دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۶ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷

پست مدرنیسم و سینما

گپی با بهارلو

گفت و گو از خانم حاجی داعی

 

س. می خواهم نظر شما را دربارة‌ رابطة‌ پست‌مدرنيسم‌ با ادبيات‌ داستاني‌ خودمان‌ بدانم‌.

بهارلو: من‌ فكر مي‌كنم‌ اول‌ بايد بپردازيم‌ به‌ اين‌ كه‌ ما چه‌طور و چه‌گونه‌ در اين‌موقعيت‌ - موقعيت‌ پست‌ مدرن‌ - قرار داريم‌ يا قرار گرفته‌ايم‌. مي‌دانيد كه‌ موقعيت‌عيني‌ لزوماً به‌ معناي موقعيت‌ ذهني‌ يا شامل‌ آن‌ نيست‌. با يك‌ مثال‌ ساده‌ شايدموضوع‌ روشن‌تر شود. اگر ده‌ سال‌ پيش‌ فلان‌ تاجر حجره‌نشين‌ امور تجاري خودش‌ رابا روش‌ سنتي‌ و با چرتكه‌ مي‌گذراند، امروز وضع‌ او به‌ كلي‌ فرق‌ كرده‌ است‌. او پول‌شمار ماشيني‌ دارد، كامپيوتر دارد، احتمالاً بعضي‌ معاملات‌ خارجي‌اش‌ را با اي‌ميل‌(پست‌ الكترونيكي‌) و فكس‌ انجام‌ مي‌دهد، يكي‌ دو تا هم‌ موبايل‌ پرِ قدش‌ هست‌، و ازآخرين‌ مدِل‌ اتومبيلي‌ كه‌ اكنون‌ در اروپا زير پاي بورژواها است‌، استفاده‌ مي‌كند. براي‌رفتن‌ به‌ خانه‌ از اتوبان‌ استفاده‌ مي‌كند و در خانه‌اش‌ هم‌ احتمالاً ماهواره‌ و ويدئو وكامپيوتر هست‌ و چه‌ بسا كه‌ بچه‌هايش‌ امکان اتصال به اينترنت‌ هم‌ دارند. آيا اين‌ آدم‌ كه‌ از موقعيت‌ وامكانات‌ و دستاوردهاي پيش‌رفتة‌ جهاني‌ استفاده‌ مي‌كند، لزوماً از حيث‌ ذهني ‌مسلط‌ به‌ دريافت‌ فكري چيزهايي‌ هست‌ كه‌ از آن‌ها استفاده‌ مي‌كند؟ اين‌ يك‌ واقعيت‌است‌. حالا بياييم‌ ببينيم‌ ما - نويسندگان‌ و هنرمندان‌ - چه‌ وضعي‌ داريم‌. چنان‌ كه‌مي‌دانيد نوشتن‌ يك‌ امر ذهني‌ است‌، تحقيق‌ و انتقاد كردن‌ يك‌ امر ذهني‌ است‌، امورهنري در كل‌ امور ذهني‌ هستند. بنابراين‌ ما به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توانيم‌ مانند آن‌ تاجرحجره‌نشين‌ باشيم‌، نه‌ موقعيت‌ ذهني‌ او را داريم‌ و نه‌ موقعيت‌ عيني‌اش‌ را. آن‌ تاجرفكر مي‌كند كه‌ من‌ با همان‌ مناسبات‌ «پيش‌ مدرن‌» نيازي به‌ اين‌ حرف‌ها ندارم‌،جواني‌ را استخدام‌ مي‌كنم‌ تا اين‌ كارهاي تخصصي‌ را برايم‌ انجام‌ بدهد، و من‌ به‌ زنم‌ وهووهاي زنم‌ و فرزندانم‌ و زندگي‌ خودم‌ مي‌رسم‌ و كاري هم‌ به‌ ليوتار و دريدا و فوكو وهابرماس‌ و پست‌ مدرنيسم‌ و اين‌ حرف‌ها ندارم‌. اما اگر پسر همين‌ آدم‌، نويسنده‌ ياهنرمند يا متفكر يا اقتصاددان‌ باشد، آيا او مي‌تواند همين‌ وضع‌ را بگيرد و همين‌حرف‌ را بزند؟ او هرگز چنين‌ حرفي‌ نمي‌تواند بزند، چون‌ امور او صرفاً عيني‌ نيستند.اگر چه‌ ممكن‌ است‌ بگويند پست‌ مدرن‌ يك‌ اصطلاح‌ يا پديدة‌ غربي‌ است‌ اما من‌عقيده‌ دارم‌ كه‌ يك‌ پديدة‌ جهاني‌ است‌. هر كس‌ مي‌تواند در آن‌ مشاركت‌ داشته‌ باشد،و الان‌ هم‌ مي‌بينيد كه‌ مردم‌ سرزمين‌هاي گوناگون‌ و فرهنگ‌هاي گوناگون‌ دارند نقش‌خودشان‌ را در اين‌ پديده‌، يا موقعيت‌، ايفا مي‌كنند. حالا اگر من‌ اين‌ نگرش‌ را بپذيرم‌ناگزيرم‌ كه‌ روي الزامات‌ آن‌ از لحاظ‌ ذهني‌ بحث‌ كنم‌. چه‌ كار كنيم‌ كه‌ از اين‌ پديده‌ به‌درستي‌ استفاده‌ بكنيم‌؟ مرعوب‌ آن‌ نشويم‌، از آن‌ نگريزيم‌، حالا اسمش‌ بحران‌ باشد ياگرفتاري يا هر چيز ديگر.

