دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۶ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷

 

اینجا زندان است و من زنی در میان زنانی كه

دردهایشان مثال روشن نابرابری است

 

 

نوشته مریم حسین خواه از بند ۳ عمومی زندان زنان اوین

 

تغییر برای برابری: اینجا زندان است. بند زنان زندان اوین. اولین بار نیست كه به اینجا می آیم. بار اول نیست كه به اوین می آیم. بار اول خبرنگاری بودم كه با رئیس زندان سلول به سلول جلو می رفتم و برای اولین بار سرگذشت زنانی كه به جرم اعتیاد، فحشا، و قتل اسیر چهاردیواری زندان بودند را می شنیدم كه بنویسم اما فقط چند كلمه؛ همان قدر كه بودن رئیس اجازه می داد. همان روز بود كه همه زندانیان در حضور مسئولان بند از شرایط زندان تعریف كردند و گفتند كه مشكلی ندارند، اما هنگام رفتنم، كاغذ مچاله ای را در جیبم گذاشتند كه "به داد ما برسید، این جا هیچ كس به فكر ما نیست".

بار دوم من هم زندانی بودم. درست مثل همه آن زندانیان در بند. 30 نفر از فعالان زن در انفرادی بودند و من آشفته و نگران، میان غم زنانی كه همیشه از آنان می نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم سرگردان بودم. آن روز برای آنها مهمانی بودم كه به زودی می رفت.

این بار، بار سوم اما، همه چیز متفاوت است. حالا من با این وثیقه صد میلیون تومانی یكی از خودشان هستم. یكی از صدها زنی كه سال ها است گرفتار دیوارهای بلند اوین اند و هیچ دادرسی ندارند. نه قانون به فریادشان می رسد، نه خانواده و نه هیچ كس دیگر. اصلا معنای بی پناهی را فقط اینجاست كه می توان فهمید. در چشمان زنانی كه اگر قانون كمی، فقط كمی، عادلانه تر بود آنها اینك در خانه هایشان در كنار فرزندانشان بودند. زنانی كه هیچ شباهتی به كلیشه های ما از زنان زندانی ندارند. زنانی كه برخی به خاطر تاب نیاوردن قوانین نابرابر خود مجری قانون شده اند و به گفته قانونگذار قانون شكن.

برخی به خاطر ناآگاهی و فقری كه همیشه دامن گیر زنان بود گرفتار شده اند و برخی همچون لیلا به خاطر این كه از دادگاه درخواست نفقه كرده اند! باورش سخت است اما لیلا 47 ساله، بیست سال است كه می خواهد از شوهری كه او و كودك عقب مانده اش را رها كرده و رفته، نفقه اش را بگیرد و هیچ دادگاهی هنوز به داد او نرسیده. لیلا با چشمان پر از اشك به زمین خیره شده و می گوید:« هنوز دو سال از ازدواجمان نگذشته بود كه فهمیدم شوهرم قبل از من زن داشته. دختر عقب مانده ام كه به دنیا آمد ما را رها كرد و رفت. من ماندم و دو بچه كوچك كه یكی هم عقب مانده بود و باید خرج دوا و درمانش را می دادم. شوهرم خانه داشت، ماشین داشت، مال و اموال داشت، من فقط آن قدری می خواستم كه خرج این دو بچه بدبخت و مریض را بدهم اما او نداد و هیچ دادگاهی هم محكومش نكرد.» وقتی می پرسم:«چرا طلاق نگرفتی؟ می گوید"هنوز امیدم به قانون است كه شاید نفقه فرزندانم را بگیرم." می گوید: «فقط ده میلیون تومان هم برای بیست سال زندگی بدهد می روم و خودم را خلاص می كنم. نمی دهد اما... دو روز پیش شوهر لیلا در دادگاه گفته نفقه نمی دهد و لیلا و بچه هایش را كتك زده. قاضی لیلایی را كه كتك خورده و شوهرش را كه كتك زده با هم به زندان فرستاده به جرم به هم ریختن نظم دادگاه. آن هم به زندان اوین. شوهرش همان شب سند گذاشته و آزاد شده و لیلا با چشمانی اشكبار و نگاهی ناباور در انتظار این است كه شاید كسی برایش سند بگذارد و آزادش كند...

هر گاه از بی حقوقی زنان می گوییم نفقه و مهریه را به رخ مان می كشند، همه با ین جمله آشناییم که« با داشتن این ها دیگر چه می خواهید؟!) لیلاها و لیلاها، اما نه مهریه ای دارند كه به اتكای آن بتوانند زندگی كنند و نه نفقه ای. تجربه لیلا می گوید «مرد اگر بخواهد نفقه نمی دهد» و هیچ قانون و دادگاهی نمی تواند او را وادار به پرداخت نفقه كند و نباید حقوق بدیهی ای همچون برابری در دیه، ارث، شهادت، حق داشتن طلاق، ... را به بهانه داشتن نفقه و مهریه ای كه گرفتن آن گاه ناممكن می شود نادیده گرفت.

لیلا یكی از صدها زنی است كه به خاطر قانون نابرابر، زندگی اش را باخته و حالا از تمام دنیا فقط یك سقف آهنی دارد و دیوارهایی كه تمام نمی شود. این ها را که می نویسم، چند قدم آن طرف تر از من زنی جوان که بدنش کبود کبود است در حال گریستن است. گریه كه نه ضجه می زند. سر به دیوار می كوبد. فریاد می زند. و می خواهد خودش را بكشد، با روسری ای كه به گلو گره زده است. شاید همین ناامیدی از قانون و عدالت است كه او را تا چند قدمی مرگ آورده است.

شبی كه روز قبلش تهدید به بازداشت شده بودم در فكر برنامه ای بودم که كه در زندان دوام بیاورم. اما حالا می ترسم وقت كم بیاورم. میان این همه زنی كه زندگی و دردهای هر كدامشان مثالی روشن از نابرابری است.