جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶ - ۱۸ ژانويه ۲۰۰۸

هنر نزد بازرگان است و بس ولی. . .

 

سعید کاردر

 

نیمه دوم قرن بیستم شاهد شکل گیری پدیده جدیدی در فرهنگ جهانی بود. پیدایش شبکه گسترده و پر قدرت"Entertainment Industry" چون سیلابی عظیم آخرین رابطه های موجود بین هنرمند و جامعه را از جا کند. از آن به بعد بود که صفحه ی هنر در بخش "سرگرمی های" رسانه های جمعی نشانده شد و قوانین بازار آزاد بهاء سنج ارزش های هنری شد. این سیستم جدید به سلیقه متوسط جامعه گوش سپارد و قانون عرضه و تقاضا را ملاک تولید هنری قرار داد.

 



دیگر "عزت" و احترامی برای هنرمند خودخواه، ولی گستاخ باقی نماند. مهمتر از همه آن که شرط متفاوت بودن و ایجاد نوآوری از مجموعه فعالیت شبکه 300 کانالی ماهواره های تلویزیونی و رسانه های انتشاراتی برچیده شد و هنر نزد بازرگانان ماند و بس.

هنرمندانی که در طول تاریخ فعالیت معنوی بشر خودسرانه و بی باکانه خلاف جریان عمومی شنا می کردند، در بستر این سیلاب جهانی از تاب و توان افتادند و به موجودات منفعل و منزوی تبدیل شده اند که در ورطه ی "هنر برای هنرمند" به ناچار از مرگ هنر خبر دادند. خیل عظیم هنرمندان نیز در خدمت ارزش های سرگرم کننده قرار گرفتند و از چرخه تماس و تاثیر عمومی دور و دورتر نگه داشته شده اند.

در میانه همین دوران معدودی از فرهنگهای محلی (بعضا به دلایل غیرپیشرفته) از دسترس هجوم و تخریب سیل بنیان کن Globalizationمصون مانده اند. جمهوری نامتعارفی که در 30 سال گذشته، تاریخ معاصر ایران را به دلایل ایدئولوژیک از روند جهانی دور نگه داشته است از همین دسته از سرزمین های فرهنگی است که ناخودآگاه از مرگ و استیصال هنرمند جلوگیری کرده است. هنرمند ایرانی هر چند از قافله جهانی دور مانده است، ولی به همان اندازه نیز به سطح صفحه سرگرمی نزول نکرده است. هنرمندان منزوی نگه داشته ی ایرانی همچنان تولیدگران شعور و انتقاد باقی ماندند و آیینه وجدان خلاق را بر دوش محدود و کنترل شده ی خود می کشند و با وجود دلایل ناگزیر (ایجاد شده توسط بازرگانان بومی) همچنان خودخواه و بلند پرواز و بی اعتنا به فرهنگ مسلط در جامعه مشغول آفرینش تفاوتها هستند.

باربد گلشیری هنرمند متفکری است که خواسته (یا ناخواسته) در این فضای خلاق قدمهایش را بر دوش تجربه های غنی و شخصی گذاشته است و چابک و رها از استیلای همه جانبه "بازرگانان جهانی" در میانه مخمصه هایی که "بازرگان مومن محلی" برپا نموده امکان می یابد که گریزگاههای هر چندکوچکی را ایجاد کند.




سال گذشته وقتی از ترس هجوم نظامی "بازرگانان جهانی" به ایران چنان دلم لرزید که سفری به ایران داشتم تا فیلم مستندی از هنر و هنرمندان معاصر ایران بسازم (تا به سهم کوچک خود، مجله مصوری ترتیب دهم و از دنیای پر جنب و جوش جامعه ایرانی بگویم که نه از بازرگانان محلی دل خوشی دارد و نه از
Globalization) و در همین سفر بود که در گالری "طراحان آزاد" با جمع کوچکی از هنرمندان معاصر آشنا شدم که نظرات هنرمندانه شان فلسفی شده بود. به نظر می رسید که این گروه کوچک با آثارشان شیوه ای فراتر از هنر مدرن را ذاتا تجربه می کنند. باربد و دوستان هنرمندش گفتمان جدیدی را تجربه می کنند که در آن رگه های مصر و جدی اگزیستانسیالیسم، اکسپرسیونیسم، Pop Artsو تعهد ادبی ژان پل سارتر در هم گره خورده است. هیبت ویژه ای از "پست مدرن ایرانی" که تلخی صادق هدایت را با Andy Warholو Pollack عجین کرده است.

