سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶ - ۵ فوريه ۲۰۰۸

بسم‌الحق

 

با نام آزادی، آگاهی و عدالت

 

به تمام قربانیان بنیادگرایی در جای جای جهان

و به دانشجویان زندانی و همة زندانیان سیاسی ـ عقیدتی

 

 

 

اسـلامِ مصـادره شـده

 

دكتر محمد ملكی

بهمن 1386

مقدمه

بهمن ماه دو سالِ قبل (بهمن 1384) بمناسبت سالگرد انقلاب و تغییر نظام، یادداشتی با عنوان «انقلاب مصادره شده» نوشتم كه مورد توجه قرار گرفت تا آنجا كه روزنامة كیهان برخلاف روش معمولی خود كه همیشه با دگراندیشان در جنگ و ستیز است، در بیش از 20 شماره به نقد آن پرداخت، این كار روزنامة كیهان جای تأمل دارد امید كه به جای برچسب‌زنی، روش اسلامی شنیدنِ قول‌ها و پیروی از بهترین آنها را در پیش گیریم.

حال در سی امین سالِ انقلاب و در شرایطی كه «بنیادگرایی اسلامی» ذهن بسیاری از مردمِ جهان از جمله ایرانیان را بخود مشغول داشته و همه جا سخن از بنیادگرایی و اثرات آن بر آیندة منطقه و جهان است، می‌خواهم در حد توان به تحقیق و بررسی این مسئله بپردازم تا روشن گردد كه نه تنها انقلاب از سوی واپسگرایان مصادره شد كه اسلام هم به این سرنوشت دچار شده است.

 

قرائت از اسلام پیش و پس از انقلاب

زمانیكه دكتر علی شریعتی در نوشته‌ها و سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد برای مردم بویژه نسل جوان از اسلام و مسلمانی سخن می‌گفت در دو جلسه به موضوع بدیعی با نام «مذهب علیه مذهب» پرداخت كه در همان موقع با استقبال شنوندگان و انتقاد بعضی از قشریها و روحانیون مواجه شد.

این دو سخنرانی كه بعدها بصورت كتابی منتشر شد، دریچه نوینی از شناخت ادیان از جمله اسلام بر روی شنوندگان و خوانندگان بویژه جوانان و دانشجویان گشود، دكتر می‌خواست این مسئله را اثبات كند كه «دین» در طولِ تاریخ و بین همه اقوام و قبیله‌ها وجود داشته و هیچگاه پیامبران با بی‌دینان نجنگیده‌اند كه مبارزه آنها با ادیانی كه به وسیله متصدیان دین به انحراف كشیده شده یا مسیری در جهت صاحبان زر و زور و تزویر می‌پیموده بوده است. بشنویم از زبان دكتر شریعتی.

در طولِ تاریخ همیشه مذهب با مذهب می‌جنگید و نه به معنایی كه امروز می‌فهمیم مذهب با بی‌مذهبی... تاریخ، جامعه یا دورة خالی از مذهب نمی‌شناسد، یعنی جامعة بی‌مذهب در تاریخ وجود نداشته است. كفر خود یك مذهب بوده است. هرجا كه پیغمبری با یك انقلابِ مذهبی به نام دین ظاهر شده اولاً، علیرغم و علیه مذهبِ موجود عصر خودش ظهور كرده و ثانیاً، اولین گروه یا نیرویی كه علیه این مذهب قد علم كرده و به پا ایستاده و مقاومت ایجاد كرده، مذهب بوده است.

آیا به گفتة قرآن «بلعم باعور» كه در مقابل دین موسی ایستاد، یك فیلسوف مادی است؟ یك دهری است؟ مترلینگ و شوپنهاور است؟ نه، بلعم یاعور بزرگترین روحانی این دوره است كه مذهب مردم روی كاكلش می‌چرخیده است و اوست كه در برابر نهضت موسی قد علم می‌كند و چون نیروی مذهب و احساس و ایمان مردم در دستش بوده می‌توانسته است كه در برابر حق و در برابر ان دین دیگر ــ دین توحید در طولِ تاریخ ــ بزرگترین مقاومت‌ها را بكند و مؤثرترین ضربه‌ها را بزند....

عیسی را نگاه كنید، همه فشارها، تهمت‌ها، بدگوییها، و زشت‌ترین و كثیف‌ترین اتهاماتی كه به خود و مادرش نسبت داده می‌شود، همه به دست فریسیان است و فریسیان مدافعان و متولیانِ دین زمانند...

پیغمبر اسلام را نگاه كنید، چند تن از كسانیكه در مقابل پیغمبر اسلام در احد، در طائف، در بدر، در هُوازَن، در مكه، شمشیر كشیدند و آزارش كردند بی‌خدا بودند و اصولاً معتقد به احساسِ مذهبی نبودند؟ چرا؟ كه حرمتِ خانة ابراهیم را می‌خواهد از بین ببرد چرا؟ كه به اصول و مقدسات و معتقدات ما می‌خواهد پشت پا بزند، این سرزمین مقدس (مكه) را می‌خواهد نابود كند بنابراین شعار قریش، شعار تمامِ اعرابی كه علیه اسلام در طولِ زمانِ پیغمبر جنگیدند شعار «مذهب علیه مذهب» بوده است.

دكتر شریعتی پس از این مقدمات تعریفی از دینِ توحیدی، و دین شرك دارد كه بسیار خواندنی و آموزنده است.

از خصوصیات دینِ توحیدی حالت و هجوم انقلابی اوست و از خصوصیات دین شرك ــ به معنای اعمش ــ خصوصیت توجیةكنندة اوست.

دین انقلابی به فرد یعنی به فردی كه به آن معتقد است و در مكتب این دین تربیت می‌شود یك بینش انتقادی نسبت به زندگی و نسبت به همة وجوه زندگی مادی و معنوی و اجتماعیش می‌دهد و یك رسالت و مسئولیت برای دگرگون كردن و تغییر دادن و نابود كردن آنچه را كه نمی‌پسندد و باطل می‌داند و جانشین كردن آنچه را كه حق می‌داند و حق می‌شناسد. خصوصیت این دین ــ دین توحیدی ــ این است كه وضع موجود را تأیید و توجیه مذهبی نمی‌كند و در برابرش بی‌اعتنا نمی‌باشد.

ظهور همه پیامبران را نگاه كنید كاملاً نشان می‌دهد كه این ادیان ــ ادیان توحیدی ــ در حالت اولشان در اول ظهورشان كه نهایت صفا و زلالیشان است و هیچ تغییر نكرده است و تبدیل نشده است حالت یك جهش را علیه «آنچه هست» و حالت یك طغیان علیه پلیدی و ستم را دارا می‌باشد طغیانی كه با عبودیت در برابر آفرینش ــ یعنی عامل آفرینش ــ و تسلیم در برابر قوانین هستی ــ كه تجلی قوانین خداوندی است ــ اعلام می‌شود.

امّا دین شرك همیشه كوشش‌اش این است كه بوسیله معتقدان ماوراء الطبیعی، بوسیله اعتقاداتی به نام خدا یا خدایان، بوسیلة اعتقاد به معاد یعنی با توجیه اعتقاد به معاد، با توجیه اعتقاد به مقدسات، با توجیه و تحریف اعتقاد به نیروهای غیبی، با تحریف همة اصولِ اعتقادی و مذهبی، وضعی را كه اكنون هست توجیه كند، یعنی با نام دین مردم را بباوراند كه وضعی كه خود و جامعه‌تان دارید، وضعی است كه شما میباید داشته باشید كه این ــ وضع شما و جامعه ــ تجلی ارادة خداوندی است و این سرنوشت و تقدیر شماست. دینِ‌شرك رسالت مستحكم كردنِ وضع را به عهده می‌گیرد و برقرار و دائمیش می‌كند.

دكتر شریعتی بی‌پروا به دفاع از كسانیكه با دینِ حاكم یا بقولِ خودش دین شرك به مبارزه برمی‌خیزند می‌پردازد و می‌گوید:

بنابراین، این حرف كه در قرن نوزدهم گفته شد كه «دین تریاك توده‌هاست تا توده‌ها به نام امید به بعد از مرگ، محرومیت و بدبختیهایشان را در این دنیا تحمل كنند؛ تریاك توده‌ها است تا مردم اعتقاد به این داشته باشند كه آنچه پیش می‌آید در دستِ خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه كوشش برای تغییر وضع، برای بهبودی وضع خود و مردم، مخالفت با ارادة پروردگار می‌باشد.» این حرف راست است، راست است، و اینكه علمای قرن هیجدهم و نوزدهم گفتند؛ «دین زائیدة جهل مردم از علل علمی است» راست است، اینكه گفتند «دین زائیدة ترسِ موهومِ مردم است» و اینكه گفتند؛ «دین زائیدة تبعیض و مالكیت و محرومیت دوره فئودالی است»، راست است امّا این كدام دین است؟ دینی است كه تاریخ هم همیشه در قلمروش بوده است ــ غیر از لحظاتی كه مثل برقی درخشیده و بعد هم خاموش شده ــ و همین دین شرك است.

