بازآفرینی نوی هستی بسان آفرینشی  زمینی/خدایی

 

د.ساتیر روانشناس/ روان درمان (گشتالت)

 

هر کار بزرگ با اولین گام آغاز میشود و هر جهان انسانی با اولین کلام و معنا. جهان و واقعیت بشری یک ساختار است، یک خلقت و یک حالت که انسان و انسانها بدان وارد شده اند، بدان تن داده اند و اینگونه گام بگام همه چیز را به این حالت و تفسیر نگاه کرده اند و لمس کرده اند و ارزش یابی نموده اند. زندگی فردی و جمعی بشری بسان یک نقاشی و سناریو نویسی فردی و جمعی است که در ان خلقت و آفرینش با اولین رنگ و کلمه یا جمله آغاز میشود. اینگونه نیز جهان سنتی، مدرن یا پسامدرن در نهایت  حالتی هستند و معنایی، جادویی که انسان بواسطه آن همه چیز را، هم خود و هم خدا را، هم دیگری و هم واقعیت را بازآفرینی کرده است و مرتب باز می آفریند. در این معنا نیز عارف و عاشق زمینی نه یک تیپ نو از انسان بلکه یک حالت است. حالتی نو و معنایی نو که آدمی با شور عشق و قدرتش آفریده است و با آن همه چیز را دگربار ارزش یابی و معنادهی میکند.  او این غول زمینی که نیاکانش هم انسان سنتی یا مدرن هستند، میداند که هر آنچه نیاکانش بوجود آورده اند خود تبلوری از قدرت و عشق آنها و توان لذت بری آنها بوده است و نیز میداند که هر انسانی و خود او نیز همیشه در جهان خویش زیسته است، در جهان سنتی،مدرن و پسامدرن خویش یا در هر جهان دیگری. زیرا حتی انسان سنتی یا مدرن نیز در بازآفرینیش از این  نگاه مشترک و میل مشترک شکل و حالت خاص خویش از سنت و مدرنیت را می آفریند. با این شناخت از خویش و نیاکان خویش، این غول زمینی بی پروا و خندان به میل خویش و لذت خویش درپی دست یابی به اوج عشق و قدرت و لذت تن میدهد و آنچه را که نیاکانش در خفا و یا شرمگینانه می طلبیدند،او این غول خندان زمینی مغرورانه بدست می اورد و این چیز همان سرور و خدای جهان خویش بودن است و خدای زمینی بودن و دست یابی به پارادکس فانی/ابدی بودن، دست یابی به خوشبختی و معشوق و پادشاهی بر جهان خویش. او این عاشق خندان زمینی اینگونه  عاشق، قدرتمند و گستاخ و لذت  پرست پا بدرون جهان خویش می گذارد،  تاج پادشاهیش را بر سر میگذارد و با هر کلام وعمل، با هر لمس و اندیشه شروع به ساختن جهان خویش میکند و به ارزش یابی نو همه چیزها، چه در درون یا برون، زیرا او میداند که درون و برون یکیست و او خود مرز جهان خویش است و آغاز و پایان جهان خویش. اینگونه نیز خندان و بی زوری پا به جهان خویش میگذارد و با هر نفسی، هر کلام و یا نگاهی جهان جدید، خلقت جدید خویش و زیباترین و پرشورترین خلاقیت خویش در پی دست یابی به اوج لذت، عشق و  قدرت را می آفریند. او با نگاه می افریند، زیرا میداند که نگاه خود  آفریدن است و قشنگ بقول سهراب تعبیر عاشقانه اشکال است. با این غول زمینی خندان و سبکبال فرهنگی نو از اندیشیدن، نوشتن و سخن گفتن آغاز میشود، زیرا دگربار کلام و فکر قدرت جادویی خویش را بازمی یابند و نوشتن، اندیشیدن و گفتن بسان آفریدن و رقص آفرینش با کلام و اصوات است. زیرا نوشتن یک خلقت است و اندیشیدن، معنادادن خود آفرینش مداوم خدایی. اینگونه نیز این کودک خندان زندگی سبکبال پا بدرون تصویر و حالت زمینی جدید خویش