آیا آذربایجانیان فارس زبان بوده اند؟

 

آیدین تبریزی

 

این سئوال که چرا بزرگترین دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ایران بعد از اسلام که بسیاری از آنها از جمله ابن سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی، نظامی گنجوی و ... که از مناطقی که امروزه ترک زبان هستند، برخاسته اند یا به زبان عربی (در قرون اول بعد از اسلام) و یا به زبان فارسی نوشته اند؛ سئوالی اساسی است که این مقاله سعی در یافتن پاسخ آن دارد.

یک پاسخ ساده به این سئوال، پاک کردن صورت مساله و این ادعاست که اصولا در دوران گذشته، تمام ساکنین فلات قاره ایران فارس زبان بوده اند و اصل سئوال فوق نادرست است! و ملیتهای مختلف، با زبانهای متفاوت که امروزه در این منطقه وجود دارند، بعدها با هجوم قبایل وحشی پیرامونی! و تحمیل زبانهای آنها به مردم متمدن! فارس منطقه بوجود آمده اند. (هرچند این ادعا با توجه به کتیبه های دوران هخامنشی که در آنها داریوش اول، 25 کشور (و در نتیجه 25 ملت مختلف) را که صریحا آنها را متفاوت از ایرانیان می داند، جزو امپراتوری خود بر می شمرد، باطل است) اما در هر حال طرفداران تئوری تغییر زبان آذربایجان از تاتی (شاخه ای از فارسی) به ترکی، علاوه بر استدلال های تاریخی، باید در مورد چگونگی وقوع این تغییر زبان وسیع آن هم در یک محدوده جغرافیایی وسیعی از کوههای قفقاز گرفته (جمهوری آذربایجان فعلی) تا نزدیکی های تهران (قزوین و بوئین زهرا) و در دورانی که مفهومی به نام آموزش همگانی توسط دولتها وجود نداشت و تعداد باسودان در هر شهر به تعداد انگشتان دست می رسید، دلایل عقلی و منطقی بیاورند.

برای اثبات هر ادعای تاریخی علاوه بر مستندات تاریخی، نشان دادن معقول و منطقی بودن آن ادعا نیز ضروری است و این همان نکته ای است که مروجین تئوری تغییر زبان آذربایجانیان از تاتی (شاخه ای از زبان فارسی) به ترکی، هرگز بدان نمی پردازند. به این معنی که تنها با تکیه بر این استدلال تاریخی که نویسندگان و شاعران بزرگی که از سرزمین آذربایجان برخاسته اند آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند و یا اینکه چند روستا در آذربایجان یافته شده که به زبان تاتی سخن می گویند، نتیجه می گیرند که ساکنان این سرزمین فارس زبان بوده اند. که خود این استدلال بدلیل اینکه شاعرانی همچون نسیمی، قاضی برهان الدین، ضریر، شاه اسماعیل ختائی، فضولی، حسن اغلو، نصیر باكویی، صائب تبریزی، قوسی تبریزی، تاثیر، امانی، شاه عباس ثانی، واقف ، آقا مسیح شیروانی و ... به زبان ترکی سروده اند دچار نقصان ذاتی است.

یکی از نواقص عمده این استدلال آن است که تفاوتی بین زبان شفاهی و نوشتاری قائل نمی شود که بنا به دلایلی که در ادامه ارائه خواهد شد متفاوت بودن آنها در دوران کهن اجتناب ناپذیر بوده است. در واقع این استدلال به صورت سفسطه آمیزی از این مساله که به صورت طبیعی، هیچ مدرک مستندی از زبان گفتاری مردمان ساکن منطقه باقی نمانده است (هیچ نوار ضبط صوتی برای نگهداشتن زبان گفتاری این منطقه وجود نداشته است!)، استفاده کرده و با یکسان فرض کردن زبان گفتاری و زبان نوشتاری (که این دومی اتفاقا بنا به خصوصیت ذاتی خود به صورت سندی تاریخی ماندگار است) به این نتیجه می رسد که زبان گفتاری مردمان ساکن در تمام فلات قاره ایران (منظور تمام مناطقی که به نوعی در حوزه تمدنی ایران قرار می گرفتند و در دوره های اوج قدرت امپراتوریهای منطقه در داخل مرزهای ایران جای می گرفتند)، از جمله آذربایجان، فارسی بوده است زیرا اکثر بزرگانی که از این مناطق برخاسته اند، به زبان فارسی نوشته اند! اما این استدلال همانقدر بی اعتبار است که امروز بگوییم، شاعری مانند پروین اعتصامی چون به زبان فارسی شعر سروده است پس حتما فارس زبان بوده است و سپس، از آنجا که می دانیم پروین اعتصامی متولد تبریز بوده است پس نتیجه بگیریم که کل مردم تبریز فارس زبان هستند!؟

