مِهرِ اقاقی ها
به فرهاد کسی که روح بزرگش در دوستی های بی مرزش نهفته است
سهم من از تو همین قدر ناچیز بود
که
در ترافیک آدم ها به سایه ام نیز نرسیده باشم
حتی نامم روی روبان قرمز گل های زیبایت از اعتبار افتاده
است
شمع در هماغوشی باد عصیان می کند
من اندکی این طرف تر کنار دلتنگی ام لمیده ام
بیا و این سکوت سرگردان را برایم ترجمه کن
از هر فصلی که پایین می افتم
باز به بهار نمی رسم
شاید
در کنار آرامش تو خوابیده است
شاید
اصلا نشان مرگ در ماست
ما در جستجوی تو به جای تعقیب کلمه هایت
فقط
به نامت دل سپردیم
برای همین در یاد تو حتی خست به خرج می دهیم
حالا شعری روی صورت خوش طرح تو کوک می زنم
و سهم خود را از دیگران جدا می کنم
آمستردام. ۱۴.۱۱.۲۰۰۷