 

س. نظر شما درباره داستان‌هاي ميني‌ماليستي و پست‌مدرنيستي نويسندگان معاصر خودمان چيست؟

بهارلو: من گمان نمي كنم عنوان يا برچسب يا «ژانر» داستان‌ها في نفسه اهميتي داشته باشد، آن‌چه مهم است، خود داستان است. اين كه نويسنده چه قدر توانسته داستان خوب بنويسد. داستان خوب هم از نظر من داستاني است كه بشود آن را با ميل و اشتياق خواند، يعني داستاني

كه خواننده را وادارد با خواندن هر «بند» (پاراگراف) يا دست بالا هر صفحه از آن از خودش بپرسد: بعد چه پيش خواهد آمد؟ خوانندگان براي اين كه داستان ميني ماليستي يا پست‌مدرنيستي بخوانند، به سراغ كتاب‌هاي داستان يا داستان‌هاي چاپ شده در نشريات و جنگ‌هاي ادبي نمي‌روند، مگر آن كه خواننده متخصصي باشد كه تكليف يا ديني به گردن داشته باشد. عموم خوانندگان داستاني را مي‌جويند كه از خواندنش لذت ببرند و داستاني كه آن‌ها را به انديشيدن وادارد، يا دست كم آن‌ها را در برابر يك پرسش جديد قرار دهد. در چنين والذاريات و بازار شامي كه خوانندگان مجال كافي براي مطالعه ندارند، داستان حقيقتاً بايد آن‌ها را برانگيزد و سر شوق بياورد. گاهي من از مطالعه پاره‌اي از داستان‌ها به اين نتيجه مضحك يا ترحم‌انگيز مي‌رسم كه گويي نويسنده صرفاً با هدف كم‌گويي و فشرده‌نويسي، ظاهراً براي پرهيز از درازنفسي، دست به نوشتن زده يا براي خودداري از سادگي و روشن نويسي به نوعي معماگونگي و رمزپردازي روي آورده است. اخيراً هم عده‌اي پيدا شده‌اند كه به لزوم هيچ انديشه‌اي در داستان قائل نيستند يا عمداً از داستان خود «معنازدايي» مي‌كنند؛ هرچند شخصاً بعيد مي دانم چنين اشخاصي اصولاً قادر به «معنادار» كردن داستان خود باشند. من اين قبيل داستان‌هاي خودسرانه را كه بر اساس تصميم قبلي يا سرمشق‌ها و الگوهاي ديگران نوشته شده باشد، دست بالا نوعي بازي فردي مي‌دانم كه چندان ارتباطي با ادبيات ندارد. اين را هم بگويم كه استفاده از شگردها و صناعت‌هاي مدرن يا پست مدرن لزوماً به معناي برداشت مدرن يا پست مدرن از ادبيات نيست.

 

س. مي‌توانيد نمونه‌هايي را ذكر كنيد؟ ظاهراً شما خودتان هم مدافع نوعي خلاصه‌گويي و كوتاه‌نويسي در داستان هستيد؟

