یادداشتهای فوتبالی
جادوی مستطیل سبز
باربد کیوان
از نشریه دانشجوئی بذر شماره 11
همین دو سال پیش بود كه بعد از قهرمانی تیم ملی یونان در
"یورو 2004" همه از پدیده فوتبال یونانی و جایگاه خدایی مربی آلمانی این
تیم یعنی "اوتو رهاگل" در كوه المپ حرف می زدند. ولی حالا هیچكس رغبت نمی
كند حتی به آن نوع بازی فكر كند، چه رسد به اینكه به تماشایش بنشیند. تماشاگران
فوتبال كه تعدادشان به كمك پخش مستقیم تلویزیونی به میلیاردها نفر می رسد، آشكارا
علاقمند به تماشای فوتبال زیبا هستند تا
فوتبال نتیجه گرا. نتیجه ها گذراست و فراموش شدنی. پیروزی در مسابقات فوتبال، دردی
را از دردهای بیشمار مردم درمان نمی كند. این را بعد از فرو نشستن تب هر دوره از
رقابتها، همه می فهمند. دلخوشی ها خیلی زود كمرنگ می شوند. این واقعیت را زیر خط
فقرهای دنیا كه اكثریت تماشاگران را شامل می شوند. نشان می دهد.
نتیجه جزئی از فوتبال است، درست. ولی نتیجه، همه فوتبال نیست.
تماشاگران چه بدانند چه ندانند به فوتبال مثل تئاتر نگاه می كنند. یا حتی سینما. چیزی
در قد و قواره هنر. یك نمایش بزرگ حماسی. نمایشی كه نمی توانی پایانش را به راحتی
حدس بزنی. حتی اگر همه سوابق و آمارها و
تحلیل ها از قبل به تو نشان دهند كه چه كسی برنده میدان است، باز هم چگونگی برنده
شدنش را نمی توانی پیش بینی كنی. این درست مثل فیلمی است كه برای بار اول می بینی
و هیچ متن از پیش نوشته شده یا خلاصه ای از آن در دست نیست.
فوتبال ورزش است ولی نمایش فوتبال به خیلی چیزهای دیگر ربط پیدا
كرده است. اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی، همگی به این نمایش مرتبطند. اقتصادهای كم
كار و راكد، له له می زنند برای اینكه نمایشی مثل جام جهانی در كشور خودشان راه بیفتد
تا تكانی به شاخص های سود و رونق داده شود. سیاستمداران بدنام و گرفتار بجران، پیراهن
تیم ملی به تن می كنند و در ورزشگاه ها ظاهر می شوند كه به مردم بگویند ما همه یكی
هستیم و ملت ما بالاتر از بقیه است. ولی مردم در فوتبال، غذای روح را جستجو می
كنند. به دنبال پیام های درونی 90 دقیقه ای هستند. در این نمایش، مردم درسها و نتایج
از خودگذشتگی یا خودخواهی، فردگرایی یا جمع گرایی، ابتكار عمل یا انفعال. غرور
ساده انگارانه یا پیگیری هشیارانه، بی باكی یا ترس، عدالت یا بی عدالتی را دوره می
كنند. و البته مردم با تماشای فوتبال، تفریح می كنند. اگر مسابقه جنبه سرگرم كننده
و تفریحی نداشته باشد انگار به تماشای یك فیلم جوصله سر بر نشسته اند.
سرگرمی و تفریح و لذت بردن از تماشای فوتبال با پیروزی ها و
شكست هایش معنی پیدا می كند. اگر از یك تماشاگر بپرسید در مورد نتایج تیم مجبوبش
بپرسی احتمالا جواب خواهد داد كه دوست دارم همیشه پیروز شود. ولی این یك احساس
واقعی نیست. اگر قرار بود یك تیم همیشه پیروز باشد مطمئن باشید كه دیگر لذتی در میان
نبود. دیگر زیبایی وجود نداشت. تماشاگر تحریك شدن احساساتش را دوست دارد. دلهره
داشتن، اضطراب، غم و اشك شكست، امیدواری و نومیدی، و انفجار شادی را دوست دارد.
