جمعه ۱۷ فروردين ۱۳۸۶ - ۶ آوريل ۲۰۰۷

مهدی استعدادی شاد:

 

 گزارش جامع از اندیشه ­ورزی ایرانیان؟ (۱)

 

پیشگفتار

پرسش مطرح شده در عنوان مطلب پیش رو در یک اتفاق پیش آمد. تصادفی یکی از استادان قدیمی را، پس از چند سال بی خبری، دیدار کردم. آن گپ یکربعی ما، برایم پرسشهایی بوجود آورد که ایامی چند مرا بخود مشغول داشت. نوشته­ی پیش رو، شاهدی بر این مشغولیت است که در این یادداشتهایی به هم پیوسته تلاش می­کند برای آن پرسشها پاسخهایی بیابد.

استاد در دیدار آن روزمان پرسید: آیا گزارشی جامع از وضعیّت اندیشه­ورزی امروز ایرانیان وجود دارد؟ اگر بزبان آلمانی هست در کدام سایت اینترنتی می­شود آنرا خواند؟

در دل از دست صفت "جامع" خنده­ام گرفت که از آن فرآورده­های کمیاب ما است. بویژه وقتی پای پژوهش گسترده و گزارش موضوعی مهم در میان باشد. چنین گزارشی به فارسی سراغ نداشتم تا چه رسد به زبان آلمانی.

برای حفظ آبروی ملی خنده­ی تلخ خود را خوردم و به طنز روی آوردم. گفتم، یک چنین اثری داشته­ایم که سال 1908 به قلم اقبال لاهوری به زبان انگلیسی نوشته شده است. زیر عنوان "سیر فلسفه در ایران". متوجه طنزم شد و کمی خندید. سپس با لحنی ترحم دار گفت که، پس بایستی منتظر شد!

البته استاد پرسشی دقیق کرده و از وضعّیت اندیشه­ورزی ایران پرسیده بود. برای همین چون مولفه( بُردار) مکانی سوال خود را مشخص کرده، یعنی از ایران می­پرسید، نمی­توانستم از نهادهای ریز و درشتی بگویم که برای اشاعه فرهنگ و فلسفه اسلامی در ایران امروز وجود دارند. وقت تنگ بود و از آن نهادها نگفتم که روز به روز و هفته به هفته توضیح المسائل و نوشته­ی تبلیغی چاپ می­زنند. در واقع اما این نهادها کاری با خود ایران ندارند که از پول نفت مملکت در راه "حفظ بیضه­ی اسلام" بوجود آمده­اند. گرچه بودجه­ی اینان، در قیاس با مبلغهای هنگفتی که در راه مسابقه تسلیحاتی و جُنبش ستیزه­جوی بنیادگرایان اسلامی حیف و میل می­شود، چیز دندان­گیری نیست. با اینکه در زمینه­ی تاثیرات مخرب چنین برتری جویی سیاست بر فرهنگ، که می­تواند همزمان از دل این نهادها و آن جُنبشها برآید و دودش به چشم کشور ایران رود، هنوز مطالعه و پژوهشی در دست نیست.

 

پرسشی همچون انگیزه­ی جستجو

باری، گمان می­کنم، توجه وی به ایران و علاقه­اش به وضعیّت نظری­ آنجا از زمانی رشد کرد که سفری به سرزمین گُل و بلبل داشت. دو- سه سال پیش او را برای شرکت در سمیناری، در ارتباط با دویستمین سالگرد درگذشت ایمانوئل کانت، دعوت کرده بودند.

آنوقت، به صورت گذرا، درباره­ی وضع پایتخت پرسیده بود. گفته بودم که نکند از ترافیک و بی­نظمی رانندگان در تهران شوکه شود. در ضمن می­بایستی مواظب وضع تنفس خود می­بود که ریه­اش را هوای آلوده نفرساید. مشکل­های دیگر را خود به چشم می­دید.

بهرحالت بیخودی رئیس دانشکده­ی فلسفه نشده بود. آنهم در شهری که ترافیک منظم و هوای تمیز داشته و دارد. سوای این نکته، سر هموطنان ما هم کلاه نمی­رفت زیرا وی در مقام نماینده­ای از مکتب نظری که پیشکسوتانش در قرن بیستم باعث توجه دوباره به آثار کانت بوده­اند، آنقدر سه سنجش کانتی را بخوبی می­شناخت که در جایگاه کارشناس به سخنوری بپردازد.

پس از سفرش به ایران یکبار دیدمش. گزارش سمینار یادشده را که در نشریه­ی معتبر "اشپیگل" آمد، خوانده بودم. کمی گپ زدیم. از دامنه­ی ترافیک در هم و بر هم تهران هنوز تعجبی با خود داشت. پکر هم شده بود از رفتار برخی در سمینار.