بهارلو: من با درازنويسي، يا كفران نعمت كلمه، موافق نيستم و طبعاً جانب داستان‌هاي تراشيده و پيراسته را كه حاصلش نوعي پروردگي نوآورانه باشد، مي‌گيرم، اما برخي دوستان نويسنده ما ايجاز، در حقيقت كيفيت ارائه معناي موجز را با جملات ابتر و بريده بريده، يا نوشتن به سياق تلگراف، عوضي مي گيرند، به طوري كه گاهي خواننده احساس مي كند نه با داستان، بلكه با رمز، يا پيامي كه عمداً مرموز شده است، سر و كار دارد. جالب اين‌جا است كه نويسندگاني كه گويي فقط براي «خواص»، يا حلقه دوستان خود، داستان نوشته‌اند، اغلب هم به خودشان مي‌بالند كه مي‌توانند برخي از خوانندگان را دچار حيرت يا انگشت به دهن كنند، بي آن كه يك لحظه از ذهنشان بگذرد ادبيات دستگاه رمل و اسطرلاب نيست و نبايد آن را با جفر و طلسمات عوضي گرفت يا آن را شاخه‌اي از رياضت و مرتاض‌بازي دانست. هنرنمايي اين نويسندگان مرا به ياد بندبازي مي‌اندازد كه در موقع نمايش بندبازي در برابر ديدگان بينندگان خود ناشيانه سقوط مي كند، اما به روي خود نمي آورد. تمايلي به ذكر نمونه‌ها ندارم، چون با انگشت نشان دادن آدم زمين خورده، شرط انصاف نيست.

 

س. آيا مي‌توان از اين پاسخ اين طور استنباط كرد كه شما داستان‌هاي ساده و روشن و رئاليستي را بيش‌تر مي‌پسنديد؟

بهارلو: من حقيقتاً نمي‌توانم معيار پسند خودم را از داستان، به طور خلاصه، عبارت بندي كنم. نمي‌توان با يك «انگ» يا قائل شدن به يك چارچوب يا مشخصات معين، مفهوم داستان خوب را از پيش و براي هميشه اعلام كرد؛ اگر هم بشود، همچو استعدادي در خودم سراغ ندارم. داستان‌هايي كه نوعي سادگي و روشني در آن‌ها باشد، معمولاً نظر خواننده را بيش‌تر مي‌گيرد. البته منظور من از سادگي به هيچ وجه ساده كردن يا عوامانه كردن مسائل و موضوعات ذاتاً پيچيده نيست، اما بعضي اين قضيه را برعكس مي‌كنند، به اين معني كه مسائل و موضوعات ماهيتاً ساده را عمداً مي‌پيچانند، طوري كه آن موضوع دور از دسترس و لاينحل و طبعاً مصنوعي جلوه مي‌كند. ما نمي‌توانيم هر موضوع ساده‌واري را بپيچانيم، بشكنيم، دور بزنيم، از فاصله‌هاي دور و نزديك به آن نگاه كنيم و آن وقت اسمش را «آشنايي‌زدايي» يا «بيگانه‌گرداني» بگذاريم. صرف «آشنايي‌زدايي» متضمن «ادبيت» يا عنصر زيبايي شناسي نيست. من جانب آن نوع سادگي را مي‌گيرم كه در پس پشت آن پيچيدگي شگرفي وجود داشته باشد، نوعي پيچيدگي ساده‌وار كه آميخته با تازگي و نوآوري باشد.

 

س. شما عنوان کردهاید که ادبیات ما زیر تیراژ واقعی منتشر میشود، علت را در چه مي‌دانيد؟

بهارلو: وضع عمومي فرهنگ در ايران بسيار نابه‌سامان و ناهنجار است. فاصله‌اي که ميان «کتاب‌هاي درسي» و «کتاب‌هاي غيردرسي» در مراکز آموزشي ما ، به طور کلي، وجود دارد مصنوعي و مکانيکي است. ادبيات يک مقوله‌ي «غيردرسي» است، براي آن جنبه «آموزشي» قايل نيستند. ادبيات را در مراکز فرهنگي و آموزشي رسمي زايد مي‌دانند،  و آگاهانه و مصرانه آن را حذف مي‌کنند. حتي در دانشگاه‌هاي ما، در دانشکده‌هاي ادبيات، اثري از ادبيات معاصر نيست. ما همواره با فضاهاي کاذبي روبه‌رو بوده‌ايم. براي مثال در دو سه سال اخير مسائل سياسي چنان گسترشي داشته است که همه‌ فضاهاي جامعه ما را پوشانده است. قبل از آن فضاهاي جامعه تقريباً از مسائل سياسي خالي بود و ما با خلا وحشتناکي روبه‌رو بوديم. اما حالا سياست به نحو اغراق‌آميزي تسلط پيدا کرده است، به‌طوري که بحثي از مسائل غير سياسي، اما ضروري، به ميان نمي‌آيد. اقتصاد مغلوب سياست شده است، مراکز آموزشي و دانشگاهي مغلوب سياست شده‌اند، ورزش، هنر و ادبيات نيز مغلوب سياست هستند. در اين ميان چگونه مي‌توان انتظار داشت که رمان جاي طبيعي خودش را پيدا کند؟

