در ستایش شرم و در باب ضرورت چیرگی بر احساس گناه
اخلاقی
د.ساتیر روانشناس/ روان درمان(گشتالت)
میان شرم، احساس گناه و خجالت باوجود خویشاوندی درونی
تفاوتهای بنیادین وجود دارد. شرم بقول مارکس جوان در واقع اولین احساس بشری پس از
خوداگاه شدن انسان و خوردن سیب داناییست. شرم در واقع اولین احساس بشریست،
آنگاه که آدم و حوا با خوردن سیب دانایی به هستی و وجود خویش و وجود دیگری آگاه میشوند.
آنگاه که تفاوت خویش و دیگری را لمس میکنند و پی می برند که پیوند بلاواسطه شان
را با هستی و زندگی از دست داده است و از این آگاهی و لمس ثمرات شکاندن
مقررات و نظم الهی وجودشان مالامال از احساس شرم میشود. در واقع احساس
اولیه همراه با آگاهی و خودآگاهی احساس شرم است. همانگونه که دوران بلوغ
جسمی و روحی در دوران جوانی آدمی با حس رشد شور جنسی در تن و روح خویش و با
حس تغییرات درونی و برونی خویش هرچه بیشتر به تفاوت خویش با دیگران پی می برد
و حس این تفاوت و آگاهی در او شرم برمی انگیزد و سعی در ایجاد حریم
خصوصی برای خویش چه از طریق نوشتن دفتر روزانه و چه میل داشتن اطاق خصوصی و یا میل
اندیشیدن درباره معنای زندگی و جستجوی فردیت و هویت خویش و عشق فردی خویش
می کند. او حس می کند که برای دست یابی به خواستهای خویش و ایجاد فردیت متفاوت خویش
بناچار باید بر سنت و محیط خانواده و علائق عمومی چیره شود و راه و ذائقه خویش
یابد و این شناخت در او حس شرم و گناه را برمی انگیزد. از این حس شرم بنیادین
و اگزیستانسیال بشری هر جامعه و فرهنگی تعبیری و معنای خواست خویش را می آفریند و
این احساس را مانند بقیه احساسات در چهارچوب نگرش و نگاه خویش بازمی آفریند و
معنا می دهد. اینگونه این شرم وجودی که نماد ارتباط با خویش و حس و لمس خویش و دیگری
و نماد خودآگاهی بر معضل انسان بودن است، در تفکر سنت و اخلاقیات مقدس به احساس گناه و
خجالت اخلاقی تبدیل و مسخ می شود و در تفکر مدرن با چیرگی بر احساس گناه اخلاقی و
اخلاقیات مقدس همزمان شرم زیبا و این همراه همیشگی خودآگاهی نیز کم کم بدور
انداخته میشود و اینگونه ارزش و اهمیتش، زیباییش نادیده گرفته می شود.هر انسانی
در دوران بلوغ فردی، با شناخت از چگونگی <هست شدن> خویش و
چگونگی ذات خویش بسان موجودی که در پی دست یابی به لذتی و یافتن پاسخی برای
کنجکاوی و امیال خویش از دایره طبیعی بدر می اید و نظم کهن را بهم می ریزد،
از این ذات انسانی خویش سرخ میشود و شرم وجودش را میگیرد. اما این شرم به معنای
درک خویش و قبول خویش بسان موجودی نوست که در پی یافتن سعادت فردی خویش بهشت
خانوادگی و سنت را پشت سر میگذارد و پلهای پشت سرش را می شکند. از اینرو این شرم
مالامال از حس ارتباط با خویش و نماد درک ذات و خواست خویش است و از اینرو این شرم نه
نافی لذت،عشق، فردیت و خوداگاهی بلکه همراه احساسی طبیعی و انسانی این شورها
و توانهای بشریست. خودآگاهی و شرم پیوندی عمیق با یکدیگر دارند، همانطور که فردیت
و شرم با یکدیگر در پیوندند و عشق و لذت مالامال از شور شرم می باشند. کافیست
نگاهی عمیقتر به لحظه تبدیل شدن آدم و حوا به انسان و به نیاکان ما پس از
خوردن سیب دانایی اندازیم تا پیوند میان شرم و خوداگاهی، شرم و لذت، شرم و فردیت و
شرم و عشق را درک کنیم. با خوردن سیب دانایی آدم و حوا بر وجود خویش و بر تفاوت خویش
با دیگری آگاه میشوند. آنها اکنون حتی با خویش نیز از طریق گفتگو و دیالوگ می
توانند ارتباط برقرار کنند و رابطه بلاواسطه را با خویش و دیگری از دست داده اند.