چه این دینِ شرك بنام‌های دینِ توحید، دین موسی، دین عیسی باشد و چه بنامهای خلافت پیغمبر، خلافت بنی عباس، خلافت اهل البیت؛ اینها، شرك دینانند در لباس و بنام دین توحید و بنام جهاد و قرآن؛ و قرآن را هم او ــ پیرو دین شرك ــ سرِ نیزه می‌كند.

و دكتر شریعتی باز برای اینكه متولیان دینِ شرك را بهتر و بیشتر افشا كند به ویژگی‌های دین شرك می‌پردازد و می‌گوید:

كسانیكه دین شرك را تبلیغ می‌كنند می‌ترسند از اینكه مردم بیدار شوند، باسواد شوند، عالم باشند، آشنا باشند، می‌خواهند معلومات منحصر به چیزهای همیشگی و ثابت باشد و آنهم در انحصار خودشان، چرا؟ برای اینكه بمیزان پیشرفت علم، آن دین شرك نابود می‌شود ــ چرا كه محافظ دین شرك جهل است ــ و به میزان بیداری مردم و بوجود آمدن روح انتقاد در مردم، آرمان‌خواهی در مردم، عدالت‌خواهی در مردم، آن دین شرك را متزلزل می‌كند. چرا؟ برای اینكه آن دین، در طول تاریخ، حافظ وضع موجود بوده و این وضع از پیش از فئودالیسم تا در دورة فئودالیسم و بعد از آن در شرق و غرب حتی در طولِ تاریخ بشری موجود بوده است. اما در آن سلسله از ادیانِ شرك همواره صفات و اسامی خدایان، یعنی هیبت، وحشت و جباریت به معنی خاص استبدادیش معنا می شود. بنابراین نتیجه ای كه می‌خواهم بگیرم این است كه، در طولِ تاریخ، دین در برابرِ بی‌دینی نبوده، بلكه دین در برابر دین بوده و همیشه دین با دین می‌جنگیده.

در اینجا دكتر شریعتی به كسانیكه بر او خرده می‌گیرند كه تو چگونه روشنفكری هستی كه مرتب دم از دین و خدا می‌زنی در حالیكه دین جز وسیله‌ای در دست صاحبان زر و زور و تزویر نبوده است می‌گوید:

این را به روشنفكران، به آنهاییكه همیشه می‌پرسند كه «تو بنام یك روشنفكر چگونه این همه به دین تكیه می‌كنی» می‌گویم كه اگر من از دین سخن می‌گویم از دینی سخن نمی‌گویم كه در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاكم بوده است، بلكه از دینی سخن می‌گویم كه هدفش از بین بردن دینی بوده كه در طول تاریخ بر جامعه‌ها حكومت داشته و از آن دینی سخن می‌گویم كه پیغمبرانش برای نابودی اشكال گوناگونِ دین شرك قیام كردند و در هیچ زمانی بطور كامل، از نظر جامعه و زندگی اجتماعی مردم، آن دین توحید تحقق پیدا نكرده بلكه مسئولیت ما این است كه برای تحقق آن دین (دین توحید) در آینده بكوشیم و این مسئولیت بشری است تا آینده، دین توحید ــ آنچنانكه بوسیله پیامبران توحید اعلام شده ــ در جامعه بشری، جانشین ادیان تخدیری توجیهی شرك بشود. بنابراین تكیه ما به دین، بازگشت به گذشته نیست بلكه ادامة راهِ تاریخ است.

 

چرا مردم شعار استقلال، آزادی، "جمهوری اسلامی" را فریاد می‌كردند؟

مردم بویژه جوانانیكه پای درسهای دكتر شریعتی می‌نشستند یا كتابهای او را می‌خواندند با توجه به اسلامی كه او مبلغ آن بود كه نمونه‌هایی از آن در سخنرانیهای «مذهب علیه مذهب» را ملاحظه فرمودید در كنار آنچه در آخرین سالهای حیاتش بعنوان نتیجه‌گیری از همه حرفها و سخن‌ها در مقالة «عرفان، برابری، آزادی» مطرح كرد، در اسلام او چنین ویژگیهایی می‌دیدند.

همة ما یكی هستیم، این مطلب یك امر بدیهی و حل شده در اسلام است، بعدهاست كه تقسیم‌بندی پیدا می‌شود و روحانی به صورت یك طبقه رسمی در می‌آید، این طبقة رسمی چون معمولاً باید به نفع وضع طبقاتی و هم پیوندهای طبقاتی‌اش كار كند مذهبِ رسمی را به ریش انها می‌بندد و مردم را تخدیر می‌كند، نقطه ضعف مذهبِ موجودِ رسمی این است كه واقعاً انسان را از انسان بودن خارج می‌كند و بصورت یك بندة گدای ملتمس، برای نیروهای غیبی كه خارج از قدرت اویند در می‌آورد انسان را از ارادة خویش بیگانه و خلع می‌كند، این مذهب رسمی است كه ما الان می‌شناسیم، اسلام ریشه و روحش و جوهرش عرفان است امّا تكیه‌اش به مسئله عدالت اجتماعی است باری این سه نیاز (عرفان، برابری، آزادی) در ذاتِ آدمی و ذاتِ زمان ما هست. من معتقدم كه اگر به هر كدام، و در هر كدام از آنها بیفتیم در چاله ای افتاده و از دو بُعد دیگر انسانی غافل مانده‌ایم، تكیة هماهنگ و آگاهانه به این مكتب، تنها كشفِ اسلام نیست، و تنها حقیقت‌پرستی نیست، بلكه اگر از این سرچشمه، این هر سه سرمایه را برای رفع نیاز انسان امروز بگیریم، و با این سه چشم، اسلام را نگاه كنیم، در عین حال به مسئولیت اجتماعی خود نیز عمل كرده‌ایم.

مقالة عرفان، برابری آزادی، مجموعه آثار شماره 2

بد نیست در اینجا نظر دكتر شریعتی را در مورد حكومتِ دینی بشنویم:

اول باید ببینیم حكومت مذهبی چیست؟ حكومت مذهبی رژیمی است كه در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می‌كنند و به عبارت دیگر حكومت مذهبی یعنی حكومت روحانیون بر ملت.

آثار طبیعی چنین حكومتی یكی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می‌داند و در چنین صورتی مردم حق اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یك زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم می‌داند، به اعتبار اینكه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابراین یك حاكم غیرمسئول است و این مادر استبداد و دیكتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی‌دهد بلكه رضای خدا را در آن می‌پندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می‌شمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می‌كند. خلاصه حكومت مذهبی همان است كه در قرون وسطی كشیشان داشتند و ویكتور هوگو آن را بدقت ترسیم كرده است.

كتاب مذهب علیه مذهب، ص 206ـ207

دكتر توانست یك اسلامی به جامعه معرفی كند كه در آن نه روحانیت بعنوان یك طبقه وجود دارد و نه سلطه و استبداد، در اسلامِ او نه زراندوزی، نه زورمداری و نه تزویرگری جایی ندارد و طبیعی بود چنین اسلامی با توجه به درسهای آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت و تفسیر پرتوی از قرآن و اسلامی كه بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین از جمله حنیف‌نژاد و تا حدودی مهندس بازرگان و نخشب مبلغ آن بودند در روح و جان مردم بویژه جوانان رسوخ كند و وقتی فریاد می‌كردند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی آن اسلامی را می‌خواستند كه این بزرگان معرفی كرده بودند. نه اسلامِ بنیادگرایان كه همه آرزوها و آرمان‌های مردم را بباد داد.

 

اسلام دموكراتیك و اسلامِ بنیادگرا

برای روشن شدن موضوع، نخست به اسلامی كه پیش از انقلاب مطرح بود می‌پردازیم. آقای خمینی قبل از ورود به ایران در معرفی اسلام و اینكه حكومت اسلامی یك حكومت دموكراتیك است وعده‌هایی داده بود كه عملی نشد من در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره می‌كنم:

¤    در خصوص زنان:

اسلام هیچ گاه مخالف آزادی آنها نبوده است. زن مساوی مرد است، زن مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعالیت‌های خود را انتخاب كند

مصاحبه خبرنگار لوموند با اقای خمینی 14 اردیبهشت، نجف، نقل از صحیفة نور، جلد 3، ص 371

¤    در خصوص حكومتِ روحانیون:

خیر منظور این نیست كه رهبران مذهبی خود حكومت را اداره كنند.

