سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۹ فوريه ۲۰۰۸

آن‌جا كه نفت با مذهب درآويزد

 

  • آن‌چه آندرسون را به ساختن فيلمى بر اساس‏ داستانى كه تقريبا يك قرن از نوشته شدنش‏ مى‌گذرد برمى‌انگيزد بى‌شك از ديدگاه او نسبت به روزهاى پيرى و از كار افتادگى سرمايه‌دارى سنتى آمريكا نشأت مى‌گيرد.

 

شهرام تابع‌محمدى

06-02-2008

 

 

خون بپا خواهد شد

There will be Blood

فيلمنامه و كارگردانى: پال توماس‏ آندرسون

بر اساس‏ رمان «نفت!» از آپتون سينكلر

بازى: دانيل دى‌ ـ ‌‌لوئيس‏، پال دانو

 

من ميانه چندان خوبى با اسكار ندارم. نه به اين معنى كه تماشايش‏ نمى‌كنم، كه مى‌كنم، بلکه مثل يك شو تلويزيونى سرگرم كننده نه يك جشنواره سينمايى با اهميت، اما انگار اسكار امسال با هميشه فرق دارد. تعداد فيلم‌هاى خوب به نحو چشمگيرى بيشتر از سال‌هاى پيش‏ است و مهم‌تر اين‌كه تعداد فيلم‌هاى بد به‌ نحو چشمگيرى كمتر از سال‌هاى پيش‏. چندتايى از فيلم‌هاى باارزش‏ را كه مى‌توانم در اين‌جا مثال بزنم شامل «جايى براى مردان پير نيست» (NoCountry for Old Men) از برادران كوئن، «پرسپوليس» (Persepolis) از مرجان ساتراپى، «دور از او» (Away from Her) از سارا پالى، «زندگى به‌رنگ گل سرخ« (La vie en rose) از اليويه داهان، «خانواده سوِج‌ها« (Savages) از تامارا جنكينز، «سوگندهاى شرقى» (Eastern Promises) از ديويد كروننبرگ، «سيكو» (Sicko) از مايكل مور، و بالاخره «خون بپا خواهد شد» (There will be Blood) از پال توماس‏ آندرسون كه در هشت رشته از جمله بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد نامزد شده و موضوع نوشته حاضر است.

 