آنها اکنون به تفاوت خویش با دیگری پی می برند و این خوداگاهی احساس شرم به همراه
دارد و از اینرو میخواهند خویش را بپوشانند. این پوشاندن خویش شباهت فراوان با این
میل درونی همه انسانها دارد که میان حریم خصوصی و حریم اجتماعی تفاوت قائل شوند و
اگر کسی خواسته یا ناخواسته و بدون اجازه آنها وارد عرصه خصوصیشان شود دچار احساس
شرم و نیز خشم میشوند. تصور کنید کسی بدون اجازه شما دفتر روزانه خصوصی شما را بخواند،
حتی اگر معشوقتان باشد و احساس شرمی را لمس کنید که چنین تصوری در شما ایجاد میکند.
چرا در چنین لحظه ای ما احساس شرم می کنیم؟. زیرا دیگری و اغیار به عرصه ای
پا گذاشته اند که فقط به من، به تو تعلق دارد و گویی دارند هیز و بیشرم و بدون
اجازه به تن و روح لخت ما می نگرند. اینجاست که ناگهان سراپا شرم میل داریم
خودمان را دوباره بپوشانیم و با خشم این هیزچشم گستاخ را از حریممان بیرون اندازیم.
همین برخورد را وقتی میکنیم که با معشوق خویش عشق بازی می کنیم و یا در یک بحران
عمیق درونی با خویش تنهاییم و ناگهان دیگران و اغیار پا به حریم خصوصیمان می
گذارند و اوج یگانگی خویش با معشوق و یا با خود را، لحظه عمیق دیالوگ و گفتمان میان
خویش و معشوق و یا با خود را با نگاه و سخنان زشتشان کثیف و مبتذل می کنند و آنگاه
انسان سراپا شرم خویش و معشوق را یا خویش و بحرانش را میخواهد بپوشاند و از نگاه دیگران
و تجاوز دیگران به حریم خصوصیش محفوظ دارد. میلان کوندرا در کتاب
<آهستگی> در بخشی یک همخوابگی در برابر چشم دیگران توسط دو
تا از فیگورهای داستانش وینست و جولی را ترسیم می کند و بزیبایی
نشان می دهد که در آن لحظه که آنها می خواهند با حس آگاهی بر نگاه دیگران در کنار استخر
با یکدیگر همخوابگی کنند، چگونه احساساتشان تغییر می کند و شرم از بین میرود. بقول
میلان کوندرا در این لحظه با از بین رفتن شرم، وینست و جولی نشان میدهند که آنها
عرصه حریم خصوصی <Intimität,intimacy>
را ترک کرده اند و به هنرپیشگان احساسات خویش تبدیل شده اند و
به این خاطر نیز درونا تحریک نمیشوند و وینست در آن لحظه ناتوانی جنسی می گیرد و
جولی بجای لذت تحریک شدن در خویش درد احساس میکند. بی جهت نیست که توماش قهرمان داستان <سادگی
غیرقابل تحمل هستی> با آنکه هم یک کازانوا و هم یک عاشق رمانتیک است، اما
در هر دو حالت از داشتن تماشاچی در زندگی و عرصه خصوصی بیزار است، زیرا وجود نگاه
دیگران در این عرصه خصوصی که انسان در آن لخت، صادق با خویش و ضربه پذیر است، بسیار
خطرناک است و نیز مبتذل کننده و داغان کننده زیبایی و مانع شدت یابی لذت عشقی
و اروتیک و شور احساسی آن. از اینرو نیز کازانوای امروزی و عاشق رمانتیک
امروزی بقول میلان کوندرا با دن خوان که قهرمانی تراژیک بود و یا بقول من با با
وورتر گوته که عاشقی تراژیک بود، هیچ خویشاوندی ندارد، زیرا آنها با خویش صادق
بودند و تن به عمیق ترین شورهای خصوصی خویش می دادند ولی کازانوای امروز تنها یک
