چهارشنبه ۱ فروردين ۱۳۸۶ - ۲۱ مارس ۲۰۰۷

موشها و آدمها

محمد سطوت

m_satvat@hotmail.com

 

موشهای خانگی یكی از پا برجا ترین ساكنان محلات قدیمی تهران بوده وهستند. آنها از طریق ایجاد نقب های زیرزمینی که همچون شبكه های عنكبوتی و درهم تنیده در سرتاسر محلات گسترش دارد وجود خودرا چون دیگر ساكنین خانه ها در منازل و معابر و مكانهای كار و كسب اهالی تسجیل کرده اند.

بنظر میرسد موشها در ویتنام نیز بایستی حضوری فعّال و قدیمی داشته باشند چون راهرو ها و نقب هائی كه ویت كنگها در جنگ با سربازان آمریكائی از آن استفاده میكردند الگوی بسیار نزدیكی از سیستم حفر نقب ها و راهروهائی بود كه توسط موشها این استادان قدیمی و صاحب نام حفر شده بود.

موشها از طریق همین راهروهای پیچ درپیچ بتمام خانه ها وانبارهای آذوقه دسترسی دارند. دندانها و پنجه های تیز آنها هر مانعی را از سر راه برمیدارد و كارحفّاری را در هرجهت كه مایل باشند بسرعت پیش میبرند، معمولا" راهروها در زیر پوشش سطحی زمین حفر میشوند وزیاد به عمق نمیرود ولی دربعضی نقاط  وسعت بیشتری پیدا میکند که از آن بعنوان انبار آذوقه و یا محل زاد و ولد وپرورش كودكان خود استفاده میکنند.

در طول سالیان دراز وفور موشها در خانه ها كم كم برای ساكنین آن امری عادی شده و بدون هیچگونه قرارداد از پیش نوشته شده ای یك زندگی مسالمت آمیز بین ساكنان خانه ها و موشها برقرار گردیده است، حالا اگر بندرت لنگه كفشی از طرف یک بچه شیطان و بازیگوش نثار موشی میشود این دلیل شكستن پیمان عدم تعرض از دوطرف بحساب نمیآید.

گاهی هنگام خوردن غذا و درحالیكه دور سفره نشسته ایم موش كوچكی را می بینیم كه با سرعت از این سوی اطاق بآن سو میدود وقبل از اینكه بتوان با چشم اورا دنبال كرد درسوراخی پنهان میشود. اطراف اطاق ، كنار دیوارها، پشت بسته رختخوابها، زیر فرشها پر از سوراخ است كه هراز گاه یكی از آنها مورد استفاده موشها قرار میگیرد.

خانه های قدیم اغلب دارای محوطه كوچكی در انتهای اطاق بنام صندوقخانه بودند كه حالت انباری داشتند و صندوقهای لباس و جعبه های محتوی لوازم نه چندان ضروری را در آنجا نگهداری میکردند. نظر باینکه در آنموقع هنوز اكثر خانه ها از برق استفاده نمیكردند صندوقخانه ها مكانی تاریك ومناسب برای حضرات موشها بود تا بدون هیچ مانع و رادعی شب و روز از سوراخهای خود كه در پشت صندوقها تعبیه کرده بودند بیرون آمده بكار جویدن و سوراخ كردن اشیاء بپردازند.

از آنجائیكه این حضرات دركار جویدن وایجاد حفره با دندانهای خود پشتكار عجیبی دارند وروز و شب برایشان فرقی نمیکند لذا بدون وقفه و در صورتیكه احساس امنیت کنند شبانه روز بكار خود ادامه میدهند. جویدن پارچه و كاغذ برایشان مثل خوردن نقل و نبات است.  سوراخ كردن صندوقهای چوبی قدری برایشان دردسر ایجاد میکند ولی غیرممكن نیست و بهیچوجه نمیتواند در تصمیم آنها به سوراخ كردن خللی وارد كند و یا اراده آنها را در ادامه اینكار سست نماید.

مادرم برای اینكه لباسها و رختخوابها ازآسیب سوراخ شدن درامان بمانند بیشتر از حد امکان بآنها نفتالین میزد تا شاید حضرات موشها از بوی آن دلشان بهم خورده از جویدن منصرف شوند ولی آنها هیچگاه وقعی باین سیستم تدافعی انسانها نگذاشته و كارشان را دنبال میكردند تو گوئی آنها نیز پس از مدّتی حسّاسیت خودرا ببوی نفتالین از دست میدادند، دراین میان فقط ما بچه ها بودیم كه بایستی این بوی ناهنجار را شبها تا صبح در رختخواب خود استشمام نمائیم ویا هنگامیكه لباسهای نو خودرا برای رفتن به مهمانی میپوشیدیم ازبوی قوی نفتالین بحال تهوّع  در آئیم.