كارنامه سينمايى پال توماس‏ اندرسون چندان سنگين نيست، اما يكى دو فيلم خوب را در خود دارد كه بهترين‌شان «شب‌هاى عيش‏ و نوش» (
Boogie Nights) است كه درباره صنعت سينماى پورنو در آمريكا است. با اين‌حال آن‌چه او را از ديگر همكارانش‏ در سينماى آمريكا متفاوت مى‌كند سلطه‌اش‏ بر روى فيلم‌هايش‏ است. يعنى كه فيلمنامه همه فيلم‌هايش‏ را خودش‏ مى‌نويسد و خودش‏ تهيه‌كننده فيلم‌هايش‏ است و به‌همين دليل مجبور نيست در چارچوب‌هاى متداول استوديوهاى هاليوود كار كند. فيلمنامه «خون بپا خواهد شد» را آندرسون بر اساس‏ اقتباس‏ آزادى از رمانى به نام «نفت!» (1927) از آپتون سينكلر نوشته است. فيلم شرح حال دانيل پلين‌ويو، يك غول نفتى آمريكا است كه در سال‌هاى گذار از قرن نوزدهم به بيستم با كار طاقت‌فرسا در بيابان‌هاى بى‌آب و علف كاليفرنيا به‌ اميد پيدا كردن طلا روزگار مى‌گذراند. دانيل، فقير اما بسيار باهوش‏ و به‌شدت جاه‌طلب است. همين دو صفت كافى هستند كه او را در مدت كوتاهى به يكى از ثروتمند‌ترين و قدرتمندترين مردان آمريكا تبديل كند. او فرزند شيرخواره همكارش‏ را كه هنگام حفر چاه نفت در حادثه‌اى كشته مى‌شود به فرزندى مى‌گيرد تا در عين حال خود را اهل خانواده جلوه دهد. اقبال زمانى به دانيل رو نشان مى‌دهد كه او از زمين پيرمرد فقيرى باخبر مى‌شود كه بر دريايى از نفت خوابيده است. دانيل زمين را با زرنگى به قيمت ناچيزى از پيرمرد مى‌خرد و دكل‌هاى استخراج نفت را در آن برپا مى‌كند. سالى نگذشته كه چاه‌هاى نفت او چند ميليون دلار ارزش‏ پيدا مى‌كنند. بزرگ‌ترين سنگ راه دانيل، اليا پسر جوان پيرمرد صاحب‌زمين است كه به اندازه خود او جاه‌طلب و باهوش‏ است، تنها با اين تفاوت كه اليا براى بلندپروازى‌هاى خودش‏ ابزار مذهب را انتخاب كرده و با تظاهر به شفا دهنده بودن، خانواده‌هاى كارگران را دور خود جمع كرده و امپراتورى كوچكى در برابر امپراتورى دانيل برپا كرده است. دانيل اما برعكس‏ نه به خدا اعتقادى دارد نه به مذهب و نه به كوچكترين اخلاقياتى. ثروت و قدرت دو عنصرى هستند كه او را به خداگونگى مى‌رسانند و او را از هر خداى ديگرى بى‌نياز مى‌كنند. حتا زمانى كه فرزندش‏ بر اثر يك انفجار شنوايى و بعد گويايى‌اش‏ را از دست مى‌دهد و با دردسرهايى كه مى‌آفريند ديگر فايده‌اى برايش‏ ندارد او را به يك آموزشگاه ناشنوايان مى‌سپارد. با اين حال اليا سنگرى است كه تا به آخر با او به رقابت مى‌پردازد و تنها با شكست او است كه گويى دانيل به آخرين خواسته‌اش‏ مى‌رسد. در پايان وقتى دانيل، اليا را هم از سر راه برمى‌دارد فيلم با يك جمله ساده او به پايان مى‌رسد: «كار من تمام شد»، و ما معلوم‌مان نمى‌شود كه بايد اين جمله را به معناى پيروزى او بگيريم يا شكست او.

چند عامل گرد آمده‌اند تا «خون بپا خواهد شد» را اثرى ديدنى و باارزش‏ كنند. مهم‌ترين آن‌ها داستان جذاب و پركشش‏ فيلم است. اگرچه برداشت آزاد پال توماس‏ آندرسون از رمان آپتون سينكلر باعث شده فيلم و رمان تفاوت‌هاى‌ چشمگيرى داشته باشند، اما هم فيلمنامه و هم رمان به وضوح آبشخور مشتركى دارند كه نگاه تند و موشكافانه‌اى به سرمايه‌دارى سنتى آمريكا است. از اين ديدگاه، آندرسون دست بازترى نسبت به سينكلر دارد چرا كه بعد از گذشت يك قرن، تحليلى جامع‌تر نسبت به اين پديده دارد و به زندگى پيرى نگاه مى‌كند که سينكلر تنها دوران كودكى‌اش‏ را ديده بود.

آپتون سينكلر خود پديده جالبى است. اگرچه او در ايران ناشناخته مانده اما از نويسندگان خوش‏نام و پرآوازه ادبيات آمريكا در نيمه اول قرن بيستم است. سينكلر در خانواده‌اى مذهبى به‌دنيا آمد. آشنايى عميق او با فرهنگ مذهبى آمريكا از دوران كودكى‌اش‏ سرچشمه مى‌گيرد. در سال‌هاى آغازين قرن بيستم و در اوان جوانى او به حزب كمونيست آمريكا مى‌پيوندد كه آن‌روزها هنوز از قدرت و نفوذ نسبتا زيادى بر جامعه آمريكا و بخصوص‏ قشر روشنفكر آن برخوردار بود. آپتون حتا تا آن‌جا پيش‏ مى‌رود كه به سبك كمون پاريس‏ كمونى ايجاد مى‌كند كه بسيارى از هنرمندان و روشنفكران آن دوران را در خود جاى مى‌دهد. اگرچه اين جامعه سوسياليستى كوچك در تهاجمى كه هيچ‌وقت عاملانش‏ پيدا نشدند از بين رفت، اما تاثير و خاطره آن براى هميشه در تاريخ معاصر آمريكا باقى ماند.