جمع کننده زنان و ماجراجوییهاست، مثل جمع کننده تمبر و یا جمع کننده ماشینهای
قدیمی و همه آنها هنرپیشه ای هستند که در برابر نگاه تماشاچیان به بازی ایی
مشغولند تا هورای تماشاچیان را بشنوند و احساس بزرگی و چیرگی بر خلاء خویش را بدست
آورند.یا در جامعه سنتی این شرم بشری که نماد فردیت و خوداگاهی اوست به خجالت
اخلاقی تبدیل میشود و به وسیله ای برای سرکوب فردیت و ارتباط و سرکوب لذت. اینگونه
نیز با رشد بیشتر میل هنرپیشگی در انسان مدرن هرچه بیشتر شرم به عنوان
یک احساس مزاحم پس زده میشود، همانگونه که امروزه فردیت و عرصه خصوصی هرچه بیشتر در
جهان مدرن در خطر اضمحلال قرار دارد و دارد جایش را به این شوی تلویزیونی مدرن
و بیگ برادر و دیگر شوهای واقعی (reality Tv) و
هنرپیشگی عمومی می دهد. امروزه شرم با دو خطر روبروست، یکی این هنرپیشگی
مدرن و دیگری خجالت اخلاقی سنتی که هر دوی آنها بگونه خویش نافی فردیت و خصوصیت اصیل
هستند، با آنکه مدرنیت اساسش بر فردیت استوار است. اما امروزه هرچه بیشتر
جای فردیت را این میل به هنرپیشگی در برابر چشم دیگران و میل هورای جمعی می گیرد و
اینگونه با کم شدن فردیت، شرم نیز کم کم از جامعه و انسان دور میشود و همراه با آن
حریم خصوصی در برابر میل به بازی و سرگرمی مدرن عقب نشینی میکند و از دست می رود.
جامعه سنتی که در آن اخلاق مقدس حکمفرماست، این احساس بنیادین بشر را و نماد
ارتباط عمیق یک انسان با معضلات اگزیستانسیال خویش را به خجالت اخلاقی مسخ و
تبدیل می کند که اکنون بجای آنکه انسان با شور شرم خویش به فردیت و امیال خصوصی و
عمیق خویش تن بدهد و از لذت انسان بودن سرخ و زیبا شود و به وحشت و شکوه
انسان بودن پی ببرد، این خجالت اخلاقی را و احساس گناه را به مهمترین وسیله
سرکوب فردیت، لذت و عشق زمینی تبدیل میکند. اکنون شرم در چهارچوب این سیستم
اخلاقی به خجالت و احساس گناه تبدیل میشود و تا آدمی با حس تفاوت خویش با دیگری،
با حس میل شکاندن سنت و قراردادها برای دست یابی به خواست خویش، با حس
میل دست یابی به لذت و عشق چون نیاکانشان آدم و حوا روبرو میشود و این
شورهای زیبای انسانی را در خویش احساس میکند، سریعا شرم مسخ شده به
خجالت و احساس گناه چون شمشیر داموکلس بر سرش و تنش و قلبش فرود می آید و این امیال
را، این شورهای انسانیش را سرکوب می کند و بدین وسیله او را سترون می
سازد. بی دلیل نیست که همیشه عشق، خرد، لذت با شرم همراه هستند و آنجا که یکی
سرکوب میشود، سرکوب دیگران نیز در راه است. شرم همچنین نمایانگر
آن است که انسان بخاطر دست یابی به خواستی از خویش بر قراردادی اجتماعی و یا سنتی
چیره شده است و به اخلاقی و سنتی خیانت کرده است، خواه این خیانت در عرصه دوستی یا
عشق باشد و خواه در عرصه سنتهای خانوادگی و یا قراردادهای اجتماعی. هر ارتباط
اجتماعی، چه ارتباط عشقی با یک معشوق و چه ارتباط با دیگر انسانها در یک جامعه با
