مامور نامعذور
عمار ملکی - 18
دی 1386
در ميان اخبار هفته گذشته، خبري بود
تامل انگيز درباره اجرا نشدن حکم شلاق عباس لساني، فعال و مدافع حقوق آذربايجانيهاي
ايران در زندان اردبيل که در رسانه ها بازتاب چنداني نداشت. البته اين اجرا نشدن
به دليل عفو قاضي و يا فشار افکار عمومي - که درباره برخي ديگر از فعالان سياسي
ضربات شلاق را به تعليق درآورد- نبوده
است، بلکه از نوعي ديگر بود که آنرا قابل درس آموزي نموده است.
چون شخصا اسم آقاي لساني را تنها در
رسانه ها شنيده بودم، از نحوه فعاليت هاي ايشان و خواستهايشان اطلاع زيادي ندارم، گرچه
مطلب پيش رو نيز نگاهي به عمق و فلسفه آنچه روي داده دارد و فارغ از آنست که شخص
محکوم کيست و چرا و با چه مکانيزمي با اين حکم مواجه شده است. ليکن با جستجويي در
سايتها دريافتم که عفو بين الملل معتقد است که آقاي لساني زنداني انديشه بوده و در
راه احقاق حقوق و آزادي
بيان و انجام فعاليتهاي صلح جويانه بازداشت شده است و داستان فعاليت هاي
اجتماعي وي، خود حکايت مفصلي است که در بيانيه سال گذشته سازمان عفو بين الملل در
مورد شرايط او به تفصيل شرح داده شده است و آن گزارش حاکي از فشارها و آزارهاي
زيادي مي باشد که به جرم فعاليتهاي فرهنگي - سياسي صلح طلبانه و مدني بر او وارد
شده است.[1]
او در آخرين حکم خويش به 18 ماه زندان و 50 ضربه شلاق محکوم شده بود که هفته گذشته
دوران 18 ماه حبس او پايان يافت و قرار بود که حکم شلاق اجرا گردد.
اما قصه عدم اجراي حکم شلاق اينگونه
روايت شده است که: "در روز 9 دي ماه براي اجراي حکم ۵۰ ضربه شلاق، او
را به دادگاه انقلاب برده بودند ولي وي اجازه نداده تا
حکم شلاق اجرا بشود و گفته اين حکم را از اول غير قانوني مي دانستم . سه ساعت
دادستان و قاضي اجراي احکام با او صحبت کردند. دادستان گفت شلاق را بسيار
آهسته مي زنند، ولي وي باز اين اجازه را نداد. بعد دادستان دستور به
اجراي حکم در زندان را دادند اما در زندان نيز سه بار خواسته اند حکم شلاق را اجرا
بکنند باز ايشان اجازه نمي دهند، او را پيش قاضي زندان مي برند، قاضي زندان
به سربازها دستور مي دهد تا عباس را بگيريد و خودم حکم را با افتخار
تمام اجرا خواهم کرد. اما سربازها از دستور قاضي سرپيچي مي
کنند و به حرفهاي قاضي گوش نمي دهند."[2]
در اين سالها بندرت پيش آمده است که
درباره عدم تن دادن به فرمان يا حکم مقام بالاتر توسط ماموران، که بنا به سنت ذهني
ما معذور هم هستند، اينچنين خبري در ايران شنيده شود. خصوصا در شرايطي که هزينه
هيچ اقدام اعتراضي ساده اي، قاعده مند و متناسب با آن نيست، انصافا شنيدن اين خبر
انسان را متحير و البته اميدوار مي سازد.
اين اتفاق اين سوال را در ذهن می آفريند که براستي چه چيز باعث شده
است که اين سربازان از اجراي دستور قاضي سر باز زنند و هزينه اضافه خدمت و حتي
شايد تنبيه هاي ديگر را به جان بخرند؟ کسانيکه تجربه دوران سربازي را داشته اند مي
دانند که هر يک روز اضافه خدمت چند است و چگونه هر کس سعي مي کند تا روزهاي آنرا
به هر شکلي به حداقل برساند.
در انديشه پاسخ پرسش پيش می توان گفت که
اساسا هر انساني با توجه به وجدان و انصاف خويش و با اندکي تامل در عملي که قصد
انجامش را دارد، درمي يابد که آن عمل تا چه حد با انسانيت و اخلاق سازگار است. در
بسياري موارد ما انسانها با توجه به مشغوليتهاي روزمره و درگيري کسب معاش، از تفکر
درباره آنچه مي کنيم و نتايج برآمده از اعمالمان آنچنان غافل مي شويم که اگر در
فرصتي جريان زندگي مان را به شکل مصوري در برابر ديدگانمان قرار دهند، از آن بهت
زده و شرمسار خواهيم شد.