مصاحبة خبرنگار رادیو تلویزیون فرانسه، 23 شهریور 57 نجف، به نقل از صحیفه نور، جلد 3، ص 371

 

¤    در خصوص مخالفت با دیكتاتوری

ما وقتی از اسلام صحبت می‌كنیم به معنی پشت كردن به ترقی و پیشرفت نیست، بلكه عكس آن صحیح است به نظر ما اسلام یك مذهب ترقی‌خواه است. ولی ما دشمن رژیم‌هایی هستیم كه تحت عنوانِ تجددخواهی روش دیكتاتوری و ظلم را در پیش می‌گیرند، ما فكر می‌كنیم قبل از هر چیز كه فشار و اختناق وسیله پیشرفت نیست.

مصاحبه خبرنگار روزنامه فیگارو، 22 مهر 57 پاریس، صحیفة نور، جلد 4، صفحات 2 و 3

¤    در خصوص آزادی مطبوعات و سیستم چندحزبی و‌آزادی احزاب و سندیكاها

ما موافق رژیم آزادی‌های كامل هستیم                                                                             منبع بالا

¤    باز هم در خصوص حكومتِ علما

علماء خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجریانِ امور می‌باشند، این حكومت در همه مراتب خود متكی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.

مصاحبه خبرگزاری رویتر، 14 آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، صفحة 160

¤    باز هم در خصوصِ حكومت روحانیون

خیر ما مسئولیتِ هدایت را داریم اشتغال به كارهای دیگر خیر

مصاحبه با خبرنگاران، 19 آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، ص 432

¤    در خصوص آزادی ماركسیست‌ها

در حكومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در هر گونه عقیده‌ای هستند ولكن آزادی خرابكاری ندارند.

در اسلام آزادی انتخاب شغل بر هر فردی بر حسب ضوابط قانونی محفوظ است.

مصاحبة نمایندة سازمان عفو بین‌الملل، 19 آبان 57، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، ص 436

¤    در خصوص وضع حقوق بشر و وجود ساواك

ساواك خیر؛ لازم نیست، فشار نخواهد بود، ساواك جز ظلم و تعدی و فشار بر ملت نداشته. در حكومتِ اسلامی نخواهد بود، حكومتِ اسلامی بر حقوق بشر و ملاحظة آن است هیچ سازمانی و حكومتی به اندازة اسلام ملاحظة حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی به تمام معنا در حكومتِ اسلامی است. شخص اوّل حكومتِ اسلامی با آخرین فرد مساویست در امور

مصاحبه با راسلگر، آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 70

¤    باز هم در خصوصِ حقوق زنان

زن‌ها در حكومتِ اسلامی آزادند، حقوقِ آنان مثلِ حقوق مردهاست، اسلام زن را از اسارتِ مردها بیرون آورد و آنها را هم‌ردیف مردها قرار داده است.

اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمین كرده است الان از فشار حكومت در ایران، آزادی نه برای مرد است و نه برای زن، در اسلام برای همه هست.

مصاحبه با راسلگر آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 70

¤    در خصوصِ جمهوریت و تكیه بر آراء ملت و آزادی احزاب

من نمی‌خواهم ریاست دولت را داشته باشم، و طرز حكومت، حكومتِ جمهوری است و تكیه بر آراء ملت و قانون، قوانین اسلام است و احزاب آزادند كه مخالفت با ما یا هر چیز دیگری بكنند، مادامی كه اقدامشان، مضر به حالِ كشور نباشد.

مصاحبه با مجله‌ی «اُسترن» 26 دی 57، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 483

¤    در خصوص آزادی مطبوعات

همة مطبوعات آزادند مگر اینكه مقالات مضر به حال كشور باشد

مصاحبه با مجله‌ی «تایم»، 20 دی 57 پاریس

پیش از بازگشت به ایران آقای خمینی اسلامی را به مردم معرفی كرده بود كه در آن طبق آنچه در مصاحبه‌های ایشان به آنها اشاره شد، نظر اسلام در این موارد چنین است.

زن:    اسلام مخالف آزادی زن نیست، زن مساوی مرد است، مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعالیت‌های خود را انتخاب كند حقوق آنان مثل حقوقِ مردهاست، آنها هم‌ردیف مردها قرار دارند.

روحانیون: رهبران مذهبی خود حكومت را اداره نمی‌كنند، فقط مسئولیت هدایت دارند و اشتغال بكارهای دیگر نخواهند داشت.

احزاب: احزاب آزادند در مخالفت با ما و هر چیز دیگر

دیكتاتوری: اسلام دشمن دیكتاتوری و ظلم است.

اختناق و فشار: ‌وسیله پیشرفت نیست.

آراء مردم: حكومتِ اسلامی متكی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.

آزادی: افراد دارای آزادی در هر گونه عقیده‌ای هستند، آزادی و دموكراسی به تمام معنا در حكومتِ اسلامی وجود دارد، شخص اول مملكت با آخرین فرد مساویست.

حقوق بشر: حكومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه آن است، هیچ سازمان و حكومتی به اندازه اسلام ملاحظه حقوق بشر را نكرده است.

ساواك: خیر ساواك لازم نیست.

آزادی مطبوعات:    ما موافق رژیم آزادی هستیم. آزادی مطبوعات، سیستم چندحزبی و آزادی احزاب و سندیكاها.

 

پیش از شریعتی و‌ آقای خمینی، آقای طالقانی در جلساتِ مسجد هدایت و تفاسیر قرآن، اسلامی را مطرح كرده بود كه توانست جمع كثیری از جوانان بویژه دانشجویان من جمله بنیادگذاران سازمان مجاهدین را به خود جذب كند. او در زندانهای متعدد هم هیچگاه دفاع از مردم و دموكراسی و مردمسالاری را فراموش نكرد و همیشه پشت و پناه آزاد مردان و آزاد زنان بود، او بارها گفته بود «استبداد دینی بدترین نوع استبداد است» او هرگز با «نهاد» روحانیت سازش نكرد تا آنجا كه بعضی‌ها او را بباد انتقاد گرفتند و خطاب به آقای طالقانی گفتند و نوشتند كه:

این تو بودی كه جوانان ما را از راه به در كردی! این تو بودی كه جوانان ما را ماركسیست كردی، تفسیرت از قرآن پر از غلط و انحرافی و التقاطی است و دیگر حق تفسیر نداری.

و این اهانت ها از طرف كسانی مطرح می شد كه حتی علناً می‌گفتند:

اگر كمونیست‌ها بخواهند به قدرت برسند، بر دستِ شاه بوسه می‌زنیم، اول باید حسابمان را با كمونیست‌ها صاف كنیم و بعد امپریالیسم و استبداد!

كتاب طالقانی و تاریخ، ص 330

بی‌انصافی است اگر در اینجا نامی از مهندس بازرگان و كتابهای او از جمله «راهِ طی شده» و نقش این كتابها در آگاهی دهی یادی نكنیم.

همة این بزرگان پیش از انقلاب با آموزشهای خود سعی می‌كردند جوانها را با اسلامی آشنا كنند كه مدافع ازادی، برابری، عدالت و عرفان است و با هرگونه ظلم و بی‌عدالتی، تجاوز و تعدی، استبداد و حكومتِ فردی و مطلقه در ستیز است و مردم با چنین شناختی از اسلام به پای صندوق‌ها برای تعیین تكلیف نظام شاهی رفتند. سئوال این بود «جمهوری اسلامی آری، جمهوری اسلامی نه» مهندس مهدی بازرگان كه در آن روزها دولتِ او را دولتِ امام زمان نام داده بودند، اصرار داشت، جمهوری اسلامی به جمهوری دموكراتیك اسلامی تبدیل شود، امّا به شدت با این امر مخالفت شد. آن روزها كمتر كسی متوجه این موضع‌گیری گردید، امّا وقتی نتیجه رفراندوم اعلام گردید و پس از تغییر رژیم نقشه‌ها اشكار شد همگان ملاحظه كردند كه چگونه با دستِ خود از چاله به چاه افتاده‌اند. از همان روزهای نخستینِ ورود ‌آقای خمینی مصادره اسلامی كه مردم با شناخت آن، انقلاب كردند شروع شد: بنیادگرایان به قدرت رسیده قرائت و برداشت دیگری از اسلام داشتند. این جماعت كه تعدادی از آنها باقیمانده‌های فدائیان اسلام بودند حال با نامهای دیگری دنبال همان اسلامِ بنیادگرا كه در كتاب «حكومت اسلامی» منتشر شده در سال 1327 آمده بود شدند. آیا می‌توان صفت بنیادگرائی را به آقای نواب صفوی و فدائیان اسلام داد؟ در مقالة جدال اصول‌گرایی و سنت‌گرایی، نوشتة آقای سرگه بارسقیان چاپ شده در هفته‌نامة شهروند شمارة 34 صفحات 43 و 45 چنین آمده است: [سیدمجتبی میرلوحی نواب صفوی خریدارِ سرِ دار شد، سرداری كه از دار بنیادگرائی، تار بنیادگرائی بر پود بنیادگرائی زد و در جای دیگر می‌گوید: اگر بنیادگرائی نواب صفوی و بنیادگرائی كاشانی در تقاطع «سیاست‌ورزی روحانیت» به دو مسیر حكومت دینی و سیاست‌ورزی دینی منتهی شد] اسلامِ آنها عبارت بود از محدود كردن زنان تا حد امكان حتی اخراج آنها از ادارات، تخریب مشروب‌فروشیها، حجاب اجباری، كشتن و مثله كردنِ هر اندیشمند منتقد مانند كسروی، این جماعت كه بنام اسلام دست به ترور و نابود كردن دگراندیشان می‌زدند كار را بجایی رساندند كه به روی متفكر و نویسندة شجاع و ایراندوستی مانند دكتر حسین فاطمی هم گلوله گشودند. حال بعد از گذشت حدودِ 60 سال از این عمل زشت و نفرت‌انگیز، ضارب دكتر فاطمی، محمدمهدی عبدخدایی در پاسخ سئوال خبرنگار كه می‌پرسد پیشنهاد ترور فاطمی توسط چه كسی مطرح شد می‌گوید:

