تمایزات ساختار طبقاتی و جوامع توده ای

عباس
خرسندی
متدولوژی های گوناگون از گذشته تا کنون توانسته اند نتایج کارکردی خود در عرصه
تقابل نظری را با واقعیات زمان هماهنگ و منطبق نمایند. اینگونه روشها با تمام
اشکالاتی که در فرآیند شناخت دارا هستند، هنوز از اعتبار معینی بر خوردار هستند.
امروز هیچ کسی نمیتوند این واقعیت را که مارکس نیز ازجمله محققان برجسته در
شناسایی نظم سرمایه داری بوده انکار
نماید. فرایند شناسایی تاریخ سرمایه داری وی متکی بر متدولوژی اقتصاد سیاسی
بود که فراز فلسفی آن دارای پتانسیلی که مبتنی بر چارچوب کیفی نظری باشد
نبوده است. به این معنی که اقتصاد سیاسی چون بر واقعیت های تجربی آشکار و عملی زمان استوار بوده است،
نمیتوانسته در فضای سیال ذهن، خود را بر دستگاه فلسفی خاص بنیاد نهاده ، ساخته و
پرداخته نماید. به همین دلیل استفاده از ذهن فعال برای شناسایی در گزینه های مارکس
تنها دربعد اقتصاد سیاسی بوده و نه علوم دیگر و نه حتی در چارچوب فلسفی معین. به عبارت دیگر مارکس دارای دستگاه فلسفی خاصی
نبوده است.
اما بنای شناخت ساختار طبقاتی بر واقعیت هایی قرار دارد که علاوه بر اقتصاد
سیاسی سایر علوم دیگرنظیر جامعه شناسی سیاسی – اقتصادی ، روانشناسی نیز در آن نقش
داشته اند. بنا بر این بررسی فرآیند آتی حوادث یعنی آنچه که باید در آینده سیاسی و
اقتصادی و اجتماعی جهان رخ دهد ، بیش از
آنکه به یک پیش بینی ذهنی و اتوپیک
نیازداشته باشد ، به یک رهیافت شناخت شناسی ثانوی نیازمند است.
مارکس درتخقیقات اواخر حیات خود، تنها بر سرعت قلم افزود تا دانسته های بیشتری
را به جهان عرضه نماید.
اگرتحقیقات نهایی مارکس به نتایج غیر
ملموس تری گرایش داشت ، اما شناخت وی از گردش سرمایه، شکل یابی طبقات در بستر رشد
اقتصاد کلاسیک بر اساس رشد ابزار تولید و فرمولهای انطباقی مبادلات در یک حوزه
واقعی ( آنچه موجود است ) بر اعتبار وی افزوده است. به این ترتیب مارکس توانست
شناخت مکملی را از ساختار جوامع بورژوایی بدست دهد..
اقتصاد قرن هیجده و نوزده این فرصت را به آدام اسمیت ، ریکاردو ، مارکس انگلس و پردون داد تا اساس رشد ابزار تولید،
بورژوازی و پرولتاریا را نشان دهند. در
اینجا بدون وارد شدن در ترکیبات جز به جز
تحقیقات مارکس و دیگران به کلیات نظری و عملی در ارتباط با یک ساختار طبقاتی
میپردازیم.
**
آدام اسمیت ، جان استوارت میل ، ژان باتیست سه ، و همنظران دیگر بر اساس
نمودهای استخراج شده در اقتصاد بر نقش بورژوازی بعنوان عامل اساسی در گسترش و رشد
تولید تاکیدی مثبت داشته اند. اگرچه انگیزه رشد تولید را به انگیزه سود بورژوازی
وابسته کامل دانسته اند ، اما بر این باور بودند که با تبدیل شدن انگیزه سود به
مادیت تولید تمام اقشار یک جامعه از آن منتفع مشوند.
