آغاز رمانتيك ، پايان ايده آليسم ؟

از : آرام بختياري aramy@web.de
فريدريش ويلهلم شيلينگ
( Schelling , F . w ( 1775 – 1854
بچه آخوند هايي كه فيلسوف شدند
سپاس مرخداي را كه ماركسيسم راآفريد تا آن ازطريق حزب “طرازنوين“ قدري جلو
هپروت سرايي ايده آليست هاي وطني را بگيرد . ومنت خداي غزوجل را كه رئاليسم رانازل
نمود تاحقير! با كمك آن، خيالپردازي هاي رمانتيك غيرخودي را بفهمد.
شلينگ ، اخرين فيلسوف ايده آليست آلماني،
فرزند يك روحاني مسيحي بود. نيچه، منتقد فرهنگي آنزمان، نوشت كه فلسفه آلماني سالهاست كه ازطريق الهيات و خون روحانيون
مسيحي، فاسد شده است .گرچه شلينگ ، آن روحاني زاده ، نتوانست آنزمان فلسفه ايده
آليسم رانجات دهد، ولي براي چند دهه، جاني به رمانتيك فلسفي آلمان داد . باوجوديكه
عمر فلسفه ايده آليسم به سر آمده بود، اوكوشيد يكبارديگر به خواسته هاي نظام و
شاهان محلي آن زمان آلمان درمبارزه با ايده آليسم اجتمايي هگل و كانت، به آن تكاني
تازه بدهد.او تمام حوادث و تحولات جهان و طبيعت را نتيجه معجزه و خواست الهي
ميدانست . بامرگ شلينگ درسال 1854 نه تنها او بلكه تمام فلسفه ايده آليسم به
فراموشي گراييد .اودرمقابل ايده آليسم ذهني فيشته ، مدعي نوعي ايده آليسم عيني
گرديد. اوآنزمان مثل اكثر ايده آليست هاي تيزهوش كوشيد تا براي شرح جهان فرمولي
بيابد . راسل بعدها نوشت كه شلينگ حتا موجب بدنامي بيشتر فلسفه ايده آليستي شده
است. طبق پيشنهاد فيشته كه انسان روشنفكر بايد بين دگماتيسم و ايده آليسم، يكي راانتخاب
نمايد، شلينگ گويا به انتخاب هردوي آنها پرداخت. اوآنزمان درميان جامعه روشنفكري
فئودال زده، سالها نقش آموزگاري بعهده گرفته بود ودرخاتمه مبلغ يك فلسفه دگماتيك
كليسايي اسكولاستيك پوچگرا شد و اجازه داد تاارتجاع فئودالي دولت پروس ازاو بعنوان
مبلغي ضد فلسفه انقلابي هگل، سوء استفاده نمايد. فريدريش ويلهلم چهارم، پادشاه
رمانتيك ايالت بايرن دريك نامه سرگشاده از او خواست تا به مبارزه با بذر انقلابي
تئوري “ طبيعت خدايي“ هگل بپردازد . دراين رابطه بعدها روي سنگ قبر شلينگ به دستور
شاه حاكم نوشتند :“بهترين درودها به نخستين متفكر آلمان“!، فريدريش ويلهلم چهارم
درتاريخ سلطنت آلمان، به رمانتيك تاجدار مشهور است. ولي محفل هگل گرايان چپ آنزمان
نوشت كه معموريت و انتقال شلينگ به برلين رابايد با بمب جواب داد . و ماركس با
سخني دوپهلو اشاره نمود كه سوء قصد به شلينگ ، سوء قصد به سياست و فلسفه دولت پروس
نيز است .
هميشه درمركز علايق شلينگ ، فلسفه هنر قرارداشت . تماس با محفل رمانتيك دو
برادر شلگل در شرق آلمان آنزمان موجب تشويق او به انديشه هاي رمانتيك شد و سرانجام
او توانست به مكتب رمانتيك يك پايه : استتيك ، ايدئولوژيك ، و تئوريك ، بدهد.
