اسرار مگو(۷)

آفوریسمهای روانکاوی/فلسفی

 

د.ساتیر روانشناس/روان درمان

 

ارزيابی دوباره همه ارزشها و زيباسازی جسم و شورهای خويش:  مهمترين وظيفه انسان نوی ايراني، اين عارف و عاشق زميني  رهايش جهان و واقعيت خويش از بار کلام و معناهای اخلاقی و آری گويی دوباره به جسم و زمين خويش و دستيابی به جهای فراسوی خير و شر خويش و زيباسازی شورها و نيروهايش می باشد. در اين راستا او بايستی ابتدا با رهايی از تفکر خير و شر، اهريمني/اهورمزدايی به همه قدرتهای خود و شورهای خويش که در اين تفکر اخلاقی به اهريمن و امشاسبند تبديل شده اند و انسان ايرانی و جهان درونی و برونيش را به جنگ جاودانه اخلاق/وسوسه مبتلا ساخته اند آری گويد و با خويش و زندگی آشتی کند و اينگونه به سترونی هزارساله اش و جنگ جاودانه اش پايان دهد و آنگاه در گام بعدی با زيبا ساختن و معنادهي، روحمندی دوباره شورها، احساسات و غرايزش آنها را به فرشتگان خندان و  بازيگوش و شورهای رقصان در خدمت خويش تبديل سازد . به فرشتگان خندان و شروری که در خدمت خدای خويش اين غول زمينی به زيباسازی جهان و هستی او مشغولند و جهان سرور زيبای خويش را رنگارنگ، جادويی و لذت بخش ميکنند. خوداگاه ساختن ناخوداگاهي در واقع يک معنادهی و آفرينش ناخوداگاه است. از اينرو نيز در جهان اخلاقی انسان ايرانی اين ناخوداگاه شکل اهريمنی می يابد و اهريمنی می خواهد انسان را بنده خويش کند، زيرا انسان ابتدا او را اينگونه در سيستم فکری خويش بازافريده است. بقول معروف از ماست که برماست و آنکه باد می کارد، طوفان درو می کند . همينگونه نيز در نگاه مدرن، خوداگاه کردن ناخوداگاه فرويدی به معنای سيادت و در خدمت گرفتن ناخوداگاه  خطرناک و در عين حال پرقدرت و ضروری توسط <من> و خرد انسان و اصل واقعيت ميباشد، همانطور که انسان مدرن همه هستی و حتی جسم خويش را به مفعول خويش تبديل ميکند و خواهان کنترل اين مفعول است.ميل کنترلی که هابرماس آن را ناشی از <وحشت دکارتی> از اين نيروهای نشناخته ميداند و بدانخاطر می خواهد با مفعول و ابژه کردن آنها از هراسش بکاهد و بر آنها حکمرانی کند. اگر قدرت و پويايی بزرگ نگاه مدرن در اين رابطه سوژه/ابژه ای قرار دارد، همانگونه نيز پاشنه آشيل اين نگاه همين رابطه می باشد، زيرا در اين رابطه با مفعول کردن همه هستی از ناخوداگاه خويش تا طبيعت ، سوژه خويش را اولا به تافته ای جدابافته تبديل ميکند و ارتباط درونی خويش با همه هستی را از دست ميدهد و به ناظر خوداگاه هستی تبديل ميشود و هم در هراس از اين مفعول و قدرتهای او ، او را کوچک و بيمار ميکند و به خرد و منطق نهفته در همه چيز، به منطق نهفته در احساسات و خوداگاهی نهفته در همه زندگی و هستی پی نمی  برد و اينگونه در واقع بقول نويسندگان پسامدرن سکولاريسم و گيتی گرايی مدرن ، چه زمان خطی و يا اومانيسم مدرن، در نهايت يک تبلور  مادی تفکرات مسيحی و مذهبی می باشند، همانطور که بقول اوکتاويو پاز ايده سوژه و سيادت او بر جسم همان ماديت يافتن دوباره شورهای يک روحانی مسيحی در پی چيرگی روح بر جسم و طبيعت می باشد.از اينرو نيز در نهايت ثمره اين ايده به تجاوز به خويش و طبيعت ختم می شود. باری انسان ايرانی و نيز انسان مدرن در  پی دستيابی به رابطه ای نو با هستی  بايد هر کدام به گونه خويش و با عبور از ترسهای خويش، چه ترس اخلاقی ايرانی و يا ترس از دست دادن کنترل در روح مدرنيت، ابتدا به آری گويی دوباره به جسم و  زمين و آشتی دوباره با خويش و زندگی دست يابد و در گام بعدی در اين نگاه زمينی و گيتی گرايی زمينی خويش  همه  چيزها را  رنگ و معنايی نو و زيبا بخشد و انها را به  ياران و شورهای خويش  تبديل سازد. بقول پرلز پايه گذار گشتالت تراپي، زندگی يعنی آری گفتن  به کسالت خويش. اين  اما گام اول است. گام بعدی زيبا سازی و معنادهی به کسالت خويش، ترس و شادی خويش، قدرت و عشق و خرد خويش، معنادهی  به خود، ديگری و خدا در چهارچوب نگاه شخصی زمينی و خندان خويش است. در اين راستا نيز من مقالات <اسرار مگو> را نوشتم تا نگاه زمينی و نوی خويش را به احساسات و شورهای خويش و زندگی نشان دهم و هم از نو به انها آری گويم و انها را از بند نگاه اخلاقی ايرانی و نيز نگاه کوچک کننده و بيمار کننده مدرن برهانم و اين شورها را با معنايی نو و زيبا به قدرتهای نوی خويش تبديل کنم که نه تنها زندگی مرا زيباتر می سازند، بلکه همزمان ميتوانند راهي، امکاني، نگاهی و مسيری نو برای ديگر دوستان و همبازيان باشند تا انها نيز به اين بازی زيبای دگرارزشيابی و زيباسازی جهان شخصی و مشترک ادامه دهند. در اين راستا نيز از اين ببعد برای مدتی افوريسمهای تازه و يا برگرفته از کارهای منتشرنشده ام را اينجا در اختيار دوستان ميگذارم، البته اينجا و در حد وبلاگ بشکل کوتاه شده  و مختصر. باری زمانه زمان ما ارزشگذاران نو، بازيگران و لذت پرستان نو و آفرينندگان نو می باشد که اکنون با عبور از نگاه اخلاقی سنتی و قراردادی مدرن به نگاه خندان و زمينی خويش دست می يابند   و نيز به اخلاق سبکبال خويش، زيرا هر سيستم و نگاهي با خود نوعی از اخلاق و ارزشيابي را به همراه دارد. نگاه سنگين سنتی اخلاق مقدس می افريند. نگاه مدرن نسبی گرا اخلاق و ارزشهاي قراردادی  و نسبی می افريند و  نگاه زمينی ما اخلاقيات و ارزشهای زمينی جسم گرايانه، سبکبال و فانی را.

در ستايش فرصت طلبي: زندگی مجموعه اي از فرصتهاست. در هر لحظه از زندگی امکان و فرصت آن بوجود می ايد که به چيزی و يا خواستی دست يابيم.خواه موضوع اين لحظه عشق، سياست و يا تجارت، هنر، علم يا فلسفه باشد.  در هر لحظه موضوعی ذهن و جان را به خود مشغول ميکند و  اين موضوع و مسئله با خويش و در بطن خويش فرصتها و امکاناتی را حمل ميکند، راهها  و فرصتهايی برای دست يابی به لذتي، برای دست يابی به تبلوری نو و يا توان و درجه ای نو از شور عشق و قدرت. فرصتی برای دست يابی به وصال به معشوق، خواه اين معشوق ، معشوق واقعی باشد و يا فرصتی برای دستيابی به قدرت در سياست و يا فرصتی برای دست يابی به پول و ثروت بيشتر در تجارت، يا فرصتی برای يک تحول فکري، هنری و غيره.  هر لحظه زندگی يک  ارتباط است، چه ارتباط با خويش و يا ديگری و در هر ارتباطی فرصتی برای دست يابی به پيوندی نو و لذتی نو. اينگونه عاشق خردمند و زمينی در هر برخورد با معشوق از نگاه اول که از ديدن لذت عشق و زيبايی معشوق سرخ می شود و لکنت زبان ميگيرد تا انگاه که با معشوق و همسرش ميزيد، در هر لحظه و تلاقی نگاه و ارتباط فرصتی برای دست يابی به معشوق، دست يابی به درجه جديدی از عشق و قدرت می يابد و اينگونه شرورانه و خندان فرصت طلب است. او چون کودکی که فرصت را غنيمت می شمارد و برای دستيابی به خواست خويش نزد پدرومادرش خود را لوس ميکند و يا برايشان ناز ميکند تا به خواست خويش دست يابد، اين عاشق خندان و فرصت طلب ما نيز در هر چيز فرصتی و امکانی برای وصال و لذت می يابد و از ان استفاده و سوءاستفاده ميکند. در نزد عاشق زمينی حتی سوءاستفاده نيز زيبا و خندان ميشود، همانطور که فرصت طلبی ديگر بار از حالت اهريمنی  و زشت خويش رها ميشود و در خدمت سرور خويش اين غول زمينی به کودکی بازيگوش و خردمند تبديل ميشود. آن فرصت طلب اهريمن و دون مايه حاصل نگاهی اخلاقی بود که در پی ابديت می گشت و  نه تنها قدر لحظه، فانی بودن و فرصت را نمی دانست بلکه انها را دشمن خواست خويش ميديد. اينگونه او را اهريمنی کرد و انچه  اهريمنی شد بناچار دون مايه و زشت ميگردد. منطق تفکر و نگاه اخلاقی اينگونه می طلبد و باز می افريند. در نگاه مدرن برای اولين بار کلماتی مثل فرصت و لحظه ارزش دوباره خويش را می يابند و از انها بقولی اعاده حيثيت می شود. اما در فرصت طلبی مدرن هنوز  بويی از کوچکی و دون مايگی باقی مانده است، زيرا  اينجا فرصت طلبی در خدمت <من> خودپسند  و ترسويی است که هنوز به آن خويشتن دوستی بزرگ دست نيافته است که در برگيرنده ديگری چون سوژه ای برابر و در برگيرنده جهان خويش می باشد، خويشتن دوستی که ميداند برای دست يابی به اوج لذت و ارتباط احتياج به معشوق و ياران و همبازيان پرقدرت زمينی دگر چون خود دارد و به جهانی خوداگاه و جاندار و اينگونه نيز جهانش را می افريند. از اينرو نيز فرصت طلبی مدرن با تمامی قدرتش هنوز کوچک و بيمار است و هم تبار ما عاشقان زمينی نيست. با ما اين عاشقان زمينی اما آن فرصت طلبی بزرگ و شرور و زيبا متولد ميشود که می داند خدايان هميشه فرصت طلب هستند و از هر فرصتی چه در عشق، سياست و يا تجارت بدان خاطر استفاده ميکند که به اوج خواست خويش دست يابد. او در همه حوزهها قادر بديدن عرصه و  دريايي از ارتباطات و عرضه و تقاضاسات و  چون خدايی فرصت طلب و خندان در اين دريای فرصتها و امکانات بهترين فرصت و امکان را ميجويد تا به خواست خويش دست يابيد. اينگونه او با قلبی گرم و مغزی سرد با جسمش و روحش فرصتها و امکانات را بو ميکشد و حس ميکند  و انگاه يا چون عقابی خندان و مغرور آن را به چنگ می اورد و می ربايد و يا چون پلنگی در کمين بهترين فرصت و زيباترين، جوانترين و تردترين غزالها و اهوان ميگذارد ابتدا فرصتهای ضعيفتر از جلويش رد شوند و انها را از دست می دهد، تا به زيباترين و بهترين فرصت و طعمه دست يابد  و انگاه چابک و بی تاب از کمينگاه خويش بيرون ميجهد و طعمه شيرينش را به دندان می گيرد. يا چون عنکبوتی زيبا و شرور دام خود می چيند، تور خود می بافد تا معشوق و حريف را در فرصت مناسب به دام اندازد. او می تواند هم با اشتياقش به فرصتها دست يابد و انها را به چنگ اورد و هم به فرصتها تن دهد و خويش را  حتی ابتدا اسير نگاه معشوق و وسوسه بازی قدرت با حريفی قدير سازد تا آنگاه تن داده به ميل خويش بر ميل و لحظه و فرصت سروری کند و انها را در خدمت خويش گيرد. در او اين غول زميني فرصت طلبی مردانه و زنانه، اشتياق و تسخيرکردن و قدرت تن دادن و بدست گرفتن، به پيوند دوباره هم دست می يابند و به ياران هم و گذرگاهی بسوی هم تبديل ميشوند. مگر نه انکه مردان می خواهند معشوق را به چنگ اورند و تسخير کنند و زنان اين باهوشان زيبا می دانند که چگونه به اين بازی تن بدهند، نقش طعمه بی خبر را بازی کنند تا در فرصت مناسب اين شکارچی پرشور را به  طعمه خويش تبديل کنند و به دام اندازند. باری بازی عشق و قدرت مملو از اين بازی فرصتها و امکانات و فرصت طلبی خندان و پرشور است. دوستان، فرصت طلب باشيد. نه، درستتر بگويم. فرصت طلبی را زيبا  و خدايی کنيد و به خدايانی فرصت طلب و وسوسه گر تبديل شويد!

ـ در ستايش توانايی تغيير شکل و حالت: مهمترين ويژگی زئوس خدای يونانی در کنار خصلت لذت پرستيش، توانايی تغيير شکل و فرم خويش برای دست يابی به خواست خويش می باشد. او قادر است به هزار رنگ و لباس در آيد و در پی دست يابی به خواست خود چون آفتاب پرستی رنگ عوض کند و به قالبهای مختلف ظهور کند. طبيعی است که او از اين توانايی خدايی خويش برای دست يابی به لذت و خواستهايش استفاده ميکند.اينگونه او آنگاه که پادشاهی از ترس آنکه زئوس به دخترش دست يابد، دخترش  را در قلعه ای پنهان می کند، زئوس خويش را به باران زرينی تبديل ميکند و پرنسس که تاکنون چنين باران زيبايی نديده بود به حياط می شتابد و اينگونه زئوس بشکل باران زرين او را در آغوش می گيرد و با او همخوابگی ميکند. يا آنگاه که عاشق الهه ای ميشود که او نيز قادر به تغيير فرم و شکل خويش است، بازی زيبای فرار و تعقيب عاشقانه همراه با تغيير فرم ميان آن دو شکل ميگيرد که در طی آن الهه زيبا به شکل قو، ماهی و حيوانات ديگر در می ايد و زئوس به شکل نر آن حيوان تبديل ميشود و در پی او می دود و می پرد و يا به اشکال ديگر در می آيد و سرانجام او را بدست می آورد و به وصال معشوقش می رسد. زندگی نيز يک تحول و تغيير مداوم است و در هر تغييری مرتب از ما می طلبد رنگ و لباس عوض کنيم و رلی جديد را پذيرا شويم. اينگونه نيز در يکايک ما همه صداها و رنگها و تصاوير از دون خوان و پارسا، همه بازيهای از عاشقانه تا جنگجويانه موجود است و در يکايک ما در واقع هزاران نفر و شکل وجود دارد که ما متناسب با بازی لحظه و ضرورت زندگيمان ميتوانيم بدان تن بدهيم، بدان تغيير شکل يابيم تا به خواست خويش دست يابيم و به اوج شور عشق و قدرت دست يابيم. در بسياری از حالات نيز ناخوداگاه اين تغييرات را انجام ميدهيم. برای مثال هنگامی که سر کار هستيم، نوع و حالت برخورد، نگاه و سخن گفتن ما با وقتی که به خانه ميرويم و با همسر و کودکانمان يا خانوادمان روبرو ميشويم، تغيير ميکند. اما اين تغييرات چنان اندک است و انسان چنان در زنجير فرمانهای اخلاقی <تو بايد> ها قرار دارد که قادر نيست، آزاد و رها بخواست لحظه و جسمش تن دهد و مرتب رنگ و لباس عوض کند و گاه چون شيری بغرد و گاه چون آهويی نافه وسوسه انگيز را  در هوا پخش کند. گاه چون زوربای يونانی به رقص لذت پرستانه بپردازد، انگاه که زمان رقص و شادی است و گاه چون ذن بوديستی بدرون سکوت هيچی فرو رود و به ملودی سکوت و هيچی گوش کند. گاه چون قهرمانی بدفاع از انديشه و نگاه خويش بپردازد و گاه چون ضدقهرمانی چون گاليله برشت به حرف خود پشت کند، انگاه که بيان حقيقت به معنای مرگ حقيقت گو باشد و همزمان با پايش خندان نقش دور زدن زمين را  بدور خورشيد بکشد. حقايق اخلاقی بويژه در فرهنگ ما ايرانيان به اين توانايی تغيير شکل و رنگ و رقص اشکال و بازی تحول و پوست اندازی و دگرديسی مداوم در زندگي، بشدت ضربه زده است و انسان را و بويژه انسان ايرانی را به موجودی خشک و تک محوری تبديل کرده است که نه قادر به پذيرش و استفاده از وجود اين صداها و رنگهای مختلف در درون خويش در خدمت خود ميباشد  و از طرف ديگر با حالت تک محوريش  و آنکه حرف مرد يکيست و اصل در هر چيز وفاداری به اخلاق خير وشر بودن است و وفاداری به سنت خانواده  و جامعه، در واقع قدرت دفاع و تحول را از انسان ايرانی گرفته است و اينگونه او مرتب سعادت شخصی و جمعی خويش را در پای اين يا آن ايده ال اخلاقی فدا ميکند، تا ثابت کند مرد و زن نيک و وفادار به فرمانهای اخلاقی جامعه خويش است، خواه اين آرمان اخلاقی فرمانهای خيرو شر و يا وفاداری به عشق بسان يک فرمان اخلاقی باشد. در واقع همه فرمانهای اخلاقی و عشق و ديگر شورهای انسانی بايد در خدمت انسان و شکوه او باشند و نه برعکس و بنابراين بايد سبکبال و قادر به تغيير باشند تا متناسب با شرايط بهترين دفاع و شيوه دستيابی به اوج عشق و قدرت را برای سرور خويش انسان فراهم آورند. يا از طرف ديگر حالت <روح سيال بودن> انسان ايرانی بخاطر گذار منفی نارسيسم و نيز بخاطر گره حقارت، ملتی را بوجود آورده است که ناگهان از موجود اخلاقی و قربانی کننده خود در پای اخلاق به ملت <چاکرتم، مخلصتم> تبديل ميشود که اين توانايی زيبای دگرديسی را بشکل حقير  و دون مايه آن و بشکل به هر رنگی در آمدن و به منافع واقعی خويش نيانديشيدن بازمی آفريند و به رنگ و قالب هر متجاوزگر و ديکتاتوری در می ايد. بجای آنکه از اين توان دگرديسی برای آن استفاده کند هم زندگيش را نجات دهد و  هم غرور و خواست و لذت خويش را بگونه ای نو و متناسب با شرايط بيان کند و  بر رقيب و سرکوبگر خويش با  اين خرد خويشتن دوستانه خويش غالب گردد.اينگونه نيز عارف و عاشق زمينی ما  که خويش را از دام اين <تو بايدهاي> اخلاقی و سرکوب صداها و رنگهای درون و شکل دون مايه اين توانايي خود رها ميکند  و به اين شورها و کلکهای رنگارنگ خويش آری ميگويد، آنها را زيبا و روحمند می کند و گاه آنگاه که در خطر باشد چون موش خويش را به موش مردگی ميزند و يا چون روباهی با حيله و مکاری به لانه خروسان و مرغان ميزند و يا جايی دگر آنگاه که امکان پذير است، با غرور رجز ميخواند و چون شيری خندان با قدرتش حريفانش را به لرزه می اندازد. گاه چون کازانوا معشوق را تسخير ميکند و گاه چون عاشقی مسحورشده از معشوق، به معشوقش نگاهی عاشقانه می افکند و قلبش را مسحور می کند. گاه سروری ميکند و گاه از اسارت  و بردگی خويش لذت می برد. او اينگونه قدرت زئوسی و يونانی را با شور ايرانی تلفيق ميکند و توانايی تحول و دگرديسی خندان و زمينی را می آفريند که هم لذت پرستی يونانی را در بر دارد و هم جان گرايی و نظربازی عارفانه ايرانی که در آن غريزه با احساس و خرد شاد تلفيق ميشود و اينگونه بازی شاد و خندان و پرشور زمينی عاشقان و عارفان زمينی را می آفريند. باری با ما ديگر بار روح و روان ايرانی بر خشکيدگی قرون خويش چيره ميشود و به رقاصان، وسوسه گران و دگرديسان شرور و خندان تبديل ميشود و ميتواند به هزار رنگ و صوت در آيد و هزارگونه لذت زندگی را بچشد و اينگونه نيز بتواند هزارگونه زندگی را بازآفريند، زيرا با هر رنگ و لباسی نه تنها شکل انسان تحول می يابد، بلکه کل هستی رنگ و لباسی نو می يابد. از اينرو نيز جهان عاشقانه، لذت پرستان، تراژيک و طنزآميز هر کدام رنگها و نقشهای خويش را می آفرينند. باری دوستان، زمان پوست اندازی و توانايی تبديل شدن به هزار رنگ و توان خويش فرارسيده است و زمان تبديل زندگی به رقص عاشقان شرور و لذت پرست که برای دست يابی به معشوق خويش به هزار رنگ و شکل در می آيند و خود را چون خدای خالق هزار رنگ و لذت می بينند. خدايی که به هر شکل و رنگی در می آيد تا به خواست خويش رسد و همزمان می داند، هيچ نام و نشاني، هيچ بازی و رنگي، نام و نشان نهايی و واقعی او نيست، زيرا نام و نشان واقعی او غيرقابل بيان است. او هيچ بزرگ و خندان، او عاشق زمينی و رنگارنگ است.

تبديل ضعف به قدرت و ايجاد وسوسه و اخلاق زميني: در بزرگترين ضعف ما ، بزرگترين قدرت ما قرار دارد. آن انديشه و شوری که توانسته است، مرا و تو را چنان مسحور و اسير نگاه و وسوسه خويش سازد که بدان خاطر دست به هزار خطا زده ايم و به هزار بيراهه رفته ايم، همين ضعف و  خطا به بزرگترين قدرت تو  و من تبديل ميشود، آنگاه که او را به خدمت خويش در آوريم، سرورش شويم و او را زيبا سازيم. اکنون آن چشمان افسونگر که تو را مبهوت کرده بودند به شور چشمان تو تبديل ميشوند و جهان و ديگران را مسحور و مبهوت ميکنند. اينگونه بزرگترين ترس و دلهره ات به بزرگترين شجاعت و قدرتت تبديل ميشود و ديگران را به دلهره می اندازد و خطا و بيراهه ات به والاترين عقلانيتت و راهی نو. باری بزرگترين خطای ما ايرانيان تبديل جهان به جنگ خيرو شر و جنگ وسوسه/اخلاق می باشد. با خلق اين جهان اخلاقی و دوپاره کردن خويش، انسان ايرانی خويش را به سرکوب دائمی خويش و سترونی هزار ساله محکوم ميکند. چگونه نيز می توان خلاق بود، وقتی هر لحظه ات با جدل ميان شورهای وجوديت و احساسات اخلاقيت می گذرد و هر لحظه بايد ببينی که چگونه حرکتت را مطابق اين يا آن قانون اخلاقی کنی و مرتب برای نيک بودن و سنت دار بودن به سرکوب صدا و لذتی از خويش بپردازي. و با هر سرکوب اين شورهای وجودی را خشمگين تر و کين جوتر سازی و جنگ وسوسه و گناه را شديدتر. باری آنکه باد می کارد، طوفان درو می کند. اما برای ما عارفان و عاشقان زمينی که بر اين جنگ چيره شده ايم و به وحدت اضداد، شورهای زيبا و اخلاق سبکبال دست يافته ايم، اين ضعف بزرگ نياکان ما و ارثيه فرهنگی نهفته در يکايک ما اکنون در خدمت جسم و زندگی به بزرگترين قدرت ما تبديل ميشود. با ما اکنون اخلاق پرقدرت و  خندان و وسوسه بيگناه و بازيگوش زاده ميشود.  انسان ايرانی در واقع جنگجويی بوده است که بقول نيچه در دوران صلح بجان خويش افتاده است. فرهنگ اخلاقی و سلاح اصليش احساس گناه و شرم که به کمک آن قرنها نياکان و سالها يکايک ما را اسير خويش کرده بود و ميکند، در واقع قدرتش ناشی از احساس سروری و ميل سروريست که اکنون بجای سروری بر ديگران به جان خويش افتاده است و ميخواهد با چيرگی بر خويش به نئشگی قدرت و لذت پيروزی بر حريف دست يابد. در پشت احساس گناه و تمامی اين فرهنگ اخلاقی ميل سروری و لذت نهفته است و همين ميل سروری و لذت سرچشمه آن قدرتيست که اين نگاه اخلاقی دارد و می تواند با کمک اين قدرت يکايک ما را بدان وادار کند، خويش را به زنجير کشيم، سرکوب کنيم تا به ايده ال اين تصوير اخلاقی يعنی به انسانی که بی نياز است و بر <نفس اماره> خويش چيره شده است و اينگونه سرور جسم و نيازهای خويش است تبديل گردد. بهای اين سرکوب اما نه شکوه و لذت پرشور و احساس بودن است، بلکه بهايش پژمردگی و تيشه به ريشه زندگی زدن است، زيرا اين شورها و اين غرايز جسمانی اساس جسم و زندگی هستند. باری انسان ايرانی برای دست يابی به لذت سروری و نئشگی قدرت اين نگاه اخلاقی را می آفريند، زيرا هنوز به لذت تن و جسم و لذت شورهای خويش پی نبرده است و يا از آن هراس دارد. او جنگجوييست که در دوران صلح بجای تبديل شدن و دگرديسی به مرد صلح، عشق و لذت می خواهد تنها لذتی را که ميشناسد ادامه دهد و اينگونه آن جنگ و لذت پيروزی را از برون به درون انتقال می دهد. حتی اگر زردشت و انديشه خيرو شر بسيار قديميتر از فرهنگ هخامنشيان باشد، اما ابتدا بعد از دوران هخامنشی و در واقع در دوران ساسانی است که انسان ايرانی که اکنون بر بخش عمده ای از جهان حکمرانی ميکند، تن به اين انديشه جنگ درونی ميدهد. در کتيبه های هخامنشی هنوز هيچ نامی از اهريمن وجود ندارد. از اينرو نيز رسالت ما فرزندان اين نياکان جنگجو و هراسان از جسم اين است که بر اين خطای بزرگ چيره شويم اين بزرگترين خطای خويش را به بزرگترين قدرت خويش تبديل کنيم و اکنون سراپا زمينی و مغرور از جسم و شورهای خويش همه شورها و غرايز خويش را به لذتها و قدرتها و فرشتگان ياور خويش تبديل کنيم و اکنون آن ميل سروری و اخلاق قدرتمندی که ما را مسحور خويش کرده بود، در خدمت ما و ميل ما به آن قدرت و اخلاق خندانی تبديل ميشود که اکنون جهان را تسخير و مسحور ميکند و هزاره عارفان زمينی را باز می آفريند. اکنون اين ميل سروری در خدمت انسان و زندگی به قدرت عارف و عاشق زمينی تبديل ميشود که ميگويد، من زندگی را اينگونه زمينی و خندان ميخواهم و هرانچه با خواست من مخالفت کند، با خشم و قدرت خندان من روبرو ميشود و از خويش شرمسار می گردد. اينگونه شور اخلاقی کهن به کودک قدرتمند و اخلاق سبکبال نو تبديل ميشود که آنچه را سرور خويش می طلبد، به واقعيت تبديل ميکند. همينگونه نيز اين عارف زمينی توانايی تن دادن به ايسم ها و آرمانهای مختلف را و به سرباز جان برکف آنها تبديل شدن را که انسان ايرانی در طی قرون  بخاطر گذار منفی نارسيسم و تبديل خويش به روحی سيال در خود ايجاد کرده است، اکنون در جهان و سيستم نوی خويش بخدمت ميگيرد و از اين توانايی تغيير شکل برای دست يابی به توانايی دگرديسی زمينی خويش و به هزار رنگ و حالت درآمدن خويش استفاده ميکند. اينگونه اين عاشق و عارف زمينی بزرگترين خطای نياکان خويش را به بزرگترين قدرت خويش تبديل ميکند و اخلاق سبکبال و وسوسه سبکبال را می آفريند. او اين دو قدرت خويش را که تا کنون او را مسحور و اسير خويش کرده بودند به خدمت خويش و زمين درمی آورد و به غول زيبای زمينی قدرتمند و وسوسه گر تبديل ميشود که مسيح وار عشق و جهان عاشقانه می طلبد و با شور قدرتش و اخلاق سبکبالش سزاروار آن را می افريند و بر موانع چيره ميشود. با او اين عارف و عاشق زمينی قدرت و عشق، وسوسه و اخلاق به ياران هم و بزرگترين ياوران او تبديل ميشوند و او اينگونه قدرتمند و وسوسه گر و خندان جهان خويش می آفريند و هزاره نو، هزاره زردشتان خندان و عارفان زميني، هزاره بازيگران سبکبال بازی جاودانه عشق و قدرت، هزاره وسوسه گران بيگناه و کاهنان وسوسه گر خندان و زميني.

 

http://www.sateer.persianblog.com/