سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۹ فوريه ۲۰۰۸

سه شعر از شیرکو بی کس

برگردان به فارسی: چیمن رحیمی

 

 

 

1

پیردرختی به خواب رفته بود.

بادی وزید و تکانش داد و بیدارش کرد

پس آنگاه سر در گوش او به نجوایش گفت:

« چند روزی آیا پناهجای دو عاشق فراری این سرزمین می توانی بود؟

می شناسم تو را ! آن درخت عاشق جویباری که عاشقی ات سبب شد تا دست راست ات ببُرند».

 

درخت پیر

   حیران نگریست و پس آنگاه گفت:

بگو بیایند !

برای چه می خواهم این گرمجای درون را من

اگر به کارِ غصه ی عشق نیاید ؟!

نه چند روزی، بگذار در اینجا بیش بمانند

چندان که در درون من اولین نوبرانه شان بشکفد.

 

 

 

 

2

 

از محله ی سپید

اسباب کشی کردیم به محله ی سیاه

کودکی و بازی و خنده هایم در آنجا ماند

و اینجا مادر از پس پدر در خاکستر اتاقی سوخت

از محله ی سیاه

اسباب کشی کردیم به محله ی سبز

تنهایی و تنگدستیهایم را در اتاقی دلتنگ در آنجا گذاشتم

و اینجا قدِ رعنای دختری زیبا اولین سرو شعرم شد

از محله ی سبز هم اسباب کشیدیم

به محله ی سرخ

آواز و محلِ قرار و چشم یارم در آنجا گذاشتم

و اینجا تفنگ و کوه و سنگر و باروت و درد آمد

و خون یار سیاست شد.

 

خانه ی من اکنون

در محله ی زرد است

می نشینم در کوچه ی پائیزی

و هرسوی ام از آینه های یادگار ... سرشار است

نگاهم می کنند ... نگاهشان می کنم

پیش از آن که واپسین بار اسباب کشی کنم

به محله ی نامعلوم شهرِعدم.

 

 

3

 

من اگر آن آوارگیها را نمی کشیدم،

به چنین جاده یی بدل نمی شدم هرگز.

اگر آن تاریکیها را نمی شناختم،

به چنین چراغی بدل نمی شدم هرگز.

باری، آن جاده و چراغ هم اکنون

در چشمهای توست !