يقينا گذران زندگي به شکل اخلاقي و
انساني که اکثر افراد در نظر قصد آنرا دارند، نيازمند درنگ در اعمال و انتخاب درست
در بين گزينه هاييست که در برابر انسان قرار مي گيرد. از اينرو ما نمي توانيم تنها
به درست انجام دادن وظايفي که بر عهده مان گذاشته شده است بسنده کنيم بدون آنکه
پيش از انجام آن به اخلاقي، انساني و عادلانه بودن آن وظايف نيانديشيده باشيم.
اينجاست که انسان گاه به عملي دست مي
زند که گرچه مي داند به زيان مادي و تحمل سختی مي انجامد ، ليکن روح و وجدان او را
آرام مي سازد و آرامش باطني را براي انسان ببار مي آورد که دستيابي به هيچ منفعتي
نمي تواند آن حس را براي انسان ايجاد کند. نافرماني شرافتمندانه در سرپيچي از
انجام عملي که شخص آنرا ناعادلانه مي داند، علاوه بر احساس آرامش روحي فرد، داراي اثر
آگاهي بخشي اجتماعي نيز خواهد بود و وجدان جامعه را نيز مي تواند به خود آورد و
قباحت يک امر غير اخلاقي و ناعادلانه را براي ديگران آشکار سازد.
مهاتما گاندي، يکي از معلمان بزرگ
نافرماني شرافتمندانه، در اينباره مي گويد: "وقتي که من از انجام کاري که
وجدانم نمي پذيرد خودداري مي کنم، نيروي روحي خود را به کار مي برم... زماني فرا
مي رسد که عدم همکاري به اندازه همکاري وظيفه هر کس مي شود."[3]
نافرماني سربازان از دستور قاضي، بي شک
متاثر از مقاومت و پايفشاري شخص محکوم به شلاق در تن ندادن به اين حکم نيز بوده
است و فرياد او بر اينکه "من چيزي جز حق ملتم نمي خواهم، شما نمي توانيد با
شلاق جواب مردم را بدهيد، حکم شلاق مربوط به دوران برده داري است "[4]،
يقينا باعث ترديد و تامل سربازان در تن دادن به اين عمل شده است. آنها در درون
خويش اين عمل را ناعادلانه تلقي کرده اند که از انجام آن به قيمت دردسر خودشان خودداري
نموده اند.
اين عمل کم نظير سربازاني که شايد از
تحصيلات زيادی هم برخوردار نبوده باشند، اين آموزه را مي تواند داشته باشد که در
صورتيکه بخواهيم اخلاقي و انساني زيست کنيم و قاعده ناعادلانه ای را تحکيم نکنيم،
مامور بودن الزام معذور بودن را نخواهد داشت و تفاوتي ندارد که اين مامور يک سرباز
باشد يا کارمند، يک پزشک باشد و يا يک مهندس. پزشکي که از او خواسته مي شود تا حال
وخيم يک انسان نزار را سلامت گزارش کند و يا مهندسي که از او درخواست مي شود تا
قطعه معيوب ماشيني را و يا ساختمان نامقاومي را تاييد کند، اخلاقا موظف است که با
عدم همکاري خويش حتي به قيمت از دست دادن منافع خود، عملي متعهدانه و شرافتمندانه
را انجام دهد و تنها به انجام وظيفه کورکورانه و از روي خوش خدمتي اقدام نکند.
در پايان باز هم از گاندي سخني را نقل ميکنم
که نشان مي دهد که راه آزاده زيستن و کسب آزادي هرگز با مشارکت در اعمال خطا بدليل
ترس از گرفتاري به مقصود نمي رسد. او ميگويد: " ما نبايد از ترس اين که مبادا
خودمان يا ديگران گرفتار رنج شويم در بدکاري خطاکاران سهيم شويم، بلکه بايد از راه
قطع کمک هاي مستقيم يا غير مستقيم خود به خطاکاران، به مبارزه با بدي بپردازيم.
اگر پدري در خانه خويش ظالمانه رفتار مي کند، وظيفه فرزندانش آن است که خانه پدري
را رها کنند. اگر مدير يک مدرسه، مدرسه خود را با روشهاي خلاف اخلاق اداره مي کند،
شاگردان بايد آن مدرسه را ترک گويند. اگر شهرداري فاسد و نادرست است اعضاي انجمن
شهر بايد با استعفاي خويش، درستي خود و عدم شرکت خود را در نادرستي هاي او اثبات
کنند. در هر يک از اين موارد فرضي نيز عنصر تحمل رنج روحي و جسمي وجود دارد. بدون
يک چنين تحمل رنج، غير ممکن است که آزادي بدست آيد."[5]