تماشاگر جلوه های فشرده و برجسته زندگی را دوست دارد. تماشاگر از اینكه زهر تراژدی
به سبك تئاترهای یونانی و شكسپیری قطره قطره در جانشان بچكد را هم دوست دارد. دیدن
اشتباهات و بدفهمی های پیاپی كه ناگزیر به فاجعه می انجامد یك جوهر نمایشی تكان
دهنده است كه سالیان سال در خاطره تماشاگر باقی می ماند: پاس كعبی از میانه زمین
به عقب برای میرزاپور.... ضربه ناقص میرزاپور... قرار گرفتن توپ زیر پای حریف....
رسیدن توپ به رضایی... ضربه ناقص دوم پشت محوطه جریمه... هجوم حریف به پشت شش
قدم.... لغزش پای میرزاپور.... آرام گرفتن توپ در كنج دروازه.
پخش تلویزیونی، مسابقات فوتبال را واقعا نمایشی تر كرده است.
نماهای درشتی كه دوربین در حركات چهره بازیكنان ثبت می كند، نمایش اسلو موشن درگیری
هایشان. فیلمبرداری از روی شانه به هنگام
شادی بازیكنان بعد از زدن گل كه باعث می شود تماشاگر خود را كاملا در جمع آنان ببیند،
این نمایش پر سود را جذابتر می كند. بازیكنان
دریافته اند كه حالا دیگر بازیگر هم هستند. آنان به وضع ظاهری خود توجه ویژه
دارند. در زمین، حواسشان به چشم دوربین ها هم هست. به ژست های خاصی كه در نقاط اوج
نمایش باید بگیرند از قبل فكر می كنند. تلاش می كنند هر بار بعد از به ثمر رسیدن
گل، ابتكار تازه ای بزنند. در این راه، از رقص و پانتومیم و حتی حركات آیینی
استفاده می كنند. در این نمایش بزرگ، سهمی هم به تماشاگران داده شده است. دوربین
روی تماشاگران در ورزشگاه می چرخد، هیجاناتشان را شكار می كند و به صدها میلیون
نفری كه پای تلویزیون نشسته اند می گوید كه شخصیت شما را هم در این حماسه به كار
گرفته ایم. نمایندگان شما را هم در داستان خود منظور كرده ایم. و این احساس رضایت
مردم را بر می انگیزد. همذات پنداری تماشاگر با فوتبالیست اسطوره سخت است ولی با
هوراكشان صورت رنگ كرده، آسان.
آرزوها و واقعیات
حذف تیم ملی ایران در همان دور اول بازیها خیلی چیزها را نشان
داد. نشان داد كه استراتژی و تاكتیك، یك مشت فرمول كتابی نیست كه هركس آن را خواند
و شناخت بتواند از میدان پیروز به در آید. نشان داد كه استراتژی و تاكتیك را در
سراسر زمان مسابقه باید دائما معنی كرد و عمل جمعی را دائما با تحلیل مشخص از شرایط
مشخص عوض كرد و از نو سازمان داد. نشان داد كه "استراتژی ما كسب پیروزی
است" چه حرف عامی است! در فرایند 90 دقیقه ای، باید مراحل استراتژیك مختلف را
تشخیص داد و برای هر مرحله تاكتیك های مناسب را به كار برد. نشان داد كه چه رابطه
تنگاتنگی بین دفاع كردن و حمله بردن برقرار است. نشان داد كه از كار انداختن نیروی
حریف تا چه اندازه به توانایی حفظ نیروی خود، وابسته است. اما حذف تیم ملی، قبل از
هر چیز مصداق این بیت معروف هم بود كه: "تكیه بر جای بزرگان نتوان زد به
گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده كنی". برای رسیدن به هدف های بزرگ باید خوب
تدارك دید و در زمینه های مختلف كسب آمادگی كرد. نمی شود حرف از كسب پیروزی و عبور
به مراحل بالاتر زد ولی توانایی كافی و ابزار لازم را برای مبارزه طولانی فراهم
نكرد. با توانایی و ابزار 60 دقیقه ای نمی توان پیروز میدان 90 دقیقه ای شد.
