از فلسفه طبقاتی تا فلسفه عشقبازی!
تعریف تروریستی
فلسفه غرب از انسان مدرن ؟
سارا ارمنی
Asar@noavar.com
میشل فوكو Michel
Foucault 1926 – 1984
میشل فوكو ، فیلسوف “ساختارگرای“
فرانسوی ، نخستین قربانی بیماری علاج ناپذیر ایدز در میان متفكران بود. گرچه او در
دهه شصت قرن گذشته مدتی عضو حزب كمونیست فرانسه شد ولی از فلسفه“ مبارزه طبقاتی“
دست كشید و سراغ موضوعات دیگر انسان مانند : عشق، اروتیك و روابط جنسی ، رفت و به
دفاع از حقوق همجنسگرایان پرداخت. او این گونه مسائل را نیز بخشی از مبارزه فرهنگی
خود شمرد و در رابطه با همجنسگرایی اش دهها كتاب و مقاله منتشر نمود. او میگفت كه
غرب با تكیه بر عقل گرایی و هومانیسم ذهنی خود ، از اوایل قرن گذشته به تعریف تروریستی
از انسانهای نوگرا پرداخته وآنان را به بهانه های گوناگون ،یا روانه : زندان ، تیمارستان
، بیمارستان، تبعید و بازداشتگاه نموده و یا در سر هر چهارراه ، كوچه و خیابان و
مكانی ، با نصب كردن دوربین های مخفی و ویدئو ، انسان را به اتهام تروریستی، همه
جا زیر نظر گرفته است. شاهكار فوكو ، كتاب “ روابط جنسی و حقیقت “ نام داشت، ولی
او با كتاب “ جنون و جامعه “ مشهوریت
جهانی یافت . فوكو مشهورترین فیلسوف فرانسه بعد از سارتر است . صاحبنظران
اورا طبیب “فرهنگ“ جامعه فرانسه نیز نامیده اند. انتقاد فوكو از هومانیسم و ذهنی
گرایی ، تكرار انتقاد نیچه از سنت عقلگرایی غرب است . او همچون نیچه در جستجوی “
شكل خاصی “ یا شكل دیگری از زیستن بود. در نظر او ، فلسفه یعنی چهارچوب های فكری و
ارزشی ، برای اینكه انسان بتواند جور دیگری زندگی كند. فوكو میگفت كه فلسفه ، جنبشی
است كه با كمك آن ، انسان خودرا آزاد كرده یا حقایق قدیمی را بی اعتبار نموده . او
میپرسد كه چرا جنون گرفته ها مثلا حق ندارند تا نوع دیگری از زندگی را عملی كنند ؟
. فوكو بدلیل همجنسگرایی ، تمام عمر، خودرا تحت تعقیب اخلاق و ارزشهای جامعه معیوب،
احساس میكرد و بقول ریچارد سنت ، فقط در بستر مرگ، احساس تحت تعقیب بودن را از دست
داد.
فوكو مینویسد كه ریشه بیماریهای روانی
را باید در “ساختارهای“ غلط اجتمایی یافت ، چون فرهنگ خردگرای غرب ، سازمانهایی را
تشكیل داده تا دگر اندیشان را محدود كند و یا رفتار دیگران را تابوگونه معرفی نماید
. در نتیجه ، در اینگونه موسسات و سازمانها ، خواست فشار به دیگران همیشه حاكم و
حاضر است . توضیح اینكه ، فوكو بعد از خروج از حزب كمونیست فرانسه، به حمایت از
قربانیان استالینیسم در اروپا پرداخت . در نظر او ، تاریخ روابط : جنسی ، عشقی ،
سكسی ، و جنون ، تاریخ فرهنگ نیز است . ادعای تحت فشار قرار دادن علائق از طریق
ساختارهای اقتدار گر، بر اساس نظریه فروید بود . فرضیه های فوكو نه تنها فرهنگ
گذشته غرب را زیر سئوال برد ، بلكه قصد انفجار آنان را نمود. و اتهام آنارشیت زدن
به او ، تاكنون كمكی به جواب انتقادهایش ننموده است .
ساختارگرایان میگویند كه امروزه وظیفه
فلسفه، وداع با “جستجوی حقیقت “ مطلق است ،چون ما در جهانی چند بعدی و یا در چند
جهان موازی هم، زندگی میكنیم و هدف دیگر، پرده زدایی از حقیقت نیست، بلكه موضوعات:
فرهنگی، سیاسی، تاریخی و انسانی برای مردم اهمیت یافته اند. چهار متفكر ساختارگرای
مشهور قرن گذشته : فوكو ، لاكان ، رونالد بارت، و اوی اشتراوس، بودند. فوكو و هم
سن و سالهای فرانسوی اش مانند : لاكان ، دریدا ، و دلوژ را امروزه “ پسا ساختارگرایان
“ مینامند. ساختارگرایان فلسفی در یك موضوع باهم وحدت نظر داشتند؛ آنان همچون سارتر،
همه مخالف فلسفه ذهنگرا و جانبدار : زندگی ، سیاست ، و هستی شدند و زمینه كار همه
آنان ، تحقیق پیرامون “ گفتمان های ساختاری شده “ بود. آنان میخواستند كه پروسه
تشكیل و نقش ساختارهای اجتماعی-انسانی را روشن نمایند ؛ تا اینكه سرانجام فلسفه
ساختارگرایی، خود ، علم زده شد و به فلسفه فرمالیسم ، ختم گردید .