شلينگ ميگفت كه روح وفكرانسان، مهمترين و بزرگترين محصول و توليد طبيعت است و از
وحدت : طبيعت، روح و فكر، هويتي بوجود مي آيد كه آن خود، خالق هنر است . درنظراو،
هنر تنها توليد خقيقي، اصيل و سند فلسفي است؛ يعني موضوعي كه فلسفه توانايي بيان
آنرا دارد.او ميگفت كه درهنر نه تنها آزادي بلكه اشتياق و نوستالژي رمانتيك براي
وحدت زندگي با هنر، سخن ميگويند. درنظر ايده آليستي او، هنر تنها معجزه و وحي است
كه مطلق بودن خالق را نشان ميدهد و در هنر، مقوله هاي : روح-طبيعت، واقعي-خيالي ،
آگاهانه-ناخودآگاه، محدود- نامتناهي ، با هم ديدار و برخورد ميكنند و در يك اثر
هنري : عقل-طبيعت، آزادي-ضرورت، باهم آشتي كرده و متحد ميشوند . درنظر شلينگ ،
طبيعت ، خدايي است نامرئي . اوتاپايان عمر عاشق مقوله “مطلق“ بود و به روح جهان و
عقل كل اعتقادداشت و سرنوشت جهان و بشريت را ماهيتا تراژديك ميدانست و به نقل از
دانته ميگفت :“وارد اين جهان جهنمي كه شديد، عباي اميدهايتان را به در ورودي دوزخ
بياويزيد“. ازجمله ديگر شعارهاي رمانتيك هاي فلسفي آن بود كه نوشتند:“ به درون خود
برويد تا جهاني را بيابيد“!، اگر ايده آليسم آلمان در آثار فيشته، تمايلات عقل
مدارانه داشت ، درآثار شلينگ، علايق خردگريزي، اسطوره گرايي ، رمانتيك و تعالي
خواهي، ديده ميشوند. درنظر مورخين سير انديشه ، فلسفه رمانتيك غرب هميشه خصوصيت
ارسطويي و نوافلاتوني داشته است. رمانتيكها بر اساس پاره اي از نظرات اسپينوزا ،
فلوطين ، و فيلسوفان رنسانس مانند جردانو برونو. در طبيعت به جستجوي “من“ خداگونه
پرداختند.
شلينگ نه تنها نماينده فلسفه كلاسيك
آلمان و پايه گذار مكتب رمانتيك، بلكه دركنار فيشته، و هگل نماينده اصلي ايده
آليسم آلماني بود. او وحدت فكر و طبيعت انساني را “فلسفه هويت“ ناميد و زير تعثير
فيشته به ايده آليسم عيني رسيد. اگر كانت باكمك روشنگري دروازه گونه شناخت رابراي انسان باز نمودكه بر اساس خردانتقادي
وجهان تجربي باشد، شلينگ راه جستجوي شناخت مقوله “مطلق“ را توصيه نمودكه از طريق
عقل، قابل دسترسي نيست.در مركز تفكر او هميشه : فلسفه اسطوره اي ، دين ، وحي و
معجزه قرار گرفته اند. شلينگ در طول عمر خوددچار تحولات فكري گوناگون شد. درجواني
انقلابي و در پيري عارف گرديد؛ گويا مرگ همسر، سرانجام موجب عرفاني شدن بيشتر اوشد
ودرپايان عمر سراغ دين و اسطوره شناسي رفت . اومدتي فيشته گرا بود، سپس فلسفه
طبيعت را تبليغ نمود و سرانجام الاهيات را فلسفه واقعي ناميد. فويرباخ، فلسفه اورا
هگل گرايي وارونه الاهيات ناميد . با اين وجود شلينگ خودرا پايه گذار ديالكتيك
ميدانست و به تمسخر ديالكتيك هگلي پرداخت، گرچه ديالكتيك هگل را ميتوان براساس
ديالكتيك شلينگ و فيشته دانست، ولي خالق اصلي ديالكتيك جديد را كانت ميدانند.
تغييرات : علمي ، فرهنگي، اجتمايي و سياسي آلمان بين سالهاي
1800-1850 را تحولات انقلابي درحضور ايده آليسم ميشمارند. ايده اليسم آلمان سالها:
نيروي حركت انقلاب، ضدانقلاب و ارتجاع بود. شلينگ درجواني دركنار هگل و هلدرين هوادار
انقلاب فرانسه بود وبدليل ترجمه آثاري ازفرانسه. ازدانشگاه اخراج گرديده بود، ولي
با معروفيت هگل ،او به ارتجاع حاكم پروسي پيوست. اگر هگل باعث بي توجهي به شلينگ
شد، بعد از مرگ هگل، فعاليتهاي ايده اليستي شلينگ بايد نام هگل را بفراموشي ميسپرد.