عقب ماندگی ها و ضعف
های ساختاری فوتبال یك كشور را نمی توان با دعا و نذر و توكل كردن های تكراری و بی
سرانجام جبران كرد. درست همانگونه كه تقصیر شكست تیم ایران را نمی توان به گردن این
یا آن شخص انداخت یا نتیجه وردخوانی جادوگر مكزیكی دانست. خرافه ها فقط به درد
خودفریبی می خورند و دست آخر می توانند مومنان ساده اندیش را به این نتیجه برسانند
كه خدای مكزیكی ها از خدای ما قویتر است و یا اینكه "خدای واحد"، مصلحت
را در شكست تیم ملی ایران دیده است!
فوتبال با سیاست فرق دارد ولی خیلی از درس های شكست فوتبال،
به كار سیاست هم می آید. برای كسب پیروزی در میدان نبرد سیاسی باید شور و شوق و
انگیزه داشت. ولی این كافی نیست. داشتن آرزوهای بزرگ را باید با یافتن راه و نقشه
و استراتژی و تاكتیك های مناسب همراه كرد. و پیاده كردن همه اینها البته در گرو
تدارك و آمادگی در زمینه های مختلف و دستیابی به ابزار ضروری كسب قدرت سیاسی است.
باید از مبارزه، دید درازمدت داشت و برای نبردهای طولانی آماده شد.
توپ چگونه در زمین می چرخد؟
مربی برزیلی می گوید كه در فرایند بازی، هر تیم برای خود یك
مغز دارد. بعضی تیم ها هم دو مغز دارند. مثلا در تیم برزیل، رونالدینیو این نقش را
بازی می كند. یا در تیم پرتغال، دكو و فیگو این وظیفه را بر عهده دارند. مساله مهم
رابطه این مغز با كل بدنی است كه تیم نام دارد. اجزای این بدن چگونه مثل یك تن
واحد عمل می كنند؟ عملكرد فرد و جمع چگونه به هم مرتبط می شود و سازمان می یابد؟
حركت تیم بر اساس مركزیت دمكراتیك انجام می شود. اگر مركزیت دمكراتیك جوهر سازمان
تیمی نباشد، با یك جمع از هم پاشیده و بی تاثیر و فلج روبرو می شویم. حتی اگر تك
تك بازیكنانش قابلیت های تكنیكی خوب، شرایط جسمانی مناسب و ذهنی مبتكر داشته
باشند. بازیكن یا بازیكنانی كه نقش مغز یا همان مركزیت را در زمین بازی می كنند، یك
شبه به وجود نمی آیند. این ها در دل فرایندهای طولانی فعالیت جمعی و از سرگذراندن
پیروزیها و شكست های جمعی گوناگون شكل می گیرند و پرورش می یابند. این ها توانایی
كیفی بیشتری در تشخیص صحنه كلی بازی، آرایش افراد تیم خود و تیم حریف،
"حدس" نسبتا صحیح در مورد عكس العمل ها و ابتكارات تك تك بازیكنان خودی
و غیر خودی دارند. این مغز یا مركزیت، هم بازی گردان است و هم بازی خوان. این مغز
است كه در هر مقطع از مسابقه، با چرخیدن و پا به توپ شدن و سركشیدن به نقاط مختلف
زمین، توپ را پخش می كند، پاس می دهد و پاس می گیرد و تیم را در متمركز شدن یا پخش
شدن، در دفاع كردن یا هجوم بردن هدایت می كند. تاكتیك های مختلف را در كل تیم،
استارت می زند.
