخشهای سالم فرهنگ خویش بر بستر مدرنیت ایرانیست. راهی که تنها از طریق ایجاد نگاههای مدرن و تلفیقی در همه عرصه های مختلف سیاسی/اجتماعی/فرهنگی/فردی و   دیالوگ و چالش مدرن در درون کشور میان این نگاهها و نهادینه شدن این نگاهها  در میان نیروهای مختلف و از طریق دیالوگ و صلح با جهان غرب و یافتن جای مدرن خویش در جهان مدرن بدست می آید. همینگونه نیز رجعت احساسی و نارسیستی آمریکا و بخشی از جهان غرب و جنگ صلیبی مدرن محکوم به شکست است و همین ایجاد امکانات تازه صلح و تلاش خانم پلوسی و بخشهای آگاه جامعه آمریکا و اروپا و صلح جهانی نشان می دهد که جهان هر چه بیشتر به شکست این سیاستها و رجتعهای احساسی و جنگهای تازه خیر  وشر و ضرورت دیالوگ و ایجاد یک جامعه نوین جهانی بر بستر دیالوگ  و احترام متقابل و قبول تنوع درونی و برونی  در حال پی بردن و درک این شناخت عمیق و اساسی است. از اینرو دعوت پلوسی و ایجاد دیالوگ نه تنها به معنای تلاش برای شکست سیاست جنگ صلیبی و سرکوب دیگری و طرفداری از سیاست دیالوگ و احترام متقابل و قبول تنوع بر بستر احترام متقابل و همکاری متقابل است، بلکه هر تلاشی که به این هضم و جذب مدرنیت و دست یابی به دیالوگ و ارتباط برابر و همراه با احترام متقابل کمک رساند، خود کمک کننده به تحو ل جامعه ما و کمک کننده به رنسانس ایرانی در همه عرصه های فردی و جمعی، در عرصه های سیاسی و یا فرهنگی آن است. از اینرو نیز بایستی از این امکان نو برای دیالوگ و رفع تشنج استفاده کنیم و همزمان با این بازی قدرت مدرن و چندلایه نشان دهیم که خرد سیاسی و عقلانیت مدرن هرچه بیشتر در همه نهادهای جامعه ما در حال  رشد و نهادینه شدن است و ما قادر به برخورد امروزین و سیاست مدرن و دیالوگ مدرن هستیم.

 

 نتیجه گیری

 