گوته باعث شد كه بعداز اخراج فيشته ازدانشگاه، شلينگ به ادامه تدريس بپردازد.. و
درسال 1841 فريدريش ويلهلم چهارم اورا به دانشگاه برلين دعوت نمود چون نظراتش براي
شاه پروس مفيدتر از نظرات : نيوتون، لاك ، مونتسكيو و روسو بودند . هرچه فلسفه
آنزمان : خياليتر ، خردگريزانه تر ، از جهان بيگانه تر ميبود ، تبليغ آن براي
حاكمان و زيردستان و انحراف انظار عمومي از وظايف اجتمايي ، لازم تر ميشد. دولت
پروس سالها كوشيد زير پوشش فرهنگ درباري خودرا مخفي كرده و سياست ارتجايي، محلي
،تنگ نظرانه اي درتمام جنبه هاي زندگي عمومي را به پيش ببرد. پايان فلسفه از آنجا
شروع شد كه به جاي متفكرين انتقادي ترقيخواه و اصلاح طلب ، دلقكهاي فكري و
روشنفكرانه به دربار پاي گشودند. شلينگ ميگفت كه آزادي يعني مهمترين نشانه ذات
متعالي انسان ، بر اثر خردگريزي بوجود مي آيد. او به انقلاب 1848 با كينه برخورد
نمود و اهداف آزاديخواهي، نقش كارگران درسوسياليسم و كمونيسم را، جنجال سنسيمون
گرايي ناميد و ميگفت كه نه اصلاحات سوسيال دمكراتيك بلكه كمونيسم محلي تنگ نظرانه
فرانسوي دشمن جامعه ميباشد . اوپيشنهاد ميكرد كه دولت بايد شرط و مقدمه و نه هدف
وياوسيله سياسي آزادي فرد باشد.. نظريه ارتجاعي آزاديخواهي پروس، مركز آزادي را در
الاهيات ميديد و ميگفت كه آزادي يعني وحدت باخدا و آزادي ليبرالي انسان، يعني
بيگانگي با خالق و اراده الاهي او است . واضح است كه يك همچون نظري از شلينگ براي
حاكمان ،هيچگاه ايجاد مزاحمت نمي نمود.
شلينگ غير از مقوله رمانتيك ، يكي از
نظريه پردازان فلسفه طبيعي نيز بود. اوميخواست يك تكامل پله اي درطبيعت راثابت
كند؛ تكاملي كه از موجودات ساده به انسان ابرمرد! منتهي شده بود. شلينگ طبيعت را
درحال تكامل دائم ميدانست و اين تكامل را براساس نيروهاي متضادي مانند: نيروهاي مغناطيسي،
الكتريكي ، تاريخي و غيره ميدانست.
فريدريش ويلهلم شلينگ درسال 1775 درخانواده
اي روحاني درجنوب آلمان بدنيا آمد ودرسال 1775 درگذشت. اودر23 سالگي استاد دانشگاه
گرديد و در سال 25 سالگي اولين اثر خود را پيرامون فلسفه طبيعت منتشر نمود.
ازجمله آثار او : پيرامون روح جهان ،
نخستين طرح سيستم فلسفه طبيعي، ايده يك فلسفه پيرامون طبيعت ، سيستم ايده آليسم
تعالي خواه ، جردانو برونو يا پيرامون اصول طبيعي و خدايي اشياء ، تحقيقات فلسفي
درباره ماهيت آزادي انسان ، سنين جهان ، ومقدمات فلسفه مثبت گرايي ، و غيره هستند.
سه كتاب نامبرده نخستين، پايه هاي فلسفه
رمانتيك او شدند.
گرچه كپرنيك و گاليله ازنظر تاريخي آغازگر فلسفه طبيعي هستند ، اوج فلسفه
طبيعي را ولي بايد درشلينگ ديد. به عقيده پاره اي از اهل نظر، او يك متفكر مدرن در
مقوله هاي : آزادي و قانون ، با يك فلسفه سيستماتيك است. او آنزمان باعث كنكاوي
جواناني از داخل و خارج مانند : انگلس ، باكونين، پرودون، و كيركگارد، به گفته
هايش گرديد. امروزه بازار انتقاد او از يك “ جهانبيني صرفا عقلگرا“ در بعضي از
محافل ارتجاعي دوباره گرم شده است، گرچه آنزمان شوپنهاور فلسفه اورا فلسفه “سطحي و
ظاهري“ و فويرباخ “فلسفه وجدان بدطينت“ ناميدند. فلسفه “طبيعت خدايي“ اسپينوزا
آنزمان نه تنها شلينگ بلكه هگل و هلدرين را نيز تحت تعثير قرار داده بود. شلينگ ، جردانو برونو ، يكي از متفكران رنسانس را معلم مهم خود ميدانست،
بعد از آنكه دوستي آغازين او با فيشته و هگل به سردي گراييد بود. شلينگ ميگفت
كسيكه ميخواهد به حقيقت فلسفي برسد بايد از : ماديات ، اميد ، و شوقهاي زندگي
بگذرد تا به خود بازگردد و براي اين هدف ، تنها مشكل، فقط آخرين قدم است ، مشكل
ترك آخرين ساحل ، تا بتوان براي آينده، بسوي فلسفه شنا كرد .