بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ
سحر!
(بخش ۱)
(فصلی از کتاب در دست انتشارِ «تاریخ در
ادبیات»)
- تاریخ
ایران بعد از اسلام تا پایان عصر قاجارها، تاریخ هجوم های پی در پی ایل ها
و استیلای قبایل چادرنشین بر ایران است
- اینکه
ما، در اشعار خیام، حافظ و شاعران دیگر به نظریه های گوناگونی دربارة دین و
فلسفة هستی برخورد می کنیم، ناشی از شرایط گوناگون اجتماعی
آنان است. بهمین جهت، در بررسی آثار شاعران و متفکران ایندوران، «دوره بندیِ»
آثار و عقاید آنان ضروری است.
« ... خبرت هست کز اين زيرو زَبر شوم ُغزان
نيست يـکی
پی ز خراسان که نشد زيـر و زَبُر
خبرت
هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود
در همـه
ايـران، امـروز نمـانده اسـت اثـر؟
بـر بـزرگان
زمــانه شـده خُـردان، سـالار
بـر
کريمـان جهان گـشته لئيمان، مهتر ...». (1)
از آغاز قرن سوم
/ نهم(2) ، با نيرو گرفتن سرداران تُرک در خلافت متوکّل عباسی (222-247 /847-861 )
به تدريج از مقام و منزلت دبيران و سرداران و سياستمداران ايرانی در دستگاه خلافت
کاسته شد. علاوه بر تأثيرات سياسی و عواقب ناگوار فلسفی و فرهنگی دورانِ متوکّل
(3) اين تغيير و تحوّل، زمينه سازِ قدرت گيری سرداران و غلامان تُرک در اواخر
حکومت سامانيان (اواخر قرن 4 /10) و در نتيجه: باعث حکومت قبايل غزنوی و سپس
سلجوقی، غُز، خوارزمشاهی، قراختايی و ... بر ايران گرديد. تاريخ ايران بعد از
اسلام تا پايان عصر قاجارها- در واقع- تاريخ هجوم های پی در پیِ ايل ها
و استيلای قبايل چادرنشين بر ايران است. ما نتايج و عواقب شوم اين هجوم ها را بر روند
طبيعی تکامل اجتماعی ايران به دست داده ايم (4) و در اين جا اشاره می کنيم:
1- حملات پی
درپی قبايل چادرنشين به ايران و مهاجرت و اسکان آنان در شهرها و روستاها، بافتِ
جمعيـّتی ايران را به کلّی تغييرداد و باعث تضعيف يکپارچگی و وحدت ملّی ايرانيان
شد به طوری که به قول فردوسی:
از ايـران و از
تـرک و از تازيــان نژادی
پـديد آيـد انــدر ميــان
نه دهقان، نه تُرک
و نه تازی بـُود سخن هـا بـه کردار
بازی بــود (5)
2- تعصّبات شديد
سلاطين قبيله ایِ غزنوی، سلجوقی و ... باعث شد تا به تدريج احساسات ملی يا قومی
ايرانيان به تعصّبات مذهبی و عصبيـّت های قبيله
ای تبديل شود (6). اين امر - همچنين - موجب شد تا ادبيات حماسی ما به تدريج
به ادبيات عرفانی و خصوصاً صوفيانه سقوط کند و آن روح سرکش و حماسی انسان ايرانی
به روحية تسليم و رضا و قضا و قدر بدل گردد (7).
3- اين حملات و
هجوم های پی در پی، ضمن فروپاشی ساختارهای شهری، آتش زدن کتابخانه ها و فرار
و آوارگی فلاسفه و دانشمندان، باعث رکود علم و فلسفه در ايران شدند.
4- حملات و هجوم
های پی در پی و دست به دست گشتن حکومت ها، باعث مواجيـّت (گوناگونی) تفکّرات
فلسفی در نزد شاعران و متفکران ايران شدند. اين که ما، مثلاً در اشعار خيـّام، حافظ و شاعران ديگر به نظريه های گوناگونی دربارة دين و فلسفة هستی
برخورد می کنيم ناشی از شرايط
گوناگون اجتماعی آنان است، به همين جهت، در بررسی آثار شاعران و متفکران اين
دوران، «دوره بندی» آثار و عقايد آنان ضروری است.
5- حملات و هجوم
های پی در پی قبايل چادرنشين، سامان زندگی اجتماعی مردم را ويران کردند و لذا هم
باعث دلسردی و بی تفاوتی آنان برای تغيير و ترميم شبکه های آبياری و توليدی شدند، و هم موجب نوعی بی اعتنايی و بی تفاوتی نسبت به جهان
مادی گرديدند: اعتقاد به «دم را
غنيمت است»، «خوش باش!»، «هستی روی آبه!»، « عمر
دو روزه» يا به قول حافظ: « آسمان، کشتی ارباب هنر می شکند / تکيه آن به که براين بحر معلّق نکنيم» و ... تبلور ذهنی آن
شرايط نا بسامان اجتماعی است.