خویش اخلاقی و قراردادهای ارتباطی نیز بوجود می آورد تا این پیوند بتواند به بهترین
وجه زندگی کند و عمل کند. اینگونه نیز آنگاه که در دوستی ناگهان به دوستی خوداگاه
و ناخوداگاه ضربه ای می زنیم و یا در رابطه عشقی به معشوقمان خیانت می کنیم، دچار احساس
شرم می شویم که اینجا بشکل احساس گناه خویش را نشان می دهد و آدمی را این احساس
گناه انسانی وامی دارد که یا از طریقی گناه خویش را جبران کند و یا معذرت
خواهی کند و یا از آن درسی بگیرد و با خویش و دیگری صادقانه در آن باره سخن گوید و
راه حلی بجوید یا بجویند. اما این شرم و احساس گناه انسانی با احساس
گناه اخلاقی یک تفاوت بنیادین دارد، زیرا در شرم طبیعی انسان چون نیاکانش
آدم و حوا که پی بردند ، بهای انسان بودن آنها بی شکاندن این دایره طبیعی ممکن نیست
و از آنرو از شرم خویش شرمگین نبودند بلکه آن را و این شکاندن را به زیربنای
حیات انسانی خویش و عشق زمینی خویش تبدیل کردند، اکنون نیز هر انسانی میتواند با
حس شرم و دانایی به آنکه به رابطه ای و یا سنت و یاری ضربه زده است و چیزی را
داغان کرده است، آنگاه بی شرمساری از شرم خویش و با آگاهی از شرم خویش و لمس درد و
زخم یار و معشوق، از یار و معشوق خویش عذرخواهی می کند و همزمان صادقانه علل
حرکت خویش را بیان می کند و یا آن رابطه کهن را پایان میدهد، زیرا دیگر توان زیستن
ندارد و یا آنکه با همراهی معشوق و دوست و یا انسانهای دیگر رابطه و اخلاقیاتی نو
می آفریند که بهتر پاسخگوی نیازهای نوی آنها باشد. زیرا هر شکستنی و هر خیانتی حکایت
از آن می کند که چیزی در این ارتباط انسانی و اجتماعی غلط است و بقول آن زن زناکار
در <چنین گفت زرتشت نیچه>، بیش از آنکه انسانی با زنا کردن کمر زناشویی را
بشکند، ابتدا این زناشویی غلط و اخلاقیات و یا قراردادهای اجتماعی غلط است که کمر
انسانهای فراوانی را شکانده است و به خشم و خیانت واداشته است. یا این احساس گناه انسانی
به ما نشان می دهد که در مورد کسی یا چیزی به غلط برخورد کرده ایم و
اکنون با حس درد دیگری در خویش در پی آن خواهد بود که آن خطا را جبران کند و
از این خطا تجربه بدست آورد. این جا نیز او خویش را گن احساس گناه می کند ولی
گناهکار و شرمسار و سرافکنده نیست. باری این تفاوت مهم میان احساس گناه
انسانی و احساس گناه و خجالت اخلاقیست. شرم نماد ارتباط با خویش و نماد
صداقت با خویش و دیگری و نماد حس عمیقترین شورهای خویش است و اینگونه شرم احساس
همراه ارتباط و پیوند عمیق انسانیست و خجالت و احساس گناه اخلاقی نافی شرم و نافی
ارتباط و سرکوب گر امیالهای عمیق انسانی. همانطور که نفی شرم در جهان مدرن و
بدور انداختن او با احساس گناه اخلاقی و یکی دانستن این دو به معنای
سرکوب حریم خصوصی و ضربه زدن به فردیت، عشق و خودآگاهیست. اخلاق قراردادی
مدرن با تمامی نکات مثبت اش و چیرگیش بر اخلاق مقدس اما از آنرو که بر پایه
معیارهای سوژه و <من> قرار دارد و نه بر پایه جسم و اخلاق جسم، از آنرو نیز
