هنوز ...

 

 

 

ترانه ای بر لب، اگر چه جاری نیست

سکوت کوچه ی مان ز بردباری نیست

 

چنارپیربزرگ، چو رستم است سترگ،

یـَلانه منوالش، جز استواری نیست

 

وجود بی تابش، چو شاعری سرکش

دمی تهی ز عطش و بیقراری نیست

 

هنوز برگانش، ز نورمی نوشند

و هیچشان پروا، زمیگساری نیست

 

هنوزآغوشش پرنده می خواهد

دمی فراموشش، غم ِ قناری نیست

 

***

گر آسمان ابری است،رسالت خورشید،

به پاسخ تهدید، سیاهکاری نیست

 

پس ِضخامت ابر، به رغم سازش صبر

خروش تندرها، به قصد زاری نیست

 

به فکر باران اند، چو سیل، عصیانی

که در زدودن ِ ننگ، سرشک ،کاری نیست

 

***

هنوز دخترِ بید، جوانه می زاید

و شرمی اش هرگز، زبارداری نیست

 

جوانه می زاید، و سبز می پاید

اگر چه می داند، زمان بهاری نیست

 

خزان خزان اگرش، به خـُفت بر خوانند

سرشت آزادش، قبول خواری نیست

 

***

سکوت کوچه ی مان، سرود خواهد شد

خموشی و بهتش، زبردباری نیست

 

 ویدا فرهودی