گلشن
کفتری پُر پر و بال
یک جهان
پرواز دارد در خیال
شوق او بودن ِ در جشن اقاقی ها
هوسش پر زدن سوی صبحی روشن
در میان
گلشن
کفتر اما پر و بالش بسته
دلش از خاموشی تنگ گشت و خسته
یک شب بی مهتاب
کفتر ما
برخاست
همنفس شد با باد
تا کند او
فریاد
روز دلتنگی ها
کفتر ما
تنها
غم عالم را برد پشت کوه ابرها
کفتر آن روز با یک دل ِ تنگ
رفت با آسمانها بجنگ
تا که آزاد کند از قفس پرواز را
تا که آغاز کند بار دگر آواز را
آرزویش پر زدن در جهانی بی مرز
شوق او بود رسیدن تا ماه
کفتر ما پر زد با سبا همراه شد
دل ما بی همدم، بازهم تنها شد
علی فکری
زمستان 2006
جهان بی مرز
اسم من تنهایی
اهل این
خاکم من
کوله بارم خالی
با دلی پاکم من
روزگارم خوش است
سالها میگذرد از تبعید
من هنوز هم
چمدانی در دست
در جهان بی
مرز
پی جا و مکان میگردم
شغل من بیکاری
اهل این
خاکم من
روزها در پی هم میروند بی مقصد
خانه ی من
خالی
اسم من تنهایی
همدم شب هایم
نامه ی بی بازگشت
علی فکری
پاییز 2004
قمری
سلام ای قمری عاشق
سلام ای قمری
تنها
سلام ای مهربان ای یار
بمان شب تا
سحر بیدار
سلام ای قمری
زیبا
سلام ای
همچو من، شیدا
مگو از روز
دلتنگی
بزن بر این
جهان رنگی
سلام ای
دوست همبازی
بگو در گوش
شهر، رازی
بگو از بازی
گردان
چه کرده با
دل انسان
سلام ای قمری خوشخوان
بخوان آوازی
خوش امشب
سکوت یأس را
بشکن
بخوان تو هم صدا با من
بخوان در
روز بی پرواز
بخوان هم
راز من، آواز
نوای ساز را
سر کن
بیا و چشم
من تر کن
سلام ای قمری
خندان
بگو از عشق
هم بندان
سلام ای
همنفس بانو
بگو از آن گل خودرو
سلام ای از
قفس آزاد
تو
با گرمی ی آوازت دمی
جهان را گردان شاد
سلام شبگرد
آواره
بکن زنجیر
غم پاره
سلام ای
قمری آزاد
بخوان تو
همنفس با باد
بگو از مرگ
این بیداد
قفس را بشکن
از فریاد
سلام ای قمری
عاشق
سلام ای قمری
زیبا
ای همچو من
شیدا
بخوان تو
باز از رویا
علی فکری
زمستان 2005
علی
فکری