برخورد از نزدیك
محمد سطوت
m_satvat@hotmail.com
بین سالهای 1327 تا 1329 در خیابان لاله زار قدری پائین تر
ازكوچه برلن و درانتهای یك كوچه باریك و بن بست چاپخانه ای بود بنام صداقت كه ضمن
چاپ كتاب و پوستر و اعلامیه های تجارتی گهگاه نیز روزنامه های كم تیراژ روز را نیز
چاپ میکرد.
صرفنظر از چاپخانه فوق، درب چند انبار كالا نیز در این كوچه
باز میشد كه بندرت مورد استفاده قرار میگرفت از اینرو جز كارگران و ارباب رجوع
چاپخانه افراد دیگری دراین کوچه رفت و آمد نمیکردند.
آقای صداقت كارفرما و مدیر چاپخانه مردی بود چاق و تنومند
با یك سبیل مشكی و پرپشت كه همیشه كلاه شاپوئی برنگ مشکی نیز موهای سیاه اورا
میپوشاند، مردی بود معتدل ومتین ومودّب
كه با كارگران چاپخانه رفتاری بسیار دوستانه داشت از اینرو كارگران نیز
متقابلا" به او احترام گذارده دوستش داشتند.
او از هواداران پر و پا قرص حزب توده بود و از چاپ نشریات و
اعلامیه های غیر قانونی حزب كه در آنموقع منحلّه اعلام شده بود بهیچوجه ابایی
نداشت و از شما چه پنهان كه پول خوبی نیز از این رهگذرعایدش میشد.
بطور معمول همیشه حدود 20 تا 25 کارگر در قسمتهای مختلف
چاپخانه كار میكردند كه همگی حزبی ویا از هواداران حزب بودند، همین امر خود سبب
شده بود تا تفاهم کاملی بین آنها بوجود آمده یکدیگر را بخوبی درك و روابط بین آنها
بسیار خوب و صمیمانه باشد. از طرف دیگر با برخورد دوستانه ای كه آقای صداقت با همه
آنها داشت درگیری بین كارگر و كارفرما -
که معمولا" جزء لاینفک محیط های کارگری میباشد - دراین چاپخانه دیده نمیشد. نه از اعتصاب خبری بود و نه از اضافه حقوق چرا
كه اغلب كارگران بطور كنتراتی كار میكردند و این خود حكایت از تیزهوشی آقای صداقت
میكرد، ازطرفی نیز خیالش از بابت چاپ اعلامیه ها و نشریات حزبی و ممنوعه راحت بود
زیرا میدانست كارگران نه تنها اورا لو نمیدهند بلكه در پنهانكاری و حفظ اوراق
ممنوعه بوقت بازدید مأمورین پلیس از چاپخانه نیز اورا یاری خواهند نمود.
در عین حال آقای صداقت برای اینكه از جانب مأمورین آگاهی هم
خیالش راحت باشد هر ماهه یكصد تومان پول نقد ویك بسته شیره تریاك نیز برای محرّمعلی
خان مأمور اداره كنترل مطبوعات كنار میگذاشت تا از بابت سختگیریهای او نیز كه
گهگاه سر زده برای بازدید میآمد دغدغه ای نداشته باشد.
هرروز برای نهار چند دیزی آبگوشت از قهوه خانه ای در پاساژ
جواهری نزدیك چاپخانه سفارش داده میشد و هنگام نهار همگی دورهم آنرا با پیاز و سبزیهای
فصل تناول میكردند و ضمن خوردن غذا هریك حوادثی را كه روزهای تعطیل ویا در طول
هفته برایشان اتّفاق افتاده بود تعریف میكردند كه البتّه اغلب آنها حول محور كارها
و فعّالیتهای حزبی و اغلب داستان درگیریهای كارگران با پلیس و تعقیب و گریزهای آن
بود.
اغلب روزها بعد از صرف نهار یكی از كارگران چاپخانه كه در
نواختن ویولن دستی داشت با آرشه سحرآمیزش یكی از قطعات سه گاه و یا ماهور و یا آهنگهای روز را برای کارگران مینواخت ودقایقی بس دل انگیز ومفرّح
برای آنها فراهم میكرد.
خود آقای صداقت نیز گهگاه هنگام خوردن غذا و ترنم موسیقی در
جمع شركت میکرد وچند لقمه ای نیز از
آبگوشت چرب و نرم كارگران میخورد.
در بین كارگران افرادی بودند كه استعداد نویسندگی و شعر
داشتند و درساعات فراغت و یا بعد از نهار اغلب قطعاتی از نوشته های خودرا بصورت
نثر و یا نظم در جمع میخواندند و سبب انبساط خاطر حاضران میشدند.
درآن موقع پلیس نه تنها از طریق اداره سانسور توسط محرّمعلی
خان چاپخانه ها را كنترل میكرد بلكه این كنترل از طریق مأمورین مخفی امنیتّی نیز
اعمال میشد.
مدتی بود که مأمورین مخفی نسبت به فعالیتهای چاپی در
چاپخانه صداقت مشکوک شده در اطراف چاپخانه بصورت گدا، دستفروش وحتی توسط كارگران
قهوه خانه كه برای کارگران چای وغذا میآوردند
کارهای چاپ شده درچاپخانه را كنترل میكردند.
روزی یكی از كارگران خبر آورد وگفت: "بچه ها بنظر میرسد
ما مدّتی است زیر كنترل شدید مأمورین امنیتّی
هستیم، فكر میكنم بایستی بیشتر مواظب كارهایمان باشیم". و اضافه كرد:
"امروز كه بیرون میرفتم یكی از مأمورین سركوچه به ساك من كه لباسهای كارم
درآن بود ظنین شد ومرا مجبور كرد آنرا برای او بگشایم و وقتی دید تنها لباس كار
درآنست با اخمهای درهم رفته دور شد".
این موضوع بلافاصله با آقای صداقت درمیان گذاشته وبا نظر او
سریعا" چاپخانه از اوراق چاپی حزبی پاكسازی شد.
مدتی بدینمنوال گذشت و چاپخانه در آن مدت از چاپ اوراق حزبی
خودداری میكرد كه البتّه این امر هم برای آقای صداقت وهم برای كارگران خوش آیند
نبود زیرا حدود40 درصد از كار چاپخانه را چاپ نشریات حزبی تشكیل میداد و كارگران
كنتراتی از این رهگذر سخت متضرر میشدند.
با صوابدید كارگران جلسه ای تشكیل و برای شكستن سد كنترل
موافقت شد موارد زیر از روز بعد بمورد اجرا گذارده شود.
- چای وغذا را خود
کارگران در چاپخانه تهیه کنند تا احتیاجی به غذا و چای قهوه خانه و رفت و آمد
كارگران آن نداشته باشند.
- هر روز یكی
ازكارگران با یك ساك پراز خرده كاغذ های
بی مصرف ویا بسته های بزرگ كاغذ باطله ولباسهای كثیف كار از چاپخانه بیرون رفته با
تظاهر به اینكه نگران و مضطرب است طول خیابان
لاله زار را طی کند.
نتیجه این طرح بسیار جالب از کار در آمد و در چندین مورد
مأمورین را فریب داد. آنها به تصوراینكه كارگران درحال حمل اوراق ممنوعه هستند
آنها را متوقّف و بسته ها و ساكها را باز و بازرسی كردند وچون چیزی نیافتند با خشم فراوان كارگران را رها
كردند. در اغلب موارد كارگران با پخش
كاغذ های باطله در خیابان به عمل مأمورین اعتراض و در عین حال سبب خنده و استهزا
آنها دربین مردم شدند.
این امر سبب گردید تا مدّتی كار بازرسی متوقّف گردد بطوریكه
دیگر ساكها وبسته ها بدون برخورد با كنترل مأمورین حمل میگردید ولی ما میدانستیم
كه آنها دست بردار نیستند و منتظر فرصت مناسب میباشند. ازطرفی كارگران نیز نگران از دست دادن مقداری از درآمد خود بودند و
برای حل این معضل بدنبال راه چاره ای میگشتند.
روزی یكی از كارگران اطلاع داد در پشت چاپخانه خانه ایست
خالی از سكنه كه درب آن در یكی از كوچه های فرعی پشت لاله زار باز میشود. او پیشنهاد
كرد اگر بتوانیم این خانه را اجاره كنیم راه خوب و مطمئنی برای عبور اوراق چاپی
حزب از آن طریق میباشد.
موضوع را فورا" با آقای صداقت در میان گذاشتند و او
مأمور شد هر چه زودترچند وچون قضیه را بدست آورد.
بعد از یك هفته معلوم شد صاحب اصلی خانه پیره زنی بوده كه
چندی قبل درگذشته و وارث او درنظر دارد آنجا را بفروشد. آقای صداقت كه نمیخواست
مستقیما" در این جریان دخالت كند یكی از دوستانش را كه هوادار حزب بود تشویق
كرد منزل را با قیمت خوبی از وارث پیره زن اجاره كند و با تطمیع واسطه معاملات خیلی
سریع دراین امر موفق شد (البته بطور خصوصی قرار شد 50 درصد مبلغ كرایه را حزب
بپردازد).