6- استبداد و
سلطة مطلقه حکومت های قبيله ای و فقدان امنيـّت فردی، اجتماعی، اقتصادی، قضايي و
عدم مشارکت مردم در امور، باعث عدم رشد و پرورش «فرد»، «فرديـّت» و «حقوق فردی» و
در نتيجه، موجب عدم پيدايش نهادهای مستقل مدنی و حقوقی گرديد (8).
٭ ٭ ٭
دربارة غُزان و
منشاء و موقعيت آنان پژوهش های متعددی در دست است (9). دربارة وجه تسمية غُز نيز
عقايد مختلفی ابراز شده: بعضی از پژوهشگران کلمة «غُز» را از دو کلمه «اوک» (ok) و «اوز» (uz)
می دانند. «اوک» در قديم به معنای
قبيله و طايفه بوده و «اوز» علامت جمع. بنابراين: «اوغوز» به معنای قبايل و طوايف
بوده است. در حالی که پژوهشگران ديگر اين اسم را مشتق از «اوغوزداغ») (کوه اوغوز)
می دانند. به نظر می رسد که نظر دانشمندان دستة نخست درست
تر باشد. (10)
به طوری که گفتيم: با خلافت متوکّل عباسی،
سرداران و غلامان ترک در دستگاه خلافت اهميت بسيار يافتند، به قول ريچارد فرای:
«بسياری از غلامان ترک در دورة خلفای عباسی از غُزان بودند» (11). در قرن پنجم/
يازدهم، گروه هايی از غُزان در تاراب و بحيرة جند - بر دو جانب جيجون - زندگی می کردند (12) و از طريق شبيخون به شهرها
و روستاهای همجوار، روزگار می گذراندند.
ناصرخسرو (شاعر همين دوران) حضور و حملة غُزان در نواحی جيحون را «نبات ُپـربلا»
ناميده است (13). سلطان محمود و سلطان
مسعود غزنوی برای خلاصی از حملات غُزان گروهی از آنان را در حوالی خراسان سکونت
دادند و آنان را «استمالت کردند و بخواندند تا زيادتِ لشکر باشد». (14)
غُزان که دسته ای از ترکمانان سلجوقی بودند، با سقوط
غزنويان و استيلای قبايل سلجوقی بر ايران و نيز بر اثر فشارهای قبايل ديگر به
تدريج به نواحی خراسان کوچيدند به طوری که در سال های 540-548 / 1145-1153،
تعداد غُزان در حوالی بلخ حدود چهل هزار نفر بود (15). اين غُزان قرار بود که هر سال بيست و چهار هزار رأس گوسفند -
به عنوان ماليات سالانه - به مطبخ سلطان سنجر تقديم کنند، اما در سال 548/1153
غزان ناحية بلخ از پرداخت اين ماليات خودداری کردند و لذا اميرعلاءالدين قماج (والی سلطان سنجر در بلخ) برای تنبيه غزان و
نيز از بيم هجوم و غارت آنان دستور داد تا غزان از نواحی بلخ خارج شوند، اما آنان
از اجرای اين دستور نيز خودداری کردند و به زودی با همدستی ترکمانان ديگر در جنگی،
سپاهيان امير قماج را در هم شکستند و ضمن کشتن اميرقماج و پسرش، به قتل و غارت
مردم و ويرانی مساجد و مدارس شهر پرداختند.
با آگاهی از قتل
و غارت غُزان و کشته شدن امير قماج و پسرش، سلطان سنجر با صد هزار سپاه از مرو
عازم بلخ گرديد. غُزان با اظهار ندامت و پيشکش کردن غرامات و هدايای بسيار از
سلطان سنجر خواستند تا اجازه دهند که همچنان در چراگاه های سابق خويش باقی بمانند. سلطان سنجر ظاهراً با اين تقاضا
موافق بود، اما به علت تحريک بعضی از سرداران لشکر (خصوصاً امير مؤيد) تصميم به
تنبيه و سرکوب آنان گرفت و لذا «صفِ قتال بر آراست و حُشَم غزان، دل از جان
برگرفته، فدايی وار، به مقام مدافعه آمدند و شمشير و خنجر از غلافِ خلاف برکشيده،
آغازِ کارزار کردند».
(16)
سلطان سنجر در
اين جنگ به سختی شکست خورد و با عده ای از محارم، امرا و سرداران به دست غُزان
اسير گرديد. غزان، امرا و سرداران سنجر را از دُم تيغ گذراندند و تنها سلطان سنجر
و همسرش (ترکان خاتون) را زنده نگهداشتند (17). سنجر چهار سال در اسارت غُزان بود
به طوری که غُزان «شب، آن جناب را در قفس آهنين می کردند و روز، بر تخت سلطنت می نشاندند و بر حُسُب تمنای خود، مناشير (فرمان ها) می نوشتند
و به تکليف، سلطان را بر آن می داشتند
که آن احکام را مـُهر می کرد».
