رویا مقدس
در چرخش این زمین گنگ
در خروش این هزار راه گم در گم
پریشانحال در جستجوی خود در باتلاق گرهی جانم
بهصد سر مینگرم
و پیچیدگیی این تیرهراه
در هر گام بهعقب میبردم.
دیگر چهگویشی واژههای دهانم را؟
سالها خواب در آن رویا
امروز بیدار از آن رویا
نمیدانم کدام رویایم رویا ست
با کدامین کابوس بیدار شدهام
با کدامین رویا بهخواب رفتهام
نمیدانم
آیا مرز غبارآلود آن دو جهان را دیگر نشانی هست؟
خمیازههای سرمست سرخوشانهام
بریدهاند در نیمهراه
از درد تازیانههای هول بیداریام
بهکدامین گوشهی این کابوس چنگ زنم
تا روزنهی نوری بایدم؟
اگر این بیداری ست
آه
قدمها را نرم بردارید
زمین من را خواب باید
اگر این خواب ست
نجوای مهر و مهربانی را بهپایکوبی درآرید
آسمان من را بیداری باید
آری، بیداری باید
تا در خواب بیداریی این چشمانداز
رویای اویم
نه،
حقیقت عشق اویم آرزو ست.
٭٭٭
جولای 2006، فاروم، دانمارک