برای دست یابی به خواست <من> خویش و میل او به قدرت و تایید عمومی گاه
به هشدارها و خواستهای جسم و تن خویش گوش نمی دهد و یا آنها را سرکوب
می کند. بدین خاطر نیز قادر به حس و لمس فریاد طبیعت نیست که از تجاوز مداوم
به خویش خشمگین است و اینگونه نیز به فریاد جسم خویش گوش نمیدهد و شرم او را احساس
نمی کند، انگاه که می خواهد بسان انسان مدرن حتی جسم خویش را به یک کالای عمومی و
وسیله ای برای دست یابی به تایید عمومی تبدیل کند. امروزه حتی صنعت سکس می
خواهد ثابت کند که تن فروشی در واقع یک کار معمولیست و حتی از چنین نگاهی
گاه نیز زنانی که در این حوزه کار می کنند، دفاع می کنند. اما واقعیت این است
که جسم دارای اخلاق خاص خویش است، اما این اخلاق بنا به انسانها و تاریخ شخصیشان و
ذائقه شان متفاوت است، به این خاطر نیز هیچ انسانی نمی تواند با هر انسان دیگری
بدون انتخاب و بدون توجه به ذائقه و میل جسم و روحش همخوابگی کند و یا زناشویی کند
و یا حتی به عنوان رفیق یا رقیب هم صحبت شود. آنگاه که انسانی بی توجه به خواست و
میل تن و روح خویش دست به چنین کاری زند، وجودش را حس شرم، خشم و گاه تهوع فرا می
گیرد. این اخلاق جسم است و تلاش جهان مدرن برای نفی این احساس بنیادین و مفعول
کردن جسم بسان ماشینی در واقع به معنای تجاوز به خویش است، همان تجاوزی
که فرهنگ سنتی در شکلی دیگر و در قالب اخلاقیات مقدس و احساس گناه و نفی تن، فردیت
و عشق و لذت و از اینرو سرکوب شرم و مسخ آن به خجالت اخلاقی انجام می دهد.همینگونه
نیز شرم با عشق پیوند عمیق دارد و با لذت. بی دلیل نیست که در لحظه لذت و حس آنکه
چه لذتی میتواند همخوابگی با معشوق برای ما ایجاد کند، از حس و لمس این لذت
سرخ میشویم و همان لحظه که میخواهیم به عشقمان نگاه کنیم از حس شور این عشق و حس
شور خویش و نگاه معشوق از شرم سرخ میشویم و دزدانه نگاه می کنیم و هم
نگاهمان را می دزدیم. احساس شرم و توانایی مسحور شدن و حس سحرآمیزی
هستی و معشوق نیز با یکدیگر پیوند دارند، زیرا شرم نفی ارتباط نیست، بلکه حس
و لمس عمیق دیگری و حس و لمس عمیق لذت و خواست خویش است. شرم پل ارتباط بسوی
دیگریست، دیگری که هم مرا بسوی خویش می کشد و جذب می کند و هم می ترساند و به
دلهره ام می اندازد. دیگری، چه هستی و یا معشوق که هم با نگاهش وجودم را سرشار از
میل لذت و خواهش می کند و هم نگاهش مرا از میلم و خواستم و خطر برملا شدنش شرمگین
می کند و سرخ می سازد. اینگونه از شرم سرخ شده و مسحور به تن و روح
معشوق می نگریم و اینگونه مسحور بسوی او می رویم و با زبانی مالامال از دلهره
و شرم و نیز جرات و زیبا و انسانی تقاضای رقص اول و یا شماره تلفنی می کنیم و
یا با حس زیبایی معما انگیز هستی با تواضع و احترام به طبیعت و زندگی می نگریم و
با او چون هم تبار خویش و نیز نیای خویش سخن می گوییم. این شرم زیبای انسانی وسیله
ارتباط و نماد دست یابی به پیوند عشق و خرد و لمس دیگری چون یک انسان برابر است.