میگذارد  و با بوسه اش معشوقش را بسان شاهزاده ای زمینی و در تبار خویش باز می آفریند و با نقدش و شور کلامش رقیبش را به رقیبی خدایی تبدیل میکند. او میداند که هر لحظه و هر حادثه ناشی از ترکیب اتفاق با معنا و مقامیست  که او به آن حادثه  و لحظه با  جان خویش، یعنی با شور احساسی  و خردی خویش بدان میدهد و اینگونه لحظه یا حادثه ای را تراژیک، کمیک یا  خدایی  میکند و خویش را به اسیر، بنده یا سرور آن حادثه و لحظه. با چنین دانش خندانی و با شور بی پایانش به زندگی و لذت، با اشتیاق جاودانیش به بازی عشق و قدرت و با میلش به وصال معشوق و چیرگی بر رقیب در بازی اندیشه، هنر و زندگی، این غول زمینی سبکبال، این عارف زمینی و ساتیر خندان بی زوری و فشاری بدرون تصویر خویش از زندگی میرود و بازی نو را و خلقت خویش را زنده میکند و گام بگام آنرا باز می آفریند، با بوسه اش، شوقش، شرارتش و حیله اش، با وسوسه اش، در یک  کلام با تمامی جان و  لحظات و حالاتش، زیرا با هر تصویر نویی همه چیز باید دگربار از نو معنادهی شود و از نو ارزش یابی گردد و لباس نو بپوشد و از اینرو در جهان زمینی و خدایی همه چیز از خود انسان تا کل هستی، از احساسات تا خرد باید زمینی و خندان شوند و به ترس خندان، شرارت خندان، عشق و خرد شاد،به واقعیت زمینی و جادویی تبدیل شوند و انسان به خدای روی زمین. او این غول خندان زمینی از روی تجربه شخصی خویش بسان انسان سنتی یا مدرن و از روی شناخت به ترسها و هراسهای خویش و دیگران میداند که بزرگترین ترس انسان بقول ویلهلم رایش ترس از لذت است، با  انکه در خفا آن را میجوید. او میداند هر آدمی در پی عشق، قدرت  و خرد است، چه محتسب و یا  پیرمغان، چه انسان سنتی یا مدرن، چه پارسا یا کازانوا، و همه حرکات انها از روی این اشتیاقات  و رابطه متناقضش با انها از روی ترس و میل لذت می باشد، چه آن زمان که خویش و میلشان را سرکوب میکنند و یا آنزمان که تن به لذت و وسوسه میدهند و نیز میداند که بزرگترین هراس انسان از تن دادن به خلقت خویش و رویای خویش همیشه این دروغ بزرگ بوده است که حتی اگر او تن به جهان عاشقانه خویش بدهد اما دیگران تن نمیدهند و اینگونه او یا تنها می ماند و  یا داغان میشود و جالب آن است که چنین انسانهایی میتوانند نیز مثالهای فراوان فردی و اجتماعی برای صحت حرف خویش بیاورند. اما این کودک خندان ما میداند که انها در واقع آنچیزی را به شهادت و گواهی می گیرند که در نهایت خود بوجود آورده اند، زیرا این خدایان از یاد برده اند که آنها خود خالق شکست و پیروزی خویش بوده اند و هر آنچه اتفاق افتاده اس، در واقع بقول روانکاوان یک پیشگویی خود تحقق بخشنده بوده است. که انها، این خدایان شرمگین بناچار  با هراس و ترس خویش  آن را آفریده اند و  از اینرو نیز بنا به منطق، جهانی را که در آن عاشق به صلیب کشیده میشود و بیخردی بر خرد حکومت میکند. زیرا زیبایی توان خلاقیت خدایی انسان در همین است که نه تنها او خالق مداوم هستی  خویش هست، بلکه مرتب نیز انرا بگونه ای می افریند که جانش می طلبد. پس انگاه که به خویش و خواست خویش باور ندارد، جهانی ناباور و شکننده می آفریند و اگر در خفا باور دارد که عشق محکوم به شکست