ولی رابطه این مركزیت با بقیه اجزای تیم، یك رابطه دوجانبه
دائمی است. رفت و برگشت ها، یك دو كردن ها، پاس های كوتاه و بلند، جا عوض كردن ها
و به این ترتیب ایجاد فضا برای یكدیگر، ایجاد پوشش مناسب و به موقع برای هم در
موقع دفاع و حمله، بیان یك رابطه دمكراتیك بین مركزیت و بدنه است. این دو، همزمان یكدیگر
را تغذیه می كنند. مغز تیم، یك همه فن حریف نیست كه هم گل بزند، هم پاس گل بدهد،
هم حملات حریف را دفع كند و هم پنالتی ها را بگیرد. حتی اگر بازیكن جامع الطرافی
باشد كه همه این كارها از دست و پایش برآید، باز هم نقش مغز و مركزیت در زمین این
نیست. مغز باید تشخیص دهد كه اگر در این لحظه جبهه ای را در این گوشه زمین باز كنم
و یا آن بازیكن را در گوشه ای دیگر صاحب توپ كنم، شرایط مناسبتری برای پیشروی و
نزدیك شدن به دروازه حریف و گل زدن ایجاد می شود. حالا زننده گل هر كسی می خواهد
باشد. بقیه بازیكنان نیز با آگاهی به قابلیت های این مركزیت و اعتماد به رهبری او،
تلاش می كنند با پاس دادن ها و حركات بدون توپ خود، او را در بهترین موقعیت برای ایفای
نقش و انجام وظیفه اش قرار دهند. شكوفایی ابتكار عمل ها و بالفعل شدن توانایی های
ویژه هر یك از بازیكنان كاملا به پیشرفت كار گروهی وابسته است و كار گروهی بدون
وجود یك مغز و مركز رهبری كننده متصور نیست. در غیر این صورت، دریبل زدن ها و اجرای
حركات نمایشی زیبا و تلاشهای خیره كننده و فداكارانه فردی، تاثیری بر نتیجه مسابقه
نخواهد داشت.
حالا به صحنه از یك زاویه دیگر نگاه می كنیم. هر مسابقه در
برگیرنده ده ها نبرد تهاجمی و تدافعی در گوشه های مختلف زمین است. مغز و مركزیت تیم
الزاما در تك تك این نبردها حضور ندارد و نمی تواند داشته باشد. در مثلث ها و مربع
های تركیبی هر تیم كه برای موفقیت در این نبردهای كوچك تشكیل می شود، بازیكن یا
بازیكنان دیگری می توانند و می باید نقش بازی گردان و بازی خوان را در چارچوب
محدودتری نسبت به كل بازی و نسبت به كل زمین، ایفا كنند. گره های كوچك بیشماری كه
در طول مسابقه به هنگام حمله یا دفاع ایجاد می شود را فقط زمانی می توان باز كرد
كه بازیكن یا بازیكنانی به شكل مغز یا مركزیت "محلی" عمل كنند. علاوه بر
این، خطوط سه گانه یك تیم در دفاع و مركز و حمله هر تیم نیز نیاز به نوعی سازماندهی
و هماهنگی خاص با رهبری خاص خود دارد.
نكته آخر اینكه، ممكنست یك تیم به خوبی بر اساس مركزیت دمكراتیك
سازماندهی شده باشد اما شكست بخورد. چرا كه سرنوشت هر مسابقه در گرو عوامل
گوناگون، از برتری های تاكتیكی گرفته تا توانایی های جسمانی و روحی و حتی عامل
تصادف و شانس است. ولی یك چیز روشن است. بدون مركزیت دمكراتیك، فعالیت تیمی مختل
خواهد شد.