مارکس در آثار برجسته دیگری همچون "گروند ریسه" نقدی بر اقتصاد
سیاسی (ترجمه دکتر باقر پرهام احمد تدین)به تشریح توضیحی نقش دولتها در روابط
مالکیت و تولید – توزیع و مصرف میپردازد
و سیستم پول را بعنوان ابزار و واسطه دو کالا قرار میدهد. بیواسطه شدن اصل پول در
روابط کالایی و ارزش خو بخود پول باعث گردیده تا مارکس بر نقش پول تاکیدی منفی
گذارد.مارکس با نقش انحرافی پول در تخریب ماهیت بشر که محصول یک نظم بورژوایی است
رجعت به یک جامعه بدون واسطگی پول را توصیه میکند. یعنی کالا شد
گی پول یک از مضامینی است که مورد نظر مارکس برای نفی عوامل شکل دهنده نظم
سرمایه داری بوده است. سرشت و ماهیت پول – کالاو انتقال مفهوم آن بدرون تولید و
ارزش اضافی، و تملک تولید بوسیله بورژوازی از آن طبقه ای ساخته است که تنها در نظم
سرمایه داری ، دارای معنی است.این طبقه
دارای بنیان اقتصاد معینی است و فرهنگ خاص خود را داراست.اسا س تفکر مسلط دراین
طبقه حاکم مبتنی است بر لیبرالیسم اقتصادی و فرهنگی- سیاسی بورژوایی که از نظر مارکس جزء ایرادات اساسی بشمار
میآید، در دموکراسی اعمال شده از سوی این
طبقه مارکس بطور کلی آنرا بی ثمر و کاذب میداند.
اما مارکس علی رغم نفی تئوریک ساختاربورژوازی آنرا به عنوان یک مرحله ضروری
درتکامل تاریخ مورد تایید قرار داده است. وی در مانیفست خود میگوید.
بورژوازی از لحاظ تاریخی نقش انقلابی بسیار مهمی ایفا کرده است، بورژوازی هر
جا که قدرت داشته، تمام مناسبات فئودالی،پدر سالارانه و روستایی را بر هم زده است،
و میان انسانها رابطه ای جزء نفع شخصی صرف و "پرداخت"بی عاطفه باقی
نگذاشته است.( ص- 279 کتاب مانیفست پس از 150 سال—لئو پانیج و کالین لیز.. ترجمه
حسن مرتضوی)
وی در همین ضمن معتقد به انقلاب دائمی بورژوازی در ابزار و مناسبات تولید است.
بنا بر این میتوان به سه عامل عمده و مهم در مورد ویژگی و نقش بورزوازی و
ساختار نظم بورژوازی تاکید کرد، که در این موارد نیز تقریبا تمامی اندیشمندان
اقتصادی هم نظر هستند.
الف—شرط آزاد بودن گردش و جریان سرمایه و حضور آزاد و گسترده بخش خصوصی
ب— مالکیت متعارف برابزار تولید و
محصول آن(کالا ها) توسط بورژوازی
ج--- انگیزه سود بری در فرایند تولید ، توزیع و مصرف از طریق کاهش هزینه تولید
و افزایش سطح تولیدات مازاد بر مصرف با جهت گیری توزیع کالابسمت بازارهای
جهانی
آدام اسمیت دراثر معروف خود "
ثروت ملل" موجودیت ، پیشرفت ، مهارت و کیفیت نیروی کار را محصول تقسیم کار میداند.تقسیم کاری که نه از طریق نقشه
از پیش تدوین شده که بر اثر کار کرد مداوم و تجربه عملی در پروسه تولید بصورتی
طبیعی حاصل شده است.
مارکس بارها گفته است که بورژوازی دشمن خود را آفریده است. پرولتاریایی که با
افزودن ارزشی مازاد بر کالا در قبال کار اضافی بر سرمایه بورژوازی اضافه نموده است. مارکس اما به این
مسئله توجه نکرد که تولید علاوه بر اینکه باعث قوام بیشتر بورژوازی میشود که این
قوام و چرخش سریعتر سرمایه درتولید برمصرف میافزاید و نیاز به فرآیند رشد ابزار
تولید تا سطح کامپیوتریزه شدن را ایجاد میکند. مارکس با نگاه قرن نوزدهمی به ابزارتولید
معتقد بود که خیل پرولتاریا همراه با لشکر بیکاران و تورم افسار گسیخته ابتدای قرن
بیستم همگی از پرولتاریا طبقه ای ساخته است که پورژوازی و نظم سرمایه داری را
تغییر خواهد داد.