همچنین این استدلال باید ما را به این نتیجه گیری برساند که چون بسیاری از متفکرین و اندیشمندان اروپایی تا حدود اویل قرون وسطی مطالب خود را به زبان لاتین (یعنی زبان علمی امپراتوری روم و کلیسای کاتولیک) می نوشتند و نه زبان مادری خودشان (مثلا آلمانی و فرانسوی)، پس حتما تمام اروپاییان به زبان لاتین صحبت می کرده اند و شاید بعدها قبایل وحشی از شمال اروپا به این مناطق هجوم آورده و زبان مردم متمدن منطقه را تغییر داده باشند! البته بماند که قبایل وحشی با اتکا به کدام قابلیتهای فرهنگی توانسته اند فرهنگ و زبان خود را بر مردم متمدن منطقه غالب سازند و همین گونه است در مورد قبایل به اصطلاح وحشی مغول که ادعا می شود زبان خود را بر مردمان متمدن فارس منطقه آذربایجان مسلط کرده اند!

در این جا ابتدا به این مساله می پردازیم که چرا زبان گفتاری و نوشتاری در دوران کهن لزوما یکسان نبوده و اصولا نمی توانسته یکسان باشد. قبل از ورود به این بحث، ابتدا باید مقدمه ای برای آشنایی با فضای فکری و اجتماعی دوران کهن آورده شود تا تفاوتهای انکار ناپذیر آن دوران با جامعه امروزی که در واقع کلید حل معمای فوق است، شناخته شود زیرا اگر بخواهیم دوران گذشته را با فضای فکری امروز بررسی کنیم مطمئنا با تناقضاتی غیر قابل توضیح مواجه خواهیم شد.

بی تردید خط و نوشتار عامل اصلی حفظ و بقای تمدن بشری و انتقال آن به نسلهای بعدی و حافظ این میراث گرانقدر بشری در دوران طولانی گذر از توحش (زندگی همانند سایر حیوانات در جنگلها) به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلایای طبیعی رهانیده و به نسل امروزی رسانیده است. در این بین نقش ادیان و مذاهب و همچنین مبلغین مذهبی در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذیر است. تمامی تمدنهای بزرگ کهن، کتابهای مقدسی داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقی و اجتماعی تمدن مذکور را بیان می کردند. قدیمی ترین کتاب شناخته شده بشری، "گیل گمیش" سومری هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکی امروزی از خانواده زبانهای التصاقی بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم یک تمدن بزرگ بشری را بنا نهادند و از این بابت، چگونگی ظهور آنان جزء بزرگترین اسرار باستانشناسی است.

بنابراین زبان و خط نوشتاری در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماینده نژادها و ملتها نبوده بلکه نماینده ادیان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهی هر ملت و قومی در زندگی روزمره جاری بوده و نیازهای ارتباطی آنها را برطرف می کرده، اما تمام پیروان یک دین و آیین، نوشته های خود را به زبان کتاب مقدس خود می نوشتند و اصولا در هر دوره ای از تاریخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمی و حکومتی نیز بوده است.

یکی دیگر از تفاوتهای آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قلیلی از بزرگان قوم بوده و آموزش همگانی خواندن و نوشتن پدیده ای کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخیر است. لذا در دوران کهن تعداد کسانی که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسیار کم بوده و از طرف دیگر بدیهی است که هر نویسنده ای دنبال مخاطب می گردد. بنابراین در هر حوزه تمدنی نیاز به وجود یک زبان مشترک برای تمام افراد از هر ملیت، نژاد و زبانی انکار ناپذیر بود و همانگونه که گفته شد، این حوزه های تمدنی نیز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دین و آیین شکل می گرفت و در این میان بدیهی است که بهترین انتخاب برای هر حوزه تمدنی، زبان کتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامی که توانست بسیاری از حوزه های تمدنی آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دین و آیین اسلام منبع فکری و اعتقادی مردم منطقه گردید، زبان عربی (یعنی زبان کتاب مقدس اسلام)، تبدیل به زبان علمی، فرهنگی و حکومتی کل حوزه تمدنی جدید گردید و در واقع زبان عربی، زبان خواندن و نوشتن متفکران و اندیشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدنی اسلام گردید و به همین دلیل است که ابن سینا، ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، ابن هیثم و ... نوشته های خود را به زبان علمی آن روز یعنی زبان عربی نوشتند.

