مرگِ
موزون
مـه نـاز طالبی طاری
شامگاهان از پی
شاهـدانِ گُنگ
به خلوتگهِ
عشق بـَر می شود
ــ خونِ زبـانهای
بُریده بر دامن های سپید ــ
آی پیام آورانِ
نیک نـام !
در گودیِ این
حفره ی تاریک
بگوییـد !
کدامین چشمِ
بیـدار است ایـن
و در کمینِ کدام
کلام
که با فریادش
چنین خاموش
در جاودانگیِ یک
لحظه جان میدهد ؟
در تـداومِ نامش
تـرانه ای کن مرا
بسانِ وِردی
بی پایان !
آنکه از ورای
پوستی شفاف
بنـامِ انتظـار
سطورِ سردِ سکوت
را
در حادﺛـه ی
بلورینِ عشق
اینچنین پاک به
نوازش می نشیند
شـاعری دلبـاخته
است
که از ابریشمِ
دستانش
کاسه ی صبری
میسازد
و در ناهمگونیِ
ظلمات ، پاورچین
به چیـدنِ واژه ها
می شـود
در طنینِ آوایش
آفتـاب را سرودی
کن
به تمـامی !
از آن پس که
زبـان ترکم گویـد
با چشمانم مشتـاق
رازِ لبـانِ
برهنه اش را
در رقصِ سرودنشان
خواهم نوشید ،
گوشهایم را به
پیشکش
برایش خواهم
بُـریـد
و زبـانم را
تنهـا در حسِ
نمناکِ بوسیدنش
بکار خواهم بست ،
زبـانی که پس از
هر مرگِ موزون
با پژواکِ بانگش
دیگربار بیـدار می شود .