.
***
نشانه رشد و پیشرفت در کشورهای توسعه یافته و یا در حال توسعه حضور یک قشر
عظیم متوسط در جامعه است.. به عبارت مارکس ، فی مابین طبقه بورژوازی و پرولتاریا
خرده بورژوازی قرار گرفته اند که در دوری یا نزدیکی به پرولتاریا و یا بورژوازی
دارای ماهیتی دگرگونه هستند.این اقشار وسیع در روابط اقتصادی در بخش کشاورزی یا
دهقانی ، پیشه وران شهری ، کارمندان ، خرده فروشان ، تولید کنندگان کارگاهی ، و
کلیه بخش خدماتی را تشکیل میدهند.ویژگی متنوع این اقشار بصورت عام است و شاخص نیست.
برای یک جامعه سرمایه داری وجود بخش عظیم متوسط بیشتر در مسیر اهداف کم کردن
شکاف طبقاتی و ایجاد رفاه عمومی تلقی میشود اما از دید مارکس که در پی تغییر کل
نظام است این خرده بورژوازی دارای نقش برجسته ای نیست وارزش کیفی ندارد.
جامعه مدنی:
باقر پرهام در بررسی کوتاه خود در نظریه هگل و بسط ارتباط منافع فردیت با جمع
نتیجه میگیرد:که آغاز جامعه مدنی با خروج بشر از طبیعت و ورود او به قلمرو فرهنگ
همزمان است، و جامعه مدنی " ابتدا " همان "دولت......" همان
روابط و نهادهای برونیت یافته ای است که برخاسته از "نیاز و فهم" آحاد
سازنده جامعه است، و در همانجا اضافه میکند، دولت نه منشاء طبیعی دارد و نه منشاء
آسمانی، و پدیده ای انسانی برخاسته از جامعه مدنی است.
اینکه همواره تفکیکی بین دولت و جامعه مدنی در پسامد وقایع مشاهده میکنیم
اینگونه قابل توضیح است که، جدایی دولت از جامعه مدنی بر پایه ثروت و نابرابری ( از
قول هگل ) صورت پذیرفت.( جامعه و دولت—ص 54و 55 باقر پرهام)
علی رغم اینکه مارکس از کلیت جامعه مدنی در ساختار بورزوازی بعنوان محصول
بورژوازی یاد میکند، اما بروز و تداوم آنرا در این ساختار الزامی میشمارد. در این
زمینه مارکس بر رشد بیشتر جامعه مدنی در مقابل با دولت تاکید میکند.
اما نقش جامعه مدنی تنها در تقابل با دوول بورژوازی آنگونه که مارکس تدوین
نموده است تکمیل نمیشود. باید عمیقتر به تاریخ نگاه کرد تا برجستگی این حضور در
عرصه های تقابل سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی روشنتر گردد.
تصویراندیشه فرمانروایی مطلق آنگاه تفسیر عملی گردید که ماکیاولی در باب مزیت
و رجحان سلطه در عصر گذار، دو باره از آن سخن راند. ارزیابی عدم رشد مدنیت و
اندیشه مدرنیسم و خلاء جامعه مدنی به احیای اندیشه سلطه توسط ماکیاولی منتهی شد،در
لابلای تاریخ طرح چنین اندیشه هایی توجیح مقطع تاریخی خاصی را با خود دارد، همچون فاشیسم
و نازیسم ، اما عملا با بسر آمدن اجتناب ناپذیر تاریخ سلطه و حاکمیت ایدئولوژی و
تاثیر پذیری جوامع از اندشه های فلاسفه بزرگ این عصر هابز جان لاک و دیگران و رشد
آزادیخواهی و حاکمیت دموکراسی ، قطب مقاومت مدنیت در مقابل فرهنگ مطلقه قرون
وسطایی تقویت گردید.
جامعه مدنی باز تاب محتوا و کیفیات اندیشه اومانیستی و رهایی انسان از قیود
الهی و زمینی است.