سينكلر رمان «نفت!» را به‌عنوان تحليلى بر سرمايه‌دارى نوپاى آمريكا در اوايل قرن بيستم مى‌نويسد، اما تحليل او از اين پديده، خام و متاثر از ديدگاه ايده‌آليستى و ساده‌پندارانه‌اى است كه در آن دوران بر قشر روشنفكر دنيا حاكم بود. ديدگاهى كه كار سرمايه‌دارى را تمام شده مى‌انگاشت و با تكيه بر پيروزى لنين در شوروى تصور مى‌كرد دنيا به‌زودى پوست خواهد انداخت. اين نگاه نقطه تفاوت اصلى او با ديدگاه آندرسون در فيلمنامه «خون بپا خواهد شد» است. در رمان سينكلر، دانيل پلين‌ويو مرد جاه‌طلبى است كه به ‌دنبال ثروت و قدرت است. شخصيت اصلى داستان او اچ‌‌ ـ ‌دبليو، پسر دانيل است كه تحت تاثير عقايد سوسياليستى پال (برادر دوقلوى اليا، و فرزند ديگر پيرمرد صاحب زمين) قرار مى‌گيرد و در سراسر داستان بر سر دوراهى شك قرار دارد كه بايد از پدر تبعيت كند و به سرمايه‌دار بزرگى تبديل شود يا از پال و به انسان‌ها خدمت كند. در رمان سينكلر، اليا هم‌چنان نقش‏ يك كشيش‏ و يك مقدس‏ دروغين را ايفا مى‌كند تاثير كوچكى در پيشرفت داستان دارد و به ‌ندرت رودرروى دانيل قرار مى‌گيرد. در فيلمنامه اندرسون، برعكس‏، پال نقش‏ بسيار ناچيز و اليا تاثير اصلى بر روند داستان را دارد. به اين‌ترتيب، اندرسون ديدگاه تازه‌اى را ارائه مى‌دهد كه سينكلر بى‌توجه از كنار آن گذشته است، و آن رقابت (و نه همكارى) بين مذهب و سرمايه‌دارى است. دانيل و اليا در فيلم اندرسون به يك اندازه جاه‌طلب و قدرت‌پرست هستند، اما ابزارهاى متفاوتى براى اين هدف‌شان به‌كار مى‌گيرند. اگرچه شرايطى پيش‏ مى‌آيد كه اين‌دو به هم نزديك مى‌شوند و حتا همدستى مى‌كنند، اما رقابت اين‌دو هيچ‌گاه فراموش‏ نمى‌شود. سينكلر اين همدستى‌ها را مى‌بيند، اما تيزبينى لازم براى ديدن آن‌چه پشت پرده مى‌گذرد را ندارد. آندرسون، برعكس‏، بعد از گذشت يك قرن از زندگى سرمايه‌دارى سنتى آمريكا رقابت اين‌دو پديده را بسيار پررنگ‌تر از دوستى‌هاى‌شان مى‌بيند و ماترياليسم را جزء جدايى‌ناپذير سرمايه‌دارى جاه‌طلب آمريكا ارزيابى مى‌كند. سكانس‏ توبه دانيل در فيلم از زيباترين صحنه‌هاى آن است. در آن‌جا دانيل را مى‌بينيم كه براى راضى كردن صاحب زمينى كه قرار است لوله نفت از آن بگذرد حاضر مى‌شود به كليساى بزرگترين دشمنش‏ اليا بيايد و در حضور همه به حقيرانه‌ترين شكل ممكن به «گناه»هايش‏ اعتراف كند و بگذارد اليا بر سرش‏ آب تعميد بريزد. مراسم كه تمام مى‌شود دانيل با لبخندى پيروزمندانه زير لب مى‌گويد «به‌خاطر لوله نفت» و در گوش‏ اليا چيزى مى‌گويد كه ما هيچ‌وقت از آن باخبر نمى‌شويم، اما مى‌توان حدس‏ زد كه جمله‌اى انتقام‌جويانه است كه در قالبى محترمانه بيان مى‌شود.

