رويای پنهان

د.ساتیر روانشناس/ روان درمان (گشتالت)

 

هر انسانی در خويش تصويری و تصوری از جهان را پنهان دارد که در آن جهان رويايی او در دنيا و بهشت خويش ميزيد و در اوج عشق و قدرت زندگی ميکند. اين تصوير که در دوران کودکی زاييده ميشود و بقول روانکاوها حاصل روياهای نارسيستی کودک است، در واقع دارای يک منطق درونی قوی است، زيرا هم حامل اميال و نيازهای انسان است و هم جهانی  و واقعيتی مناسب با اين اشتياقات می آفريند. در برخورد با باصطلاح واقعيات زندگی و الواح عمومی انسان اين رويای کودکانه را بدور می اندازد و تن به واقعيت و اخلاق عمومی و نگاه ديگران ميدهد، اما اين رويا و جهان خويشتن چون عزيزترين بخش وجودی انسان در گوشه ای از وجود به حيات خويش ادامه ميدهد و از هر رويای عمومی مانند رويای جهانی بهتر ويا عشق فردی استفاده ميکند که وجود خويش و اشتياق خويش را نشان دهد. در عشق و يا ميل انسان به اهداف مشترک و روياهای عمومی چون انسانيت، مذهب و يا سوسياليسم و غيره اين رويای نهانی وسيله ای برای امکان بيان خويش می يابد. بطور عمده اما ابتدا پس از عبور از تجربه شکست اين راههای عمومی و يا حس ناکافی بودن حتی عشق فردی و غيره سرانجام کم کم بدان پی می برد که نه تنها رويای او واقعيست بلکه هر واقعيتی خود رويايی و اشتياقی بيش نمی باشد، تفسيری عمومی از حوادث و يا تفسيری قدرتمند که بر ديگر تفسيران سروری يافته است و حاکم بر انسان و جهان شده است. ابتدا با عبور از آن شکستها و دستيابی به اين خرد بنيادی آنگاه انسان توانايی آنرا می يابد که بقول کيرکه گارد(1) پرش ايمان را انجام دهد و پا بدرون جهان شخصی خويش بگذارد. زيرا ايمان بسان والاترين عشق، چه ايمان به خويش يا به هستی و خدا، مرحله ای بعد از خرد است و نه قبل از آن. ابتدا انگاه که خرد به مرز پاياني خويش ميرسد، بقول کيرکه گارد  جهان ايمان آغاز می گردد. ابتدا انگاه که بسان انسان خردمند به شکست روياهای خويش پی ميبرد و قهرمان ياس بی پايان ميشود، انگاه ميتواند گام بعدی را بردارد و پی ببرد که حتی شکست نيز خود يک تفسير است و يک حالت که انسان انرا با احساسات  و وجودش زنده کرده است،پس اکنون خندان از شناخت به رويا بودن هر واقعيتی با شور پوچی سبکبال خويش پا بدرون رويای خويش ميگذارد و ميگويد، من همين اکنون به خواست خويش دست می يابم، به جهان، عشق و سعادت خويش و  سبکبال بی هيچ زوری تن به جهان خويش ميدهد، زيرا ميداند که جهانش و خدايش که از جنس خود اوست و مانند او با اين رويا و اشتياق بافته شده است، او را تنها نميگذارد و سعادتش را فراهم ميکند. بقول نيچه(2)  يافتن حقيقت خويش سختترين کار است، زيرا جان سنگيني، اخلاقيات و الواح عمومی مانع دستيابی بدان هستند. ابتدا با عبور از اين اخلاقيات و  متاروايتها آدمی ديگر بار قدرت آنرا می يابد که پا بدرون جهان شخصی خويش بگذارذ، پا بدرون رويا و جهان جادويی خويش بگذارد که در آن او و ديگران خوشبخت و خندان به بازی عشق و قدرت و خرد مشغولند و او می تواند به زبان خويش بقول حافظ حديث عشق بخواند و لمس کند که چگونه همه هستی مانند او حس و عمل ميکند و خوداگاه است. که چگونه همه هستی مالامال از شور عشق و قدرت است و هر لحظه، هر انسان و هر حادثه بدنبال لذت و عشق و قدرت می جويد. در اين جهان شخصی او اين انسان می تواند سرانجام پس از سفری طولانی به دنيای خويش تکيه کند و در آغوش جهان خويش لم دهد و بگذارد که غرايز بقول سهراب پی بازی بروند. ابتدا در اين جهان شخصی که او ديگربار به کودک خندان زندگی تبديل شده است و مسحورانه تن به بازی زندگی ميدهد، همزمان قادر به دستيابی به والاترين درجه از رواداری و تولرانس ميشود، زيرا اکنون او در هر انسان ديگری خدايی خندان و خالقی مسحور چون خود می بيند که خوداگاه يا ناخوداگاه در جهان خويش ميزيد، حتی انگاه که به نگاه ديگران  و الواح  عمومی تن داده است و خويش را سنت پرست، مدرن يا پسامدرن می نامد. او ميداند که او در هر حال در جهان خويش است و ميتواند روزي با دستيابی به خرد شاد مانند او پا بدرون جهان شخصی خويش بگذارد و با شناخت از انکه هميشه در تفسير خويش از واقعيت ميزيد، اکنون به خويشتن دوستی بزرگ خويش تن دهد و پا بدرون جهان و رويای نهايی و عزيزترين بخش وجود خويش نهد. اينگونه جهان برای او معمايی زيبا و جادويی ميشود که در حقيقت ميلياردها جهان و واقعيت بسان انسانها است و در اين جهان چند جهانی و رويای هزاران رويايی او سبکبال و خندان به بازی خويش و عشق خويش تن ميدهد و با ديگر خدايان در پی دست يابی به زيباترين تفسير و  بازی نرد عشق و قدرت می بازد. اينجا زندگی به بازی تبديل ميشود و انسان به فرزندان خدا و عاشقان و عارفان زميني. بقول نيچه تاريخ بشريت در واقع تاريخ بلوغ يک استعداد نوی طبيعت يعنی استعداد خوداگاهيست.  