فوكو بعدها خودرا نه تنها ساختارگرا
ندانست بلكه در مبارزه با آن كوشید. “گفتمان “ ، بحث و جلسات كلان و عمومی بودند
كه در چهارچوب آنها، بین انسانها ، رابطه و تماس برقرار میگردد، فوكو بر این باور
بود كه در گفتمان ها نیز مانند : خانواده ، جسم ، اخلاق ، و سازمان ، به انسان
اعمال زور و قدرت میشود. و یا بقول نیچه ، در گفتمانها نیز “اراده“ برای بقدرت رسیدن
وجود دارد. به این دلیل هدف همیشه؛ در محفل ها ، حذف یا مطیع نمودن دیگران بودن
است. فوكو را میتوان اندیشمندی شكاك نیز دانست ، چون او به تمسخر میگفت كه حقیقت نیز
“تاریخ“ خاص خودرا دارد .
میشل فوكو در سال 1926 در فرانسه بدنیا
آمد و در سال 1984 در سن 57 سالگی در اثر ابتلا به بیماری ایدز درگذشت. او فرزند یك
پزشك بود و خود در دانشگاه روانشناسی و فلسفه خوانده بود. فوكو در شهر آفتابی كالیفرنیا
در آمریكا، در حال ساختن محل و مكتبی برای هواداران اپیكوری اش بود كه عیرمنتظره
خبر بیماری ایدز را دریافت نمود.
از جمله آثار او : روابط جنسی و حقیقت
، جنون و جامعه ، حفاری و باستانشناسی در علوم انسانی ، استفاده از غرایز و نفسانیات ، به فكر خود بودن ، و تعقیب و تنبیه – تولد زندان ، هستند.
فلسفه فوكو را فلسفه “اشتها“ در
فلسفه زندگی نیز نامیده اند. او به انتقاد از محدودیت های گوناگون، برای “نوع دیگری“
زیستن پرداخت. فوكو نازضایی از روابط : عشقی، جنسی و اروتیك را حوزه ای نامید كه
در هومانیسم غرب سزاوار انتقاد است و میپرسد
كه چگونه فعالیت جنسی انسانها، بخشی از اخلاق حاكم شد . او با كمك استتیك هستی، به
تعریف آزادی روابط جنسی –عشقی ، پیش از مسیحیت
پرداخت. درنظر او، یونانیها و رومیهای باستان، پیشنهادات و راههایی را كشف نمودند
كه موضوعات جنسی و عشقی را حل نمود. او به تعریف و تحسین از روابط عاطفی اریستوكراتهای
یونان باستان پرداخت. و قصد داشت اینگونه روابط احساسی بین انسانها را در مجتمه ای
در كالیفرنیا عملی نماید.
او میگوید كه در یك جامعه بوروكراتیك،
دیگر جایی برای طرح آرزوها نمانده است . در مقابله با عقلگرایی و با تكیه بر نیچه
میگفت كه فلسفه قرن 20 باید صحنه تئاتری را آماده كند تا “زردشت“ مورد نظر نیچه ،روی
آن به رقص درآید و توی دهن آپولو، خدای عقل و منطق ، بزند. او قصد نمود تا به تجزیه
و پاشیدگی هومانیسم غرب كمك كند. انتقاد او از خردگرایی، بدلیل مبارزه برای آزادی
“ نوع دیگری “ زیستن است و میگفت كه بر اثر عقلگرایی، مدل غربی، انسانیت تاریخی
مورد نظر ماركس و هگل، انسانیت مكتب پوزو.یتیسم و مثبت گرای آوگوست كنت ، و انسانیت
اگزیستنسیالیستی سارتر ، در حال از بین رفتن هستند. او خواهان تحولی در ارزشها شد
تا انسانها بتوانند: جور دیگری فكر كنند، زندگی نمایند، و یا به عمل بپردازند .
صاحبنظران، فوكو و سایر “پست ساختارگرایان“ را زیر تعثیر یك هایدگر“نیچه ای “ نیز
میدانند . او در فلسفه میخواهد كه بطور رادیكال به درون تاریكیهای: ضمیر ناخودآگاه،
جهان اسطورهها، و فرهنگ فولكلوریك مردم، برود تا به كشفیات حفاری و باستانشناسی جدیدی
نائل آید . در نظر او وظیفه یك دانش غیر هومانیستی ، آنست كه به نابودی ذهنگرایی و
تاریخگرایی روشنفكری بپردازد.