یك چالش جدی
آنتونللو وندیتی، فعال چپ در جنبش دهه 60 ایتالیا و ترانه سرای
مخالف خوان بعد از آن سالها، زمانی در ستایش فوتبال و تیم محبوبش آ. اس. رم چنین
آواز كرد: "از تو متشكریم چون كاری می كنی كه هنوز خود را باور كنیم." این
ترانه به هنگام شكست جنبش دهه های شصت و هفتاد و زیر سوال رفتن آرمان ها و ایده های
انقلابی و پیشرو در میان توده های مردم سروده شد. این واقعیتی است كه در دنیای تقسیم
شده به ملت ها و مرزها و نژادها، در دنیای داراها و ندارها، سلطه گرها و تحت سلطه
ها، خیلی ها در هر واقعه و پدیده های به دنبال احقاق حقوق از دست رفته خود می
گردند. به دنبال احیای هویت سركوب شده خود. در دنیایی كه بهره كشی انسان از انسان،
سلطه جویی ملت بر ملت، و برتری طلبی نژاد بر نژاد، حاكم است هر پدیده می تواند
دستاویزی شود برای تعارض و تقابل و رقابت. در دوره هایی كه آرمان رهایی و یگانگی
نوع بشر كمرنگ می شود و دست نیافتنی به نظر می آید، نومیدان از انقلاب در فریادهای
مشترك مردم در طرفداری از تیم محبوب فوتبالشان، تنها راه همبستگی و سر بلند كردن
توده ها را جستجو می كنند. گمان می برند كه مردم از مجرای موفقیت تیم های ملی در میادین
ورزشی ممكنست به خودباوری برسند. اگر دولت های سلطه گر با استفاده از علاقه عمومی
به تماشای فوتبال و گاه به كمك باندهای سازمان یافته دست راستی نژادپرست در میدان
های ورزشی می كوشند ایدئولوژی عظمت طلبانه و برتری جویانه امپریالیستی را در جامعه
تقویت كنند، در كشورهای تحت سلطه و فقیر، بسیاری از مردم عقده های دیرینه و خشم
فرو خورده خود را با آرزوی پیروزی تیم ملی كشور خود و سری از بین سرها در آوردن در
میادین ورزشی پاسخ می دهند. می خواهند حداقل در این عرصه هم كه شده خود را اثبات
كنند و نشان دهند كه می توانند از "بقیه" برتر باشند. هدف از بیان این
واقعیات، محكوم كردن توده های لگد مال شده و ملت های ستمدیده نیست. بلكه انگشت
گذاشتن به روی این نكته است كه چه زمین مساعدی برای گرایشات ناسیونالیستی وجود
دارد و پیروزی یا شكست در یك میدان ورزشی چگونه می تواند به روحیه خودبزرگ بینی و تحقیر
ملل دیگر از یك طرف، و حس حقارت و خفت از طرف دیگر، در بین مردم دامن بزند. تحت چنین
مناسبات نابرابری است كه توده های مردم بر سر رقابت های ورزشی ممكنست رو در روی هم
قرار بگیرند، یقه بدرانند، فحش بدهند و كتك بزنند. یعنی واقعه ای كه می تواند و می
باید عامل دوستی و نزدیكی و همبستگی و لذت مشترك توده ها باشد به عكس خود تبدیل
شود. تماشای بازی روان و شناور و جنگنده تیم های آفریقایی در جام جهانی امسال لذت
بخش است. واقعا چه فرقی می كند كه این فوتبال زیبا بر فوتبال بی رمق غلبه كند حتی
اگر از كشور من باشد؟ به جای نعره "سولاخ سولاخش می كنیم!" باید به این
اندیشید كه: "انترناسیونال است نژاد انسانها."
یك مو فاصله تا فاشیسم
به بهانه شنیدن سرود ویژه جام جهانی فوتبال
باربد کیوان
از نشریه دانشجوئی بذر شماره 11
تب جام جهانی بالاست. صدا و سیما هر روز در چند نوبت، سرود ویژه
جام جهانی را پخش می كند. صدای علیرضا عصار است و ملودی شهداد روحانی و كلام
شاهكار بینش پژوه. سرود با دكلمه آغاز می شود. منظومه وار با وزن و آهنگ شاهنامه.
