چرا مرا نمی
بری؟
چرا به باغ عشق خود رهم نمی دهی؟
چرا در آسمان شعر من
تو پر نمی کشی؟
چرا به جام من
که از شراره ها تهی است
تو جرعه ای نمی شوی؟
به کوی من
تو پا نمی نهی؟
چرا
تو شور را
تو رهروی به سوی نور را
تو بوی عشق را
تو حرمت صفای دوستی
تو گرمی نگاههای شوق را
ز یاد برده ای؟
تو نیستی؟
تو رفته ای ز کوره راه ها؟
و من عبث
در انتظار بازوان تو
در آستانه مانده ام؟