با تمام این تدافعات چنانچه مادرم برای مدتی از سركشی به صندوقها غفلت مینمود هنگام باز كردن آنها آه از نهادش بر میآمد چرا كه قسمتی از اشیاء داخل صندوق را جویده و سوراخ شده میدید از اینرو موشها تا چند روز مورد غضب او و ما بودند و چنانچه در ملاء عام ظاهر میشدند خونشان بگردن خودشان بود.

درآن زمان كولر در خانه ها وجود نداشت ویا اگر داشت در خانه ما نبود از اینرو داخل صندوقخانه بدلیل دور بودن از نور خورشید همیشه خنك بود و برای خواب و استرحت بعد از ظهرهای تابستان مكان مناسبی بشمار میرفت. 

دریکی از روزها که درآنجا خوابیده بودم براثر خارش بینی ام بیدار شدم. چون چشم باز كردم دركمال تعجّب موش كوچكی را دیدم كه پوزه خودرا به بینی ام میمالید. با بازشدن چشمهایم او از حركت باز ایستاد ولی همچنان خیره بمن مینگریست. فكر كردم چه چیزی در نوك بینی ام بوده كه اورا اینقدر جسور كرده تا بمن نزدیك شود. میدانستم در اثر كوچكترین حركت من او فرار خواهد كرد از اینرو تكان نخوردم و با چشمان باز اورا نگریستم.  فاصله چشمانم تا پوزه او بیش از چند سانتیمتر نبود و بخوبی چشمانش را میدیدم كه او هم با تعجّب مرا ورانداز میكند و بطور حتم منتظر عكس العمل من است تا او هم تکان خورده فرار کند. چشمانم را بستم ولی از لای مژه هایم مواظب حركات او بودم تا ببینم چه میكند ولی او كه فهمیده بود من بیدارم و مواظب او هستم چرخی زد و قدری از من فاصله گرفت ولی زیاد دورنشد و درحالیكه سبیلها و پوزه اش لرزش خفیفی داشت از كنار چشم مرا برانداز میكرد. دوست داشتم بدانم بچه فكر میكند و منتظر چیست، نمیدانستم لرزش خفیف بدنش از اضطراب است ویا انتظار، كمی سرم را بالا آوردم تا عكس العمل اورا دریابم، او هم تكان دیگری بخود داد و قدری بیشتر از من دور شد ولی بازهم منتظر ماند گوئی هنوز باور نمیكرد منهم مثل دیگران برای او خطرناك باشم.

چیزی در دست نداشتم تا بر سرش بكوبم واز طرفی تهوّر او مرا به تعجّب واداشته بود، ناگهان دستم را پیش بردم تا اورا بگیرم ولی او كه گویا حركت مرا پیش بینی و خطر را حس كرده بود با سرعت فرار كرد و درپشت صندوقها از نظر ناپدید شد.

روزی در حیاط خانه بازی میكردم، ناگهان صدای مادرم را از داخل اطاق شنیدم كه بلند بلند میگفت: "الله اكبر، الله اكبر" وقتی وارد اطاق شدم اورا بر سر سجّاده نماز ایستاده دیدم كه با انگشت خود سجّاده را نشان میدهد و میگوید: " الله اكبر، الله اكبر".

فكر كردم مهر نمازش را فراموش كرده و میخواهد برایش از روی رف اطاق بیاورم ولی وقتی به سجّاده نگاه كردم موشی را درمیان آن دیدم كه مشغول جویدن مهر نماز او بود و وقتی ورود مرا باطاق دید تكانی بخود داده آماده فرار شد، لنگه كفشی برداشتم تا با آن بر سرش بكوبم ولی او سریعا" فراركرد و در یکی از سوراخهای کنار دیوار خزید.

پس از رفتن موش مادرم الزاما" نمازش را قطع كرد تا از مهر و سجاده دیگری استفاده كند زیرا معتقد بود كه مهر و سجاده او دراثر تماس با پوزه موش نجس شده و درآن موقع قابل استفاده نمیباشد.

با وجود موش فراوان در خانه ها و اماکن طبعا" گربه های محلّه نمیبایستی دغدغه ای از بابت غذا داشته باشند ولی قیافه های مظلوم و گرسنه وملتمس آنها دركنار سفره های غذا كه ظهر وشب گسترده میشد نشان میداد روابط آنها با موشها چندان هم حسنه نیست.

