سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶ - ۱۵ ژانويه ۲۰۰۸

 

رهبر، آزاد شد

 

سيروس " قاسم " سيف

 

تصور بفرمائيد که ما،  برای گفتگو پيرامون مشکلی که در سر راهمان قرار گرفته است،  درون اين سالن جمع شده ايم. پس از لحظاتی، متوجه می شويم که به دلايلی، بايد سکوت کنيم؛ دلايلی که باعث شده اند، نتوانيم آنچه را که در ذهنمان راجع به مشکل و راه حل آن می گذرد،  بيان کنيم. دلايل هرچه که می خواهند باشند، اثرش نداشتن آزادی بيان است.

آزادی بيان، چيست؟ 

منظورمن ازبيان، همه ی اشکال بيانی است. ايماء و اشاره و زبان لال ها را هم شامل می شود. انواع هنرها هم که وسيله ای برای بيان هستند، جزء آن است.  وقتی در برابر آزادی بيان جامعه، مانعی بگذاريم، يعنی مانع ارتباط فکری افراد آن جامعه شده ايم. به طور مثال، درون همين سالن! اگر چنان شرايطی بر روابط ما، حاکم شود،  فکرمی کنيد که تا چقدر توانائی تحمل چنان شرايطی را داريم؟! تحمل آدم ها با هم فرق دارد، اما پس از مدتی، يکی پس از ديگری ، سالن را ترک خواهيم کرد و علی خواهند ماند و حوضش! و اين، تازه، صلح آميزترين شيوه ی برخورد خواهد بود، با عاملی که ما را وادار به سکوت کرده است و نگذاشته است که از طريق بيان آنچه در انديشه هامان می گذرد، با هم ارتباط پيدا کنيم. ارتباط برای تبادل افکار.

تفکر چيست؟

تفکر، يعنی جمع بندی مجموعه ی اطلاعاتی که به وسيله ی حواس پنجگانه، از بيرون به درون مغز ما منتقل می شود. " من از حس ششم حرفی به ميان نمی آورم، چون موضوعی است کاملا جدا و از جمله احساس های، ظاهرا،  بی واسطه ای است که ممکن است، بر سر آن اختلاف نظر داشته باشيم ".  پس، فعلا با همين پنج حس پيش می رويم.

اگر گوش ها ی ما را ببندند، ما را از دريافت بخشی از اطلاعات محروم کرده اند. اگر چشم های ما را ببندند، همينطور و......تا به آخر.  ما، با همين پنج حس است که اطلاعاتی  را از جهان  پيرامونمان دريافت می کنيم و بعد، با ترکيب و تجزيه ی آن اطلاعات، نسبت به جهان درون و بيرونمان شناخت پيدا می کنيم. شناختی که پس از عبور از پروسه ی انديشيدن می آيد و نتيجه اش می شود، عقيده  يا نظر. و از تبادل مجموعه ی همين عقايد و نظر و " نظريه "  ها است که به کشف قوانين جاری در طبيعت پيرامونمان و طبيعت درونمان، دست پيدا می کنيم و با شناخت آن قوانين، دست به تغيير خود و جهان می زنيم.

آن عقيده و نظر کلی از کجا می آيد؟ 

از مجموع  نظريات و عقايد جزئی که  عقيده و نظر تک تک افراد جامعه است.

 چگونه اين تبادل نظر و عقيده انجام می گيرد؟

از طريق انواع بيان.

اگردر يک جامعه ای، به دلايلی نتوانيم عقيده و نظرمان را بيان کنيم، چه اتفاقی می افتد؟ 

نبود آزادی بيان، نبود ارتباط فکری ميان افراد آن جامعه است.

نقص در بيان، نقص در ارتباط فکری ميان افراد آن جامعه است.

نقص درارتباط فکری ميان افراد جامعه، نقص در جمع بندی را به دنبال می آورد.

نقص در جمع بندی، نقص در انديشيدن را به دنبال می آورد.

نقص در انديشيدن، نقص در نظر و عقيده را به دنبال می آورد.

نقص در نظر و عقيده، نقص در شناخت را به دنبال می آورد.

نقص در شناخت، نقص در تغيير را به دنبال می آورد و....... نتيجه،  اين می شود که وقتی جلوی آزادی بيان جامعه را  بگيريم، در حقيقت جلوی تغيير آن را گرفته ايم!

اما، مگر می شود جلوی تغيير را گرفت؟!

نه.  چون، تغيير، ذاتی جامعه است و اگر بخواهيم جلوی آن را بگيريم، آنوقت، شکل تغيير پيچيده ترمی شود و به تبع آن، بيان هم که در سوی ديگر معادله ی تغيير قرار گرفته است، اشکال پيچيده تری به خود می گيرد؛  درونگرا می شويم. به صورت انفرادی و يا گروهای کوچک و بزرگ فکری و عقيدتی، درون پيله ی خودمان فرو می رويم و با همان پنج حسی که داريم، به جمع بندی و نتيجه گيری و نظر و عقيده ای می رسيم که چون در ارتباط با ديگر نظريه ها و عقايد قرار نگرفته است، اگر نقصی داشته است، اصلاح نشده است و کم کم، همان نظر و عقيده ی ناقص را مطلق می کنيم و تا به قدرت نرسيده ايم، در راه دفاع ازمطلق خودمان می جنگيم، به زندان می افتيم ، کشته می شويم و يا تبعيد. و چون به قدرت می رسيم، در راه ديکته کردن مطلق خودمان، می جنگيم،  به زندان می افکنيم، می کشيم و تبعيد می کنيم!......

