الف قد هزاره موسیقی ترکی در خراسان
سید حیدر بیات
heydarbayat@gmail.com
امسال چند خبر ناگوار از ترکهای خراسان
دریافت کردم. یکی در گذشت مرحوم مهندس صادقی بود. مهندس صادقی از خاندان اصیل ترک
نیشابوری بود که سه سال پیش در چکنه نیشابور با ایشان آشنا شدم و در همان ابتدای
آشنایی به من گفت که سالهاست در پی دیوان قمری (مجموعه مراثی ترکی قدیم) است. در
کتابخانه ایشان در کنار کتابهایی که به زبانهای انگلیسی و فرانسه و فارسی داشت
کتابهای ترکی نیز به چشم میخورد که از جمله فرهنگ ترکی به ترکی داشقین و دیوان
ترکی شهریار در خاطرم مانده است. ما یک شب مهمان ایشان بودیم و پس از یکشب راهی
قوچان و مشهد شدیم. اما ایشان دوباره از طریق تماس تلفنی ما را به چکنه دعوت کرد.
قضیه از این قرار بود که برادر ایشان پروفسور حسین صادقی ) جراح معروف قلب در اروپا( برای افتتاح مدارسی که هزینه ساخت آنها را داده است به چکنه
می آید و از ما هم دعوت کرد که در افتتاح این مدارس حضور داشته باشیم. در آن روز
به حدود پنج الی شش روستا رفتیم که
پروفسور صادقی در آنجا مدرسه ساخته بود. یکی از آن روستاها فارس زبان و بقیه ترک
زبان بودند و در همانجا بچههای کم سن و سالی را دیدیم که به زبان ترکی حرف میزدند
و از اینکه ترک ستیزان هنوز نتوانستهاند زبان ترکی را در خراسان از بین ببرند
خوشحال شدم. چند بار خواستم از پروفسور صادقی بپرسم که از این که مدارسی را میسازد
که خواندن زبان مادریش ترکی در آن ممنوع است چه احساسی دارد؟ اما نپرسیدم.
اما از اطرافیانش شنیدم که پروفسور
صادقی در جلساتی که با همولایتیهای خود در مشهد برای بهبود وضع منطقه برگزار میکند
اجازه نمیدهد کسی به فارسی صحبت کند. خود مهندس صادقی هم شدیدا شیفته زبان ترکی
بود و میگفت: وقتی در ادارات منطقه ترک نشین سرولایت نیشابور میبینم که اشخاصی
به زبان فارسی حرف میزنند ناراحت میشوم و تذکر میدهم. پدر برادران صادقی که هر
کدام از پنج پسرش در رشتههای مختلف علمی در ایران و غرب درخشیدهاند وصیت کرده
بود که فرزندانش هر چه میتوانند مدرسه بسازند و بیش از صد مدرسه توسط این خانواده
در آن ناحیه ساخته شده است.
در همان سفر سری نیز به حاج قربان
سلیمانی زدیم. همراه من در این سفر یکی از اساتید بزرگوار دانشگاه فردوسی مشهد بود
که خود از ترکهای خراسان است و حسن شهرت و اعتباری تام در آن منطقه دارد. به همراه
این استاد بزرگوار و میزبان قوچانیمان در تاریکی عصر به روستای علیآباد رسیدیم.
دلم برای دیدن هنرمندی بزرگ پر میزد. بلی درست است ستون خیمه موسیقی ترکی در شرق
ایران در این روستا میزیست. حاج قربان سلیمانی.
همه جا تاریک شده بود و کوچههای روستا
برق نداشت. از یک پسر فانوس به دست پرسیدیم: «حاجی قوربانین ائوی هارادیر؟» و آن
پسر نشانی خانه پیر فرزانه را به ما داد و افزود: حاجی زنش مرحوم شده است و بیشتر
در خانه فرزند خود به سر میبرد به خانه پسرش بروید.