است، پس عشق در جهانش مرتب به صلیب کشیده میشود. اگر باور دارد که جسمش و امیالش اهریمنی است، پس آنگاه نیز امیالش بشکل اهریمنی و گناهکارانه خویش را نشان میدهند و میخواهند او را اسیر خویش کنند و نمایندگان اجتماعی آن اشتیاقات نیز بنا به منطق دشمنان خونی آنها هستند. در دنیای یک دیوانه پارانوییا همه چیز پارانویید است و همه حوادث، از سخنگوی در تلویزیون تا نگاه همسایه درست بودن این پارانوییا و بدگمانی را تایید و تصدیق میکنند. زیرا در درون یک سیستم همه چیز منطقیست و بر اساس یک معنا و نگاه همه چیز به هم پیوند خورده اند و بازافرینی میشوند. اینگونه نیز دیوانه  پارانویید جهان را پارانویید می بیند و لمس میکند و بر آن اساس عمل میکند و انسان سنتی یا مدرن نیز بر اساس سیستم و ارزش گذاری خویش هستی را خیر و شرگونه یا در قالب سیادت خرد بر احساسات نادان ولی ضروری می بینند و لمس میکنند و همه چیز  در درون سیستم درستی نگاه انها را تایید میکند. تنها انگاه که پا از سیستم بیرون بگذاری و با فاصله،  با دوراندیشی و یا از عرصه فراسیستم بدان نگاه بکنی، به دیوانگی دیوانه و معضلات جهان سنتی و مدرن پی می بری و اینگونه همزمان شروع به بازافرینی سیستم و نگاه نویی کرده ای، خواه این سیستم نگاه ایهام پسامدرن باشد و یا جهان زمینی ما عاشقان و عارفان زمینی و یا سیستمی برزخی و بحرانی،  زیرا جهان درون و برون یکیست و ما هر لحظه در سیستمی و تصوری زندگی میکنیم و  با معیارهای آن ارزش یابی و عمل میکنیم،خواه این سیستم ناتمام و ناکامل یا متناقص باشد. انگاه نیز جهانی اینگونه باز می یابیم و بازمی افرینیم. بقول معروف سکته ناقص نیز نوعی سکته است.  این بدان معنا نیست که فقط با زمینی خواندن من همه هستی و همه دیگران  زمینی میشوند و عاشق و خندان بلکه بدان معنا است که با ورود من به جهان زمینی و با به سرنهادن تاج پادشاهیم من خلقت نوی خویش و جهان نوی خویش آغاز میکنم و اکنون می توانم با دم مسیحاییم و نگاه و شور جدیدم همه هستی را نو و تازه و روحمند سازم. اکنون اما باید همه چیز را حتی  ترسها و خیانتهای دیگران، حتی  چیرگی مداوم خشونت بر  عشق  در واقعیت هر روزه  را از نو معنادهی کنم و ارزش یابی سازم تا سرانجام جهان من و یکایک دیگران به این وسوسه نو تن دهند و لباسی نو بپوشند . اینگونه این کودک زمینی و خندان با معشوقی که از تن دادن به این جهان زمینی و لذت نویش هراس دارد، چون خدایی برخورد میکند که هراس از خدابودن و لذت خدایی دارد، پس هراس او را با وسوسه اش به لذتی نو جواب میدهد و با محبت خندان، تمسخر خندان، تحقیر خندان، شرارت خندان و کلکهای زمینی او را بدان سو میکشاند، از این مائده های زمینی بچشد و لذت را لمس کند، لذت عشق خدایی و  معشوق زمینی را تا دگر بار خود بتواند بر ترس خویش چیره شود و از روی ترس خویش بپرد.  