در پشت خانه ما یك دهنه مغازه بقّالی بود كه مایحتاج اهالی محل را تهیه ومیفروخت، این مغازه جزء ملك خانه ما بحساب میآمد، انتهای مغازه با یك دریچه آهنی به صندوقخانه اطاق ما مربوط میشد و ما اغلب بدون اینكه از خانه خارج شویم بعضی از اقلام كوچك و ضروری خودرا از طریق همین دریچه از بقّال دریافت میكردیم.

موشها از طریق راهروها و نقبهای خود با این مغازه نیز در ارتباط بودند، خرده های پنیر و گردو و بادام و سایر مواد خوراكی كه اغلب در صندوقخانه ما یافت میشد نشان میداد روابط آنها با مغازه مزبور بسیار گرم و صمیمانه است.

بقّال از دستبرد موشها باجناس مغازه سخت ناراحت بود واغلب به صاحب ملك ازاین بابت شكایت میكرد ولی صاحبخانه نیز مثل تمام اهالی محل راهی برای دفع موشها بنظرش نمیرسید.

به كرّات میدیدیم كه گربه ها با دیدن موشها راه خودرا كج میكردند گویا از دیدن آنها بیزار بودند، تله موشها نیز كارساز نبودند چون در مقابل سیل بی امان موشها كاری از پیش نمیبردند، موشها نیز ضمنا" درك كرده بودند كه زیركاسه تله ها نیم كاسه ای هست و خوردن خوراكیهای روی آنها چندان هم ارزان بدست نمیآید.

بالاخره با مشورت اهالی و ریش سفیدان محل كه آنها هم از آسیب موشها در امان نبودند قرار شد جلسه ای تشكیل و طرحی در مورد جلوگیری از فعّالیت موشها تهیه كنند.

در جلسه ایكه هفته بعد با حضور معمّرین و ریش سفیدان و بقّال محلّه تشكیل گردید طرحهای زیادی ارائه شد ولی هركدام از آنها دارای اشكالاتی بود كه انجام آن راحت بنظر نمیرسید و ناچار كنار گذارده شد.

بعنوان مثال یكی از حاضرین پیشنهاد کرد هركدام از اهالی دهانه سوراخ موشها را در خانه خود مسدود نمایند تا موشها به تله افتاده ازگرسنگی بمیرند. این طرح فوری رد شد زیرا با توجه بازدیاد موشها همه میدانستند پس از مدتی كوتاه سوراخ دیگری دركنار سوراخهای قبلی حفر خواهد شد.

یكی دیگر پیشنهاد كرد بر تعداد تله موشها افزوده شود ومواد خوراكی داخل آنها را نیز تغییر دهیم تا موشها فریب خورده بدام افتند.  این طرح نیز قدیمی بود و بیحاصلی آن در عمل ثابت شده بود چون اولا" این روش فقط چند روزی آنها را فریب داده وبعد عادی میشد مضافا" اینكه تله موشها برای ساكنین عائله مند كه بچّه های كوچك داشتند خطر جدّی ایجاد میكرد زیرا نمیشد به بچه ها فهماند این وسیله فقط برای صید موشها است نه برای بازی آنها. دفتر دكتر محلّه آمار زیادی از مجروح شدن انگشت ویا دستان بچه ها در ارتباط با تله موشها نشان میداد. حتی بزرگترها نیز از آسیب تله ها در امان نبودند.

طرح دیگری ارائه شد باینترتیب كه برای دفع موشها گربه های دیگری ازمحلات اطراف بیاوریم چون فكر میكردند گربه های جدید عكس العمل شدید تری نسبت به موشها نشان خواهند داد و چون هنوز قرارداد عدم تعرض با آنها نبسته اند مسلما" درجهت انهدام موشها نتیجه بهتری خواهد داشت.

این طرح نیز پس از بررسیهای چندی رد شد چرا كه اولا" در تمام محلات اطراف ما موشها حضوری فعّال داشتند و بطور قطع گربه های آن نواحی نیز دلشان از خوردن موش بهم میخورد و در ثانی حتما" قرارداد عدم تعرض بامضای آنها نیز رسیده بود، هیچكس بدرستی نمیدانست در كجا میتوان گربه ای را یافت كه از خوردن موش سیر نشده باشد زیرا تا آنجا كه من اطلاع داشتم در تمام خانه های شمال و جنوب و شرق و غرب تهران موشها حاكم برخانه ها بودند.