اما با جدایی حوزه تمدنی ایران از سایر بخشهای تمدن اسلامی و خروج از نفوذ حاکمیت سیاسی خلفای عرب از یک سو و گسترش تدریجی خواندن و نوشتن از سوی دیگر، به تدریج نیاز به بومی سازی علم و حکمت آن روز که همگی بر مبنای زبان عربی نوشته شده و در اختیار اندیشمندان آن روز قرار داشت، احساس می شد، به ویژه این که تمدنهای بزرگی چون سلجوقیان خود را رقیبان منطقه ای خلفای عرب می دیدند. بنابراین نیاز به استقلال فرهنگی و زبانی از این رقیب بزرگ منطقه ای کاملا منطقی بود.

اما سوال اساسی اینجاست که چرا با توجه به اینکه تقریبا تمامی سلسله های حاکم بر این منطقه، اساسا ترک زبان بودند و حتی ترکیب جمعیتی این منطقه که شامل آسیای مرکزی، قفقاز، ایران امروز و بخشهایی از افغانستان، پاکستان و عراق بود بیشتر به نفع ترکها بود تا سایر ملتها، چرا این زبان فارسی بود که به عنوان زبان علمی مشترک این منطقه انتخاب شد و اندیشمندان، عارفان، فیلسوفان و حتی شاعران بزرگ این حوزه تمدنی، اکثرا به زبان فارسی نوشتند تا زبان ترکی؟!

پاسخ این سوال را باید در نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان علمی پیشین یعنی زبان عربی از یک طرف و تفاوتها و عدم سازگاری های اساسی زبان ترکی با زبان عربی جستجو کرد. در اولین نوشته های فارسی بعد از اسلام کلمات عربی به وفور یافت می شوند و تقریبا اکثر اصطلاحات علمی، فلسفی، عرفانی و مذهبی به زبان عربی هستند که حتی تا به امروز نیز بسیاری از این اصطلاحات بدون تغییر باقی مانده اند.

یکی از مهمترین موانع تطابق زبان ترکی با زبان عربی، قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذیرش این قاعده می کند و هر لغت و اصطلاحی را که از زبان بیگانه وارد می کند دچار تغییرات آوایی کرده، سپس به عنوان یک لغت جدید می پذیرد. اما از طرف دیگر زبان عربی زبانی است که شدیدا نسبت به تغییر آواها حساس است و کوچکترین تغییری در آواهای کلمات، معانی آنها را به کلی تغییر می دهد. همچنین بسیاری از وزنهای صرف افعال و اصطلاحات عربی در تضاد آشکار با قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است.

اینجا شاید عده ای مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسی این مساله را به حساب ضعف زبان ترکی بگذارند، در حالیکه این خصوصیت زبان ترکی به آن وجهه ای هنری و آهنگین می بخشد و به تمام لغتهای بیگانه که وارد این زبان می شوند، رنگ و بویی بومی می دهد. همچنین از خلوص و یکپارچگی زبان در برابر تهدید زبانهای بیگانه حراست می نماید. از طرف دیگر نزدیکی و تطابق با زبان عربی (که تنها در دوره ویژه ای از تاریخ به دلیل ظهور و نفوذ دین اسلام، اهمیتی خاص یافت) نشان برتری و یا قدرت یک زبان نیست.

عامل مهم دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، مشکلات ناشی از نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفبای شناخته شده توسط تمام اندیشمندان تربیت یافته در مکتب زبان عربی بود و اصولا به دلایل مذهبی، تغییر الفبا که می توانست باعث عدم توانایی در خواندن کتاب مقدس اسلام یعنی قرآن شود به هیچ وجه قابل پذیرش در آن دوران نبود. این مشکلات نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بیشتر ناشی از وجود حروف صداداری متفاوت نسبت به زبان عربی و با تعداد بیشتر نسبت به آن است که تعریف حروف صدادار جدید با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذیر می کند که همین مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسی زبان ترکی با الفبای عربی می گردد. در حالیکه زبان فارسی بدون هیچ مشکلی تنها با تعریف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان و الفبای عربی تطابق یافت.