پیش از ترور فاطمی من رفتم ملاقات مرحومِ نواب صفوی، ایشان فرمودند كار مهمی به تو ارجاع خواهد شد كه باید آنرا انجام دهی بعد از ترور نیز فدائیان اسلام با صدور بیانیه‌هایی كار مرا تأیید كردند و همه جا از من دفاع كردند. حتی مرحوم نواب صفوی یك روز پس از آزادی‌اش در تاریخ 27 بهمن سال 31 به دیدنِ من آمد و دسته گل بزرگی هم خریده بود (كه آن زمان رایج نبود) كه روی آن نوشته بود «گلِ دوستان به گل بوستانِ اسلام، عزیزم محمدمهدی عبدخدائی تقدیم می‌شود» عین این دستخط در حال حاضر در مركز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شود....

امروز كه من به عمل خودم دربارة ترور فاطمی می‌اندیشم، می‌گویم ای كاش من با شلیك خود باعث مجروحیت یك انسان نمی‌شدم كه از عمل من رنج ببرد.

هفته‌نامة شهروند شماره 34 ص 42

بعضی از این بنیادگراها كه پیش از انقلاب با نامه‌نگاری و تقاضای عفو ملوكانه برای مبارزه با كمونیست‌هایی كه به زعم آنها بدتر از شاه و حكومتِ او بودند از زندانها بیرون آمدند و كار مبارزه با هر قرائتی غیر از قرائت خودشان از اسلام را آغاز كردند، دیدیم چگونه با كمك بعضی روحانیون همفكر خودشان پس از ورود آقای خمینی به دور او حلقه زدند و از قدرت كاریزمائی ایشان بهره‌ها گرفتند و شروع به مصادرة اسلامی كه شریعتی و طالقانی و طرفداران اسلام دموكراتیك مبلغ آن بودند كردند. پیش از انقلاب، اسلامِ بدونِ ولایت فقیه و دموكراتیك چنان همه‌گیر شده بود كه وقتی تمامِ قرائن حاكی از این بود كه نظام شاهی رفتنی است جمعی از حقوقدانان بكار تدوین پیش‌نویس قانون اساسی حكومتِ آینده مشغول شدند و با كوشش فراوان و آگاهی بسیار اینكار را به سامان رساندند. بدون آنكه سخنی از ولایت فقیه یا ولایت مطلقه فقیه باشد. بخوانیم چگونگی این ماجرا را از دفتر خاطرات استاد دكتر ناصر كاتوزیان:

بدین تصور كه حاصلِ فكرم به سود مردم، جامة عمل می‌پوشد، از این كار مداوم و فشرده لذت می‌بردم و تحمل كار تدوین را با رغبت پذیرفتم. برای خودافتخاری می‌دانستم كه قانونِ اساسی كشورم به قلم من باشد، تصور نمی‌كردم كه از آن طرحِ نخستین تنها قالب‌های آماده‌ای می‌ماند كه دیگران محتوای آن را رقم زنند.

... در جلسة ارائه طرح، آیت‌الله خمینی پیشنهاد كردند كه اصولِ تهیه شده برای اظهارنظر مراجع و فقها به قم فرستاده شود تا پس از ملاحظه و رعایت آن، طرحِ نهایی به آراء عمومی گذارده شود و هر چه زودتر پایه‌های حكومت روشن گردد، همچنین افزودند، به این ترتیب خیال من هم اسوده می‌شود و می‌توانم در قم به طلبگی خود بپردازم.

... در اجرای تصمیم این جلسه، پیش‌نویس به وسیلة آقای حسن حبیبی به قم فرستاده شد و آقایان مراجع و پاره‌ای از فقیهان، كه بعدها به نمایندگی مجلس خبرگان رسیدند پیشنهادهایی دادند كه در همان گروهِ چهار نفری [دكتر حبیبی، دكتر كاتوزیان، دكتر عبدالكریم لاهیجی و دكتر جعفری لنگرودی] مطرح و بسیاری از آنها رعایت شد ولی خواستها و پیشنهادها شباهتی به آنچه در مجلس خبرگان به تصویب رسید نداشت.

... از آغاز انقلاب نیز نگران حقِ حاكمیت مردم و آزادی بیان و اندیشه بوده‌ام؛ چنان كه، در نامة سرگشاده‌ای به مجلس خبرگان قانونِ اساسی نوشتم كه با عنوانِ «پیامی به مجلس خبرگان» به چاپ رسید (گذری بر انقلاب ایران، ص 192ـ197) از جمله چنین آورده‌ام.

نگرانی از این است كه منبع زایندة  همة این نیروها به گونه‌ای محبوس شود كه از توان و تكاپو باز ایستد یا زنجیری گران بر دست و پای خود ببیند. نگرانی از این است كه نیروی خدائی كه به خلق داده شده و آنان نیز به امانت به مجلس خبرگان سپرده‌اند دوباره به آنان باز نگردد یعنی به حاكمیت مردم خلل برسد. این است كه پیامِ خویش را در یك جمله خلاصه می‌كنم، امانتی را كه در دست دارید و به شما سپرده شده است تا در پناه قانون اساسی مصون از تعرض بماند به صاحبان اصلی آن باز گردانید. درواقع، این حكمِ الهی و دستور قران است كه فرمود «اِنَ الله یأمركم اَن تؤدو الامانات الیٰ اهلها»

كتاب زندگی من، نوشتة دكتر ناصر كاتوزیان، ص 182 تا 187

در این پیش‌نویس كه قبلاً به تأیید آقای خمینی رسیده بود حتی پس از اصلاحاتی كه مراجع و روحانیون قم در آن نمودند باز هم می‌بینیم در 160 اصل آن سخنی از ولایت فقیه یا رهبری وجود ندارد. این به آن معناست كه هنوز اسلامِ بنیادگرا نتوانسته بود اسلامی را كه مردم با پذیرش آن به جمهوری اسلامی رأی دادند مصادره نمایند. در اینجا برای مقایسه پیش‌نویس قانون اساسی با آنچه از مجلس خبرگان بیرون آمد به چند اصل اشاره می‌كنیم.

 

اصلِ اوّل پیش‌نویس قانون اساسی

انقلاب ایران واژگون ساختن نظام استبدادی را وسیلة مبارزه با استعمار فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و بنیانگذاری یك انقلاب فرهنگی بر مبنای اصالت و مسئولیت انسان و ایجاد نظم توحیدی و همبستگی ملی و پارسایی و شكوفا ساختن استعدادهای انسانی و زدودنِ آثار اخلاقی فساد سرمایه‌داری می‌داند و در این راه از همه دستاوردهای اسلام و علوم و فرهنگ بشری سود می‌برد.

اصلِ اوّل قانونِ اساسی مصوب از سوی مجلس خبرگان

حكومتِ ایران جمهوری اسلامی است كه ملت ایران براساسِ اعتقاد دیرینه‌اش به حكومتِ حق و عدلِ قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیت‌الله العظمی امام خمینی در همه‌پرسی دهم و یازدهم فروردین‌ماه یكهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اوّل و دومِ جمادی‌الاولیٰ سال یكهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با اكثریت 2/98% كلیه كسانی كه حق رأی داشتند. به آن رأی مثبت داد.

 

اصلِ 5 پیش‌نویس قانون اساسی

انقلاب ایران خواهان تأمین معنویت سیاسی در تمامی شئون اداری و سیاسی و اخلاقی كردنِ روابط حقوقی و اقتصادی است و در پی آن است كه صلح اجتماعی را از راهِ استقرار عدالت فراهم سازد.

اصلِ 5 قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان

در زمانِ غیبت حضرت ولی‌عصر «عجل الله تعالی فرجه» در جمهوری اسلامی ایران ولایتِ امر و امامتِ امت به عهدة فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است كه طبق اصلِ یكصد و هفتم عهده‌دار آن می‌گردد.