 

س. چهطور است برای تنوع هم که شده نظرتان را به عنوان يک نويسند دربارة سينما بدانیم؟

بهارلو: سينما مانند ادبيات، عرصه شباهت‌هاي ناگزير است از نظر من فقط تصوير کردن امتيازها (وجوه مميزه) اهميت دارد. هر چيز آشنا غير زيبايي شناختي است، و هنر آن‌جا آغاز مي شود که ما از جهان آشنا که به آن عادت کرده‌ايم فاصله بگيريم، زيرا هنر گريز از شکل آشنا است و دستيابي به لذت تمايز يا بيگانگي موضوعي است مربوط به شکل يا دقيق‌تر بگويم مربوط به کيفيت اراية معنا است. سينما به سينماگر امکان مي دهد که از خويشتن و هويت خود در برابر هر گونه فشار و تهديدي حراست کند، به ويژه فشار و تهديدي که غرضش شبيه‌سازي و عاميانه کردن آدم‌ها و مضامين است. من به سينما، مانند ادبيات، به عنوان «مديوم»ي که جزيي ناشناخته از هستي را کشف مي کند نگاه مي کنم؛ مديومي که در جست و جوي حقيقت است، اما لزوما حافظ يا مدافع حقيقت نيست، زيرا حقيقت همواره متحول مي شود. آن چه يک سينماگر (و طبعا هر هنرمندي) مي‌داند در برابر آن چه نمي داند بسيار اندک است و اگر اين حقيقت فراموش شود چه بسا ممکن است از ياد ببريم که هدف جست و جو و کشف ناشناخته‌ها از منظر فردي است. سال‌ها است که از همه پديده‌هاي عالم هستي براي من فقط داستان اهميت دارد و در موقع نوشتن داستان است که احساس مي کنم با خودم و با جهان اطرافم در صلح هستم و گاهي در شگفت و حتي شرمنده مي شوم که مي بينم به همه چيز از جمله دوستانم، از دريچه داستان مي نگرم. مي توانم بگويم حتما اگر نويسنده نمي شدم فيلم‌سازي را برمي گزيدم.

 

س. اقتباس‌هاي ادبي در فيلم‌هاي سينمايي تا چه اندازه موفق بوده است؟

بهارلو: سينماي ايران به مقدار فراوان تحول خود را مديون ادبيات است، زيرا به گمان من ادبيات اساسي‌ترين و شورانگيزترين و در عين حال صميمي‌ترين فعاليت ذهن روشن‌فکر ايراني بوده است. ادبيات در مقايسه با ساير هنرها در توصيف «آدم» ايراني فضل تقدم دارد و پاره‌اي از سينماگران ما اين امتياز را به درستي در ادبيات ما به ويژه ادبيات معاصر تشخيص داده‌اند و آثاري پديد آورده‌اند که از حيث اصالت و بدعت ممتاز و نظر گيرند. فکر مي کنم آن دسته از سينماگران ايراني که در آثارشان از خود قابليت و خلاقيت نشان داده‌اند بيش از همکاران ديگر خود از ادبيات متاثر هستند، حتي اگر در هيچ يک از فيلم‌هاي‌شان از اثر ادبي خاصي اقتباس نکرده باشند. در واقع تواناترين و ژرف‌بين‌ترين سينماگران ما آن‌هايي هستند که با ادبيات سرو کار بيش‌تري دارند. من نيازي نمي بينم که در اين‌جا از سينماگران يا فيلم‌هاي خاصي که تعدادشان هم کم نيست، نام ببرم . اما لازم است يادآوري کنم که ديالکتيک يا موازنه ظريفي ميان وابستگي سينماگر به سنت ادبي و تلاش او در بريدن رشته‌هاي اين وابستگي وجود دارد. به عبارت ديگر براي سينماگري که قصد اقتباس از يک اثر ادبي دارد مهم اين است که ميان شکل اثر ادبي و شکل صناعتي (تکنيکي) اثر سينمايي خود نوعي هم خواني يا واخواني زيبايي شناختي ايجاد کند. طبعا اين هم‌خواني يا واخواني به مقدار فراوان، به موقعيت سينماگر و فاصله‌اي که او نسبت به اثر ادبي اختيار مي‌کند بستگي دارد. هرچه موقعيت و فاصله فيلم‌ساز نسبت به اثر ادبي مورد اقتباس نزديک‌تر باشد محدوديت و الزامات او بيش‌تر است و طبعاً دايره خلاقيت و استقلال فيلم‌ساز کم‌ترخواهد بود.