 باري اين امکان بزرگ را از دست ندهيم. اميدوارم آقاي احمدي نژاد و دولت ايران اين فرصت بزرگ را از دست ندهد و اپوزيسيون ارزش و اهميت اين فرصت را درک کند. موضوع تنها ايران و امنيت ايران  وديالوگ با غرب نيست که به تنهايي امري مهم و اساسي براي ما  ايرانيان و منطقه است. بلکه موضوع شکاندن اين جو تشنج وعبور از اين نگاه بن لادني/بوشي از يکسو و از طرف ديگر عبور نهايي از باقيمانده  نگاههاي ضدغربي  و بنيادگرايانه در ايران  از سوي ديگر و دست يابي به ديالوگ و راهي نو در سياست جهانيست که بر اساس احترام به همديگر و رقابت سالم و ديالوگ صورت مي گيرد و در فضاي جهاني شدن، سيستمي نو از ارتباط و ديالوگ و رقابت سالم بر اساس احترام و ديالوگ  و بازي خندان انديشه ها و سيستمها را  بوجود مي اورد. حل مشکل ايران مي تواند کمک بزرگي به ايجاد اين راه نو و عبور از شیوه جنگ تمدنها و چیرگی نظامی یک تمدن بر تمدن دیگر باشد،  روشی که در نهایت محکوم به شکست است. زیرا جهانی شدن تنها از طریق قبول وجود این قطبهای قدرت مختلف و رقابت سالم، جدل قدرت خندان و مدرن در همه عرصه ها در کنار احترام به تنوع و استقلال دیگری  و دیالوگ میان آنها ممکن است و نه از طریق حاکمیت یک بخش بر بقیه جهان. در کنار این امکان تاثیرگذاری بر روند جهانی،  طبیعتا بایستی قبل از هرچیز به تاثیر مثبت این دعوت و دیالوگ در  دفاع از امنیت  ايران و رشد روند تحول دمکراتيک ايران و رفع تشنج در منطقه اندیشید. باشد که خرد سياسي دولت ايران و اپوزيسيون ارزش اين لحظه را درک کند و با يک تير  خندان و شوخ چشمانه چند نشان زند. حتي اگر که سياست پلوسي و بوش نيز در جايي يکديگر را به شکل بازي پليس خوب و بد  نيز تکميل مي کند، باز هم تنها راه درست براي مقابله با اين چشم انداز  و اين امکان و استفاده مثبت از این بازی حریف، ايجاد اين ديالوگ و گفتگو و تبديل بازي حريف به وسيله اي براي چيرگي بر حريف و  بردن بازي قدرت و سياست و کوبيدن خندان و باهوشانه سياست < شلاق و نون قندی> و دفاع از سياست ديالوگ و احترام متقابل و بازی خندان عشق و قدرت  است. فرصت را از دست ندهيم و نشان دهيم ايرانيان با تمامي چندپارگي و مرزبندیهای عقلانی و یا  گاه نابالغانه با یکدیگر ،در عين حال در حال بدست آوردن حرکت و نگاهی چندلايه و اتحاد همراه با انتقاد در جهت منافع ملي خويش و صلح جهاني و ديالوگ جهاني هستند. نشان دهيم که ايراني مدرن و نو در حال بوجود آمدن است که   شهروندان آن قادر به ديالوگ همراه با مرزبندي و انتقاد با يکديگر هستند و اين ايران مدرن را نه مي توان با حمله نظامي و يا با سياستهاي تحريکانه به حرکت خودانتحاري و افتادن به دام جنگ افروزي حريف واداشت و نه می توان راحت با او بازی کرد و یا مثل صدام حسین به سیاست کرگدن وار تا مرز نابودی خویش و کشور خویش واداشت. بلکه همانطور که بحران ملوانان نیز نشان داد، با تمام ضعفهای دولت و اپوزیسیونش،قادر به شناخت بازیهای سیاسی و امکانات لحظه و استفاده از خرد سیاسی و حرکت غیرقابل انتظار نیز هست. تا هرچه بیشتر جهان مدرن ببیند که  با ایرانی و ایرانیان تنها از طریق قبول تواناييش و قدرت مدرنش، با قبول یگانگی در چندگانگی و تنوع ایرانی و قبول تلاش چندگانه ایرانیها برای