 

اصلِ 23 پیش‌نویس قانونِ اساسی

افراد ملت ایران اعم از زن و مرد از لحاظ آزادی و حیثیت و حقوقِ اجتماعی در برابر قانون مساوی هستند.

اصلِ 20 قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان

همه افراد ملت اعم از زن و مرد یكسان در حمایت قانون قرار دارند و از همة حقوقِ انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.

 

یك مقایسة ساده‌بین چند اصل پیش‌نویس قانونِ اساسی و قانون اساسی بیرون آمده از مجلس خبرگان نشانگر این واقعیت است كه نه قبل از انقلاب در شعارهای مردم، و نه پیش از تشكیل مجلس خبرگان «مؤسسان» سخنی از ولایت فقیه كه در تغییرات قانون اساسی سال 1368 به ولایت مطلقه فقیه تغییر یافت نبوده است و بنیادگرایان توانستند با مصادره كردنِ اسلامِ دموكراتیك، نظرات بنیادگرایانة خود را در قانونِ اساسی بگنجانند. نكته جالب اینكه با همة تبلیغات و فشارها آیت‌الله طالقانی حاضر نشد اصلِ پنجم كه مربوط به ولایت فقیه است را بپذیرد و به آن رأی كبود یعنی مخالف داد در اینجا نكته مهمی را لازم است یادآور باشم (اخیراً عده‌ای می‌گویند بحث «امت و امامت» دكتر شریعتی زمینه‌ای شد برای مطرح شدنِ ولایت فقیه، با یك نظر به گفته‌ها و نوشته‌های دكتر شریعتی این مسئله روشن می‌گردد كه اصولاً شریعتی معتقد به وجود نهادی بنام روحانیت در اسلام نبود و به آزادی و برابری عشق می‌ورزید بنابراین چگونه می‌توانست موافقِ در دست گرفتن تمام قدرت بوسیله یك فرد روحانی باشد. در هر حال این مسئله‌ایست كه تحقیقات و بررسی‌های بیشتری را می‌طلبد.) چگونگی برخورد آقای طالقانی با اصلِ 5 را شاهدان چنین گزارش كرده‌اند.

او نگران است و می‌ترسد قانونِ اساسی‌ای كه در طولِ عمرش بخاطر رسیدن به آن مبارزه كرده است منحرف گردد و حتی از قانونِ اساسی هفتاد سال پیش هم پایین‌تر بیاید. یكی از خبرنگاران روزنامة اطلاعات مشاهدات خود را در یكی از جلسات مجلس خبرگان چنین تعریف می‌كند. مجلس ساعت چهار و نیم بعدازظهر كارش را شروع كرد اما آیت‌الله طالقانی تقریباً نیم ساعت بعد از شروع كار مجلس از راه رسید و بگفتة خبرنگار پارلمانی كه هر روز در این مجلس حضور دارد سرِ جای خود ننشست، درواقع اولین مبل خالی سرِ راه خود را كه دید نشست بلافاصله لیوانی آب خواست و با گروهی از نمایندگان با حركتِ سر حال و احوال كرد و من كه با دقت و كنجكاوی متوجه او بودم دیدم كه در بین جلسه دوبار از تالار خارج شد و بعد از دقایقی چند برگشت و سر جای خود نشست برای اصولِ چهار و پنج قانون اساسی رأی‌گیری شد برای مادة چهار متوجه نشدم ولی در مورد مادة پنج دیدم كه پس از مدتی جستجو در كشوی میز یك كارت كبود مخالف در گلدان رأی‌ انداخت.

كتاب طالقانی و تاریخ چاپ دوّم، 1360، ص 538

 

البته اینكار آیت‌الله زیاد دور از ذهن نبود چون او پیش‌بینی می‌كرد كه این اصل چه بر سرِ دموكراسی و اسلام خواهد آورد او همیشه نگرانِ استبداد دینی بود، سالها قبل در پانویس ترجمة كتاب حكومت از نظر اسلام تألیف مرحوم آقا شیخ محمدحسین نائینی (تنبیه الاُمه و تنزیه المله) نوشت

از قوای پاسدار استبداد، شعبة استبداد دینی است كار این شعبه این است كه مطالب و سخنانی از دین یاد گرفته و ظاهر خود را آنطور كه جالبِ عوامِ ساده باشد می‌آرایند و مردمی را كه از اصول و مبانی دین بی‌خبرند، و به اساس دعوت پیامبران گرام آشنایی ندارند می‌فریبند و مطیع خود می‌سازند و با این روش فریبنده بنام غمخواری دین و نگهداری آئین، ظل الشیطان را بر سر عموم می‌گسترانند و در زیر این سایة شومِ، جهل و ذلت، مردم را نگاه می‌دارند، این دسته چون با عواطف پاك مردم سر و كار دارند و در پشت سنگر محكم دین نشسته‌اند خطرشان بیشتر و دفعشان دشوارتر است ــ این شعبه با شعبة استبداد دینی در صورت جدا و از جهت و چگونگی عمل مشترك است. هر دو در صرف قوای مالی و معنوی مردم برای حفظ شهوات شخص می‌كوشند. آن شعبه مردمان فرومایه و سفیه را به درجات و مقامات دولتی بالا می‌برد و دانشمندان و خیرخواهان را ذلیل و زیردست می‌گرداند.

این شعبه از عوام در لباسِ دین ترویج می‌كند و علماء آشنا به اصول و مبانی و مجاهد را به گوشه‌گیری و انزوا سوق می‌دهد.

كتاب حكومت از نظر اسلام ص 120ـ121 چاپ تیرماه 1334

و این چنین شد برادر؛ كه بنیادگرایان بلافاصله پس از پیروزی انقلاب؛ شریعتی و طالقانی‌زدایی را شروع كردند و در دهة شصت لبة تیز حمله را متوجه معتقدین به اسلام دموكراتیك نمودند و لاجوردی و باندش كه همه از معتقدین به این فرقه بودند به جان زنان و مردانِ آزاداندیش و برابری‌خواه افتادند و آن جنایت‌ها را مرتكب شدند و ده‌ها هزار زن و مرد مجاهد و مبارز را از دمِ تیغ گذراندند و در سالِ 67 در زندانها نسل‌كشی‌ای را براه انداختند كه هرگز تاریخ فراموش نخواهد كرد.

 

ویژگیهای اسلامِ بنیادگرا

برای هر پژوهش‌گر تاریخی و اجتماعی در شرایط فعلی لازم است با ریشه‌ها و اندیشه‌های بنیادگرایان اسلامی آشنا گردد، یك افغانی دردآشنا می‌نویسد.

سَلَفی‌ها (كسانیكه از اسلام اَسلاف یعنی یاران پیامبر پیروی می‌كنند) كه امروز با نام بنیادگرایان اسلامی شناخته می‌شوند عمری به درازای عمر اسلام دارند، طالبان افغانی یادآور المحدثیهای مراكش در سده‌های میانه هستند در هر دو جریان ــ‌پشتون در افغانستان و بَربَر در مراكش ــ پشت سرِ یك شخصیت كاریزماتیك با هم متحد می‌شوند تا اسلامی متعصب مبتنی بر شریعتِ صرف را بر مردم تحمیل كنند. حال این پرسش مطرح می‌گردد كه چرا امروز این جنبش‌ها در میانِ مردمانی كه به زندگی نوین كنونی روی آورده‌اند (مسلمانان ساكن غرب) رشد می‌كنند؟ وسیله انتقالِ این نوع تفكر و برداشت از اسلام، مدارسِ مذهبی مانند مدارس مذهبی پاكستان یا رشته مؤسساتی اسلامی در عربستان سعودی یا كشورهای حوزة خلیج فارس هستند. در این مدارس و مؤسسه‌ها امامان و واعظانی تربیت می‌شوند كه به غرب رفته و در آنجا مسجد تأسیس می‌كنند یا از سوی مسلمانان محلی برای ایراد وعظ و خطابه دعوت می‌شوند، این نوع تبلیغ جنبشی است كه بیشتر از هر جنبش و كار گروهی دیگر دعوت یا وعظ را به صورتی منظم درآورده است و گروههای بین‌المللی به درِ خانه‌های مسلمانان رفته به وعظ می‌پردازند «وهابی شدنِ» بخشی از تعالیم مذهبی در پاكستان مشهود است سعودیها نقش كلیدی در گسترش بنیادگرایی نو ایفا كرده‌اند، سعودیها تمام قدرت مالی خود را در خدمتِ نشر و گسترش این جریان قرار داده‌اند و بر شمار سازمانها و مؤسسه‌های اسلامی، بورسی و آموزشی مانند رابطه (اتحادیه اسلامی جهانی) یا الدعوه افزوده‌اند سید قطب از یك منظر بنیانگذار تئوریك جریان بنیادگرایی نو به شمار می‌رود. این اندیشه كه جامعة بشری در شكل كنونی‌اش جاهلی است و حتا كشورهای اسلامی در حاكمیتِ طاغوت قرار دارند، اساساً از جانب سید قطب (1966ـ1906) و مودودی عرضه شده است. گروههای تندرو و بنیادگرایان مصری در دهة 70 تا 90 همگی پیرو سیدقطب بوده‌اند، این بنیادگرایی نو می‌خواهد فقط شریعت را به عنوانِ معیار سنجش تمام رفتارهای انسانی و اجتماعی بقبولاند، بنابراین كاملاً طبیعی است كه اصالتِ هر فرهنگی را كه بخواهد در كنار یا فراتر از اصولِ مسلم دینی رشد كند مردود بشمارد.