گویا یکی از سخنرانان با محافظ مسلح و بادی گارد به جلسه­ی بحث آکادمیک وارد شده و بسیار متعصبانه از برداشت شخصی خود از کانت سخن رانده بود. طرف را که نامی در میان کانت­شناسان جهان نداشت، نمی­شناخت. اسمش را نادقیق و بسختی تلفظ کرد. چون عموما آلمانی­زبانها با تلفظ حروف غین و عین و ح مشکل دارند. از توصیحاتش حدس زدم که نکند  جناب غلامعلی حدادعادل، رئیس مجلس روزگار ذلیلی و بی توصیف جاری، منظور باشد. او که قدیمها مرتکب ترجمه اثری از کانت به فارسی شده و ترجمه را که از زبان اصلی نیست، "تمهیدات" نام گذاشته است.[1]

در حالیکه مترجم زبان دان و ورزیده­ای چون ادیب سلطانی( خرد ناب، ایمانوئل کانت، انتشارات امیرکبیر، 1362، ص x، پانوشت 7) در این رابطه مفهوم "پیشدرآمد" را برای اثر یادشده درست دانسته است.

وی بجز حکایت وحشت خود از حضور افراد مسلح در جلسه­ی سخن فلسفی، از خود پسندی "شخصیت مهم" لب حیرت می­گزید که ایشان(او و استاد فلسفه دیگری از آلمان) را به نفهمیدن حرف کانت متهم کرده بود. می­گفت اگر این اتهام­زنی در آلمان صورت گرفته بود، از طرف به دادگستری شکایت می­برد.

برایش از موقعیت خویشاوندی طرف گفتم که از فامیل "رهبر" محسوب می­شود. انگار که چندشش شده باشد، صورت خود را لحظه­ای در هم کشید. ندانستم واکنش وی بخاطر لفظ رهبر بود، که در آلمان یادآور ذلت­آوری هیتلر و نکبت رایش سوم است. یا اینکه از این امر چندشش شده است که رابطه خانوادگی بتواند به کسی پشتوانه رجزخوانی فلسفی دهد.

گپ ما در همین نقطه بپایان رسید زیرا ­بایستی می­رفت. دیگر دیداری برایم حاصل نشد تا همین چند روز پیش که یکباره از وضعیّت اندیشه­ورزی ایرانیان پرسید.

 



پانوشته­ها

[1] - برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به: ایمانوئل کانت،" تمهیدات، مقدمه­ای برای هر مابعدالطبیعه­ی آینده که به عنوان یک علم عرضه شود"، مرکزنشر دانشگاهی، تهران، چاپ دوم، 1370.

مترجم در این کتاب شرحی از برداشت خود از تفکر کانت را نیز ضمیمه کرده است. بی آنکه یکبار نگاهی کرده باشد به آنهمه پژوهشهایی که پیش از او در این باره انجام گرفته است. یکی از چشمه­های برداشت شخصی جناب حدادعادل این برداشت دلبخواهانه و در اصل نادرست از نظر کانت در مورد متافیزیک است. وقتی می­نویسد:" و در یک کلام او می­خواسته است تا هم مساله­ی شناسایی و علم و هم اخلاق و اثبات وجود خدا و اختیار و خلود نفس را یکجا و در یک نظام فلسفی، که همان فلسفه نقادی است حل کند".( منبع یادشده، ص9).

کسی که در کار شناخت کانت دچار عجله نباشد و نخواهد با یک تیر همزمان چند نشانه را بزند، می­داند که در این اثر ضمنی، و نیز البته در اثر مهمتری چون "نقد خرد ناب"، کانت در پی نشاندادن حد و مرز قوه­ی شناخت است و اینکه به نظر وی حوزه یا حوزه­هایی وجود دارند که توانایی شناسایی مبتنی بر حس و تجربه انسان به قلمرو آنها راهی ندارد.

پس آنگونه که حدادعادل می­گوید "حل مسئله­ای" در کار نبوده است، بلکه منظور کانت مرزبندی بوده است میان حوزه شناخت زمینی و بلاواسطه با آنچه آندوره حوزه­ی استعلایی شناسایی خوانده می­شده است. در تداوم نگاه و برداشت وطنی، و بی­آنکه دوباره پژوهشهای جدید در مورد کانت مورد توجه قرار گرفته باشند، نشر دانشگاهی، به سال 1375، شرحی بر تمهیدات کانت منتشر ساخته که ماکس آپل 1908نگاشته است. رجوع کنید به ماکس آپل، مسئله­ی اصلی نظریه شناخت، ترجمه محمدرضا حسینی بهشتی.