(مطلق فقط خدا است!).

(بنشين  سرجات! شلوغش نکن!).

در يک جامعه، جلوی آزادی بيان نه تنها گروه های سياسی ، فکری ، عقيدتی، بلکه حتی اگر جلوی آزادی بيان يک فرد گرفته شود، راندمان کل جامعه، به اندازه ی غيبت همان يک فکر، ناقص است و.....

(کامل فقط خدا است!).

(گفتم بشين سر جات!).

اولی، سر جايش نمی نشيند.

دومی، می رود که او را سر جايش بنشاند.

سومی جلوی دومی را می گيرد.

چهارمی، از پشت می کوبد توی سر اولی.

پنجمی فرياد می کشد آخخخخخخخخ!

ششمی می خورد زمين.

هفتمی، ازهشتمی می پرسد که قضيه چيست.

هشتمی جواب می دهد که نمی داند:

ازمسلمانمان گرفته تا کافرمان. از روستائی مان گرفته تا شهری مان. از بی سوادمان تا باسواد و تحصيل کرده و خارج رفته مان، ديکتاتورهای کوچکی بوديم که در حد توانائی مان، در جائی از آن سلسله مراتب هرم مطلق گرای دوهزارو پانصد ساله مان قرار گرفته بوديم.....

(بهاران خجسته باد!).

(آره! خجسته بود، اگر جمهوری  اسلامی می گذاشت...).

(جمهوری را،  به اسلام چسباندند!).

(بندازش بيرون!).

(نه آقا! بندازش بيرون يعنی چه؟! مگر شما طرفدار آزادی بيان نيستی؟! بگذار حرفشو بزنه!).

(حرف من اينه که خدا....).

(کدام خدا؟!).

(يعنی چه کدام خدا؟! خدای قرآن!).

(کدام قرآن؟!).

(قرآن خدا! .......  چرا می خندی؟!).

(چون گرده!).

(چی گرده؟!).

( بحثتان گرده.  به جائی نمی رسيد. از قرآن خدا می رسی به خدای قرآن. از خدای قرآن، می رسی به قرآن خدا. خب، گرده ديگه!).

( گرد خودت هستی. مشنگ!).

(چی گفتی؟!).

(گفتم مشنگ!).

(مواظب باش! اسلحه  داره).

( خب! ماهم داريم).

(بابا کوتاه بياين! توی اين اوضاع و احوالاتی که از همه طرف ......).

( آخه، ازسر شب، همه را منتر خودش کرده. هی وسط سخنرانی اين بابا، بلند می شه و پای خدا و قرآن و اسلامو به ميون می کشه. اين آقا داره راجع به آزادی حرف می زنه.  ميگه مردم بايد آزاد باشند که حرف دلشونو بزنند. مگه حرف بدی زده؟!).

پچ پچ و

پچ پچ و

پچ پچ.

(حل شد. صلوات بفرستيد!).

(اللهم صل علی محمد و آل محمد).

( برادر به سخنرانی تان ادامه دهيد. بفرمائيد!).

ملاک من برای ارزش گذاری بر يک گروه سياسی، اين است که چقدر معتقد به آزادی بيان است.  از ديد من، آزادی بيان، اس و اساس همه ی چيزهای ديگر است.  بگذاريد آزادی بيان، مطلق باشد تا از شر مطلق کردن های خودمان راحت شويم.  و اگر نه، با هر ادعايی که به ميدان بيائيم، آجرهای زندانی را در ذهن خودمان می سازيم و روی هم می گذاريم تا باز در ايران فردا، آن زندان را در واقعيت بناکنيم و باز مخالفان خودمان را زندانی کنيم و.......

(اعدام بايد گردند!).

(زندانی سياسی، آزاد بايد گردد!).

(  حزب، فقط حزب علی. رهبر، فقط سيد علی).

(توپ و تانک و مسلسل، ديگر اثر ندارد!).

جمعيت سالن، چند پاره می شود.

صندلی هائی بلند می شوند.

صندلی هائی، پرتاب می شوند.

صندلی هائی، فرود می آيند.

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

جنگ مغلوبه می شود.

در همين لحظه،  در سالن باز می شود و عده ای با مسلسل هاشان، به درون يورش می برند و صدای رگبار مسلسل هائی که به سوی سقف شليک می شوند، همه را وحشت زده به زير صندلی ها می کشاند و يا روی زمين دراز می کند.  پس از سکوتی سنگين و طولانی که به اندازه هزار سال طول می کشد،  يکی از مسلسل به دست ها، به روی صحنه می پرد و رو به جمعيت فرياد می زند: ( به دستور رهبر و برای نجات اسلام و ايران، همه زندانيان سياسی و عقيدتی آزاد می شوند و از اين لحظه به بعد، زندان ها، جای کسانی خواهد بود که متجاوز به حقوق مردم شناخته شوند و يا  مانع آزادی بيان انديشه ديگران شده باشند!).

کسی، با ترس، خودش را از پشت صندلی ای بالا می کشد و با صدای لرزان می گويد: ( منظورتان از رهبری که می فرمائيد، کدام رهبر است؟!).

(حضرت آيت الله خامنه ای).

www.cyrusseif.blogspot.com