اینگونه او ابتدا با گذار از نگاه گذشته از ابتدا به ترس و هراس معشوق و یار خویش بگونه ای نو مینگرد و اینگونه  همه حالات مربوط به آن را نیز خندان میکند و شرارت خندان را می آفریند و وسوسه خندان را. یا انکه معشوق را به حال  خویش می گذارد و با خنده ای از او عبور میکند و از آن عشق، زیرا میداند  که تنها  ان  غول زیبای دگر خود میتواند بدست  خود زمینی شود، زیرا او خود خدایی دگر است. پس خداحافظی خویش از او را و  چیرگیش بر  عشق او را به حالتی نو انجام  میدهد که به جهان و سیستم نوی  او همسویی  داشته باشد، زیرا هر حالت نو یک سیستم نو می باشد و هر سیستمی با خود منطقی و قوانینی و اخلاقیات خاص خویش را می اورد. اینگونه نیز این عارف و ساتیر زمینی با خدا و لحظه و رقیب خویش سخن میگوید، انها را به گونه نو تصور میکند و لمس میکند و تا انزمان که انها نیز بدانگونه به او پاسخ نداده اند، از قلقک کردن انها و وسوسه انها به نو شدن و خندان شدن، زمینی شدن دست برنمیدارد، مانند نقاشی که تا انزمان که نقاشیش به حالت دلخواهش تبدیل نشود، از نقاشی و بازسازی دست بر نمی دارد. زیرا دوستان، انگاه که عاشق مصلوب گشته اید، در واقع عاشقی بوده اید که تنها قادر به بیان عشق بوده است و ناتوان به دفاع از عشق و حالت نوی خویش و ناتوان از دگردیسی خویش و معشوق و موانع  خویش به حالت  جدید عاشقانه خود. آنموقع شما عاشقی نابالغ بوده اید که نمی توانسته است عشق خداییش را با شرارت شیطانیش همراه کند، تا جهان عاشقانه خویش  را بسازد و از روی خویش و معشوق بپرد و هر دو را از نو برای دستیابی به خواست خویش بازآفرینی کند. اینگونه نیز بناچار عاشق مصلوب گشته اید و جهان و تجربه ای این چنین بازآفریده اید. زیرا اگر حقیقتی در میان باشد، این حقیقت خندان است که  هر خلقتی با خویش  اخلاقیات خاص خویش و نیز نتایج خویش را به همراه دارد و این اخلاق و عدالت عمیق زندگیست. آنگاه که نمی توانی عشق ات را با شرارت و خرد همراه سازی پس عاشق مصلوب شده  میشوی و جهانی اینگونه می افرینی که در آن عشق به صلیب کشیده میشود، زیرا تو خود پیشگویی خود را باز می آفرینی، همانطور که انسان ایرانی با تبدیل جهان به یک جهان اخلاقی خیر و شر خویشرا به جنگ ابدی وسوسه و اخلاق تبدیل کرده است. همانطور که انسان امروزی با تبدیل جهان به جهان غرب و شرق خویش را به جنگ فرهنگها تبدیل میکند، زیرا در هر تصویری قدرتی نهفته است و جادویی که شما را مسحور خویش میکند و جهان و واقعیتی متناسب با آن باز می آفریند. با شناخت به این واقعیت وجودی خویش بسان انسان ارزش گذار و خالق و با آگاهی بر این پیشگویی خویش متحقق سازنده، انگاه کودک  خندان ما و این غول زمینی به گذشته خویش و نیاکان خویش بسان خلقتی منطقی با نتایج عقلانی و سیستمهایی مختلف از تبلور عشق، قدرت و لذت می نگرد و هم در کاهن و عارف و هم در فردیت مدرن و یا پسامدرن اشتیاق هراسمند و یا شرمگینانه خویش و نیاکانش را به لذت و خنده و میل دستیابی به سروری و وصال به معشوق بازمی یابد و اینگونه به گذشته خویش میگوید، تو خلقت منی و تو را اینگونه خواستم. او اینگونه به همه تجارب  و خطاهای خویش و نیاکانشچون چرکنویسها و تمرینات خدایی نابالغ و شرمگین می نگرد و خندان انها را زیبا میکند و انگاه آن قدرت خدایی خویش را که به معناها، واقعیتها  و ارزشها داده است و خویش را اسیر نگاه و جادوی انها کرده است، با خنده ای از آنها پس میگیرد،  زیرا میداند که  او خالق نهاییست و معنادهنده بزرگ، ارزش گذار بزرگ و اینگونه خندان و