عامل دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، ساختار التصاقی زبان ترکی و وجود پسوندهای بسیار بود که به انتهای کلمات و اصطلاحات عربی متصل می شدند و شکل نوشتاری آنها را از لحاظ ظاهری تغییر می دادند در حالیکه در زبان فارسی حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهری کلمات را تغییر نمی دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکی با الفبای عربی دچار مشکلات عدیده ای می شد که امروزه نیز همین مشکلات دست به گریبان زبان ترکی آذربایجانی در داخل ایران به دلیل ممنوعیت استفاده از الفبای لاتین است.

این تغییر شکل کلمات در الفبای لاتین وجود ندارد زیرا برخلاف الفبای عربی که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته می شود، در الفبای لاتین حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبیده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته می شود. به همین دلایل است که امروزه بهترین الفبا برای نوشتن زبان ترکی، الفبای لاتین شناخته شده و همه کشورهای ترک زبان به تغییر الفبای خود روی آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان عربی، به سرعت آن را به عنوان جایگزین زبان عربی در ایران مطرح و تثبیت نمود. اما در عین حال بزرگانی چون نسیمی و فضولی نیز بودند که افکار و اندیشه های خود را به زبان مادری خود نوشتند.

نگاهی به دوران رونسانس در اروپا نیز نشان می دهد که همین روند به صورت مشابه در اروپا نیز در جریان بود و زبان لاتین که زبان کلیسای کاتولیک بود، به عنوان زبان علمی مشترک کل اروپا بود و هرچند بسیاری از متفکران و دانشمندان اروپایی از کشورهایی چون آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلستان بودند اما بسیاری از آنها به خصوص در دوران ابتدایی رونسانس و پیش از آن، اندیشه های خود را به زبان علمی آن دوران یعنی زبان لاتین می نوشتند و نه زبان مادریشان. در واقع زبانهایی مانند انگلیسی و فرانسوی که بزرگترین و قدرتمندترین زبانهای امروز هستند، قرنها زیر سلطه زبان لاتین قرار داشتند و این نه به خاطر قدرت ذاتی زبان لاتین که به خاطر زبان دینی و علمی بودن آن بود. با پیشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزایش تعداد کسانیکه با سواد بودند این سلطه اجباری و ضروری شکسته شد و زبانهای دیگر اروپایی نیز شروع به رشد نمودند و به تدریج مفهوم زبان ادبی ملی ظهور پیدا کرد و زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی، به زبانهایی بزرگ و جهانی تبدیل شدند.

در ایران نیز هرچه به عصر حاضر نزدیکتر می شویم شاهد تمایل بیشتر آذربایجانیان برای خواندن و نوشتن به زبان مادری خود هستیم و شاهد هستیم که با رسیدن مفهوم آموزش همگانی به ایران، بزرگانی چون میرزا حسن رشدیه، سیستم آموزشی مدرنی را بر اساس زبان مادری آذربایجانیان بنا می نهند. اما جای بسی تاسف است که این دوران با رشد روز افزون اندیشه های باستان گرایانه و آریاپرستی همزمان می شود و بویژه با ظهور سلسله ضد فرهنگی پهلوی، روند طبیعی رشد و نمو زبانها در ایران متوقف شده و سیاست آسمیله سازی ملیتهای ایرانی و نابودی و ادغام زبان و فرهنگ آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آریایی با شدت و قدرت تمام دنبال می شود و خودباختگی فرهنگی در بین برخی از آذربایجانیان چنان رشد می یابد که کسانی چون کسروی پیدا می شوند که (شاید به خیال خود برای خدمت به ملتشان و رهانیدن آنان از خفت ترک بودن و رساندن به عزت آریایی بودن!) به دنبال روزنه هایی هرچند غیر منطقی برای اتصال ملت خود به نژاد پاک! آریایی می گردند و جای تاسف و تعجب بسیار است که چگونه شاعران بزرگی چون احمد شاملو از این که نام خانوادگیش ترکی است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف می کند (هرچند گویا شاملو، بعدها از این اظهار نظر خود پشیمان می شود).