مدرنیت در چهارچوبی ایرانی واحد و متکثر و مستقل، مي  تواند به ديالوگ و همکاری متقابل در همه عرصه ها دست یابد، بجای آنکه به سیاستهای غلطی مثل حمله نظامی و یا دفاع از نیروهای تجزیه طلب دل ببندد. برای دست یابی به این امکان بایستی ایرانیان نیز،چه از دولت و یا اپوزیسیونش، نشان دهد که قادر است به سان یک دولت و ملت مدرن، در عین دفاع از حقوق مدرن و تمامیت ارضی خویش و استقلال خویش، همزمان به سان یک انسان و جامعه مدرن به مسئولیتهای مدرن خویش نیز تن دهد و هرچه بیشتر  قادر هست، در عین احترام به جهان و افکار دیگری ،چه در عرصه داخلی و یا خارجی، به دیالوگ و همکاری،به چالش  و رقابت مدرن تن دهد و از یکطرف با رفع شبهه و شفافیت در سیاستهای هسته ای و کمک به رفع تشنج در منطقه و رشد دیالوگ سالم در منطقه،  نفی و  جایگزینی قوانین و علائم نافی دیالوگ و چالش مدرن در درون کشور و در همه عرصه های فکری،جنسیتی،قومی و غیره  با قوانین برابرمدرن و دیالوگ مدرن، وفاداریش و بیان مسئولیتش در برابر قدرت مدرن خویش و در برابر جهان مدرن را نشان دهد . دولت و جامعه مدنی ایران بایستی با این خردگرایی در عرصه های سیاسی ، استفاده از امکانات  و فرصتهای سیاسی و توانایی در بازی مدرن سیاسی برای دست یابی به خواستهای برحق خویش و نفی تشنج در منطقه و جهان و رشد دیالوگ و دوستی و احترام متقابل، نشان دهد که ایران و ایرانی را نباید دست کم گرفت و بایستی به ایران به سان یک دولت و ملت برابر و قادر به تاثیر گذاری در روند منطقه و جهان نگریست و با او اینگونه به دیالوگ و دوستی پرداخت و یا از او تقاضای شفافیت و مسئولیت مدرن و همکاری مدرن و وفاداری به اصول مدرن را در سیاست داخلی و یا خارجی طلبید. سیاست جهان غرب که از یکسو به ایران حق برابر می دهد و همزمان بدون داشتن مدرکی و بر اساس ترسها و شکهایی  او را به یک کودکی تبدیل می کند که غرب  بایستی مواظب حرکاتش باشد و بود، بناچار و بنا به قوانین کومونیکاسیون انسانی، از طرف دیگر واکنشهای غلطی را بوجود می آورد که نمادش را در برخی حرکات تشنج طلبانه دولت ایران نیز شاهد بوده ایم. بقول معروف وقتی دیگری را کودک شمردی و با او به سان کودک برخورد کردی، نبایستی تعجب کنی که به سان کودک لجبازی در بیاورد و یا خشم بورزد.یا وقتی اول حقش را در داشتن انرژی هسته ای برسمیت بشناسی و همزمان بدون داشتن مدرکی در باب ایجاد بمب هسته ای از او بخواهی که کارهایش را تعلیق کند،طبیعی است که در دیگری این احساس بوجود می آید که  او را بی اعتماد حساب می آورند و به غرور ملیش توهین می کنند. اینگونه نیز به رشد حرکات افراطی و طرفداری مردم از نگاههای افراطی کمک می رسانی. در حالیکه راه درست جهان غرب در برابر ایران در موضوع هسته ای در این می بود که در عین قبول حق مسلم ایران همزمان از ایران به سان یک دولت مدرن بخواهد که به عنوان یک همکار هسته ای ،همه تلاشهای لازم را برای رفع شبهه بر طرف کند و آنگاه می توانست حتی بشکلی بالغانه و بدون لطمه زدن به غرور ایرانیان و یا بدون کمک کردن به نگاههای افراطی در ایران،حتی از همکار هسته ای برابرش بخواهد که برای رفع هرگونه شبهه ای مدتی از غنی سازی هسته ای خودداری کند، بی آنکه این خواست را با تحریم همراه