هر استعدادی تا انزمان که بالغ شود برای خويش و صاحبش يک خطر است و اسير و بنده ديگر شورها و قدرتهای انسان و زندگی ميشود. اينگونه نيز خوداگاهی بايد در مسير خويش اسير و برده احساسات مختلف اخلاقی و عشق، قدرت گردد، تا کم کم بدان پی ببرد که او در خدمت جسم و زندگيست  واينگونه انسان از موجود اسطوره اي، اخلاقي، مدرن و پسامدرن به شير خندان و عارف زميني، به خود و جسم خندان و زمينی تبديل گردد و انسان حس و لمس کند که او هست پس می انديشد و ايمان ميورزد و عشق می ورزد  و همه اين احساسات و شورها در خدمت او هستند و او به انها معنا  و هویت ميدهد و نه برعکس. انسانی که به اين بلوغ دست يافته است، همان کودکيست که سرانجام پا بدرون رويای کودکی خويش ميگذارد و بهشت خويش را زنده ميکند و اينگونه ديگربار دايره بسته ميشود و دوره ای جديد از انسان و زندگی آغاز ميشود، دوران ما، دوران کودکان خندان زندگی که در جهان جادويی خويش ميزيند و با ديگر فرزندان خدا به بازی عشق و قدرت مشغولند، تا زيباترين تفسير و بازی بر لحظه حاکم شود و همزمان از جهان چندجهانی خويش لذت ميبرند و به بهترين حقايق و تفسيرهای خويش نيز ميخندند و اينگونه بسان سيستمی باز هميشه در حال تحول و دگرديسی اند. و يا ديگر فرزندان زمين و خدا را که هنوز قادر به عبور از نگاه عمومی نيستند به جهان زمينی و شخصی خودشان وسوسه ميکنند و به لذت خدايی و بازی پرشور کودکان زندگي. باری بباور من همه هستی انسان در پی دست يابی به اين رويای نهانی و بوسيدن معشوق ويا مبارزه قدرت با رقيب در اين جهان جادويی و زمينی می باشد که در آن عشق و بازی قدرت سبکبال و خندان است و همزمان پرشور و عميق.جهانی و واقعيتی که سرانجام انسان در آن هم به آرامش نهايی دست می يابد و با خويش و زندگی ديگربار آشتی ميکند و می تواند به شیوه خویش با واقعیت و جهان سخن گوید و انها را به گونه خویش حس و لمس کند و هم قادر به تحول و دگرديسی مداوم است،زيرا چون کودکی مرتب ميل بازی و ماجراجويی دارد،ميل دستيابی به مرحله ای نو از عشق،قدرت،خرد و ايمان سبکبال. باری دوستان جهان معاصر ابستن اين گذار بزرگ و اين متامورفوزه بزرگ است، چه جهان سنتی ما و چه جهان مدرن يا پسامدرن. در هر دو طرف اين شور زمينی و اين غول زمينی خواست و اشتياق خويش را بصدای بلند و در غالب بحرانهای مختلف بيان ميکند، تا سرانجام انسان سنتی و مدرن هر کدام به گونه خويش بر ترسهای خويش چيره شوند و تن به اين غول درونی خندان خويش و رويای خويش دهند. يکايک ما بسان خميدگی دوران خويش حامل اين رويا و غول زمينی هستيم و چه زيبا که آدمی در چنين دورانی بزييد، دورانی که انسانها يا سرانجام به اين دگرديسی تن ميدهند و ارتباطی نو با يکديگر می يابند و به يک يگانگی در چندگانگی دست می يابند و يا در جنگ فرهنگها از بين ميروند. هر بحران عميق در خويش اين خطر نابودی را نيز به همراه دارد. هر بحران اصيل از طريق بحران شخصی و خصوصی و راه فردي/جمعی عبور ميکند و ما ميتوانيم با تن دادن به رويای خويش و با دستيابی به جهان خويش هم به سعادت فردی خويش دست يابيم و هم  می توانيم زيربنای اين جهان نوی چند جهانی که در آن انسانها با قبول احترام به جهان ديگری در حين وفاداری به برابری و پلولاريسم و رقابت انديشه اي، فرهنگي، زيبا و سبکبال بسان عارفان و ساتيرهای خندان زميني با يکديگر ميزيند، را بوجود آوريم.پس چه جای تامل!. بی هيچ زور و فشاری چون کودکی پا بدرون جهان خويش بگذاريم و سعادت و عشق بزرگ خويش را لمس کنيم. به خويشتن دوستی خويش و ميل خويش به لذت، عشق و قدرت وفادار باشيم و پرش ايمان را انجام دهيم.زندگی بازی ايی بس زيبا و پرشور است. بازيگران پرشور، لذت پرست و عاشق خردمند و رند قلندر بازی زندگی خود شويم و جز پرشورترين و زيباترين معشوقان، ياران و  جز خردمندترين، قدرتمندترين رقيبان در اين بازی خدايی نخواهيم.

http://www.sateer.persianblog.com/

 

ادبیات:

1/ کیرکه گارد:ترس و دلهره

2/ نیچه: چنین گفت زرتشت