هنرهای تجسمی، موسیقی، فلسفه، ادبیات، سنن ملی، وام‌گیری از فرهنگهای دیگر (مانند برپایی جشن سالِ نو، درست كردن درخت نوبل) هم كه جای خود دارد با دانش‌ها نیز صرفاً رابطه‌ای ابزاری دارد (كامپیوتر آری، عقلانیت علمی نه) دغدغه بنیادگرایی نو، كشیدن خط قرمز میان دین و كفر است كه این خط از درون خود جامعه مسلمانان عبور می‌كند. به این ترتیب این جریان هر گونه سازشِ مذهبی یا فرهنگی با فرهنگِ جهانی غالب را كه امروزه همان فرهنگ غرب است به باد انتقاد و نكوهش می‌گیرد. همه چیز در مجموعه‌ای از احكامِ حلال و حرام، حتا در جزئیات پیش پا افتاده مانند اصلاح ریش (طالبان افغانستان) یا طرز مسواك زدن خلاصه می‌شود. فتوا (تعین میزان مشروعیت اعمال هر فرد) از استفادة كارت بانكی گرفته تا دادن عضو پیوندی، كار اصلی علما یا واعظانِ خود خوانده است.

امامان مساجد كوچكِ محلی در اروپا اصرار دارند كه دختران به كلاسهای ورزشی نروند و از مردانِ مسلمان می‌خواهند كه با زنان دست ندهند یا به كارت تبریك سالِ نو پاسخ ندهند در لندن واعظانی چون ابوحمزه و عمربكری مدام تكفیر می‌كنند و مسلمانان را به جهاد فرا می‌خوانند گروههای بنیادگر اگرچه با هم اختلاف نظر دارند ولی همگی در یك عقیده مشتركند و ان برداشتی خاص از اسلام است كه بر پایة اجرای بی‌قید و شرط شریعت، نفی هر گونه فضای فرهنگی مستقل و فراخوانی همة مسلمانان به اجرای دقیق دستورات مذهبی كه در یك سلسله احكام ناظر بر حلال و حرام خلاصه می‌شود استوار است.

بنیادگرایی نو با تبدیل اسلام به سیستمی از هنجارهای رفتاری و با نفی آنچه ماهیت فرهنگی دارد و هواداری از یك اسلامِ دستوری كه با تمام موقعیت‌ها، از كویرهای افغانستان گرفته تا دانشگاههای آمریكا قابل تطبیق است در حقیقت به یك اندازه هم معلول و هم عاملِ فرهنگ‌زدایی مدرن است، اسلامِ طالبان و همینطور وهابیگری سعودی یا رادیكالیسم بن لادن با هر آنچه از جنس فرهنگ است ولو فرهنگ مردمِ مسلمان، خصومت می‌ورزد. از تخریب مدفن پیامبر به دستِ وهابیون گرفته تا انهدام تندیس‌های بودا در بامیان و برجهای نیویورك، همه جا نفی هر گونه مفهومِ تمدن و فرهنگ به چشم می‌خوردو افرادی این اعمال را با داوری شتابزده «نیهیلیسم» می‌خوانند. لیكن باید گفت كه آنها نیهیلیست نیستند، بنیادگرا هستند و می‌خواهند به پاكی اسلامِ اولیه بازگردند كه آفریده‌های بشری پرده بر آن كشیده است، با تأكید و پافشاری بر «امت» درواقع می‌خواهند یگانگی گذشتة مسلمانان را تداعی كنند كه با هیچ سرزمین یا ملتِ معینی تطبیق نمی‌كند. امتِ ذهنی نو بنیادگرایان، نمونه عینی دارد و آن جهان یك پارچه‌ایست كه در آن یكسان‌سازی رفتارها یا از روی الگوی غالب آمریكایی (زبان انگلیسی و مك دونالد) صورت می‌پذیرد یا در پرتو بازسازی یك الگوی مغلوب پنداری. در رفتار نوبنیادگرایان اسلامی، بسیاری از خصوصیات فرقه‌های بنیادگرای پروتستان دیده می‌شود.

كتاب ظهور و سقوط بنیادگرایی (افغانستان) ص 46 تا 53 ناشر قصیده‌سرا

نویسنده كتاب (محمد قراگوزلو) در تحقیقات وسیع خود برای جمع‌آوری مدارك به نكات جالبی نیز برخورد كرده است آنجا كه از نقش آمریكا در بوجود آوردنِ طالبان سخن می‌گوید. بخوانید:

پذیرش این موضوع كه سه كشور هم‌پیمان آمریكا (عربستان، پاكستان و امارات) بدون هماهنگی و كسب اجازه از ایالاتِ متحده اقدام به تشكیل و تقویت و گسیل طالبان به افغانستان كرده باشند فاقد دلایل منطقی است. دولت ایالات متحده در افغانستان منافع اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد كه چشم‌پوشی از این كشور را عملاً ناممكن می‌سازد.

نویسنده كتاب در مورد بن لادن مطالب بسیار جالبی دارد، وقتی شوروی‌ها افغانستان را اشغال كرده بودند، در جریان مبارزات مجاهدان افغان با ارتش شوروی بن لادن از جانب آمریكایی‌ها لقب «قهرمان» گرفت امّا پس از تسلط طالبان بر افغانستان و ورود بن لادن به این كشور و هدایت چند عمل تروریستی در كنیا، تانزانیا و آرژانتین و به دست آمدن سرنخ‌هایی از دخالت عناصر سرسپرده به بن‌لادن، به دنبال اخراج این تروریست سعودی تبار از كشور خود و ورود او به افغانستان، آمریكا خواستار استرداد او می‌شود امّا ملا محمد عمر در تاریخ 29/5/1377 به آمریكایی‌ها می‌گوید:

«آمریكا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهندة مسلمان است كه امارت اسلامی نمی‌تواند او را تحویل كفر دهد ولو اینكه تمامِ دنیا در مقابلش صف‌آرایی كند

این موضع‌گیری ملا محمد عمر در برابر آمریكایی‌ها در حالی صورت می‌گیرد كه پیش از آن هنگام ورود بن لادن به خاك افغانستان یكی از فرماندهان ارشد افغانستان با این جملات از او استقبال می‌كند:

«ای شیخ! سرزمین ما، سرزمین افغانها نیست، بلكه سرزمین الله است و جهاد ما نیز جهاد افغان نبوده، بلكه جهاد مسلمانان است، شهدای تو در هر ناحیه افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به این امر گواهی می‌دهد. تو اكنون میان خانواده و قوم و قبیلة خودت هستی و ما خاكی را كه تو روی آن قدم می‌زنی متبرك می‌دانیم»

منبع فوق ص 48ـ79

 

بنیادگرایی وهابی و بنیادگرایی شیعی

دقت روی آنچه در مورد اندیشه‌ها و ریشه‌های بنیادگرایی مسلمانان سنی مذهب (بویژه وهابی) خواندید. ما را در این فكر فرو می‌برد كه آنچه پس از پیروزی انقلاب در ایران شیعی مذهب اتفاق افتاد چه نسبتی با بنیادگرایی طالبانی دارد؟ اگر آن فرمانده طالبی می‌گوید «سرزمین ما، سرزمین افغانها نیست بلكه سرزمین الله است» بعضی از كارگزاران نظام ولائی هم ایران را «ام القرای اسلامی» میدانند و آقای محمدجواد لاریجانی یكی از سردمداران حكومت می‌گوید «ما موقعیت بسیار بزرگی در جهان اسلام داریم. هیچ كشوری جز ایران نمی‌تواند جهان اسلام را رهبری كند. این یك موقعیت تاریخی است» (روزنامه رسالت 16 مرداد 1368)

اگر بنیادگرایان وهابی می‌گویند: ما خاك زیر پای بن لادن را متبرك می‌دانیم مگر ما پس از انقلاب چه كردیم؟ متبرك كردن لباس و سر و روی افراد با دست كشیدن به آنها را چگونه از نظر اسلامی باید توجیه كرد؟ مگر ما خود را شیعة علی (ع) نمیدانیم؟ مگر پیش از انقلاب به ما نگفتید وقتی علی وارد محلی شد و مردم هلهله كردند و دنبال او حركت نمودند خطاب به آنها گفت با من كاری را كه با قیصر و كسری می‌كنند نكنید. مگر ما دنبال «حكومت عدل علی» نبودیم؟ هرگز نه خواندیم و نه شنیدیم كه مردم به دنبال علی بدوند و بر یال و دم و زین اسبی كه علی بر آن سوار شده بوسه بزنند یا خاكی را كه هنگامِ كندنِ چاه با دستهای خود بیرون می‌ریخت متبرك بدانند یا باقیمانده چای و آبی را كه او می‌نوشید، بنوشند و بگویند متبرك است. به رفتار بنیادگرایان آنگاه كه بر افغانستان مسلط شدند بنگرید تا روشن شود این تفكر در هر جا قدرت را به دست گیرد یكسان عمل می‌كند، چه افغانستان، چه ایران و چه در هر جای كره زمین. اگر بنیادگرایان طالبانی مجسمه‌های بودا را در بامیان تخریب می‌كنند از اوّلِ تسلط بنیادگرایان بر ایران و مصادرة اسلام و انقلاب چه بلائی بر سرِ آثار تاریخی این سرزمین نیاوردند، با تخت‌جمشید با كتیبه‌ها و نوشته‌های ایران باستان چه كردند؟ مگر اخیراً با وجود اعتراضهای داخلی و جهانی با آبگیری سد سیوند به همه دنیا دهن كجی نكردند. در مورد اعمال بنیادگرایان شیعی از چه و از كجا بگویم؟ از تخریب، از انفجار، از كشتار، از شكنجه و آزار، از رفتار با زنان، كارگران، معلمان، دانشجویان، قومیت‌ها، سنی‌ها، دراویش، دگراندیشان، روزنامه‌نگاران، سندیكاخواهان، حزب و گروه و سازمان‌طلبان از چه بگویم. از كجا بگویم؟ از عراق كه بنیادگرایان آنرا به این روز انداخته‌اند. از لبنان و فلسطین راستی از كجا بگویم؟ از وضع دانشگاههای ایران، از وضع دانشجویان، از قتل‌هایی كه در زندانها روی می‌دهد از به دار كشیدن جوانان در خیابانها، از حمله به جوانان با اتهام اراذل و اوباش بودن و...

از خانواده‌هایی كه ماه‌ها به دنبال فرزندان دستگیر شدة خود می‌گردند، از ده‌ها دانشجویی كه امروز در زندانها بسر می‌برند و تنها جرم آنها اظهار عقیده است، از هزاران خانواده‌ای كه در این 28 سال بخاطر از دست دادنِ سرپرست خود متلاشی شده‌اند، از روانی شدنِ میلیونها زن و مرد ایرانی به دلیل مشكلاتِ زندگی، از شكنجه شده‌هایی كه پس از رهایی از زندانهای مخوف رژیم سلامت خود را از دست داده‌اند و بعلت فشارهایی كه به آنها وارده شده با بیماریهای گوناگون دست به گریبانند، از خیل عظیم جوانانِ معتاد، از دختران فراری، از كودكانِ خیابانی، از زندگی فلاكت‌بار مرزنشینان ایرانی، از فقر، فحشا، فساد، اعتیاد كه بی‌داد می‌كند، از كدام و از چه بگویم؟ از اختلاف طبقاتی وحشتناك و بی‌سابقه، از دزدیهای كلانِ ده‌ها و صدها میلیاردی، از رشوه‌خواریها، از فساد میان تازه به دوران رسیده‌ها، از كدام و از چه بگویم؟ از اختناق، از سركوب، از مرگِ در زندانها، از شكنجه متهمان سیاسی از مثله كردنِ فروهرها، از قتلهای زنجیره‌ای، از تجاوز به زنها در زندانها، از شكستن سنگ قبر هزاران زندانی سیاسی اعدام شده، از گورهای دسته‌جمعی، از خاوران تهران و گورهای دسته‌جمعی همة شهرها، از كدام و از چه بگویم؟ از دروغگویی‌ها، از ناآگاه نگه داشتن توده‌ها، از عوام‌فریبی، از گسترش دادنِ كم‌نظیر خرافات، از سوء استفاده از اعتقاداتِ مردم، از فریبكاریها، از چاه‌ جمکران، از هالة افتاده بر سر رئیس‌جمهور در سازمان ملل، از ابزار كردن دین، از سوء استفاده از اعتقاد مردم به وجود امام زمان (ع)، از كدام و از چه بگویم؟ از زن‌ستیزی بنیادگرایان و ظلم در حقِ زنان، از وعده‌های تحقق نیافته، از دشمن تراشی‌ها، از شعارهای توخالی، از كدام و از چه بگویم؟ اگر بخواهم از آنچه بنیادگرایان پس از مصادرة انقلاب و اسلام بر سرِ مردم آوردند بگویم مثنوی می‌شود و هفتاد من كاغذ. در این نوشته تنها از آنچه پس از به قدرت رسیدن، بنیادگرایان بر سرِ دانشگاهیان و زنان آوردند به اختصار چند جمله می‌گویم.

 

بنیادگرایی و زن‌ستیزی

یادمان نرود سالِ 1341 را كه اعتراض به لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی (نهضت صد روزة روحانیت) را داشتیم كه در آن بسیاری از مراجع از جمله آیت‌الله خمینی به شدت با شركتِ زنها در انتخابات مخالفت كردند و اینكار یعنی شركت (زنان در انتخابات) را مخالف دیانتِ مقدسه و مذهب رسمی كشور اعلام نمودند امّا زنها به امید پایان یافتن ظلم و ستمی كه به آنها وارد می‌شد و به امید آزادی و برابری كه وعده آنرا داده بودند در دامان خود مردان و زنان انقلابی و آزاداندیش تربیت نمودند تا به ظلم و استبداد پایان دهند و عدالت و آزادی را شاهد باشند، همین‌ها بودند كه در كنار فرزندان خود با شور و هیجان در انقلاب شركت نمودند و استقلال و آزادی و جمهوریت را فریاد كردند. آن میلونها زن با حجاب و بی‌حجاب، با چادر و بی‌چادر، با روسری و بی‌روسری در كنار هم در راهپیمایی‌ها و تظاهرات آزادی و برابری را آرزو می‌كردند. امّا چند ماه از برپایی نظامِ ولائی نگذشته بود كه عده‌ای با ادعای انقلابی بودن به جان زنها افتادند و با شعار یا روسری یا توسری ستیز با زنها را آغاز كردند و بدین ترتیب زنان نخستین قربانیان بنیادگرایی شدند هر روز كه از انقلاب گذشت فشار به زن‌ها بیشتر شد. كم‌كم باقیمانده‌ها و دنباله‌روهای فدائیان اسلام بار دیگر پیشنهادی را كه در زمان حكومت دكتر مصدق به او كرده بودند (پیشنهاد حاج مهدی عراقی از طرف نواب صفوی به مصدق 1ـ نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه‌ها اجباری شود. 2ـ حجاب در سراسر كشور اجباری شود. 3ـ مشروبات الكلی ممنوع شود. 4ـ كارمندان زن از ادارات اخراج شوند)[هفته‌نامة شهروند شمارة 34، ص 44] از جمله اخراج زنان از ادارات را ساز كردند بعدها خشونت نسبت به زنان در خیابانها و كوی و برزن تا آنجا رسید كه صدای بسیاری از وابستگانِ به حكومت را هم درآورد. وقتی واپسگرایان از جمله لاجوردی و باندش بر دادگاههای انقلاب مسلط شدند و حمله و هجوم به تظاهرات مردم بالا گرفت و دستگیریهای سال 60 با تمام گستردگی‌اش آغاز شد دیدیم و شاهد بودیم رفتار این جماعت را با زنان و دخترانِ اسیر، تعداد زنانیكه در دهة شصت به جوخه اعدام سپرده شدند و زیر شكنجه قرار گرفتند در طولِ تاریخ جهان بی‌سابقه بوده است تا آنجا كه می‌گویند از ده‌ها هزار اعدامی یك سوم آنها را زنها تشكیل می‌دادند. برای بهتر روشن شدن زن‌ستیزی بعد از انقلاب خاطره‌ای را تعریف می‌كنم. میدانیم یكی از زندانهای بزرگ و معروف تهران (كرج) زندان قزلحصار است لاجوردی یكی از نوچه‌های خود را به نام حاج داود رحمانی در رأس این زندان قرار داده بود او در مدتِ چند سال تسلط خود بر این زندان چه‌ها كه نكرد، (باید بعدها با افشا شدن بیشتر جنایات بنیادگرایان روشن گردد.) او برای تنبیه زندانیانی كه دورة محكومیت خود را می‌گذرانیدند محلی بنام «گور» یا «قیامت» درست كرده بود كه شاید بتوان گفت بی‌سابقه بوده است. من در قصیده‌ای كه چند بیت آن را می‌آورم، در وصف «قیامت» گفته بودم:

قزلحصار كه از حاجی ز رحمان دور                هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار

سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر                بریخت خون ز سر و سینه بر در و دیوار

«قیامتی» كه به پا كرد او در این زندان                نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار

گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش                  به چشم باز گنهكار می‌كشد بر نار

ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه                كه در قیامتِ او منع بود هر دیدار

به قهر و زور، ریاست نمود بر زن و مرد               شكست پا و سر و دست‌ها هزار هزار

 (برای اطلاع بیشتر از «قیامت» بر پا شده بوسیله حاج داود به كتاب خاطراتِ اعظم حاج حیدری كه هفت ماه و نیم در زندانِ قزلحصار درونِ «گور» یا «قیامت» به سر برده نظری بیافكنید)

پس از تعویض حاج داود و آمدن شخصی به نامِ میثم (اسم مستعار است) روزی او من را كه دورانِ زندان را می‌گذراندم خواست و ضمن مظلوم‌نمایی و اظهار تأسف از كارهای حاج داود گفت:  ما امروز بین 300 تا 400 دختر و زنِ روانی در این زندان داریم كه نمیدانیم با آنها چه كنیم.