بقّال پیشنهاد كرد در سوراخ موشها ازچند جهت قیرمذاب بریزند تا موشها داخل آن گرفتار و كشته شوند و چنانچه دیده شد موشها از جای دیگری شروع بكار كرده اند آنجا را نیز با قیر مذاب پركنند، باین ترتیب پس از مدتی اثری از موشها نخواهد ماند. اهالی این طرح را هم نپسندیدند و معتقد بودند بوی قیر تا مدتها باعث عذاب ساكنین خانه ها خواهد شد، تازه ازكجا معلوم كه باعث مرگ تمام یا قسمتی از موشها شده غائله تمام شود.

چون جلسه آنروز بجائی نرسید حاضرین بخانه های خودرفتند تا چنانچه طرح جدیدی بنظرشان رسید در جلسه بعد بدیگران اطلاع دهند.

روزبعد بقّال كه ازدستبرد موشها بیش ازدیگران متضررمیشد با صاحب ملك جلسه ای تشكیل دادند و تصمیم گرفتند طرحی را كه بنظر او رسیده بود مستقلا" و بدون كمك دیگران بمورد اجراء بگذارند.

از روز بعد با كمك چند كارگر شروع به گشاد كردن دهانه سوراخ موشها كردند. البته سوراخهائی را انتخاب كردند كه بنظر میرسید گالریهای اصلی عبور و مرور موشها باشند.

چون مغازه بقّالی با صندوقخانه اطاق ما دیوار بدیوار بود و تصور میشد موشها از خانه ما واز طریق نقبهای زیر این دیوار بمغازه او رفت و آمد میكنند اغلب دهانه ها كه وسیع شد زیر دیوار اطاق ما و صندوقخانه آن قرار داشت از اینرو قبل از اینكار ما مجبور شدیم لوازم مزاحم را ازجلوی دست و پای كارگران و حفّاران دوركنیم و موقّتا" باطاق همسایگان ببریم.

برای ریختن قیر مذاب شب را انتخاب كردند زیرا فكر میكردند در آنموقع اكثر موشها درخواب هستند و امكان فرار ندارند. آنشب ما را هم بخانه فامیل فرستادند كه هنگام كار مزاحم کار کارگران نشویم.

بطوریكه بعدا" شنیدم قیر مذاب را قبلا"آماده كرده و همزمان ازچند طرف در سوراخ موشها كه حالا دارای دهانه های وسیع بودند، ریختند و اینكار را آنقدر ادامه دادند تا سوراخها از قیر مذاب پر شد  و دیگر جائی برای ریختن قیراضافی وجود نداشت. 

كارگران میگفتند درموقع ریختن قیرها صدای فریاد اعتراض و زوزه موشها را میشنیدند، شاید آنها كه دزدی از بقّالی و خانه ها را حق مسلّم خود میدانستند انتظار چنین عقوبت جانسوزی را نداشتند و به آدمیان ناسزا میگفتند، بیچاره ها نمیدانستند كه جنس دو پا اگر لازم باشد با همنوعان خود نیز چنین معامله ای را خواهد كرد و چنانچه دیده شد آدمكشان نازی قبل از جنگ جهانی اوّل با یهودیان زاغه نشین اطراف برلین نیز چنین كردند.

چند روز از موشها خبری نشد، خوشحال از اینكه دیگر كلك آنها كنده شده و دوباره مزاحم نخواهند شد دهانه سوراخها را با سیمان پوشاندند و ازما خواستند دوباره بخانه بازگشته اثاث البیت خودرا را جابجا كنیم.

روزهای اول بوی قیر سخت عذابمان میداد ولی چون فكرمیكردیم درعوض از شر موشها راحت شده ایم تحمّل میكردیم.

پس از چند روز فاجعه آغاز شد و بوی عفن دیگری بر بوی قیراضافه گردید كه روز بروز قویتر و تحمّل ناپذیرتر میشد، بتدریج بوی عفونت بخانه همسایگان هم رسید و صدای آنها را نیز بلند كرد وهمه با هم زبان باعتراض گشودند چرا كه خوب میدانستند این بوی عفونت از لاشه موشهائی است كه درسوراخها مرده اند.

چون تحمل آن بو برای ما ومستاجرین دیگرآن خانه امكان پذیرنبود ناچار همگی خانه را تخلیه و بخانه دیگری در همان محل نقل مكان كردیم و مالك و بقّال نیز ناچار شدند برای جلوگیری از اعتراض همسایگان اجساد موشها را از سوراخها خارج و بوی عفن ایجاد شده را از بین ببرند. 