اما تمام این مسائل ریشه در به قدرت رسیدن اندیشه های نژاد پرستی و فاشیسم در آلمان هیتلری دارد که تاثیر خود را در ایران آن دوران نیز گذاشته بود و شاید نمی توان بر رفتار آن روز برخی ها انتقادات جدی وارد کرد چرا که در جریان موج نژاد پرستی قدرتمند و بی رحمی گرفتار شده بودند، اما امروز که تمام دنیا به باطل بودن اندیشه های نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از بازگشت این اندیشه های خطرناک به کار می گیرد و امثال میلوسویچ ها را که پیروان همان اندیشه های خطرناک هیتلری هستند به عنوان جنایت کاران علیه بشریت می شناسد؛ دیگر این اندیشه های متحجرانه قابل پذیرش نبوده و گناه مروجین آنها نیز، قابل اغماض نیست.

بنا به آنچه گفته شد، کسانی که ادعای تغییر زبان مردم آذربایجان از تاتی به ترکی را مطرح می کنند یا هیچ شناختی از اوضاع اجتماعی دوران گذشته تاریخ ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند! در دورانی که ارتباطات بین مناطق جغرافیایی مختلف به قدری پایین بود که خبر عصیان و شورش در مناطق دوردست روزها طول می کشید تا به گوش حکومت مرکزی برسد، قابل تصور نیست که یک حکومت مهاجم، زبان مردمی را که به صورت قبیله ای زندگی می کردند و گاه حتی ازدواج های بین قبیله ای نیز به ندرت انجام می شد؛ به کلی تغییر داده باشند!؟ این که حکومت های مهاجم چگونه به خانه های تک تک مردم نفوذ کرده و زبان خود را به کودکان آنها آموخته اند و در نهایت چنان زبان آنها را تغییر داده اند که تنها در چند دهکده کوچک آثاری از زبان قدیمی باقی مانده است؛ سوالی اساسی است که مدعیان این تئوری باید پاسخ قانع کننده ای برای آن بیابند.

این در حالیست که با وجود تلاشهای بی وقفه حاکمین صد ساله اخیر ایران برای تغییر زبان مردم آذربایجان از ترکی به فارسی که با کمک سیستم آموزش همگانی به زبان فارسی و وسائل ارتباط جمعی پر نفوذی چون رادیو و تلویزیون که با پشتوانه تحقیر شدید زبان، تاریخ و فرهنگ آذربایجان و تئوری هایی همچون همین تئوری آریایی الاصل بودن آذربایجانیان همراه بوده است؛ هنوز زبان ترکی در سرزمینهای تاریخی آذربایجان به حیات خود ادامه می دهد. (و این در حالیست که در حال حاضر به دلیل وسعت نفوذ رسانه های جدید و آموزش همگانی تقریبا اکثر آذربایجانیان زبان فارسی را می دانند ولی این باعث نشده است که زبان مادری خود را نیز فراموش کنند) و حوادث اخیر آذربایجان نیز نشان داد که این سیاستها هرگز موفق نبوده و زین پس نیز نخواهد بود.

اما در مورد دهکده هایی که در آنها زبان تاتی وجود دارد، آیا این استدلال معقول تر نیست که بگوییم آنها باقیمانده قبایل فارس زبانی هستند که در گذشته های دور به این مناطق کوچ کرده اند؟ چگونه است که وجود میلیونها ترک زبان در این مناطق دلیل بر ترک بودن اجداد آنها نیست ولی وجود چند روستا به زبان تاتی، دلیلی محکم! بر فارس بودن اجداد این مردمان است؟! و اگر این چنین است چرا وجود ساکنان ترک زبان در چهار گوشه ایران و حتی در تمام استانهای فارس نشین ایران، دلیلی بر ترک بودن فارسها نیست؟!

حقایق تاریخی نشان می دهند که برای تغییر زبان در یک منطقه تنها راه، قتل عام ساکنین قبلی و یا کوچ اجباری آنها به مناطق دیگر و جایگزین کردن آنها با مردمانی با زبان و نژاد جدید است که از نمونه های تاریخی نزدیک آن می توان اقدام هیتلر در قتل عام یهودیان اروپا و یا کوچ اجباری ارمنیان ساکن اطراف دریاچه وان در ترکیه را نام برد.