اینکه برای کانت با اثر "تمهیدات" پرونده­ی بحث تفکیک حوزه­های شناخت تمام نشده، یعنی بر خلاف برداشت نادرست حدادعادل همه­ی مسئله­­های مورد مشاجره میان ایده­الیستها و هواداران مکتب اصالت پراتیک(عملکرد) حل نشده، یادداشتهای انتشار یافته وی پس از مرگش گواه هستند. بویژه آنجایی که کانت درباره­ی فرضیه­ی اِتِرAetherhypothese به بحث می­نشیند. بحثی که بنوعی پیشقراول بحثهای امروزی فیزیک کوانتم درباری فرضیه "استرینگ" است. چون هردو بدنبال رابطه فیزیک و مابعد فیزیک در فضا می­گردند.

البته نظریه پیرامون حلقه­ی اتصال فیزیک و شرایط بعدی آن، که نبود فیزیکی است، تنها موضوع چشمگیر در آثار بازمانده opus postumum کانت نیست. همانطور که مترجم گرامی ادیب سلطانی اشاره کرده، یک موضوع دیگر می­تواند جاذب نظر ایرانیان باشد. ادیب سلطانی در مقدمه ترجمه "سنجش خرد ناب" (ص XII) می­نویسد:" ضمنا کانت در سالهای فرجامین عمر خود به اندیشه­های زرتشت پیامبر ایرانی علاقه مند شد. او به سال 1802 به این فکر افتاد که نام زرتشت را در عنوان دو اثر خود یاد کند".

در اینجا برای آنکه از روند اصلی بحث خود دور نشویم و به نمونه­ای از تداوم  فلسفه انتقادی اشاره کرده باشیم که با سنجش کانت حرمت گذار ارزش و اهمیت وی می­شود، مطلبی از یورگن هابرماس را مرور می­کنیم که به موضوع "متافیزیک پس از کانت" پرداخته است. این نوشته، دومین مطلب از فصل اول کتاب سه فصلی هابرماس است. کتاب انتشار یافته به سال 1992 عنوان زیر را دارد: اندیشیدن در دوران پسا متافیزیک.

. Juergen Habermas, Nachmetaphysisches Denken, Ed. Suhrkamp

هابرماس در اولین فصل، پرسش بازگشت به متافیزیک را به بررسی می­نشیند تا پاسخ منفی خود را به این روند رواج یافته در دهه­های پایانی قرن بیستم میلادی بدهد.

نقطه حرکت اندیشه هابرماس باور به دستاوردهای مدرنیته برای انسان است. او معتقد است که فرهنگ مدرن همواره با ارائه هنجارهای پُر محتوا برای رفتار انسان رشد کرده است. فرهنگی که آدمی را در دستیابی به خودآگاهی یاری کرده است تا شخصیت خود را معین کند و تحقق بخشد. در واقع مُدرنیته را نمی­توان با خرد ابزاری مساوی گرفت که بعضی با کژاندیشی در پی حُقنه­اش هستند.

از منظر تبار شناسی ایده، شاید بشود دیدگاه هابرماس را وفادار به آن رویکرد انسانی خواند که همزمان با انقلاب فرانسه بال و پر گرفت. رویکردی که بشریت را به تساوی حقوق، به آزادی و برادری( و چرا با تحولات امروزی، نه  به خواهری؟) فراخواند.

فیلسوفی چون هابرماس بر زمینه چنین انگیزشی در فلسفیدن دست به کار می­شود تا مفاهیم سنتی چون متافیزیک، طبیعت ستیزی و ذهنیت­گرایی محض را مورد کندوکاو قرار دهد. به هنگام این کندوکاو، وی از الگوی برآمده از سنجش تاریخ علم بهره می­برد چرا که فلسفه را تافته­ای جدا بافته نمی­داند. در همین راستا او روند فلسفیدن انسانیت را از طریق رویکرد فیلسوفان به موضوعهایی چون "هستی"،"آگاهی" و "زبان" تقسیم بندی می­کند. بر اساس این تقسیم بندی یادشده، مخاطب با سه دوره­ی عمده در تاریخ فلسفه روبرو می­شود. تاریخی که اندیشه­ورزی در آن به سه شیوه مختلف هستی شناسانه، ذهن شناسانه و سرانجام نشانه­شناسانه سعی در توصیف و توضیح و نیز تغییر جهان کرده است.

برای هرکدام از این دوره­ها هابرماس، در خلال جدلی که مطلبش با افکار جانبدار متافیزیک همقطاری بنام دیتر هنریش دارد، متفکرانی را مثال می­زند. چنین است که برای دوره نخستین نام افلاتون و ارستو را به میان می­کشد که بر حسب سنت پارمندیس با تفکری متافیزیکی در پی پاسخ به چگونگی هستی باشنده می­شوند و بدین خاطر دارای شیوه­ای هستی شناسانه هستند. در این فضا، شناخت بطور واقعی فقط دنبال فهم مسائل کلی و امور تغییر ناپذیر و ضروری است.