از نظر انتونیو گرامشی تفکیک قوا محصول مبارزه جامعه مدنی و جامعه سیاسی بوده
است. از نظر وی هر جریانی جدا از حکومت به مثابه جزعی از جامعه مدنی است. وی
بدرستی به این مهم اشاره دارد که حاکمیت لیبرالیسم و بوروکراسی در کسوت دولت آنگاه
که به یک کاست تبدیل شود به یک نیروی تقابلی با جامعه مدنی تیدیل میشود.( دولت و
جامعه مدنی- انتونیو گرامشی- عباس میلانی)
در جوامع کنونی لایه های اجتماعی که پیکره جامعه مدنی را شکل میدهند حدفاصل
بین دولت و مردم را بصورتی منسجم و
سازمان یافته شکل میدهند. این جوامع کلیه
نهاد های فرهنگی ، سیاسی ، و حتی اقتصادی هستند که در حفظ شرایط توازن بین آزادی و
عدالت و محدویت نقش دولت، تاثیر تعیین کننده ای را بر عهده دارند.
**
تشریح مارکس از ساختار طبقاتی جامعه سرمایه داری با استفاده از روش شناسی
اقتصاد سیاسی کمک بزرگی بوده است ، اما نتیجه کیفی و درجه تعیینات تمامی زوایای
شناخت را در بر نمیگیرد. و همین جا است که گئورگ لوکاچ به این وجه مهم شناخت مارکس
ایراد وارد میکند. وی میگوید وزنه اکونومیستی در تشریح روابط سیاسی و اجتماعی
آنقدر سنگین است که مارکس را از سایر عوامل در شناخت باز داشته است. اما همانگونه
که گفتیم بررسی های بعدی بر پروسه شناخت افزوده شده که در نهایت توانست ویژگی های
کلی را از نظم ساختارطبقاتی بدست دهد.
مشخصه کلی یک جامعه طبقاتی
1– حضور طبقه بورژوازی، طبقه
کارگر(با تغییر ماهیت و کیفیت در فرایند رشد ابزار تولید در زمان حاضر) و 2-حضور
اقشار گسترده متوسط با لایه بندی های مختلف
3---حضور فرهنگ لیبرال دموکراسی در وجوهات سیاسی_- اقتصادی و فرهنگی
4---حضور دولت غیر متمرکز
5---حضور جامعه مدنی
6- حضورگسترده بخش خصوصی در فعل و انفعالات
آزاد اقتصادی در بخشهای تولیدی ، تجاری و کشاورزی.
**
جوامع توده ای:
بعضی از محققان معتقدند که در جوامع توده ای طبقات باقی میمانند، اما روبنای
سیاسی و فرهنگی آنها متاثر از تحولاتی است که ریشه در تاریخ و فاکتور های دیگر
دارد.این عده معتقد نیستند که جوامع توده ای در سطح جهان بصورت یک نظم اجتماعی معین گسترده شوند.
در مقابل هانا آرنت توده ای شدن جوامع را به مثابه فرو پاشی طبقات میداند. به
نظر وی توده ای شدن یعنی بی هویتی، بی تفاوتی و بی خویشتنی، وی جوامع توده ای را
تحت سلطه حاکمیتهای توتالیتر دانسته و علت چنین رخداد و فرآیندی را در همان ساختار
طبقاتی جامعه بورژوازی جستجو میکند. آرنت معتقد است بدلیل تعهدات گروهی محدود در
طبقه بورژوا، رشد اجتماع شهروندی کند شده و احساس مسئولیت نسبت به امور حکومتی کم
شده است. به عبارت دیگر سایه سنگین و انحصاری دولت بورژوازی در تمامی بخشهای
اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی و محرومیتهای
اقشار گسترده ، شرایطی را فراهم کرده است که عصیان توده ها بی توجه به جوانب منفی
و با جهل و نادانی حاصل از سلطه حکومت متمرکز بورژوازی، به طغیان و شورشهایی ختم
شده که محصول حکومتهای توتالیتر را در بر داشته است.
دورکهایم جامعه شناس، جامعه توده ای را نماد ناهنجاری میداند که باز از بین
رفتن هویت های قومی ، محلی ، مذهبی ، صنفی و طبقاتی همراه است. او معتقد است با
پیدایش جریان منفی ضد اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی-- توده ای بر دامنه این ناهنجاری
ها افزوده میشود.