پس از نقل مكان شخص نامبرده به منزل فوق الذّكر دوباره چاپ
اوراق و اعلامیه ها از سر گرفته شد كه تمام آنها را شبانه از راه بام به خانه پشتی
منتقل و براحتی و بدون واهمه از كنترل مأمورین بخارج میفرستادند.
پس از اینكه كار چاپ اوراق و ارسال آن به خارج سر انجام
یافت تصمیم گرفته شد ضمن مراقبت بیشر همگی سعی كنند دیگر حادثه آفرینی نكرده آرامش
را حفظ نمایند
چند هفته بعد یکی از کارگران اطلاع داد رفتار دستفروش مقابل
كوچه چاپخانه مشکوک بنظر میرسد. او میگفت: "دیروز كه از چاپخانه بیرون رفتم
اورا دیدم با یكی از مأمورین مخفی كه قبلا با کارگران درگیر شده بود صحبت و به
چاپخانه اشاره میکردند".
با اینكه قرار شده بود آرامش را حفظ كنیم یكی از كارگران که
سرش برای کارهای جنجالی درد میکرد گفت: "باید نقشه ای طرح كنیم تا شاید بساط
این دستفروش هم از مقابل چاپخانه جمع شود".
او برای اجرای نقشه خود با یكی از دوستانش قرار گذاشت تا در
یکی از روزها، ظهر هنگام كه خیابان لاله زار شلوغ و پر رفت و آمد است اتومبیل خود
را جلوی كوچه چاپخانه آورده توقف و موتوراتومبیل را همچنان روشن نگاهداشته در آنجا
منتظر اوبماند.
خود نیز كوشكوب بزرگی را با مقدار زیادی لباس كار در بسته
نسبتا" بزرگی پیچید و در روز موعود برای اینكه سوء ظن مأمورین را - كه میدانست
درحول و حوش چاپخانه مراقب هستند - بسوی
خود جلب كند هر از گاهی تا سر كوچه چاپخانه میرفت و با ظاهری هراسان باز میگشت.
در روز موعود همینكه اتومبیل دوستش را سركوچه دید بلافاصله
ساك را زیر بغل زد و با سرعت خود را به اتومبیل رسانده داخل آن پرید و از دوستش
خواست تا بدون درنگ راه بیفتد.
حیله او برای فریب مأمورین كارگر افتاد، هنوز چند صد متری
دور نرفته بودند كه اتومبیل مأمورین مخفی راه را بر آنها بست و با هجومی گازانبری
او ودوستش را از ماشین بیرون كشیدند و مشغول بازكردن ساك شدند. دراینحال كارگر مزبور و دوستش با داد وفریاد و
اعتراض به عمل مأمورین باعث شدند تا عده زیادی از مردم اطراف آنها جمع شوند.
كارگران چاپخانه نیز كه از قبل خود را آماده كرده بودند به محل حادثه شتافتند و به
جمع مردم كه درمحل گرد آمده بودند، پیوستند.
با باز شدن بسته و بیرون افتادن كوشكوب شلیك خنده از جمعیت
برخاست و كارگر مزبور كوشكوب را برداشته در هوا تكان میداد و درحالیكه مردم را
مخاطب ساخته بود شعار میداد ومیگفت: "مثل اینكه دیگر گوشتمان را هم نمیتوانیم
كوبیده بخوریم چون اینطور که بنظر میرسد
از این ببعد كوشكوب نیز یك وسیله ممنوعه است".
كارگران چاپخانه هم مردم را تشویق به اعتراض و تمسخر مأمورین
میكردند و آنها كه دریافتند باز هم فریب خورده اند سخت از كوره در رفته قصد داشتند
كارگر مزبور و دوستش را با خود به اداره آگاهی ببرند ولی اعتراض و هیاهوی مردم كه
آنها را هو میكردند مانع از این امر شد و دست از پا درازتر و آبرو ریخته محل حادثه
را ترك گفتند.
از آن ببعد تا مدتی دیگر مأمورین جرأت بازرسی ساك و بسته های
كارگران را نداشتند و كارگران نیز برای رسوا كردن دستفروش پوستر بزرگی از كوشكوب
تهیه كرده ضمن عبور از سركوچه آنرا به دستفروش نشان میدادند، او نیز چون فهمید
شناخته و رسوا شده چند روز بعد محل نگهبانی خودرا ترك كرد.