بی دلیل نیست که آدم پس از خوردن سیب دانایی و حس شرم دانایی به یار و همراه خویش
نام حوا را میدهد و اکنون دیگر او را نه به عنوان دنده ای و بخشی از خویش بلکه
چون تکمیل کننده خویش، یاوری و فردی مستقل و معمایی آشنا و زیبا حس
و لمس می کند. حوا اکنون به سوژه ای برابر تبدیل میشود و او عاشق
و محتاج اوست و در نگاه معشوقش همین نگاه به خویش را نیز بازمی یابد و بدین
گونه هر کدام از دیگری قدرت می گیرند و مسحور یکدیگرند و با کنجکاوی متقابل به کشف
یکدیگر و خلق یکدیگر آغاز می کنند. اینگونه اولین جفت عاشق و آگاه ، این
نیاکان ما آدم و حوا مالامال از حس شرم،عشق و خودآگاهی و عاری از هر خجالت و احساس
گناه اخلاقی، مغرور به خویش و عشقشان و بدون شرمساری از خویش و عشقشان بهشت
بلاواسطه را پشت سر می گذارند تا بهشت زمینی و شکننده و فانی خویش را بیافرینند. تا
برای دست یابی به فردیت و عشق زمینی خویش، پرشرم و عاری از هرگونه شرمساری و
سرافکندگی، خندان و هراسان پا بدرون زندگی زمینی و انسانی خویش بگذارند و دنیای
خویش را بیافرینند، دنیای انسانی خویش را و عشق زمینی خویش را. یکایک ما در هر
لحظه ای که برای دست یابی به خواست و لذتی از خویش به قرارداد و یا اخلاقیات مقدسی
پشت پا می زنیم،گویی در عین حال تکرار آدم و حوا و تکرار ابدی لحظه خوردن سیب دانایی
هستیم، در لحظه اسطوره ای زایش خودآگاهی و شرم. اینگونه در عمل
فردی ما تاریخ و اسطوره با یکدیگر پیوند می خورند و اکنون ما بسان تاخوردگی زمانه
خویش محکوم به انتخابیم. آیا ما در این لحظه فردی و تکرار اسطوره آفرینش چون
نیاکانان سنتی و کاهنان مقدس گرایمان برای دست یابی به یگانگی اولیه و
بازگشت به بهشت اولیه شروع به سرکوب خرد، عشق زمینی و فردیتمان می کنیم
و شرم را به احساس گناه از خویش و شرمساری از شورهای خویش تبدیل می کنیم
تا با سرکوب خویش و کشتن تن خویش به آرامش روحی ابدی دست یابیم؟. آیا ما
در این لحظه چون نیاکان مدرن خویش با چیرگی بر هراسهای اخلاقیمان و با
مغرور شدن از انسان بودن خویش به قدرت و لذتی نو و تازه دست می یابیم ولی
همزمان چون این انسان مدرن خویش را به ناظر خوداگاه هستی تبدیل می کنیم و بجای
ارتباط حسی و جسمی عمیق با دیگری و کل هستی، <من> خویش را به قاضی
القضات خویش تبدیل کرده و اینگونه در حس شرم تنها مزاحمی اخلاقی در مسیر چیرگی
و بدست گرفتن کل هستی و حتی جسم خویش چون مفعولی می بینیم ؟. و یا
آنکه با تبدیل شدن به جسم خندان و عارف زمینی، با تبدیل شدن به فرزند زمین و آسمان
به پیوند نوی خویش با هستی دست می یابیم و اینگونه از شرممان چون قدرتمان و وسیله
ارتباطمان با هستی و دیگری استفاده می کنیم و این الهه را زیبا می سازیم و اینگونه
بسان جسم و کودک خندان و شرمگین به خواست و میل خویش دست می دهیم و عشقمان و
خردمان به یاران یکدیگر تبدیل میشوند. فراموش نکنیم که میان شرم و تواضع در برابر
دیگری و احترام و تواضع در برابر هستی نیز پیوندی وجود دارد. ما جزیی از این
هستی زیبا هستیم و کل هستی خوداگاهست و از اینرو آنکه به سرکوب خویش و یا سرکوب طبیعت
می پردازد، در واقع خویش را سرکوب می کند و اگر با جسمش بیاندیشد، خودبخود احساس می
کند که چگونه با کشتن و سرکوب دیگری بخشی از خویش را نیز می کشد و چگونه آنگاه که
به معشوق و یارش ضربه میزند، در همان نقطه از قلب خویش نیز زخمی ایجاد میشود. برای
حس این اخلاق طبیعی و در عین حال انسانی، فانی و چشم اندازی که در عین زنده
بودن بنا به شرایط قابل تغییر است، باید اما هم از اخلاق کهن و مقدس گذشت و هم از
<من> مدرن عبور کرد و به جسم خویش و <خود> خویش دست یافت و
به زمین و به همه شورهای خویش آری گفت و اینگونه زمینی اندیشید. اینگونه زمینی و
سراپا جسم همه چیز را حس و لمس کرد و همزمان شورهای خویش را با قدرت خلاقیت
خویش زیبا و خندان ساخت و در خدمت خویش و زمین قرار داد. باری با ما عاشقان زمینی
این شرم خندان و نو آفریده میشود و اینگونه ما در پیوند با هستی و دیگری و در دیالوگ
با هستی و معشوق یا حریف به خواست خویش و میل خویش تن می دهیم و بهای لذت زمینی خویش
را می پردازیم و از خواست خویش و لذت خویش شرمسار نیستیم. با ما شرمساری کهن و
ابتذال مدرن به پایان میرسد و کودک شاد و خندانی متولد می شود که آنگاه که باید برای
دست یابی به خواهشی از خویش از سنت و تفکر عمومی بگذرد، مغرورانه این کار را
می کند و همزمان حس شرمش به او یاد می دهد که چگونه انجا که بی دلیل یا با دلیل دل
عزیزی را می شکند عذرخواهی کند و همزمان نتایج کار خویش را تحلیل کند و گاه یک عشق
کهن را بپایان رساند، آنگاه که توانایی زیستن نداشته باشد. با ما شرمی خندان آفریده
میشود که با تواضع و احترام به دیگری و هستی می نگرد و با هستی سخن می گوید و از گیاه
و حیوان تا الهه گان یاری می طلبد تا به خواست خویش دست یابد و از آنها یاد
می گیرد و همزمان مغرور از سرشت انسانی خویش هر لحظه خویش و هستی را چون ساحری از
نو باز می آفریند و باز از نو همه چیز را ارزش یابی میکند و زیبا می سازد. با ما
عشق و اروتیک بی پروا و همزمان شرمگین زاده میشود. با ما خرد و عقلانیت مسحورشونده
خلق می شود. با ما الهه شرمی زیبا آفریده می شود که یاور ما عارفان
و عاشقان زمینی می باشد و مانند دیگر شورها و امشاسبندان ما در
زیباسازی جهانمان و دستیابی به اوج عشق و قدرتمان یاری می رساند. این الهه زیبا
و شرمگین بما می گوید که کجا از حریم خصوصی خویش دفاع کنیم، آنگاه که اغیار بی
اجازه پا در آن عرصه می گذارند. او با شرمش و سرخ کردن صورتمان بما نشان
می دهد که معشوق واقعی ما کیست، زیرا تنها او می تواند دیگر بار وجود ما را
به تپش بزرگ و دلهره زیبای عشق وادارد و این شرم زیبا به ما کمک میکند با حس
میل و خواهش خویش برای دست یابی به معشوق به سوی دیگری و یار رویم و بر موانع چیره
شویم، زیرا هر شرمی در پی آن است که با آوردن دیگری به عرصه خصوصی و با
وصال با معشوق بر شرم خویش چیره شود و با دیگری محرم و هم تبار
گردد. این شور زیبا به ما نشان میدهد، آنجا که او خویش را نشان می دهد، ما
بار دیگر با خوداگاهی خویش، عشقی و لذتی نو از خویش روبروییم که می
خواهد جهان کهن را بشکند و حق خویش می طلبد. باری انتخاب به عهده یکایک ماست
.باری من این شرم و غرور زیبای انسانی و این رهایی از هرگونه
خجالت و شرمساری اخلاقی را برای خویش و دیگر انسانها ارزو می
کنم. متبرک باد دوران نو، دوران این عاشقان زمینی شرمگین و لذت پرست، مغرور و
شکننده.