سازد. مشکل برخورد غرب در برخورد به ایران این است که بقول تفکر مکتب ترانس اکسیون آنالیز ابتدا در عرصه درست بالغانه/بالغانه با ایران شروع به صحبت می کند، اما در مسیر صحبت و در بیان خواستهایش  عرصه را تغییر می دهد و به عرصه بالغ/کودک و یا حتی والد/کودک تبدیل می کند و طبیعی است که این تغییر عرصه ها بایستی عصبانیت و لجبازی و مجروح شدن غرور دیگری و رشد حرکات افراطی در او شود. اما این طبیعی بودن رشد این حرکات به معنای درستی آن نیست. زیرا اگر سیاست مدرن در درون جامعه و دولت ایران و یا حتی بخشهایی از اپوزیسیون جا افتاده بود،می توانست با شناخت این اشتباه جهان مدرن و نقطه ضعفش در ندیدن خطای خویش، بشیوه ای دیگر با این خطا برخورد کند و یا حتی از این خطا برای نشان دادن قدرت سیاسی خویش و مدرن بودن خویش استفاده کند. یعنی می توانست عقلانیت و خرد سیاسی خویش را هرچه بیشتر نشان دهد. طبیعی است که هم در دولت و هم اپوزیسیون این خرد سیاسی و توانایی حرکت سیاسی وجود دارد، وگرنه قادر به حرکات درست و غافلگیرکننده ای مثل آزادی به موقع ملوانان قبل از عید پاک نمی بودند. اما از طرف دیگر بخش عمده این سیاست و برخورد سیاسی، هنوز سیاست و برخوردی واکنشی است و تحت تاثیر حرکات مستقیم غریبان است و وارد صحنه بازی آنها میشود، بی آنکه بتواند خود گاهی صحنه بازی را تعیین کند و یا از خطاهای آنها بشکل مثبت استفاده کند. اینگونه نیز بجای دیدن این خطای جهان غرب و تاکید بر این خطا و لطمه زدن به غرور ایرانیان و سپس بدست گرفتن صحنه و ایجاد امکانات نوی دیالوگ و گفتگو و شیوههای تشنج زدایی، ما شاهد جملاتی مثل نفی هولاکاست و  جملات تشنج آمیر غیره نیز بودیم.  این موضوعات و واکنشها  نشان می دهد که سیاست ایرانی در شکل عمده اش (در کنار علل دیگر)، هنوز سیاست واکنشی است و قادر نیست که خود به کنش گر و ایجاد کننده حرکت تبدیل شود بلکه تنها و بیشتر بر حرکات  اروپاییان و غربیان و در چهارچوب امکانات نوع برخورد به حرکات آنها عکس العمل نشان میدهد. یعنی بیشتر یا آری می گوید و یا نه می گوید، بجای تعیین صحنه و ایجاد صحنه بازی و دیالوگ بربستر منافع ملی و مدرن ایرانی. ایران می توانست با شناخت سیاست غلط و متناقض جهان غرب در برخورد با خویش،هم با برملا کردن این تناقض و استفاده تبلیغاتی از آن در خدمت منافع خویش و منطقه استفاده کند و هم همزمان خود بیشتر صحنه را بدست گیرد و راههای مختلفی برای دیالوگ پیشنهاد کند و یا در بهترین حالت،حتی پس از نشان دادن خطاها و تبعیضهای نهفته در نگاه غرب و بنا به خواست خویش،مغرورانه دست به تعویق موقت و با وقت تعیین شده از طرف خویش زند و همزمان غرب را به ایجاد دیالوگ برابر دعوت کند و با اینکار به اعتبار ایران در سطح جهانی و نیز در منطقه بیافزاید. یا اگر به سیاست تعلیق نمی خواست تن دهد. با استفاده از چند روش همزمان تبلیغی/سیاسی و ایجاد دیالوگهای نو و راههای نو برای رفع شبهه ،هم ذهن جهانی را آرام کند و خطر جنگ احتمالی و هراس جهانی را بکاهد و هم نقش موثرتر و مدرنتری در منطقه و سازمان ملل اجرا کند.  