اما كشش‏ داستان به‌نوبه خود، مديون بازى دانيل دى ـ ‌‌لوئيس‏ است. دى‌‌ ـ ‌‌لوئيس‏ اگرچه كم‌كار است، اما بى‌ترديد يكى از مهم‌ترين بازيگران زنده دنيا است. بازى بى‌نظير او در فيلم‌هايى مثل «رختشوى‌خانه زيباى من» (My BeautifulLaunderette) ، «سبكى دشوار هستى» (Unbearable Lightness of Being) ، و «پاى چپ من» (MyLeft Foot) او را به‌عنوان استعدادى معرفى كرد كه به‌راحتى مى‌تواند در نقش‏هاى بسيار متفاوت و گاه متضاد ظاهر شود. بازى او در «خون بپا خواهد شد» آن‌چنان قوى است كه جايى براى عرض‏ اندام بازيگران ديگر باقى نمى‌گذارد. حتا بازى دلنشين پال دانو در نقش‏ اليا به راحتى در زير سايه سنگين دانيل دى ـ ‌‌لوئيس‏ گم مى‌شود. همين سايه سنگين است كه نامزدى اسكار را براى دى‌ ـ ‌‌لوئيس‏ به ارمغان مى‌آورد، اما پال دانو را بى‌نصيب مى‌گذارد. شخصيت دانيل پلين‌ويو در «خون بپا خواهد شد» شخصيت دشوارى است كه به دليل روزهاى سختى كه در طول زندگى چشيده ياد گرفته كه احساساتش‏ را حتا از خودش‏ هم پنهان كند. او هيچ‌كس‏ و هيچ‌چيز را به اندازه خودش‏ دوست ندارد. حتا زنان را كه در اين فيلم غايب هستند. بازى در پشت اين چهره سخت و سنگى كار بسيار ظريفى است كه كمتر بازيگرى ممكن است از عهده‌اش‏ برآيد. و اين مهم را دى‌ ـ ‌لوئيس‏ انگار كه دوش‏ به دوش‏ دانيل پلين‌ويو همان مشكلات را تجربه كرده با ظرافتى باورنكردنى ارائه مى‌دهد. گاه به‌نظر مى‌رسد كه تمام ماهيچه‌هاى صورت او از كار افتاده‌اند و قادر نيستند حالت‌هاى روحى او را نشان بدهند. مثل وقتى كه‌ پسرش‏ را در قطار رها مى‌كند و بى‌توجه به شيون او دور مى‌شود. با اين‌حال آن انسان اسير در پشت اين چهره سنگى گاه فرصت خودنمايى پيدا مى‌كند، مثل وقتى كه برادر ناتنى‌اش‏ را مى‌يابد و به‌رغم بى‌اعتمادى هميشگى‌اش‏ به همه‌چيز و همه‌كس‏ او را به زودى به عنوان مورد اعتمادترين و محرم‌ترين فرد به‌كار مى‌گيرد و پنهانى‌ترين اسرارش‏ را با او درميان مى‌گذارد. اين حس‏ انسانى نياز به دوست داشتن و دوست داشته‌شدن يكى از سرسخت‌ترين احساساتى است كه دانيل تا به آخر قادر به سركوبش‏ نمى‌شود.

پال توماس‏ آندرسون در «خون بپا خواهد شد» شاهد افول غولى است كه آپتون سينكلر تنها تولدش‏ را ديد. آن‌چه آندرسون را به ساختن فيلمى بر اساس‏ داستانى كه تقريبا يك قرن از نوشته شدنش‏ مى‌گذرد برمى‌انگيزد بى‌شك از ديدگاه او نسبت به روزهاى پيرى و از كار افتادگى سرمايه‌دارى سنتى آمريكا نشأت مى‌گيرد. پديده‌اى كه امروز به وسيله افرادى مانند ديك چينى رهبرى مى‌شود و ديگر در مقابل سرمايه‌دارى مدرنى كه به‌وسيله كسانى نظير بيل‌ گيتس‏ نمايندگى مى‌شود به وضوح توانش‏ را از دست داده و رفتنى است.

 

http://www.shahrvand.com