سه شنبه ۱ آبان ۱۳۸۶ - ۲۳ اکتبر ۲۰۰۷

پیتزا دلیوری (۲)

محمد سطوت

m_satvat@hotmail,com

 

1 - سفارش پیتزا با کارت اعتباری

پرداخت پول با كارت اعتباری اغلب برای رانندگان ایجاد مشكل میكند زیرا آنها بایستی همیشه شماره كارت را كه در سفارش نوشته شده با كارت اعتباری ارائه داده شده از طرف مشتری تطبیق كنند چون اغلب اتّفاق میافتد كه مشتری باشتباه كارت دیگری را برای پانچ براننده  میدهد و یا شوهر كه سفارش پیتزا داده كارت اعتباری خانمش را میدهد. دراین موارد چنانچه راننده دقت نکرده کارت امضا شده اشتباهی را بمغازه آورد لازم میآید برای تصحیح کارش دوباره بمحل مسکونی مشتری بازگشته کارت اصلی را پانچ و از او امضا بگیرد. درصورتیکه او نتواند در انجام این امر موفق شود بایستی تمام بهای پیتزا را از جیب خود بپردازد.

پرداخت با کارت اعتباری باین ترتیب است که هنگام دریافت سفارش از مشتری كارت اعتباری آنها در دفتر مركزی بررسی و چنانچه مورد تأیید قرار گیرد سفارش پیتزا برای آنها صادر میگردد ولی چنانچه هنگام دریافت پیتزا، مشتری كارت دیگری را كه دارای اعتبار نیست و یا زمان اعتبار آن منقضی شده گاهی به اشتباه و گاهی از روی عمد به راننده ارائه دهد و او متوجه این امر نشود برای خود و مغازه تولید درد سر مینماید.

ماه رمضان بود یكروز ساعت پنج بعد از ظهر سفارشی به مغازه آمد بمبلغ 45 دلار شامل چند پیتزا و نوشابه و مقداری مرغ و سیب زمینی كه پس از آماده شدن آنرا برداشته به آدرس آپارتمان مشتری بردم. خانمی درب را گشود و درمقابل درخواست من كارت اعتباریش را ارائه داد، من بدون توجه و مقایسه شماره كارت كه در روی سفارش نوشته شده بود با کارت مشتری آنرا "پانچ" و بعد از گرفتن امضای آن خانم كه فكر كردم صاحب كارت است پیتزا را تحویل داده به مغازه باز گشتم.

در مغازه پس از تطبیق شماره كارت مشتری با آنچه كه در سفارش بود دریافتم كارت امضا شده شماره دیگری دارد ودارای اعتبار نیست. فوری به آپارتمان مشتری برگشتم و درب را زدم، مشتری مدّتی طولانی از بازكردن درب خودداری كرد و چون نهایتا" درب را گشود باو اعتراض كردم كه چرا در موقع تحویل پیتزا كارت اصلی را ارائه نداده است و از او خواستم كارت اصلی را برای "پانچ" بمن بدهد. او بهانه آورد كه كارت اصلی نزد برادرش میباشد كه اكنون درمنزل نیست.

باو گفتم در اینصورت لازم است بهای سفارش را نقدا" بپردازد كه او جواب داد پول نقد درخانه ندارد و چون قصد داشت دوباره درب را بروی من ببندد فهمیدم نمیخواهد پولی از بابت سفارش بپردازد. چاره ای نداشتم جز اینكه باز گشته پول پیتزا را از جیب خود بپردازم.

دراینموقع بیادم آمد كه ماه رمضان است و بیشتر ساكنین آن ساختمان هم اهل سومالی ومسلمان هستند و باحتمال زیاد روزه میگیرند، پس رو بخانم صاحبخانه كرده گفتم: میدانم شما مسلمان و روزه هستید و احتمالا" میخواهید با خوردن پیتزای سفارشی افطار كنید، اگر پول آنرا نپردازید پیتزا برای شما حرام است و افطار با آن روزه شما را باطل میكند پس بهتر است بهای سفارش خودرا بمن كه مثل شما مسلمان و روزه هستم بپردازید تا هم روزه شما باطل نشود و هم یك مسلمان از شما راضی و خشنود باشد.