ماشین را برگرداندیم و راهی خانه پسر
حاجی شدیم. نوه حاجی تازه داشت گوسفندها را از چرا میآورد. ماه رمضان هم بود و
اهل منزل مشغول افطار بودند اما ما مسافر بودیم و حاجی را هم از روزه گرفتن منع
کرده بودند. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. آری در کنار افسانه موسیقی شرق
نشسته بودم، در کنار گنجیه واقعی ملی. حاجی بسیار خوش محضر بود، جزء معدود
شخصیتهای دارای شخصیت و جذبه که در عمر خود میبینیم. دیگر پیر شده بود و نمینواخت
با این همه به احترام ما که مهمان بودیم یک داستان ترکی را همراه با دو تارتعریف
کرد. گاهی شعر داستان به خاطرش نمیآمد و پسرش علیرضا به خاطرش میآورد. هفته نامه
یارپاق در کیفم بود آن را به حاجی دادم که یک عکس یادگاری بگیرم. میدانستم دکتر
ایواز طاها سردبیر نشریه از این کار خوشحال خواهد شد. اما همان استاد محترم
دانشگاه که همراه من بود صلاح ندانست عکس را به یارپاق بدهیم و عکس در پیش ایشان
ماند.
نوههای حاجی به او بسیار احترام میکردند
و پسر ش آقای علیرضا سلیمانی نیز انسان متواضع و تو دل برو بود. دوتار خراسانی را
خوب مینواخت و مثل پدرش خوب میخواند. اما
«به هر الفی الف قدی بر آید»
الف قد هزاره موسیقی ترکی خراسان حاجی
قربان سلیمانی بود. خاطرات جالبی از زندگیش برایمان تعریف کرد. از جمله اینکه یک
روحانی به او گفته بود موسیقی حرام است و دو دهه دست به ساز نزده بود و بعد از
دودهه یک روحانی دیگر او را به نزد استادش برده و دوباره او را به موسیقی
برگردانده بودند. در واقع حاجی انسان دیندار و متشرعی بود. وقتی فهمید در قم تحصیل
میکنم از خاطرات اجرای موسیقی در قم سخن گفت. روزی که در مراسم عید غدیر در حضور
علما و روحانیان حوزه علمیه قم به صحنه رفته بود و همه علما او را تشویق کرده
بودند.
از اجراهای اروپائیش تعریف کرد و از
روزی که در هنگام اجرای موسیقی در یکی از کشورهای اروپایی ( احتمالا فرانسه)
تمام سالن گریسته بودند و روزنامه لوموند عکس و تیتر اصلی صفحه نخست را به او
اختصاص داده بود.
از مرگ همسرش بسیار رنجور بود. میگفت:
چند نفر از ارشاد قوچان به خانه آمده بودند. همسرم گفته بود حاجی در مزرعه است شما
یک چایی بخورید حاجی هم میآید و بعد از پذیرایی از مهمانها گفته بود که واقعیت
این است که حاجی در مسافرت است من ترسیدم اگر بگویم حاجی نیست شما بروید و من
نتوانم آداب مهمانداری را به جا بیاورم.
چند صفحه شعر ترکی بایاتی در نزد من بود
آنها را به حاجی دادم. حاجی همانجا شروع به خواندن کرد ترکی را بسیار روان
میخواند. با خودم گفتم در یک موقعیت دیگر برای خودش و نوههایش کتابهای ترکی میآورم
اما این سفر دیگر تکرار نشد و امروز فهمیدم که قبل از سفر دوباره ما به خراسان
حاجی به دیار ابد سفر کرده است.
حاجی در هفده کشور خارجی کنسرت داده بود
اما سالهای آخر عمر خود را در غربت عامی که مخصوص هنرمندان این بوم است زیست. کرمانجهای
خراسان از موفقیت حاجی و شهرت جهانی او زیاد خوشحال به نظر نمیرسیدند و بوی
تخریبی از حرفهای آنها به مشام میرسید.
دو سال پیش استاد بزرگوار دکتر علی
قافقازیالی استاد دانشگاه آتاتورک ارزروم برای تکمیل کتاب موسیقی عاشیقی ترکهای
ایران از من خواست که در بخش قم و خراسان به ایشان کمک کنم. تلفن حاجی قربان
سلیمانی را نداشتم و دوست مشترک ما هم در فرانسه بود و دسترسی نداشتم و لذا با
جستجو در انترنت و چیزهایی که از ملاقات با حاجی در خاطرم مانده بود نوشته و به
دکتر قافقازیالی فرستادم و آن اطلاعت مختصر در آن کتاب به چاپ رسید.
درگذشت این استاد بزرگ و این انسان
نستوه و وارسته را به جامعه هنری ایران و آذربایجان و ترکیه و همچنین به ترکهای
خراسان تسلیت میگویم.
---
www.hbayat.com