ای پیر تو را باید چراغ روشنگری برافروختن...

پاسخی به مقاله رضا براهنی در شهروند با عنوان: «صورت مساله اذربایجان؟ حل مساله آذربایجان؟»

نسیم نسرین

 

ای پیر صورت مسئله اینجا و آنجایی نیست. هرجایی است. زمانی و تاریخی هم نیست. هرزمانی است. یعنی برخورداربودن از حقوق شهروندی. برابری فردی. از هر جنس، زبان، قوم، مذهب. حریم زندگی شخصی، حقوق کودکان، آزادیهای شهروندی و تحصیل به زبان مادری و . . .

این و آنی بگذار پیر من که چالش میان خلقان است و حکومت. نه در میان مردمان.

 

گویا روشنفکر خاورمیانه هنوز در تاریکنای فیل مولوی مانده. به گوشه­ای از پدیده راضی می­شود. روشنگری همه پدیده به اینان نیامده. هنوز خود دستار و جبه قاضیان می­پوشد و بی بازپرسی معاند را شهید میکند. و آنگاه که لازم آید بشیوه مرضیه سنتی بر جنازه او نوحه و زاری. ولی حقیقت اما هنوز باید که برجای دیگر نشیند. یک اتفاق ساده است؟ فاجعه نیست که؟ اما هست. و آن در مسئولیت یک روشنفکر نهاده. تفاوت است بین روشنفکر و فعال سیاسی. گویی که در این پاره خاک حقیقت و عیار حقیقت، گوهر روشنفکری نیست. ایجاب هم کند، در یونیفرم ژنرال جنگهای روانی سینه سپر می­کند.

 

فقط روشنفکر خاورمیانه است که در ید بیضایش مطلب اصلی را نمیخواند و فقط کاریکاتور ضمیمه را می­بیند. یک اتفاق ساده است؟ یک روزنامه­نگار، آخوند یا مسئول تبلیغات هم ممکن است همین کند. موضوع در باب مذاکره با غرب و بویژه امریکاییها بوده. و اینکه اینان زبان نمی­فهمند حتا مال خودشان را که پر از ing است. از کی تا حالا ترکی آذری ing داشته؟ بقیه متن هم با همه توهینهای سوسکیش پیداست تنها جریان مذاکراتی روز یعنی مذاکرات ناموس هسته­ای را برای کودک و نوجوان توجیه می­کند. آیا همزمان مذاکراتی دیگر در جریان بوده که سوسک عزیز به کلاه عده­ای افتاده؟ یا قرائاتی فرامتنی در میان است. کی رژیم اسلامی با شهروندان خودش مذاکره کرده؟ اگر بتوان به کاربرد چماق و کابل و دار و گلوله هم گفت مذاکره!

 

اگر روشنفکر خاورمیانه از معراج خود بیدار می­شد و اگر زبانگرایان این جماعت را از زبان مردم خبری می­بود، پیر این دیر باید که نیک می­دانست در زبان جوانان تهرانی «نمنه» جای «چه» یا «یعنی چه» را گرفته. درست بدلیل همان زیباییهای آوایی که پیر ما خود برمی­شمرد! نیستانی هم میداند. نیاز به برهان حافظ هم نیست. پس قبل از آنکه دیر شود همکار من مانا را از دار پایین بیاورید! تنها گناه ذهن او استفاده از زبان روز جوانان تهران است بجای آه و ناله هم اتهام « کاریکاتور ضدترک» را از او پس بگیرید. او قربانی این کج­خوانی است. و تا زمانی که در ایران است نمی­تواند از خود دفاع­کند و حقیقت را بگوید. به همین سادگی. نیاز به فلسفیدن و حوالجات کل و جزء هم اصلا نیست.

 

راستی مسئولان روزنامه و دولت اسلام چرا نباید حقیقت را بگویند؟ چرا نباید مردم را با حقیقت آرام کرد؟ چرا مصلحت است که ارگان رسمی دولت اسلامی توقیف شود؟ چرا اصلا این پرسش به میان نمی­آید؟

مگر در همین ایام نبود که رئیسک لوند جمهوری­اسلامی خوابنما شده، به شیطان بزرگ نامه نویسید! و فاش هم می­کرشمید: حاجی بوش پیلیز مذاکره! حال چگونه می­توان همزمان در ارگان رسمی دولتش نوشت که ما با سوسکها مذاکراتجات نمیداریم چون آنها زبانشان ing بدارد! گناه دیگر مانا نیستانی این نازمانی است.

 

اپرای باروک تیول زبان ایتالیایی بود. و بود که تا موتسارتی ظهورکند و اپرا به آلمانی بنویسد و ثابت کند که زبان آلمانی چنان هم الکن نیست! واگنری هم بعثت کند و اپرای آلمانی را به عرش رساند. پیر ما که انگلیسی و فرانسه و. . . هم می­داند این نیز باید خوانده باشد که هر زبانی را ویژگی هایی است. ضعف ها و قوت ها. بیقاعدگی ها و بی­منطقی ها. زیبایی ها اعجازها و گاه فقرها و کاستی ها. صرفا برای مثال، می توان بر عربی که زبان وحی است و . . . خرده­ه اگرفت. مثلا برای نوشتن یک جمله ساده عربی خود خدا هم باید حتما شلوار بیچاره فاعل را پایین بکشد و محتوی را باز رسد تا بشود فعل جمله را صرفید. یا ضمیر را. عیوب فارسی بارها و بارها بحث شده. در زیبایی های ترکی مگر شکی هست؟ بمسابقه گذاشتن یک زبان از سوی یک همین زبان نشان بی­اعتماد بنفسی اوست.

و نیز در تیرگی های  تاریخ مسابقه دادن و با لنگیدن کمیت به چپ و راست صحرای کربلا زدن. تاریخ را با داستان مخلوط کردن و شهید پروریدن از عادات نi چندان جمیله پیران رنگارنگ ماست. در همین حدیث شهادت پیشه­وری پیر ما چنان می­موید تا دل سنگ آب شود. اما شمر ماجرا یعنی نخست­وزیر وقت قوام السلطنه از قاجار نبوده مگر؟ کشتار شاه اسماعیل از مردم تبریز کوچک بوده؟ یا شاید مرحوم شاه­اسماعیل اهل جوادیه بود؟ بعید نیست! آخر حضرت سلطان دستی هم در غزل ناب پارسی داشند.

 

ارباب قدرت و تشنگان حکومت را کی دغدغه زبان بوده. برای سلطانعلی خامنه­ای زبان رسمی گو قبطی باش یا زرگری. این رضاشاه سنگسار شده هم زبان مادریش مازندرانی بود نه فارسی. کاش اوامر همایونی بر رسمیت بخشیدن به زبان مازندرانی بعنوان زبان رسمی ایران توشیح فرموده­بود. آخر برای امیرالمؤمنین مأمون چه فرقی داشت که زبان رسمی عربیِ مادریش باشد یا پارسیِ دری. در معادله قدرت حتا خون پدر ریخته­اند و فرزند. مادر فروخته­اند. سلسله، قبیله خاندان خون نژاد زبان دین غیرت ناموس همه و همه فدای یک مستی قدرت. یعنی این بنداند پیر ما؟

 

نظریه تاریخیی چنین درخشان که اگر فلانیان چنان نکرده­بودند همچین نمی­شد و اگر آن یک این نمی­نمود چنان نمی­شد. این خاندان از آن قبیله کم نیست. آن سلسله پرکرشمه­تر از این ابرو است و این خان مدافع راستین این قسم زرشک بوده و . . . نگرشی چنین علمی به تاریخ بدانجا می­رسد که اگر محمدخان قاجار خود چیزی در بساط می­داشت فتحعلیشاهش نیم ولایت آذربایجان و نوامیس مسلمان آن سامان را قباله تزار روس نمی­کرد!!! عباس­میرزا مگر فرزند همان خاقان مغفور نبود که جز صیغه و جواهر نمی­شناخت؟  یزید و حسین از یک نژاد و خون و قبیله نبودند؟  این ره که تو می­روی ای پیر، به استالینگراد بود.

 

«همانطور كه ملتی در برابر اهانت یك كاریكاتور قد برافراشت، به رغم آن همه تحبیب ظاهری از او به ظاهر، و كشتار فرزندان او به دست مامورانی كه از استانها و مناطق دیگر وارد كرده بودند، چرا كه مامور آذربایجانی نمی توانست و نمی خواست كه بتواند در خانه تك تك منازل نویسندگان، روزنامه نگاران و بزرگان آذربایجان را بكوبد، و تعدادی از مردان را در برابر چشم زنها و بچه هاشان لت و پار كند و بعد آنان را روانه زندان ها و دخمه های گم و گور خود در مناطق دیگر كند، و یا خود، مردان و زنان نویسنده و شاعر آذری را به چنگ دوستاقبانان طاق و جفتش بسپارد. . .»

از مقاله رضا براهنی در شهروند

 

پس تك تك منازل نویسندگان، روزنامه نگاران و بزرگان آذربایجان را چه کسی با این دقت به این مأمورکان وارداتی نشان داده؟ آیا غیرترک می­تواند در آذربایجان کار اطلاعاتی بکند؟ سربازی امامان زمان قوم و قبیله و زبان میشناسد؟ حالا که دست بر قضا خود سلطان هم آذربایجانی است! و هیچ سرکوبی در هیچ­کجای کشور بدون دستور مستقیم حضرت باری­مرتبتش از محاق سیرت به بدر صورت درنمیآید! همه هم می­دانند یکان ویژه را امنیت­خانه مبارکه از مرکز اعزام­می­کند. در شورش آب در اهواز، ماجراهای تقسیمات استانی در خراسان و زنجان هم همین­بوده. یا هر جای دیگر ایران. بویژه در خود تهران. سرکوب  ۱۸ تیر، سرکوب اعتصاب رانندگان شرکت واحد و. . . متهم کردن باقی ایرانیان به شرکت در سرکوب آذربایجان فقط از ذهن خاورمیانه­ای روشنفکر ما برمی آید که روشنگری گذاشته دستار و جبه قاضیان پوشیده، در تاریکی می­حکمد. پیر تورنتو نشین ما عذرخواهی سنگینی به ملت ایران بدهکار است.

منی و تویی بگذار ای پیر که ما را همه، سر بر این تیغ است.

 

راستی چرا روشنپیر ما متهم ردیف اول یعنی دولت سرکوبگر را این قدر کم ملامت می­کند؟ او که با مداقه تام حتا زیباشناسی مانا نیستانی را می­نقدد. چرا این همه از نژادپرستیی موهوم می­نالد؟ تنها نژاد پرستیدنی در ایدئولژی رژیم قبیله قریش است و بس! خون برتر هم نخ عمامه است در رگهای وراث این نژاد اصیل جاری. رژیم جمهوری­اسلامی شهروندان ایران را به خودی و غیر خودی تقسیم کرده، وحشیانه حقوق شهروندان پامال و در سایه آن سرمایه­های کشور را غارت می­کند. پیر روشن­بین ما بین که گرم ترک و ناترک است.

حتما سلطانعلی اهل خامنه از فراق اختلاط با مامان­جانشان به شیره ناب تریاک پناه برده و ترقصات مستانه با توپ و تفنگ می­کند! راستی چند درصد قدرتیان و حکومتیان آذری یا بقول پیر ما ترکند؟ خون نژاد زبان دین آیین غیت ناموس همه فدای یک مستی قدرت. نیک داند خود پیر ما.

 

کارزار مردم با دولت و حقوق پایمال شده مردم ایران را تا سرحد نژادپرستی بی­بها کردن و عقده­های شخصی و شعری را در آن جاسازی­کردن، تنها ذوبی های ولایت را شاد می­کند و به رقص سوسکی وامی­دارد.

این از سایر عادات قبیحه نسل پیران ماست که بر سبیل سیاست­پیشگان در مناسبت های مهم کینه­های قدیمی خود را به روش های سنتیِ مدرن سفت بر­کشند. و حتا از جویدن کفن رفیق خود هم حظ­ برند. شاملو ابراز نفرت نمی كند، كه نام خانوادگیش چرا تركی است. بلکه نوشته: «قبیله­ای شرمسار تاریخ» وگرنه شاملو از مشتاقان و مدافعان زبان ترکی بود. و همین مرحوم شاملو در مصاحبه­هایش می­گوید: زبان چهل درصد یک کشور اقلیت نیست. برخوردی ادبی با نادرپور را از پس چهل سال اینجا طرحیدن که «ننه این پسره بمن میگه درخت عرعر!» چون به ادب اینجانب بی­ادبی شده پس واسلاما به همه ترک ها توهین شده! پس شاعر بینوا نژادپرست است. چنین تکانیک ازآن سیاسیون و روحانیون است. شوربختانه روشنفکر این نسل هم وام­می­گیرد و در حوزه دیپلماتیک شخصی بی تعارف بکارمی­برد. که عالم را همواره آیینه جمال بی مثال شخص خویشتن می­دیده.

 

آیندگان که چنین تأویل از قلم پیر ما، این ترک شیرین لب ما بخوانند، آن شورش خونین را چه خواهند نامید؟ واقعه سوسک؟ آنرا چگونه خواهنددید؟ سوءتفاهم؟ فاجعه؟ جنایت؟ کیانند که در این ماجرا شهید می­طلبند؟ و هنوز شهیدان بیشتر می­خواهند؟ یک نیاز مسلم فرهنگی چگونه است که با شهادت باید آبیاری شود؟ کیانند که از خون مردم خرج­می­کنند؟ و سرانجام خون این کشتگان بگردن کیست؟ مانا نیستانی؟ کلاهی بدین سیاهی بر سر پیری از آخرین روشنان این نسل؟ مباد!

 

ای پیر تو را باید چراغ روشنگری برافروختن نه حقیقت به سیاهی اندودن. که زمستان می­گذرد و کاریکاتوریستها از کپنهاک تا تهران، رو سفید به نیستان می­رسند.

 

نسیم نسرین

اردیبهشت 85 تهران