یکی از مهمترین نشانه های یادگیری سیاست مدرن و بازی مدرن در این است که از انسان واکنشی به انسان کنش گر تبدیل شویم و صحنه بازی را ما تعیین کنیم و یا بتوانیم صحنه را بنا به منافعمان و خواستمان تغییر دهیم و همیشه چندین نقشه و حالت بازی را برای پیش برد خواستمان در چنته و در ذهنمان داشته باشیم و بنا به شرایط و برای دست یابی به خواستمان متحول  شویم و در عین وفاداری به راهمان و خواستمان، دگرگونه شویم، گاه بیشتر و گاه کمتر بخواهیم، گاه سازش کنیم و گاه بر خواستهایمان پافشاری کنیم و در هر حرکتی همزمان چند شیوه حرکت دیگر و غافلگیرانه در اختیار داشته باشیم و مهمتمر از همه، همه این شیوهها را در چهارچوب سیاست و دیالوگ مدرن و برای دست یابی به خواست مدرن خویش و حق مدرن خویش  بکار گیریم. مشکل ایرانیان در بازی سیاست تا کنون بیشتر یا گرفتاری در حالت غرب ستیزی/غرب شیفتگی و ناتوانی از ایجاد ارتباط مدرن و انتقادی با غرب بر بستر منافع ملی و مدرن خویش بوده است و یا اینکه حرکتشان و سیاستشان بیشتر به شیوه ای واکنشی و احساسی صورت گرفته است. باشد که هم جهان مدرن یاد بگیرد، با احترام به استقلال طلبی و غرور ایرانیان به سان همکارانی برابر با آنها برخورد کند و هم سیاست مداران ایرانی با دوری هرچه بیشتر از سیاست غرب ستیزی و هر شکل از بنیادگرایی و با استفاده از خرد سیاسی خویش و  با استفاده از شیوه کنش گری و بازی قدرت، هرچه بیشتر قادربه بیان و حفظ و رشد منافع مدرن ایران و ایجاد جایی بایسته ایرانی در یک جهان مدرن باشند. کلید دستیابی به این نقش و جا استفاده از امکانات سیاسی و فرهنگی و ایجاد دیالوگ و ارتباط بر بستر منافع ملی و مدرن ایرانیست. اکنون ما یک فرصت و امکان مهم دیگر در اختیار داریم.  باشد که این امکان بزرگ را، این فرصت طلائی را از دست ندهیم و با خنده ای دوستانه با یک تیر چند نشانه زنیم و قدرت مدرن خویش را به رخ جهانیان کشانیم و دیگربار آنها را بشکل مثبت متعجب سازیم و هم با ایجاد دیالوگ و رفع تشنج به سیاست جنگ افروزانه بوش و بخشهایی از جهان غرب و یا سیاست بنیادگرایی بن لادنی و تشنج و جنگ در منطقه ضربه ای اساسی زنیم و به رشد صلح و دیالوگ و همکاری مدرن در منطقه و کشورمان کمک رسانیم، هم جامعه مان را در روند دمکراسی و مدرنیت اش چندگام بزرگ به جلو ببریم و قدرت و خرد مدرن را هرچه بیشتر نهادینه سازیم. باری زندگی یک بازی عشق و قدرت و یک فرصت طلبی خندان است. فرصت طلبانی خندان و مدرن و بازیگرانی قدرتمند و عاشقانی خردمند در عرصه سیاست و عشق و در خدمت بزرگی ایران و جامعه و خویش باشیم و این فرصت طلائی را به تخته پرشی برای عبور از جنگ و تحریم و ایجاد دیالوگ و دوستی و رشد مدرنیت در سیاست خارجی و داخلی کشورمان تبدیل سازیم و بگذاریم خنده رندانه عاشقان زمینی پیروزمند در این بازی قدرت در صحنه سیاسی ایران طنین افکند و این نسل نو بتواند قدرت و توان خویش را در استفاده از فرصتها و در خدمت مدرنیت و شکوه کشورش و جامعه اش و در خدمت یگانگی در چندگانگی کشورش و جهاش نشان دهد و جهان را به شگفتی اندازد و  خنده ای دوستانه و مالامال از درک قدرت مدرن ما و خواستهای مدرن ما و  احترام بر لبانشان و نیز بر لبان خود ما  جاری سازد.

 

 

ادبیات:

  1. http://www.radiozamaneh.org/news/2007/04/post_1216.html

2 . Zizek. Was Sie immer schon über lacan wissen wollten.S 181