 |
دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶ - ۲۱ ژانويه ۲۰۰۸
|
|
|
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هر
کجا که میل اوست
موج دیدگان
مهربان تو
فریدون مشیری
ای همیشه دوست
وقتی
از پله ها
پائین می آمدی
ترا نگاه می کردم
با پاهای برهنه
انتهای پله ها
کفش هایت را
پوشیدی
هنوز چشمهایت
بمن نیفتاده بود
گوشه اتاق
کز کرده بودم
تاب و توانی
برایم نمانده بود
باور نمی کردم
دارم ترا می بینم
باریدم و باریدم
داشتم دیوانه می شدم
تنها در آغوشم
گریستی و خندیدی
دستهایم شانه هایت را
نوازش می داد
با تمام وجودم می لرزیدم
قلبم صدایت می زد
می دانستی
دوستت دارم
من به آرزویم
رسیده بودم
روًیایم
حقیقت یافته بود
دختر دوچرخه سوار
فرخی نبودی
دوست داشتم
تو را بخندانم
دوباره خنده کودکیم را
می یافتم
تنها و تنها شادی
ترا می خواستم
از قلب پر اندوهت
رنج می بردم
با صدای بلند
می خندیدم تا بخندی
زیبای شهر فرشتگان!
دیگر دوستی ات
برایم سراب نیست
تسلیم مهربانیهای
تو هستم
و زندگی را
خواب نمی بینم
قلبم برای تو می تپد
احساس اینکه
دیگر تنها نیستیم
قشنگ و زیباست
ای همیشه دوست
یقین دارم
باز هم
ترا می بینم
و لبخند شادی
به لبت
باز می گردد
پ. رهگذر
دی ماه ۱۳۸۶
|
|
|
| |