آن خانم لحظه ای بفكر فرو رفت مثل اینكه سخنان مرا سبك و سنگین میكرد، سپس بداخل خانه رفت و یك اسكناس پنجاه تومانی آورده در دست من گذاشت و چون خواستم بقیه آنرا باو بدهم خندید و گفت: مهم نیست برای خودتان نگهدارید.

خوشحال از اینكه دیگر مجبور نیستم پول سفارش را از جیب خود بپردازم و دریافت پنج دلار بیشتر بعنوان انعام به مغازه بازگشتم، ضمنا" ازاینكه توانسته بودم با یادآوری ماه مبارك رمضان و وظایف یك مسلمان در این ماه خانواده ای را از خوردن مال حرام باز دارم درخود احساس رضایت میكردم.

 

2 – اذیت و آزار راننده

در یكی از روزهائیکه سرمان خیلی شلوغ بود، سفارشی از یك کاندومینیوم خیلی شیك و نوساز بمبلغ 42 دلار و75 سنت دریافت كردیم كه پس از آماده شدن آنرا باضافه یك سفارش دیگر برداشته به آدرس مشتری بردم. چون آن ساختمان دارای "تاپ سكوریتی" بود پس از تماس مأمور ساختمان با آپارتمان مورد نظر كه مدّتی وقت گرفت سفارش را به آپارتمان مشتری بردم و تحویل خانمی كه در را باز كرده بود دادم.

او سفارش را گرفت ویک اسکناس 50 دلاری بمن داد، 5 دلار باو دادم و چون خواستم دو دلار دیگر باو بدهم متوجّه شدم پول خرد در جیب ندارم لذا از آن خانم خواستم تا اگر پول خرد در خانه دارد بیاورد تا بقیه آنرا درست كنیم ولی او گفت مهم نیست و درب را بست.

در اینطور مواقع كه مشتری میگوید مهم نیست و درب را میبندد این تصوّر برای ما هست كه از بقیه پول صرفنظر كرده و آنرا بعنوان انعام پرداخته اند، چون سفارش دیگری در اتومبیل داشتم و امكان دیر شدن آن میرفت فوری براه افتادم و پس از رساندن سفارش دوّم به مغازه باز گشتم.

در آنجا متوجّه شدم مشتری قبلی به دفتر مركزی شكایت كرده كه راننده بقیه پول مرا نداده است. آه از نهادم برآمد چونكه این حوادث سابقه بدی برای راننده بوجود میآورد بخصوص كه دراین قضیه من گناهی نداشتم و باو گفته بودم كه پول خرد ندارم.

چون صاحب مغازه از این بابت ناراحت شده بود فورا" راهی ساختمان فوق شدم تا دو دلار بقیه پول مشتری را بپردازم و بعد از گذشتن از سد مأمور ساختمان كه دوباره مقداری وقت گرفت و در آن روز هم برای من و هم برای مغازه بعلّت كمبود راننده مشكل ساخت به آپارتمان مشتری رفتم و دو دلار اورا دادم و برای رساندن سفارشات دیگر سریعا" به مغازه باز گشتم.

در آنجا بود كه متأسّفانه دریافتم مشتری باز هم تلفن كرده كه راننده مبلغ 43 سنت بقیه پول مرا نداده است. از بدجنسی و مردم آزاری مشتری فوق آتش گرفتم به صاحب مغازه گفتم: "تا حالا سابقه نداشته مشتریها مانده پول كمتر از یك دلار را مطالبه كنند" ولی او طبق اصول كلّی این شغل كه نمیخواهند مشتری بهیچوجه ناراضی باشد و بهرشكل سعی میكنند رضایت اورا جلب كنند از من خواست تا نزد مشتری رفته 43 سنت اورا بپردازم.

با اعصابی خسته از نامردی بعضی از مشتریها دوباره نزد او برگشتم و درب آپارتمان اورا كوبیدم، با اینکه مأمور ساختمان قبلا" ورود مرا بآنها اطلاع داده بود ولی از باز كردن درب خودداری كرده مرا پشت آن بانتظار گذاشتند. از بیرون صدای آنها را كه خوشحال از این مردم آزاری از ته دل میخندیدند میشنیدم، گویا خوشحال بودند از اینكه توانسته اند موجود زحمتكشی را كه برای اداره زندگی خود باین كار سخت و لعنتی روی آورده  برای مدّتی دست به سر كرده مسخره كنند.