این نوشته گنجایش آن را ندارد كه بیش از این از آنچه در زندانها بر زنها گذشته و می‌گذرد بگویم، در اینجا چند جمله از كتاب بنیادگرایی در افغانستان می‌اورم تا روشن گردد حكومت‌های بنیادگرا چه رفتاری با زنها دارند.

«طالبان از ابتدای به قدرت رسیدن زنان را مورد ستم و تحقیر قرار دادند و نه تنها امكان تحصیل و كار در خارج از خانه را از آنان سلب كردند بلكه بیرون آمدن از خانه را بدونِ همسر و مَحرم، جرم شمردند. زنان در خارج از خانه باید پوششی خاص و گشاد و كیسه مانند داشته باشند و حتا چشم‌هایشان پشت روبندة توری قرار بگیرد، چون از كار زنان جلوگیری به عمل آوردند، حق رفتن نزد پزشك مرد نیز هنگام بیماری از آنها سلب شد.

كتاب ظهور و سقوط بنیادگرایی (افغانستان) از انتشارات قصیده‌سرا، ص 60

راستی مگر می‌شود بدون اعتقاد به ضرورت مشاركت برابر و فعال زنان در مسائل اجتماعی با پدیدة بنیادگرایی به مقابله پرداخت وقتی می‌بینیم رژیمی می‌كوشد زن و مرد را در مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و ورود به ساختمان و... از هم جدا كند. وقتی زنان برای رسیدن به جزئی از حقوقِ خود كمپین یك میلیون امضائی تشكیل می‌دهند و با آنها چنان رفتاری می‌شود، وقتی پلیس با زنان در خیابانها آن گونه رفتار می‌كند كه پس از اعتراض شدید مردم، هر یك از مقامات، مسئولیت اینكار را به گردنِ دیگری می‌اندازد. وقتی زن... چه بگویم مگر در رژیمی كه واپسگرایان اهرمهای قدرت را در دست دارند جز زن‌ستیزی توقع دیگری باید داشت؟ نظر خانم شادی صدر نویسندة دردآشنا و زیباقلم را بخوانیم.

بنابراین، ما شهروندان بی‌اطلاع درباره مصوبات شورای عالی امنیت ملی، كه البته مقدراتمان را تعیین می‌كنند، تنها قانون مطبوعات را در دست داریم كه براساس آن هیأت نظارت بر مطبوعات حق لغو امتیاز هیج نشریه‌ای را ندارد و تنها دادگاه مطبوعات با همان عده و عده‌ای كه در قانون اساسی آمده صلاحیت صدور حكم مرگ نشریه‌ای را دارد كه در این
و انفسای بی‌صدایی، تك‌صدایی بود؛ هرچند آرام و صبور. تعطیلی مجله زنان، گامی دیگر است در راستای حذف زنان و هر آنچه زنانه است از عرصه عمومی. می‌نشینیم و می‌بینیم كی، زمان حذف همین نفسی كه به لطف خدا می‌آید و می‌رود، می‌رسد!

روزنامه اعتماد ملی، سه‌شنبه 9 بهمن 86 ص 5

 

بنیادگرائی و علم‌ستیزی

نمی‌توان منكر این واقعیت شد كه دانشگاهیان در تحولات هفتاد سالِ گذشتة ایران بویژه در پیروزی انقلاب سالِ 1357 نقش كلیدی داشته‌اند. امّا پس از تغییر نظام شاهی به نظام ولائی و آنگاه كه واپسگرایان برهمة امور مسلط شدند توجه خود را بیشتر متوجه دانشگاهها كه سنگر آزادی نام گرفته بود نمودند زیرا بنیادگرایان اسلامی با هر قرائتی جز قرائت خود از اسلام و مسلمانی در ستیزند و هر تفكری را جز اندیشه‌های خود منحرف و قابل نابودی می‌پندارند. چنین شد كه پس از تشكیل شوراهای هماهنگی كه نمایندگان همة طیف‌های فكری در آن حضور داشتند به مخالفت با شوراها برخاستند تا بالاخره موفق شدند با یك كودتا به نام انقلاب فرهنگی درِ دانشگاهها را به روی ده‌ها هزار استاد و دانشجو ببندند با این بهانه كه می‌خواهیم دانشگاهها را اسلامی كنیم آنها اندیشه‌ها و افكار واپسگرای خود را زیر پوشش «اسلام» پنهان كردند و دیدیم پس از تسلط بر دانشگاهها چه بر سرِ استادان و دانشجویانی كه اندیشه آنها را نمی‌پذیرفتند آوردند، آنها با در اختیار گرفتن اهرمهای قدرت به جان دگراندیشان بویژه دانشگاهیان افتادند، و یك دهه (دهة شصت) كوشیدند دانشگاهها را به یكی از مراكز بنیادگرائی خود تبدیل كنند امّا غافل كه دانشگاهها همچون دُم شیری بود كه نمی‌شد با آن بازی كرد. اگرچه بنیادگرایان توانستند ساقه و برگهای درخت دانشگاه را ببرند امّا این درخت تنومند ریشه در خاك داشت و توانست در فضا و هوای مناسب جوانه زند و مجدداً بارور گردد تا آن حد كه مجدداً واپسگرایانِ بنیادگرا مجبور شوند روز 18 تیرماه سال 78 به دانشگاه تهران و تبریز كه اولین و دومین دانشگاه نوینِ ایران بودند حمله كنند تا شاید «سنگر آزادی» را بار دیگر به تیول خود درآورند و شاهد بودیم نیروهای انتظامی و امنیتی چگونه دانشجویان و مردمی را كه به دفاع از دانشگاهیان برخاسته بودند با شدیدترین وجه تار و مار كردند و تعداد زیادی از دانشجویان و مردم را دستگیر و روانه زندانها نمودند كه بعضی از آنها هنوز در زندان بسر می‌برند با این امید كه ترس و وحشت ایجاد كنند تا دیگر دانشجویان جرئت مخالفت با قدرت بدستان را پیدا ننمایند. ولی تظاهراتِ دانشگاه پلی‌تكنیك و دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها (این روزها باز هم كوی دانشگاه تهران) نشان داد كه بنیادگرایان حاكم اگرچه هم انقلاب و هم اسلام را مصادره كرده‌اند دیری نخواهد پائید كه مردم هم انقلاب و هم اسلام را از چنگالِ خونینِ آنها كه مخالف علم و عالم و دانش و دانشجویی هستند نجات خواهند داد و پرچم آزادی و برابری را در همه جای ایران به احتزاز در خواهند آورد و عزیزان دانشجو و دیگر اقشار مردم با مقاومت و ایستادگی استبدادگران را مجبور به تسلیم خواهند كرد.

 

سخن آخر

در پایان این مقال بی‌مناسبت نمی‌دانم به یك نكتة درخور توجه اشارتی داشته باشم، روی سخنم بویژه با جوانان و دانشجویان است كه پس از انقلاب متولد شده‌اند، رشد نموده‌اند و پرورش یافته‌اند و به حد تشخیص رسیده‌اند. جوانانیكه سه دهه شاهد بی‌عدالتی‌ها، نابرابریها، ظلم و ستم، فریبكاریها و حق‌كشی‌ها و... از سوی كسانی كه به نام دین بر آنها حكومت می‌كنند بوده اند و گزیدگی‌های بسیار بر آنها وارد شده است. این عزیزان فراموش نكنند كه در مقابل اسلام آزادی‌بخش، اسلام بنیادگرا و در برابر شیعة علوی، شیعة صفوی و در پیش روی دینِ توحید، دین شرك وجود دارد. باید برای شناخت بهتر و بیشتر هر یك از آنها به تحقیق و تفحص در این زمینه‌ها پرداخت تا به جای مقلد، محقق باشیم.

پیروز باشید