کارل گوستاو یونگ بعد دیگری از توده ای شدن را بیان میکند، و آن جدایی انسان
از اصل خویشتن است و نتیجه ای که از آن میگیرد را به حاکمیت متمرکز جدید
(بورژوایی) وابسته میداند.
ولادیمیر والتر اوداینیک در بررسی نظریه کارل گوستاو یونگ در کتاب یونگ و
سیاست-(روان توده ای و انسان توده ای) دو وضعیت معین را که جوامع توده ای بر آن
اساس شکل میگیرد ارزیابی کرده است.
الف—وی -خلاء ایجاد شده در نزد توده ها ، توسط بورژوازی را عامل اساسی
میداند.یونگ می میگوید : در جریان جنبش روشنگری تلاشهایی برای باز یافتن و گسترش
اصول فکری و اجتماعی خواهانه تر، نهضت دین پیرایی صورت گرفت و مرجعیت شخصی و
بلافصل عقل جای مرجعیت سنتی و بیرونی را گرفت، اما در این میان ، قدرت و اختیارات
دولت باز هم فزونتر شد.و به این ترتیب کلیه امتیازات فئودالی نصیب یک حکومت متمرکز
غیر شخصی شد.
ب—انقلاب و تحولات صنعتی نیز به جدایی خودآگاه انسان از طبایع (طبیعت)غریزی
عینیت بخشید و با بی ریشه کردن بخشهای بزرگی از مردم و گرد آوردن آنها در مراکز
بزرگ شهری و پیدایی روان توده ای کمک کرد. به عقیده یونگ انسانها در این مراکز
بزرگ شهری به دلیل گسستگی از خاک و در گیر شدن در مشاغلی یک بعدی هر گونه غریزه
سلامت بخشی را از جمله " غریزه خویشتن پایی " را از دست میدهند.
حاصل نظرات یونگ در مورد توده ای شدن اینگونه تعریف شده است ،،، به مجموعه ای
از افراد منزوی ، از خود بیگانه ، ناتوان و روان نژند گفته میشود که قالب جمعی
آنها توده است.روان نژتدی توده ای موجب روان پریشی توده ای میشود.
مشکل بر رسی های یونگ این است که ابعاد اقتصادی آن به یک امر درجه دوم تبدیل
شده است.
منتسکیو در روح القوانین اما با دانش
خیره کننده ای نقش اقتصادیات را درتوده ای شدن بر رسی میکند .وی ضعف شدیدی اقتصادی را عامل میداند و بی اراده شدن
توده ها در برابرحاکمیت را فقر توده ها میداند. وی در مورد اینگونه جوامع مینویسد
حکومتها با اعمال سیاستهای سختگیرانه اقتصادی، اقشار گسترده اجتماعی را از وضعیت
شهروندی خارج نموده و به مزدور تبدیل میکنند.
بنا براین مشاهده میکنیم ، برده شدن انسانها در برابر حکام قدار محصول آن
نیازی است که توده ها قادر به کسب آن به
شیوه معمول نیستند.
از آنجاییکه کیفیات جوامع توده ای با
ماهیت حاکمیت های توتالیتر در هم پیچیده شده است ، بر رسی هردو درمسیر
تامین اهداف ما قرار میگیرد.
هانا آرنت مهمترین ویژگی نظام توتالیتریسم را هرج و مرج طلبی و بی شکلی آن
جامعه میداند.وی میگوید هدف چنین حکومتهایی
الف- چیرگی تام همراه با ارعاب است.
ب- تبدیل کثرت انسانی به وحدت. در این وحدت انسان دارای هویت و شخصیت بشری
نیست ، به عبارت دیگر توتالیتریسم از انسان "بشریت زدایی " میکند.
ج- اخلاق زدایی از انسان و ایدئولوژیزه کردن اخلاقیات .
د- ادعای استقرار عدالت بر روی زمین .
دقیقا به همین دلایل است که با
ظهورجامعه توده ای و توتالیتریسم مرگ
حوزه خصوصی (استقلال فردی و خانواده) فرا میرسد.آرنت معتقد به حوزه عمومی( دولت و
جامعه ) در ساختار طبقاتی است.