سبکبال، لم داده در آغوش مام خویش زمین و در گفتگو و  مشاوره دائمی با پدر خویش آسمان و الهه گان و خدایگان خویش از آفرودیت تا میترا،  همه جهان و معناهای خویش را در دست می گیرد و در دستش می چرخاند و از چشم اندازهای مختلف به انها می نگرد و انگاه زیباترین و پرشورترین نگاه و معنای خویش را برمی گزیند و پا بدرون این حالت و نگاه نو میگذارد و همه چیز را اینگونه از نو بازافرینی و روحمند و زیبا میسازد تا به اوج سلامت، عشق و قدرت دست یابد. او این کودک خندان زندگی با شور عاشقانه خداییش  و شرارت شیطانی خندانش، سبکبال پا بدرون جهان نوی خویش میگذارد، تا با شور عشق اش و شرارت خردش همه چیز را دوباره از نو  ارزش یابی و زیبا کند و  بر موانع پیروز گردد و اینگونه گام بگام به اوج لذت و عشق و قدرت دست یابد. باری دوستان، ما ایرانیان که با خلقت میترا و کشتن  گاو یا تن خویش بقول س.گ. یونگ در واقع به سرکوب خویش آغاز کرده ایم و خویش را به پهلوانی رام شده و سترون تبدیل کرده ایم و سپس با  خلق جهان خیرو شر خود  را به جنگ ابدی وسوسه و اخلاق، گناه و لذت مبتلا ساختیم، اکنون زمان آن رسیده است که با شناخت از پیشگویی خود تحقق بخشنده خویش و سترونی خودساخته خویش، با شناخت به خلقت خطرناک خویش و نتیجه خلقت خویش، گام بعدی را برداریم و با عبور از این جهان خیرو شر و زیباسازی و ستایش تن و زمین به عارفان زمینی و زردشتان خندان تبدیل شویم و اینگونه هزاره نوی انسان و دوران عاشقان زمینی  را آغاز کنیم و رنسانس کشور خویش را متحقق سازیم. اکنون زمانه زمان ماست و زمان دگردیسی به غولان خندان زمینی و ارزش یابی، معنادهی  دوباره همه چیز و ستایش و زیبا کردن خویش و همه هستی بسان عاشقان و عارفان خندان و سبکبال زمینی. بازی نو با اولین کلام  و حالت آغاز میشود، پس تاج پادشاهی خویش بر سر نهید و بر زمین و زندگی لم دهید و اینگونه سرورانه و عاشقانه بسان جسم خندان و فرزند خدا و انسان عاشق و خردمند و لذت پرست با نگاه و بوسه، با کلام و نوشتار همه چیز را زمینی/خدایی، پرشور و خندان سازید تا به اوج لذت عشق و قدرت دست یابید و به سترونی هزارساله پایان دهید. باری دوران ، دوران پهلوانان و جنگجویان  عاشق زمینی نو  و خندان هست که با خنده می کشند و با کلام و بوسه وسوسه میکنند و جز  این لذت زمینی/ خدایی در هزار رنگ و گونه نمی طلبند و هر کدام به خدایی زمینی و لذت پرست تبدیل میشوند  و زندگی  را به بازی جاودانه این عاشقان زمینی تبدیل می سازند که در آن ابدیت با تن دادن به لحظه بدست می اید و عشق خدایی با تن دادن به عشق به معشوق و بازی قدرت و خلاقیت خدایی با تن دادن به بازی خندان  و سبکبال اندیشه، عشق و قدرت  با رقیب زمینی در پی دست یابی بر  پادشاهی بر زمین و حاکمیت زیباترین، عاشقترین و شرورترین اندیشه و نگاه بر لحظه و زمین  هزار رنگ و هزارمعنا. باری زمان خدایان زمینی فرارسیده است و زمان لذت جاودانه این خدایان فانی، زمان ما این غولان زمینی و عارفان زمینی. ارزش یابی نو و معنادهی نو را آغاز کنیم و همه چیز را از نو زیبا و زمینی و جادویی بازآفرینیم تا به اوج لذت، عشق و قدرت دست یابیم.

 

http://www.sateer.persianblog.com/