بخش دوم كه آهنگین است، شعر رنگ و بوی عرفانی و حافظ دارد. پیش از این، شاهكار بینش
پژوه، كلام ترانه ویژه آرش و دی جی الیگیتر برای جام جهانی را هم سروده بود. همان
كه می گوید: "حالشون رو ما می گیریم!" در آن ترانه هم صحبت از برتری ایرانی
ها بود و كركری خواندن ها برای حریفان. ولی شاید ریتم شاد و صدا و چهره آرش، همین
مضمون برتری جویانه را تلطیف می كرد و بی آزار نشان می داد. ولی حالا صدای عصار
است و سرودی حماسی. این دیگر شوخی بردار نیست. سرود از حكم اهورا به اهریمنان می
گوید كه پارسیان تا ابد قهرمانند! از این جور وعده های الهی به یك قوم و ملت برای
برتری ابدی بر اقوام و ملل دیگر را در طول تاریخ بارها دیده ایم و طعم تلخ نتایجش
را هم چشیده ایم. صهیونیسم، همین نوع "وعده های الهی" به قوم یهود به
عنوان قوم برگزیده را دستاویز سركوب و ستم خونین بر ملت فلسطین قرار داد. نازیسم
از همین بینش پیروی می كرد كه هنوز هم در مصرع "آلمان بالاتر از همه" در
سرود ملی آلمان جلوه گر است. آمریكا نیز همین ادعا را دارد و برتری جویی خود بر دنیا
را به خواسته خدای ناموجود مربوط می كند. ولی هركس مدعی چنین مزخرفاتی است باید
همزمان بقیه را تحقیر و خوار كند تا توجیهی برای ممتاز بودن خود بیابد. و چنین است
كه عصار ادامه می دهد: "خوابند رقیبانت! خاكند حریفانت!" و بی توجه به
اوضاع دنیا رجز می خواند كه هیچكس غیر از ما هشیار نیست! این جور حرفها حتی در
قالب یك سرود، فقط مویی تا فاشیسم فاصله دارد. ولی مساله به یك سرود محدود نمی
شود. از همین مساله به ظاهر ساده و گذرا می خواهیم نقبی بزنیم به مسائل بزرگتری كه
ورزش و مشخصا فوتبال درگیر آن است.
این روزها زیاد می شنویم كه فوتبال از سیاست جدا نیست. حتی
مقامات حكومتی اینجا و آنجا به روشنی اعلام می كنند كه هدفشان از تبلیغ گسترده
فوتبال در رسانه ها، استفاده از آن به عنوان یكی از راه های "مدیریت
بحران" و كنترل جوانان است. می گویند كه امروزه در همه كشورها این هدف در
دستور كار دولت ها قرار دارد و ما هم باید چنین كنیم. این چیزی است كه حاكمان می
خواهند ولی اوضاع همیشه آنطور كه آنان می خواهند جلو نمی رود. دقیقا به این دلیل
كه فوتبال از سیاست جدا نیست! یعنی تحت تاثیر وقایع و تحولات و فضای سیاسی كشور و
حتی اوضاع دنیا قرار دارد. بنابراین گاه پیش می آید كه پیوند و تجمع گسترده
علاقمندان به فوتبال بعد از پیروزی ها یا شكست ها تحت تاثیر یك فضای انفجاری سیاسی،
درست برخلاف خواسته حاكمان، به یك بحران ملی تبدیل می شود. این احتمالی است كه نه
فقط در ایران بلكه در كشورهایی با شرایط سیاسی مشابه ایران، در جریان مسابقات جام
جهانی می تواند پیش بیاید.