به این ترتیب جوامع توده ای را میتوان دارای ویژگی هایی دانست که
نسبت به جوامع طبقاتی بسیار متفاوت هستند. این تفاوت کیفی به این معنی است که این
جوامع در مراحلی خاص از ساختار طبقاتی متفاوت میشوند.
گفتیم ویژگی برجسته این جوامع دارا
بودن یک حاکمیت توتالیتر است، این نوع حاکمیت در برخی نگرشها با فاشیسم یکسان
گرفته میشوند.به نظر من کیفیت عملی و در بسیاری از حالات شکلی نیزاین ساختار
حکومتی بسیار شبیه بهم است. به همین دلیل میتوان از اصطلاح شبه فاشیسم و یا
ایدئولوژیک در این نمونه حکومتها یاد کرد.
پیدایش چنین حکومت هایی در بستر و
دوران بورژوایی دارای دلایلی است که هم اقتصادی است هم فرهنگی و هم روانی. گرچه پیوندی ناگسستنی در میان این عوامل وجود
دارد، اما تاثیر مستقل هر یک از آنان در پیدایش جوامع توده ای را نمیتوان نادیده
انگاشت.
در یک برآیند کلی، حکومتهای توتالیتر با طغیانهای توده ای به قدرت میرسند،
عامل اقتصادی و بحرانها ی متعاقب آن همراه با فشار فقر بر اثر تبعیض در آمد و
توزیع تادلانه ثروت ، کاستی های شدید فرهنگی در روابط اجتماعی ، حضور جهل و نا
آگاهی و ناتوانی در بر آورده کردن ناکامی های فردی و جمعی مجموعه ای را تشکیل میدهند
که زمینه را برای بروز یک حرکت توده ای فراهم منیکنند.
تشکیل جوامع توده ای در یک پروسه و استقرار حاکمیت توتالیترویژگی هایی را
ایجاد میکند که کیفیتا آنرا از یک جاممع طبقاتی متمایز میکند.
مشخصه کلی یک حکومت توتالیتر و یک جامع توده ای
1-
حضور یک حاکمیت متمرکز( یک حزب واحد یا
رهبری فردی )
2- حضوریک
ایدئولوژی ارعاب و فرهنگ توتالیتریسم شامل ایدئولوژی های ضد آزادی و دموکراسی)
3- انحصار
تسلیحات
4- انحصار
ارتباطات
5- یک پلیس تروریستی
6- اقتصاد
متمرکز و انحصاری
7- حضور
اقلیت در قدرت سیاسی و اقتصادی
8- اقشار
متوسط و میاتی کوچک
9-
حضور اقشار گسترده ندارو فقیر
حاکمیتهای توتالیتر سرانجام محتوم اضمحلال را با خود دارند. تقابل فرهنگ
توتالیتریسم وجامعه توده ای همواره از طریق
جامعه مدنی صورت میگیرد.از آنجاییکه حرکت جوامع جهانی بشکلی فراگیر در
هم تنیده شده است ، حاکمیت های توتالیتر در میدان و زمانی محدود قابلیت حرکت
دارند. در جوامع توده ای تا زمانی که قدرت حاکمه از تنها طریق ممکن یعنی سرکوب
مسلط است، هیچ گونه تحرک تعرض آمیزعمومی تعیین کننده صورت نمی پذیرد.
این موضوع بدیهی، واقعیت اینگونه جوامع است، که بدلیل صیانت ذات، نسبت به
شرایط تحمیلی از سوی حکومتها، همسازی غریزی دارند، اما هراس از بخطر افتادن صیانت
ذات در مسیرخطرات و بحرانهای ویژه اقتصادی حاد توسط حاکمیت ها و یا تهاجمات بیرونی، باعث بوجود
آمدن فرآیندی میشود که تعرض و دفاع غریزی
را ترغیب میکند. این ویژگی های توده ای ( تابعیت از قدرت و..........) میتواند بصورتی مثبت در مسیر تغییرات سیاسی مورد استفاده جامعه مدنی
قرار گیرند، بشرطی که توده ها نسبت به تغییرات پیش رو از سوی جامعه مدنی به اطمینان غیر قابل برگشت دست پیدا کنند.
عباس خرسندی
کارشناس ارشد اقتصاد
وفلسفه سیاسی