چون از باز شدن درب نا امید شدم نزد مأمور ساختمان برگشتم و موضوع را برای او باز گفتم و خواستم درصورت شكایت مجدّد مشتری شهادت دهد كه من بار دیگر برای پرداخت 43 سنت باقیمانده آمده بودم ولی آنها درب را برویم باز نكردند.

 

3 - سفارشهای بچه گانه

كٌاهی اوقات بچه ها در غیاب پدر و مادر خود با هم پول رویهم گذاشته سفارش پیتزا میدهند. روزی سفارشی به مبلغ 22 دلار و 15 سنت دریافت كردیم. پس از آماده شدن آنرا به آدرس مشتری در یك ساختمان بردم.

دختر بچه كوچكی درب را باز و با دیدن من دختر دیگری را كه خواهر و یا دوستش بود صدا كرد، او جلو آمد و از من مبلغ پیتزا را پرسید، چون مبلغ را باو گفتم نگران بداخل رفت و پس از چند لحظه مشورت با سایر دوستانش كه همگی در انتهای راهرو آپارتمان جمع شده بودند جلو آمد و گفت: "ببخشید ما بیشتر از 20 دلار نداریم".

گفتم: "ولی من بایستی تمام مبلغ را دریافت و آنوقت پیتزا را تحویل دهم".

او نگاهی پرسنده و نگران بدوستانش كرد و همگی مجدّدا" بداخل رفتند ولی چون درب آپارتمان را باز گذاشته بودند آنها را میدیدم كه از اینطرف به آنطرف میروند و كشو ها را باز و بسته میكنند وگویا بدنبال پول میگردند تا بقیه بهای پیتزا را جور كنند. چون زمان بدرازا كشید و هنوز پولشان كامل نشده بود از یكی از آنها سؤال كردم: "پدر و یا مادرتان درخانه نیست تا از آنها كمك بگیرید".

او شرم آلود گفت: "نه، من سفارش پیتزا دادم، دفتر شما بمن گفت بهای آن 20 دلار میشود، منهم سفارش دادم حالا شما میگوئید 22 دلار و 15 سنت، متأسّفانه ما بیشتر از 20 دلار نداریم".

مسئله مشكلی پیش آمده بود اگر پیتزا را بآنها میدادم بایستی بقیه 20 دلار را از جیبم  میپرداختم، دلم هم نمیآمد پیتزا را به مغازه بازگردانده بچه ها را كه حتما" برای خوردن آن كلّی به دلشان وعده داده بودند از آن محروم كنم.

همگی آنها در انتهای راهرو جمع شده  با چشمان زیبا و ملتمس خود بمن نگاه میكردند. بالاخره آنكه بزرگتر از همه بود جلو آمد و گفت: "اگر میشود مقداری از پیتزا را برداشته بقیه را باندازه پولمان بما بدهید".

دیگر جای درنگ نبود، از او خواستم 20 دلارش را بدهد و كل سفارش را تحویل بگیرد. همگی فریادی از خوشحالی كشیدند و با تشكّر از من پیتزا را گرفته داخل رفتند.

با اینكه مجبور بودم شب موقع حساب با مغازه 2 دلار و 15 سنت از جیب خود بپردازم ولی با احساسی از لذّت آنجا را ترك كردم، احساسی بیشتر از دریافت 20 دلار انعام از طرف آنها.

 

4 - توهین وتهدید

بعضی از مشتریها درپی چند بار خلافکاری و نپرداختن پول ویا نپذیرفتن سفارش، اسمشان داخل لیست سیاه دفتر مرکزی رفته از قبول سفارش آنها برای همیشه خودداری میشود.