(18)
دورة حملات هفت
سالة ترکمانان غز به شهرهای خراسان، سياه ترين
و در عين حال خونين ترين دورة تاريخ
ايران در تمامت قرن ششم/ دوازدهم است. اين حملات و هجوم ها باعث ويرانی شهرهای آباد و پرجمعيت، آتش زدن کتابخانه ها و موجب فروپاشی مناسبات شهری در آن
نواحی گرديدند (19).
از روايات
تاريخی چنين بر می آيد که در آن
هنگام، شهرهای مرو، نيشابور، بلخ و ميهنه بسيار آباد و پرجمعيت بودند و فلسفه و
علم و ادبيات در آن نواحی رونق داشت. نياز حکومت
های سلجوقی به دبيران و ديوانيان و سياستمداران ايرانی موجب تداوم زبان،
فرهنگ، و ادب پارسی در آن عصر گرديده بود (20). ميرخواند از شهر مرو (پايتخت سلجوقيان) به عنوان «بلدة فاخره
که در نهايت معموری بود» نام می برد
(21). خواندمير دربارة جمعيت و وضعيت اقتصادی مرو تأکيد می کند که «آن شهر،
مشحون بود به خزاين و دفاين و نفايس امتعه، و مردم متموّل، در آن چندان اقامت
داشتند که محاسب هم از وصول به سر حدِّ عدد احضاء آن، عاجز بود» (22). خاقانی نيز
از مرو يا نيشابور به عنوان «مصر مملکت» و «نيل مکرمت» ياد کرده است (23). نيشابور
نيز به داشتن جمعيت بسيار، بازارهای بزرگ و کتابخانه های عظيم و متعدد شهرت داشت. (24)
غُزان در حمله
به شهرهای خراسان، سه شبانه روز شهر مرو را غارت کردند و «اغلب مردم شهر را اسير
کردند. بعد از اين غارت ها، [مردم را]
عذاب می کردند تا نهانی ها (دفاين) می نمودند [ آن چنان که] بر روی زمين و زير زمين هيچ نگذاشتند».
(25)
پس از قتل و
غارت در مرو، ُغزان به سوی نيشابور و ديگر شهرهای خراسان شتافتند «و در هر جا، هر
چيز که ديدند متصّرف گرديدند». يکی از سرداران ُغز در نيشابور از مردم، زر و سيم
بسيار خواست و چون مردم از پرداخت آن عاجز بودند و بر او شوريدند و وی را کشتند
(26). ُغزان به انتقام، مردم نيشابور را
قتل عام کردند. (27)
به روايت راوندی:
«مردم نيشابور، اول کوششی بکردند و قومی را از ايشان
در شهر کشتند. چون ايشان [ ُغزان] را خبر شد، حُشَر آوردند و اغلبِ خلق - زن، مرد و اطفال - در مسجد جامع
منيعی گريختند و ُغزان، تيغ در نهادند و چندان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در
ميان خون ناپديد شدند ... و خاک در دهان [مردم] می آگندند تا اگر چيزی دفين کرده بودند، می نمودند، اگر نه می ُمردند
... در اين چند روز، چند هزار آدمی به قتل آمد» (28).
در
اين حملات و هجوم ها
کتابخانة عظيم مسجد عقيل و نيز 25 مدرسه و 12 کتابخانة ديگر در آتش سوختند و يا
غارت گرديدند (29) و بسياری از علما
و دانشمندان اين شهر به قتل رسيدند از جمله محمدبن يحيی نيشابوری «که به شکنجة خاک
کشته شد». (30) خاقانی در اشاره
به ويرانی شهرهای خراسان و شهادت محمدبن يحيی ابيات جانگدازی دارد، از آن جمله:
آن مصر مملکت که
تو ديدی خراب شد
وان
نيل مکرمت که شنيدی سراب شد
آن کعبة وفا که
خراسانش نام بود
اکنون بـه پای پيل حوادث خـراب شد
گردون سرِ محمد
يحيی به باد داد
محنت، رقيب سنجـر مالک رقـاب شد
صبح، آن آتشين ز
جگر بر کشيد و گفت:
دردا کــه کـارهای خراسان ز آب شـد
و يا
تا درد و محنت
است در اين تنگنای خاک
محنت بـرای مـردم
و مردم برای خاک
گفتی پیِ محمد
يحيی به ماتم اند
از ُقبّـة ثـوابت تـا منتــهای خــاک
او کوهِ حلم بود
که بر خاست از جهان
بـی کـوه کـی قـرار پـذيرد بنای خاک
ديد آسمان که در
دهنش خاک می کنند
و آگه نبـُد که نيست دهانش سزای خاک
(31)
در حملة بلخ، طوس و ميهنه و ديگر شهرهای
خراسان نيز، ُغزان، مردم را قتل
عام کردند، شهرها را ويران نمودند و کتابخانه
ها را به آتش کشيدند:
«القصّه در تمامی بلاد خراسان، منزل و موضعی نماند که از ظلم و بيداد ُغزان،
ويران نشد» (32) به قول راوندی:
ُغزان در خراسان بي رسمی ها کردند و بی رحمی ها
نمودند که «اگر به شرح آيد، ده کتاب چنين باشد». (33)
ادامه دارد
پانویس
ها: