از خود آغاز می کنم
ديگر
منتظر نمی مانم
از خود
آغازمی کنم
آرامشِ سورمه ای زيستن را
در پرواز هماغوشی ،
لحظات ِ آبی طلايی
جرعه جرعه می نوشم
آن جا
بازارِ تجارت ِ
مکاران
شلو غ است ،
قرعه ی حقوق بشر را
در زنبيل ِ های سوراخ دار
حراجانه درهم می فروشند
چرا بايد کسی
بيايد ...
چرا بايد
ايستاد ...
از خود آغاز
میکنم
بايد دانست...
بايد گفت...
به شدت ِ زلالی
روشنايی آفتا ب
بايدرفت... بايدساخت...
يا ل های اسب ِ سپيد ِ خيا ل
ديگر نجات دهنده نيستند
من نيز
پيامبر ِ گيسوانِ زالِِِِ آزاده می شوم
و هرگز از
بادهای خطرناکِ حقيقت،
افسانه ی
اسطوره ای نمی سازم
بيدارانه در
طغيان ِ شگفتی ها،
شاعر ِ نقاش
... می مانم
خو د را به رنگِ آتش ِ شرابين
تر سيم می کنم
د فتر شعر ِ
معطرم
که ستارگانِ ِ يا س گونه
را آبستن است
در وهم
بلندای چشم هايم ،
معنا ی
تازه ای
از پرهای طا ووس
سبزين گونه
می تراوشم
در اعماق ِحس
ادراک ِ وجودم
تخمک ِ زرين ِ
انديشه ها
را می کارم
پنجره ها را
دوباره باز می کنم
زان تماشا،
به باغ ِ گل ِ زعفران
لبخند ِ اميد می زنم
درآفرينش هنر ِ عاشقی ،
لذ ت ِ زندگانی،
بو سه بر چشمِ دنيا،
بلور ِ عدا لت
را
ذره ذره می تراشم
تا از
هسته ی صدای سنگ
پيکری نو
از الهه ی عشق
بيافرينم
ديگر
منتظر نمی مانم
از خو د آغا ز می کنم...
شهلا آقا پور
www.aghapour.de
http://www.aghapour.de/page3.html
shahla@aghapour.de
از ديوان
مرواريد سياه2006