 

س. آيا با اقتباس ادبي موافق هستيد؟

بهارلو: با اقتباس ادبي در سينما که علي الا طلاق نمي توان مخالف بود، اما من، همان‌طور که اشاره کردم، با برداشت آزاد از اثر ادبي، به اين معني که دست فيلم‌ساز در استفاده از متن بازتر باشد، بيش‌تر موافق هستم. اثر ادبي، هر چقدر هم که واجد قابليت داستان سرايي و آدم‌پردازي (کاراکتريزاسيون) و گفت‌وگونويسي ممتاز باشد، اثري است کلامي که ارزش آن به مقدار فراوان در سبک نويسنده يا به عبارت ديگر در کيفيت بيان داستان متجلي مي شود. ادبيات متکي بر کلمات است و کلمات به اعتبار دلالت بر معني، احساسي درذهن خواننده برمي‌انگيزد که به ايجاد نوعي تصوير منجرمي شود. در واقع اين تصوير از طريق کلمات در کارگاه ذهن خواننده ساخته و پرداخته، يا به عبارت نقد ادبي جديد «باز توليد» مي شود؛ بنابراين خواننده از طريق واژه‌ها فکر مي کند و از ذهنيت به عينت (تصوير) مي رسد. اما در سينما اين رابطه معکوس است و بيننده از عينيت، يا تاثيرات بصري به ذهنيت مي رسد. در حقيقت سينما تجربه‌اي ديداري و شنيداري (آوايي) است و ترکيب اين دو احساس ـ ديدن وشنيدن ـ به صورت هم‌زمان پديدار مي‌شود، اما نهايتاً ارزش آن بر تصويري که ارايه مي کند وابسته است. در سينما ما با واقعيت معين و منجز (با قيافه و حرکات و سکنات خاص) سروکار داريم که دريافت يا برداشت بيننده تاحد زيادي از آن ثابت و ساکن است اما در ادبيات واقعيت و چهره آدم‌ها به صورت کامل و قاطع (ناگهاني) پديدار نمي‌شوند، بلکه به تدريج و ناپيوسته در آينه خيال خواننده منعکس مي شوند. اين کيفيت البته در آثار همه نويسندگان (يا سينماگران) يک‌سان نيست. اين را هم بگويم که در بحث اقتباس ادبي در سينما نمي توان، و نبايد، در پي تفکيک اثر ادبي از متن فيلم بود؛ زيرا در فيلمي که بر اساس يک اثر ادبي ساخته شده است ما با يک «مديوم» متفاوت ومستقل روبه‌رو هستيم . تلاش عبثي خواهد بود اگر کسي  بخواهد تخم‌مرغ‌هاي درسته را از املت جدا کند.

 

س. آثار ادبي شما چقدر قابليت تبديل شدن به فيلم را دارند؟

بهارلو: گمان مي‌کنم پاسخ اين پرسش را اهل سينما بهتر مي‌توانند بدهند، اما اگر نخواهم پرسش شما را بي‌پاسخ بگذارم بايد بگويم که اغلب آثار من مبتني بر توصيف و گفت و گو است و تقريبا اثري از زبان توضيحي و تشريحي در آن‌ها ديده نمي‌شود. عنصر توصيف در داستان من «زمينه» (setting) و «فضا»ي (atmosphere) داستان را مي سازند. من تمايل دارم که داستان‌هايم را نشان بدهم نه اين که آن‌ها را بيان کنم ، آن هم با حد اعلاي خودداري و امساک. من خيال مي‌کنم نشان دادن، آن هم از نظر گاهي عيني (نمايشي) و بي‌طرفانه، امتياز يک داستان باشد البته اگر آن داستان روي صفحه کاغذ يا روي لوح ضمير خواننده، واقعا اتفاق بيفتد، يعني در مدار ارتباط قرار بگيرد و خواننده از آن لذت ببرد. از نظر من داستان قبل از هر چيز بايد داستان باشد؛ يعني اثري قايم به ذات. اين که داستاني چقدر قابليت ظرفيت‌هاي تصويري و تبديل شدن به فيلم دارد ممکن است امتيازي براي داستان محسوب شود، اما لزوما ارزش ادبي آن را بالا نمي برد. در حقيقت داستان بايد متضمن ارزش ادبي باشد نه واجد امتيازهايي براي تبديل شدن به سينما.