اما آنچه که بسیار واضح و آشکار است، هیچ اشاره ای در تاریخ ایران بعد از اسلام به وجود چنین قتل عام وسیع و یا کوچ اجباری وسیعی در منطقه بزرگ و گسترده ای که آذربایجانیان امروز ساکنند؛ وجود ندارد و کاملا بعید است که چنین اتفاق مهمی به فرض وقوع، از خاطره تاریخ به کلی محو شده باشد. حتی به فرض محال درست بودن این نظریه، باز نمی توان گفت که آذربایجانیان فارس زبان بوده اند (به همان دلیل که امروز ترکهای ساکن اطراف دریاچه وان را نمی توان همان ارمنیانی دانست که زبانشان ترکی شده است!) بلکه در آن صورت درست تر خواهد بود که بگوییم ساکنان قدیمی فارس منطقه به هر دلیلی از منطقه کوچ کرده اند و قبایل ترک جایگزین آنها شده اند.

حقایق تاریخی نشان می دهد که در دوران گذشته حکومتها نفوذ چندانی در بطن جامعه نداشتند و هرگز توانایی ایجاد تغییر در خصوصی ترین بخش های حیات انسانها که زبان یکی از مهمترین آنهاست نداشته اند و وجود حدود 6000 هزار زبان و گویش در جهان امروز که از گذشته به یادگار مانده است، در مقایسه با تعداد معدود حکومتهای موجود در آن دوران، خود بیانگر آن است که حکومتهای دوران کهن ابزارهای لازم جهت تغییر و یکسان سازی زبان انسانها را نداشته اند و تنوع زبان در بین انسانها روز به روز در حال گسترش بوده است. این درست برعکس دوران جدید است که با آغاز عصر ارتباطات و جهانی شدن، یک نوع گرایش به سمت زبان مشترک بین المللی به دلیل نیازهای جدید در حال تقویت شدن است و زبانهای با تعداد متکلمین کم با خطر از میان رفتن روبرو هستند.

اما در همین دوران نیز تلاش برای حفظ و حراست از زبان های مختلف که در واقع همچون آثار باستانی گرانقدری هستند که اندیشه، فرهنگ، هنر و تاریخ بخشی از انسانها را در خود جای داده اند؛ مورد توجه جدی قرار گرفته است که اختصاص یک روز به عنوان روز جهانی زبان مادری در همین راستاست. در واقع امروزه انسانها به این باور رسیده اند که راه برطرف کردن نیازهای ارتباطی دنیای جدید، نه فراموشی زبان مادری و جایگزینی آن با زبانهای بزرگ بین المللی، بلکه گسترش آموزش زبانهای دوم و سوم در کنار زبان مادری است. تحقیقات نیز نشان داده است که دوزبانگی و چندزبانگی باعث افزایش ضریب هوشی کودکان می شود و به هیچ وجه پدیده نامناسبی نیست.

من در اینجا می خواهم صمیمانه تر با هموطنان فارسم صحبت کنم و به آنها بگویم که من دغدغه های فکری شما را که در پشت این تئوری های پوچ خوابیده و به شما اجازه نمی دهد به حقایق تاریخی اعتراف کنید، درک می کنم. این دغدغه ها همان است که ترکیه ای ها را وادار کرده بود که کردها را ترک کوهی بنامند! این همان دغدغه تمامیت ارضی ایران است که من نیز خود را با شما در این دغدغه ها شریک می دانم. چون من فکر می کنم اجداد ترک من بیش از همه ملتهای ساکن ایران برای حفظ این سرزمین تلاش کرده و جانفشانی نموده اند. اما راه حفظ تمامیت ارضی ایران، انکار حقایق و اصرار بیهوده بر هم نژاد بودن تمام ایرانیان در گذشته دور نیست. مگر کشورهای چند ملیتی مانند سوئیس که این تفاوتها را پذیرفته و آن را به صورت صحیح در یک سیستم فدرال مدیریت کرده اند، تمامیت ارضی خود را از دست داده اند؟! واقعیت آن است که اتحادی که بر مبنای تئوری های پوچ بنا شده باشد، هرگز برای همیشه پایدار نخواهد ماند.