دریکی از روزها سفارشی از یک تان هاوس بدحساب دریافت کردیم. مشتری ناشناخته بود و برای اولین بار سفارش میداد لذا سفارش اوقبول وپس از آماده شدن آنرا به آدرسش بردم. آپارتمانش در انتهای راهروی ورودی قرار داشت. جوانی باریک اندام درب را باز کرد، از چشمان قرمز و خون آلود او دریافتم باید مست باشد. طبق معمول قبض سفارش را که 20 دلار میشد باو دادم تا پول را بپردازد. جوان با لکنت گفت: "دیر آمدی، پیتزا مجانی شده".

جواب دادم: "خیرآقا، مدت تحویل 45 دقیقه است من آنرا 40 دقیقه برای شما آورده ام".

اوقدری مرا ورانداز کرد و بعد گفت: "اول پیتزا را بده تا من آنرا کنترل کنم بعد پول میدهم".

دانستم قصد گرفتن پیتزا و بستن درب را دارد لذا گفتم: "متأسفم اول باید پولش را بدهید و بعد سفارش را تحویل بگیرید".

عصبانی و ناراحت یک 20 دلاری از جیب بیرون آورد و روی زمین انداخت. چون فهمیده بودم مست است تصمیم داشتم خم شده پول را از زمین بردارم ولی از زهر خندی که بر لبش نشست فهمیدم قصد توهین دارد لذا باو گفتم: "ببخشید پول را باید بدستم بدهید تا سفارش را بگیرید".

درجوابم با ادای کلمه زشتی اضافه کرد: "اگر پول میخواهی باید از زمین برداری".

توهین از این بدتر نمیشد، ناگهان خونم بجوش آمد زیرا تا آنزمان کسی چنین غرور مرا خدشه دار نکرده بود. کیسه پیتزا را برداشتم و درحالیکه بسمت در خروجی میرفتم باو گفتم: "بهتر است امشب گرسنه بخوابی، دیگر از پیتزا خبری نیست" نزدیک درب خروجی با شنیدن فریادش و کلمات رکیکی که ادا میکرد بعقب برگشتم و اورا دیدم با یک دسته جاروی بلند بدنبال من میاید تا آنرا بر فرقم بکوبد، هنگام خروج از درب بمن رسید و ضربه ای حواله من کرد، کیسه پیتزا را سپر کردم که ضربه چوبش گرفته شد. از درب به بیرون پریدم و چون دیدم قصد تعقیب مرا دارد تلفن دستی را در آورده اورا تهدید کردم که به پلیس تلفن خواهم کرد. از تعقیب بازایستاد ولی تا زمانیکه سوار اتومبیلم شده براه افتادم هرچه فحش در چنته داشت نثارم کرد.

 

5 - بهترین راننده کیست

چند روزی بود كار دلیوری پیتزا را شروع كرده بودم، هنوز از زیر و بم كار و قوانین آن بخوبی اطّلاع نداشتم تنها چیزی كه میدانستم این بود "باید پیتزا را قبل و یا رأس موعد تعیین شده بدست مشتری برسانم وگرنه (Free) خواهد شد".

یكروز نزدیك غروب كه سفارش پشت سفارش میآمد و باید آنها را فوری بدست مشتریان میرساندم یكی از پیتزاها برداشته عازم منزل مشتری شدم، آدرس را نه چندان راحت با مقداری صرف وقت پیدا كردم و بمجرّد رسیدن زنگ در خانه را زدم ولی چون چند بار تكرار كردم و جوابی نیامد نگران تأخیر زمان تحویل شدم و برای دریافتن علّت بدور و بر خود نگاه كردم. دراین هنگام كودكی را دیدم كه نزدیك خانه دوچرخه سواری میكرد، چون مرا حیران دید گفت: "درب خانه باز است میتوانی داخل شوی".

فكركردم كودك از همان خانه است كه اینطور میگوید پس برگشته دست بدرب خانه گذاردم، همانطور كه او گفته بود درب باز بود، با احتیاط قدری لای آنرا باز كردم شاید كسی را در داخل دیده بگویم پیتزا آورده ام ولی كسی را ندیدم. برای دیدن فردی از اهالی خانه درب را بیشتر باز كردم، در هال خانه تلویزیون روشن و صدای بلند آن فضای را پرکرده بود.

فكر كردم صدای بلند تلویزیون اجازه نمیدهد كسی صدای زنگ در را بشنود پس برای اطمینان یك قدم بداخل گذاردم و با صدای بلند دوبار تکرارکردم: "كسی خانه نیست، كسی خانه نیست".