در زمینه یادشده، شناخت می­خواهد ساختارهای وابسته به باشندگان را دریابد. فاعل شناسا این درک و دریافت را یا از طریق الگوقراردادن ریاضیات و روش مشاهده و فرضیات به پیش می­برد یا از طریق الگوقراردادن منطق و با روش تامل و مقوله بندی به دانایی پیرامون باشندگان می­رسد.

بر این منوال در دوره­ی نخست اندیشه­ورزی با متافیزیک روبروئیم که به علم شناخت مسائل کلی معروف می­شود و فقط می­خواهد امور تغییر ناپذیر و ضروری را روشن سازد. اما در مرحله بعدی متافیزیک مترادفی برای نظریه­پردازی پیرامون آگاهی است که بنیاد عینی احکام کلی را از طریق ذهن محض می­خواهد تعیین کند.

هابرماس نمونه­های چنین تلاشی را در تاریخ جدید در آثار کسانی نظیر لایبنیتز، اسپینوزا و شلینگ می­یابد که به نظریه پردازی پیرامون آگاهی نشسته و در واقع سنت افلاتونی- ارستویی را در ارائه دستگاههای نظری از مفاهیم تداوم می­بخشند. هابرماس، که نماینده­ای برای نسل دوم مکتب فرانکفورت محسوب می­شود، معتقد است که جدل برسر عبارت مناسب برای معرفی این دوره دومی راه به جایی نمی­برد که حتا می­تواند کانت و نیچه را نیز بخاطر میل­شان به ذهنیت­گرایی در بر گیرد. در اینجا بایستی نه فقط به الگوهای متافیزیکی مختلف اندیشید که در پی تعیین چگونگی موضوهات متفاوتی بوده­اند، بلکه به طرح و اجرای کانتی اندیشید که ساختمان خرد را بر ستونهایی چون شناخت عینی، نگرش اخلاقی و داوری زیبایی شناسیک بنا کرده است.

در گذار از دوره دوم ( ذهنیت­گرای) به دوره سوم ( زبان محوری) هابرماس فلسفه را همراه تحولات علم می­داند. چون به نظر وی در زمینه امکانات عقلانی تمام دستاوردهای فاعل شناسای قادر به گفتار و عمل قابل بازسازی هستند. از این گذشته وی با این شبهه نیز مرزبندی می­کند که انگار فلسفه راه ویژه­ای برای دستیابی به حقیقت دارد. گرچه برای فلسفه به دوران سوم خود رسیده، البته هنوز پرسشهای سنتی برجایند. به همین خاطر هنوز باید دنبال پاسخ به پرسشهایی باشد که یا بر اساس وعده­های ادیان بوجود آمده و یا محصول فرهنگ جوامع پیشرفته­اند. وی در نوشته­ی خود یادآور این نکته می­شود که پشت جدل بر سر اینکه پس از کانت هنوز باور متافیزیکی ممکن است این پرسش هم وجود دارد که آیا "حقایق قدیمی" تاب سنجش انتقادی را می­آورند یا همچون دروغ رسوا می­شوند.

هابرماس در سنت اندیشه انتقادی بر نقد متافیزیک صورت گرفته توسط ماکس هورکهایمر جوان اتکا دارد که گفته، مفهوم­های کُلی ایده­الیسم کاری با رنج و مشقت روزمره آدمها و مناسبات تحقیر آمیز در زندگانی ندارند و اغلب آنها را لاپوشانی می­کنند. هورکهایمر همچنین بر این باور بود که نقد ایده­ئو­لوژی هر بار شکلبندی جدیدی از ائتلاف متافیزیک با سیاهکاریهای مذهبی را کشف می­کند. وی در ادامه بحث خود از رابطه دوپهلوی کانت با مفهوم متافیزیک صحبت می­کند زیرا از یکسو، این مفهوم بصورت شناختی مطرح است که به موضوع خود هویت می­بخشد و ذات آنرا تعیین می­کند. مثل کاری که در متافیزیک طبیعت یا در متافیزیک آداب و رسوم انجام داده است. و از سوی دیگر،آن معماری کانتی برای ساختمان خرد است که بر تفکیک توانایی شناخت عینی از امکان درک اخلاقی و از قوه داوری زیبایی شناسیک بنا می­شود. هابرماس تفکیک برآمده از سه سنجش کانتی را در واقع واکنشی به فرایند استقلال یابی مجموعه­های مختلف عقلانیت می­داند که از قرن هژده ببعد آغاز گشته و دانش کارشناسانه را میداندار پژوهش و بررسی ساخته است.