به بهانه برپایی نمایشگاهی از آثار هنریباربد گلشیری تحت عنوان Masturpiece (s) که از 26 ژانویه تا 9 فوریه در ونکوور به روی پرده می رود گفت و گویی داشتم با باربد که بخشی از آن را برایتان نقل می کنم:

 

امید ارتباط با چه کسانی را در کارهایت داری؟

ـ راستش چندان احساس نمی کنم که قصد برقراری ارتباط دارم. اگر تلاشم واقعا برای برقراری ارتباط هر چه مستحکم تر با مخاطبانم بود، می رفتم دست بوس تلویزیون که در قلب مردم جا دارد.

 

چرا در کارهایت از شیوه های مشکل و پیچیده هنری استفاده می کنی؟

ـ این فکر که نقاش بسیار بدی هستم. احساس شدید انزجار از ابزارآلات نقاشی. توهم به پایان رسیدن نقاشی و توهم بازتر بودن گونه های دیگر هنری ...

 

چه چیزی عذابت می دهد و چه عواملی در تو امید و انرژی ایجاد می کند؟ نظرت درباره جامعه هنری تهران چیست؟

ـ در فیلم مستند "ثبت حقیقت" کاوه گلستان، مسعود بهنود می گوید که "در اوایل انقلاب با موجود نابخردی سروکار داشتیم. ممکن بود دستمان را ببریم بالا که سرمان را بخارانیم، او بپرد و ما را بخورد" هیچ چیز به اندازه چنین موجودی مضطربم نمی کند، موجودی که هم بی نهایت مضحک است و هم بی اندازه ترسناک.

چند سالی است که به همین جزیره ی فرهنگی دور و برم دل بسته ام؛ آدمهایی که هنوز در این سرزمین به رغم هرزی اش مانده اند و کار می کنند، آدم هایی که سیاسی بودنشان از حیوان متمایزشان می کند. ماندن این آدم ها قوت قلب است و نظاره ی آدمهای با ارزشی که این سرزمین هرز را ترک می کنند آن چیزی است که زیرپای آدم را خالی می کند . . . اخیرا با همکارانم، شهاب فتوحی، حامد یوسفی و سحرناز سماعی نژاد جلسات نقد راه انداخته ایم. " مرکز عوارض جانبی" که خودش مرکزی ندارد و در حاشیه است، نقد را به فضای خصوصی آورده است. در این جا فرصت می کنیم از چیزهایی بحث کنیم که کمتر حق وجود در فضای عمومی دارند.



به عنوان یک هنرمند نظرتراجع به تغییرات عظیم و سریع که در ایران معاصر به وقوع می پیوندند چیست؟

ـ ضرباهنگ این ملت کند است. خطیبانش هم همگی انگار آموزش کند حرف زدن دیده اند. به کندی از تغییرات عظیم می گویند. همین است که تند عمل کردن نمایشی این طور ستایش می شود. منتها این سرعت عمل بالا نیست، بیشتر شبیه عکس العمل شتاب زده است. مثل پرت کردن پا پس از خوردن چکش به زانوی آدم.

از جامعه و احساس عمومی اش بگو؟ مثلا آیا مردم در ایران در انظار عمومی از موقعیت نالان هستند ولی به طور خصوصی و درونی مطیع وضع موجود هستند؟

ـ کسانی که در این مملکت شادی را نیاموخته اند، پس در سالن سینما، یک صدا به تراژیک ترین صحنه های "گاو" مهرجویی قهقهه تحویل می دهند؛ کسانی که با کودکانشان به تماشای اعدام ها می روند، کسانی که رنگ سرخ پیراهن پسری برایشان کافی است تا او را همجنس گرا بدانند (البته آنها از اصطلاح دیگری استفاده می کنند) اینها چه می کنند جز بازتولید آنچه به ایشان حقنه شده است؟

بسیاری از مردم این سرزمین هرز که امروز بسیار بیشتر از سه سال گذشته غر می زنند، با این استدلال که مگر ممکن است وضعمان از این هم بدتر شود، رای ندادند. یک جو خلاقیت اگر بود، به این ها امکان می داد که مدام بتوانند وضعیت بدتری را احراز کنند که در این مملکت هیچ کار شاقی هم نیست.