ولی علاوه بر سیاست، فوتبال از ایدئولوژی هم جدا نیست. دیدگاه
ها و جهت گیری های كلی تر نسبت به دنیا و جامعه و انسان، به شكل جهانبینی و ایدئولوژی،
بر ذهن همه افراد سایه افكنده است حتی اگر خود از این مساله آگاه نباشند یا قبول
نداشته باشند. نگاهی به طور كلی به ورزش، و بالاخص به فوتبال می شود نیز خواه
ناخواه نشان از ایدئولوژی های معین دارد. به یك دوره مسابقات ورزشی، مثلا همین جام
جهانی فوتبال كه صحنه رقابت تیم های ملی كشورهای مختلف برای كسب عنوان قهرمانی است
اساسا دو جور می شود نگاه كرد. یا اینجا را صحنه ای برای اثبات برتری ملت خود بر ملل
دیگر می بینیم و در پس عبور از سد مدافعان حریف و گشودن دروازه می خواهیم سبقت
جستن از ملتی دیگر، ذلیل دیدن حریف، و هوشمندی و قدرت ذاتی خود را جستجو كنیم. یا
اینكه در پی هدفی كاملا متفاوت هستیم. یعنی مناسبت های ورزشی را به فرصتی برای
دوستی و همبستگی و شادی انسانهای سراسر زمین تبدیل می كنیم. از شعار "اول
دوستی، دوم رقابت" پیروی می كنیم. و در به كارگیری توانایی ها و خلاقیت های
فردی، و تلاش متحدانه تیمی در اجرای تاكتیك های متنوع و متغیر برای تحقق یك
استراتژی واحد، درس های ماندگار بزرگتری را فرامی گیریم. فوتبالی كه بر پایه دامن
زدن به روحیه گلادیاتوری در میان بازیكنان باشد، از قوانین بیزنس و بازار سرمایه
داری پیروی كند و هدف از آن كنترل بحران سیاسی و مهار كردن مردم به ویژه نسل جوان
باشد بدون شك از جهانبینی و ایدئولوژی اول پیروی می كند. ولی فوتبال آلترناتیو هم
امكانپذیر است. در قرن بیستم، در كشورهایی كه انقلاب تحت رهبری طبقه كارگر انجام
گرفت، چنین دیدگاهی از ورژش تبلیغ می شد و شعار "اول دوستی، بعد رقابت"
بر فضای استادیوم هایشان حاكم بود. ورزشكاران این كشورها تا مدتها، یعنی تا قبل از
اینكه روحیات و روابط كهنه سرمایه داری دوباره سربلند كند، قدرتمند و سرانجام حاكم
شود، جهانبینی نوینی را به دنیا عرضه می كردند. آنان در میدان مسابقه به تشویق
تلاش و هنرنمایی ورزشكاران رقیب خود می پرداختند. از خشونت و لطمه زدن عمدی به حریفان
تحت هر شرایطی پرهیز می كردند. شاید كمتر كسی بداند كه آنچه امروز در خیلی از میادین
ورزشی به چشم می خورد، یعنی كف زدن ورزشكار برای تماشاگر، ابتكار عمل ورژشكاران و
هنرمندان چینی در دوران سوسیالیستی بود كه رفته رفته در همه كشورها باب شد. تا قبل
از آن، شكل رابطه ورزشكار و هنرمند با مردم كاملا یك طرفه بود. آنكه در میدان و یا
روی صحنه بود جایگاهی ویژه داشت و خدایی می كرد و كار تماشاگران هم سپاس و سنایش
از آنان بود. ورژش حرفه ای سراسر دنیا از این مضمون و محتوا آزاد نشد ولی به هر
حال در شكل، تغییراتی صورت گرفت.
حالا با این بحث، اگر بخواهیم ببینیم فوتبال ملی ایران از
كدام ایدئولوژی و جهانبینی پیروی می كند احتیاج نیست خیلی به مغز خود فشار بیاوریم.
ایدئولوژی حاكم بر جامعه كه شب و روز از طریق رسانه های گوناگون در بین مردم تبلیغ
می شود بر فوتبال ملی ما هم حاكم است. روحیه رئیس و مرئوسی، فشارهای مستبدانه و
اطاعت كوركورانه، خود را از همه برتر دانستن، تحقیر ملل دیگر، و اعتقاد متافیزیكی
به دعا و قسمت و حكمت الهی در تعیین پیروزی و یا شكست، مشخصه ایدئولوژی حاكم بر این
فوتبال است. اینكه در دنیای واقعی، بالاخره مسائل فوتبال هم با تكیه به عوامل واقعی
و علم روز به پیش می رود یك چیز است، و تاثیرات ایدئولوژی حاكم بر این ورزش چیز دیگر.
این واقعیت را هم باید دید كه همین ایدئولوژی، از كانال فوتبال بر ذهن مردم اثر می
گذارد. به سرود ویژه جام جهانی نیز باید از این زاویه نگاه كرد.