برای اینکار شروع بکندن پای دیواراطاق حائل بین بقّالی واطاق سابق ما کردند . كارگران ضمن كار مجبورشدند بینی خودرا با دستمال بپوشانند زیرا بوی عفونت شدید مانع از كار آنها میشد. بزودی به محل تجمع لاشه موشها رسیدند و برای اینكار مجبور شدند قسمت زیادی از پی زیر دیوار و حتی قسمتی از دیوارها را بردارند و چون ساختمان قدیمی و كهنه بود معمار محلّه تشخیص داد ادامه كار بدین ترتیب خطرناك است وبایستی اطاقها و سه دهنه بقّالی كاملا" خراب و مجددا" از پایه بازسازی شود.

پس ازخراب كردن ساختمان اطاقها و بقّالی وكندن پی ها، كریدورهای حفرشده توسط موشها نمایان گردید. اجتماع اجساد در انتهای راهرو ها نشان میداد كه تعداد زیادی ازموشها هنگام ورود قیر مذاب از ترس سوختن  بقسمت انتهائی راهروها عقب نشینی  كرده و از سوختن درامان مانده بودند ولی گویا براثر حرارت و یا كمبود اكسیژن دچار خفگی شده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بوند.

پس از خارج كردن اجساد سوخته موشها وانتقال آنها بخارج شهر ریختن پی های جدید برای ساختمان مجدد مغازه و اطاقها شروع شد.

با اینكه ضمن عملیات پی كنی وضعیت كامل نقب وراهروها قدری بهم  ریخته بود ولی هنوز طرح مهندسی راهروها و انبار آذوقه و زیستگاه موشها بخوبی قابل تشخیص بود. یك انبار بزرگ آذوقه نزدیك مغازه بقّالی وچند انبار كوچكتر درمنتهی الیه زیر صندوقخانه قرار داشت و در زیر اطاقهای دیگر نیز چند حفره كوچكتر پراز مواد ذخیره مشاهده میشد. حتما" آنها فكر كرده بودند چنانچه روزی یك یا دوتا از انبارهای آنها شناخته و معدوم شود بتوانند تا مدتی ازانبارهای رزرو استفاده نمایند.

بعضی از راهروها یكطرفه و بعضی از آنها دوطرفه بودند یعنی دو راه باریك دركنار هم قرار داشتند. در بعضی نقاط راهروها وسیع میگشت وبا توجه به اشیائی مثل پر و پنبه در آنها بنظر میرسید از آن برای خوابیدن و یا حفظ و نگهداری بچه های خود استفاده میكردند. دربعضی از آنها اجساد كوچكی از موشها مشاهده میگردید ولی بدرستی معلوم نبود كه نوزاد باشند زیرا قیر مذاب همه چیز را سوزانیده بود.

چیزی كه پس از پی كنی و حفّاری برای ما بچّه ها جالب و ارزشمند بود وجود سكّه های پولی بود كه  گویا موشها از مغازه بقّالی و یا ساكنین خانه ها دزدیده وبداخل سوراخهای خود برده بودند. روزها كار بچه های محلّ جستجو داخل خاكها برای پیدا نمودن سكّه های پول بود واین كاوش تا مدّتها ادامه داشت و روزی نبود كه بچه ها ناامید از جستجو باز گردند.

من قبلا" ازپدرم شنیده بودم كه موشها مثل بسیاری از انسانها علاقه زیادی به جمع آوری سكّه های پول دارند واز هیچ فرصتی دربدست آوردن آن كوتاهی نمیكنند. دیده بودم كه موشها با پول بازی میكنند ولی ربودن و بردن آنها را بداخل سوراخشان ندیده بودم.  گاهی اتّفاق میافتاد كه مادرم مقداری سكّه باقیمانده پولش را در طاقچه اطاق میگذاشت تا بعد آنرا مورد استفاده قراردهد. هنگام بازگشت ملاحظه میكرد تمام یا قسمتی از پولش مفقود شده. چند بار من و برادرم را مورد بازخواست قرار داد و برما خشمگین شد چرا كه دوست نداشت فرزندانش بدون اجازه پولهای اورا بردارند ولی پدرم باو هشدارمیداد كه ممكن است موشها پولها را دزدیده باشند. مادرم هیچگاه حرف پدرم را باور نكرد مگر وقتیكه سكه های پول را درسوراخ موشها دید، آنوقت بود كه حاضر شد به بیگناهی ما رضایت دهد.

 

******