هیچ جوابی نیامد، نگران از دیر شدن زمان تحویل پیتزا قدری جلوتر رفتم شاید كسی را در آشپزخانه و یا در اطاقهای دیگر دیده پیتزا را تحویل دهم و چون باز هم كسی را ندیدم ناچار با صدائی بلند تر از دفعه  قبل  فریاد زدم: "كسی در خانه  نیست، كسی در خانه نیست،  پیتزا آورده ام".

ولی متأسّفانه بازهم نا امید از دیدن كسی حیران ایستادم و برای یافتن فردی از اهالی خانه باطراف خود نگاه كردم. از طبقه بالا نیز صدای رادیو میآید، با این تصوّر كه ممكن است كسی در آنجا باشد چند قدم از پلّه ها بالا رفتم و باز هم با صدای بلند تكرار كردم: "كسی در خانه نیست، كسی در خانه نیست" كه متأسّفانه بازهم جوابی نشنیدم.

حیران از این بودم كه اگر كسی درخانه نیست پس چرا صدای تلویزیون و رادیو اینقدر بلند است. دراینموقع به طبقه دوّم قدم گذارده بودم كه ناگهان خانمی با حوله حمّام از دری كه گویا حمّام بود بیرون آمد و چون مرا در آنجا دید یكّه ای خورد و تصمیم داشت فریاد بزند ولی با دیدن كیف پیتزا فوری دریافت موضوع از چه قرار است لذا با حالتی عصبی گفت: "شما اینجا چه كار میكنید".

ناگهان پی بردم كار اشتباهی كرده ام كه بدون اجازه داخل خانه مردم شده ام. شرمگینانه گفتم: "امیدوارم مرا ببخشید چون پیتزا آورده ام مدّتی است دنبال كسی میگردم تا آنرا تحویل دهم ولی متأسّفانه كسی را نیافتم ناچار تا اینجا آمدم".

درحالیكه مرا به رفتن طبقه پائین هدایت میكرد گفت: "شما نمیبایستی تا اینجا میآمدید"  و در همان حال كه اشاره میكرد پیتزا را روی میز بگذارم از كیف خود پول درآورده بمن داد، منهم ناراحت از اشتباهی كه كرده بودم ضمن پوزش دوباره از او خانه را ترك كردم.

وقتی به مغازه رسیدم از نگاههای متعجّب و خندان كاركنان دریافتم باید موضوع مرا دانسته باشند. درهمین موقع آشپز مغازه كه مردی افغانی و شوخ بود با خنده رو بمن کرد و گفت: "مرد حسابی چرا داخل خانه مردم شدی، مشتری به دفتر مركزی تلفن زده و شكایت كرده كه راننده شما داخل منزل من شده و تا درب اطاق خواب من آمده است".

گفتم: "آخر هرچه صدا زدم كسی جواب نداد وانگهی تلویزیون و رادیو روشن بود، فكر كردم حتما" كسی داخل خانه هست، منهم برای یافتن او بداخل رفتم چون میترسیدم زمان بگذرد و مشتری پیتزا را مجّانی طلب كند".

جوابداد: "خوب اگر كسی نبود پیتزا را برمیگرداندی و وقتی او تلفن میكرد میگفتیم راننده برایتان آورده ولی كسی درب را برویش باز نكرده است، این خوب نبود كه تو داخل خانه مردم بشوی، این خانم مشتری خوبی است وگرنه میتوانست تو را (سو) كند".

راست میگفت ولی كار از كار گذشته بود و اتّفاقی كه نباید، افتاده بود. خوشبختانه كسی از من شكایت نكرد و مشكلی برایم درست نشد، باخود عهد كردم از آن پس بهیچوجه قدم از چهارچوب درب خانه كسی جلو تر نگذارم و همیشه با احتیاط عمل كنم.

مدّتی است از این واقعه گذشته ولی آشپز مغازه دست از سرم برنمیدارد و همیشه میگوید:"تو بهترین راننده ای هستی كه من تا حالا دیده ام چون پیتزا را تا اطاق خواب مشتری برده بدستش میرسانی".